انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

۶۰ سال در نقش یک برنامه‌ریز

ریچارد بولان[۱]، ترجمه: سیدهادی حسینی[۲]

می‌گویند در زمان­‌های خیلی دور جوانان به امید شنیدن حکایت‌های پندآموز به سخنان ریش‌سفیدان گوش می‌دادند. مطمئن نیستم که چنین چیزی امروز براستی ممکن باشد، چرا که سرعت وقوع حوادث چنان زیاد است که تصور اینکه فردی مسن بتواند بر همۀ امور اشراف داشته باشد، دشوار است. در ۸۵ سالگی و پس از سال‌ها تدریسِ سیستم‌­های اطلاعات جغرافیایی(GIS) ، آخرین کلاس  GISرا برگزار کردم. سرعت حرکت GIS بیش از آن بود که بتوانم به گردش برسم. خوشبختانه حرکت‌کردن پابه‌پای نظریۀ برنامه‌ریزی شهری برایم آسان‌تر بوده است و هنوز هم در برنامۀ جدید دکترای‌مان درس نظریه‌ تدریس می‌کنم. با توجه به تغییرات آب و هوایی، شهری‌شدن جهانی، تغییرات خیره‌کنندۀ جمعیتی، فناوری‌ آینده، افزایش نابرابری‌ها و نزاع‌های قبیله‌ای، نکتۀ اصلی برای خوانندگان جوان‌تر این است که حرفۀ شما احتمالاً بسیار پیش‌بینی‌ناپذیر است. انعطاف‌پذیری، کنجکاوی، خلاقیت و گشودگی به ‌روی شرایط جدید و متغیر جهان امروز نسبت به دهۀ ۱۹۵۰ که من برای نخستین بار با آن سرشاخ شدم، بارها اهمیت بیشتری دارد.

من از خانواده‌ای می‌آیم که سه نسل قبلی فارغ‌التحصیل مؤسسۀ تکنولوژی ماساچوست (MIT) بودند. من از این سنت سرپیچی کردم و به دانشگاه ییل رفتم. در سال سوم دانشگاه درسی به اسم «درآمدی بر برنامه‌ریزی شهری» برداشتم که استادش کریستوفر تونارد[۳] بود. پس از دو سال خدمت سربازی و بعد از گذراندن دوره‌های مهندسی برق و مهندسی عمران، کلاس تونارد به لحظۀ تعیین‌کننده‌ای برای انتخاب حرفه‌ای و شغلی‌ام تبدیل شد. چند دورۀ برنامه‌ریزی دیگر هم در ییل گذراندم، و بعدش به پاتوق خانواده‌ام یعنی MIT بازگشتم، وارد دورۀ تحصیلات تکمیلی شدم و در ژوئن ۱۹۵۶ مدرک کارشناسی ارشد برنامه‌ریزی شهری‌ام را از آنجا گرفتم.

در عین اینکه اکثرِ عمر حرفه‌ای­‌ام به کارهای دانشگاهی گذشت، قریب به یک دهه تجربۀ کار اجرایی دارم. در جایگاه یک دانشگاهی، حتی زمانی که در ژرفای هستی­‌شناختیِ فلسفی و نظریۀ برنامه‌ریزی غوطه­‌ور بودم، بازهم از چگونگی رخداد برنامه‌ریزی عملی، از جمله مسائل مربوط به کار در محیط­‌‌های مختلف نهادی و فرهنگی، غافل نبودم.

برنامه‌ریزی برای من، چهار مرحله کاملا مشخص داشت. از زمانی که در سال ۱۹۵۶ یک برنامه‌ریز شهری شدم، حرفه‌­ام، نمایانگر مجموعه‌­ای از چالش‌­ها است. برنامه‌ریز شهری بودن من را مجبور کرد که پیوسته به دنبال یادگیری، ارتقا و کنجکاوی باشم تا بتوانم مسائل جدید را در کارهای کاملا نو، متنوع و در حال گسترش، امتحان کنم.

 

مرحله ۱: زندگی به عنوان یک برنامه‌ریز عمل‌گرا

بین سال‌های ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۴ یک برنامه‌ریز عمل‌گرا بودم. این تجربه شامل کار در مناطق مختلف نیوانگلند و عمدتاً در بوستون بود. در این دوره، برنامه‌ریزی منطقه‌ای ایالت ماساچوست هم انجام شد؛ جایی که نحوۀ کار به زبان ساده، «توپی سخت» با پوسته‌‌ای از فرهنگ اخلاقی مبهم بود. به طور کلی، تجربه کنشگری، چه خوب و چه بد، در کارهای بعدی‌­ام به عنوان معلم و مربی بسیار آموزنده بود.

اولین کار اجرایی‌­ام را در سازمان توسعه مجدد پراویدنس آغاز کردم که با اجرای عملیات پاکسازی و توسعه مجدد شهری همزمان بود. متاسفانه دو ساختمان تاریخی بسیار باارزش در منطقه پروژه قرار داشت که اولین وظیفۀ من تهیۀ طرحی برای انتقال این ساختمان‌­ها به خارج از این محدوده بود. هیچ آموزشی در برنامه‌ریزی برای انجام این کار آماده­‌ام نکرده بود. با مداخلۀ موثر در انسداد خیابان‌­ها و سرویس­‌های خدماتی، موفق شدم این کار را به انجام رسانم. ظاهراً کارم خوب ارزیابی شد. بعدها و در سال ۱۹۶۰، دونالد گراهام[۴] (رئیسم در پراویدنس)، به عنوان عضو هیئت برنامه‌ریزی شهر بوستون انتخاب شد و من را به عنوان مدیر برنامه‌ریزی و تحقیقات جامع، استخدام کرد.

جغرافیایِ شهر بوستون تا حدودی پراکنده است و محله­‌های آن مانند برایتون، چارلستاون، شرق و جنوب بوستون از لحاظ جغرافیایی ارتباط ضعیفی با هستۀ مرکزی شهر دارند. به عنوان بخشی از طرح به‌­روزرسانی برنامۀ جامع شهر، روی برنامه‌ریزی محله‌­ای با گرایش سازماندهی جامعه و مشارکت شهروندان، متمرکز شدیم. زمانی که ادوارد لوگو[۵] (شهردار منتخب)، از نیوهیون برای هدایت فعالیت‌های نوسازی شهری آمد، پیشرفت قابل توجهی حاصل شد. لوگو به جای ملاقات با کارمندان سازمان توسعه مجدد، برای اولین ­بار با کارکنان شورای برنامه‌ریزی شهر ملاقات کرد. برنامه‌های محله‌­ای و کار با سازمان‌­های شهروندی محله، پایه و اساس برنامه‌­ا­ی بلندپروازانۀ در جهت نوسازی شهری قرار گرفت. از این­رو، لوگو شورای قانونگذاری ماساچوست را متقاعد کرد تا شورای برنامه‌ریزی شهر و سازمان توسعه مجدد را ادغام کند. در سازماندهی مجدد، به عنوان مدیر برنامه‌ریزی نوسازی شهر و ناظر فعالیت‌های کارکنان در محله و برنامه‌ریزی پروژه انتخاب شدم. اقداماتم شامل برنامه‌های نوسازی در چارلستاون، ساوت­اند، منطقه خیابان دادلی در راکسبری و پروژه مرکز دولت بود (که کوین لینچ[۶] مشاور اصلی آن بود).

کمیسیون حمل و نقل انبوهِ ایالت ماساچوست در سال ۱۹۶۲ تشکیل شد. ادارۀ راه‌های عمومی ایالات متحده، کمکی ۵ میلیون دلاری جهت تهیۀ یک برنامۀ تلفیقیِ کاربری زمین و حمل و نقل برای منطقۀ شهری بوستون (پس از کار در شیکاگو، دیترویت و فیلادلفیا) به این کمیسیون اعطا کرد. من و دونالد گراهام که حالا عضو یک تیم بودیم، به عنوان کارمندان برنامه استخدام شدیم: دان به عنوان مدیر اجرایی و من به عنوان مدیر فنیِ برنامه‌ریزی. در این دورۀ دو ساله، پیشرفت فنی عمده‌­ای در پروژه به دست آمد که از جملۀ آن‌­ها می‌توان به اتمام مطالعات زمینه‌­ای و فهرست کامل کاربری اراضی منطقه‌ای اشاره کرد. با همۀ این موارد، توصیه‌‌های مربوط به سیاست‌ها و برنامه‌ریزی‌‌ها به درستی اجرا نشد و من به واسطۀ عملکرد سیاسیِ ماکیاولی[۷] و مبهم ایالت ماساچوست، تجربیات بسیار تلخ، تند و زننده‌­ای کسب کردم؛ به حدی که وقتی در سال ۱۹۶۴، پیشنهاد عضویت در مرکز مشترک مطالعات شهریMIT و هاروارد را دریافت کردم، بی‌­درنگ پذیرفتم.

بعدها در خلال کارم، با انجام تست مایرز-بریگز[۸]، فهمیدم که شخصیتی «درون‌گرا» دارم. به نظر می‌­رسد این ویژگی برای شخصی که ناظر گروه بزرگی از کارکنان فنی است و به طور ویژه با انجمن‌­های شهروندی سروکار دارد، ویژگی مثبتی نباشد. پیامم به کسانی که درون‌گرا هستند این است که شما هنوز هم می‌توانید یک سرپرست، معلم و سازمان‌دهندۀ اجتماعی باشید. فقط باید با نگاه متقابل به اهداف جامعه و با ذهنی گشوده، با مردم به عنوان شریک کار کنید و نه به عنوان مشتریانی حرف گوش کن یا ناآگاه.

 

مرحله ۲: پلی میان عمل و دانشگاه

در مرحلۀ دوم دورۀ کاری‌­ام، در مرکز مشترک مطالعات شهری MIT و هاروارد مشغول شدم. در این دوره انتقالی مهم، فرصت پیدا کردم تا ضمن انجام مطالعات مشاوره‌­ای در زمینه مسکن و برنامه‌ریزی منطقه‌ای، مروری بر هشت سال تجربه عملی خود نیز داشته باشم.

در مرکز مشترک برای شورای تازه تاسیس برنامه‌ریزی کلانشهر بوستون مجموعه‌­ای از جلسات سیاستگذاری را ترتیب دادم و در ضمن آن محققان و متخصصان برجسته‌­ای از دانشگاه هاروارد، MIT و دیگر مراکز را گرد هم آوردم. مجموع این اقدامات منجر به تدوین کتابی شد که رئوس مطالب پیشنهادی و استراتژی شورا را در دوره مدیریت رابرت دیویدسون[۹] تشریح می‌کرد (شورای برنامه‌ریزی ناحیۀ کلانشهری[۱۰]، ۱۹۶۷).

علاوه بر این، در همان زمان، ناظر برنامۀ ارزیابی پروژۀ آزمایشی بازسازیِ «قوانین قدیمی املاک[۱۱]» شهر نیویورک بودم. این مطالعه بر روی مساله تک بلوک‌­ها در هارلم و شرق آن متمرکز بود.

وقتی در مرکز مشترک بودم، با جان فریدمن[۱۲] آشنا شدم. با کمک موثر جان توانستم تجربه نسبتا دردناک پروژۀ برنامه‌ریزی منطقه‌ای ماساچوست شرقی را هضم کنم. نه تنها از نظر علمی فهمیدم که برنامه‌ریزی در فضایی کاملا سیاسی صورت می‌­پذیرد، بلکه با کمک او درک بهتری از نحوۀ مطالعه و آموزش این موضوع پیدا کردم. همچنین در این بازۀ زمانی، در مرکز معماری بوستون، کالج بوستون و دانشگاه نیویورک به عنوان استاد مهمان تدریس کردم. این دوره فرصتی را برای آموزش دیدگاهی متفاوت از عمل برنامه‌ریزی با تمرکز بر تاثیر چارچوب‌­های نهادی، سیاسی و فرآیندهای مشارکتی فراهم آورد.

اولین مقاله‌­ام در مرکز مشترک، در یک ژورنال برنامه‌ریزی حرفه‌ای منتشر شد. «دیدگاه­‌های نوظهور برنامه‌ریزی[۱۳]» در سال ۱۹۶۷ در مجله AIP به چاپ رسید (بولان، ۱۹۶۷) و بارها در ایالات متحده و سایر کشورها تجدید چاپ گردید. آخرین مقاله مربوط به سال ۲۰۰۷ بود؛ (بهPriemus ، Button وNijkamp ، ۲۰۰۷، صص ۲۷۹-۲۹۱ مراجعه کنید). این مقاله سال‌ها در لیست منابع آزمون AICP قرار داشت. در این مقاله، دیدگاه رادیکالی دربارۀ روند برنامه‌ریزیِ آن دوران ارائه دادم و تصور مسلط در خصوص برنامه جامع به عنوان محور اصلی برنامه‌ریزی را به چالش کشیدم. نقش عمدۀ برنامه‌ریز، به شکل متخصصی بود که از بالا به پایین برنامه‌‌های فنی را کاملا مطابق با خطوط معمار و مهندس به مشتری ارائه دهد. من با طرح این مساله که برنامه‌ریزی در محیط­‌های سیاسی و اقتصادیِ بسیار متنوعی صورت می­‌پذیرد، چارچوبی مفهومی برای طرح دیدگاه­‌های متنوع­‌تر و واقع­‌بینانه‌­تر از ماهیت عمل برنامه‌ریزی ارائه کردم.

دورۀ سه سالۀ حضورم در مرکز مشترک با ناآرامی­‌های بزرگ در شهرهای آمریکا همزمان بود؛ از جمله اعتراض به برنامه‌ریزی نوسازی و ساخت بزرگراه‌‌های شهری (همانطور که در گزارش ۱۹۶۸ کمیسیون کرنر[۱۴] ۲ به طور کامل بیان شده است). دوره‌­ای بود که مبانی اساسی مفهوم برنامه‌ریزی شهری به بازنگری جدی نیاز پیدا کرده بود. من در حین انجام ارزیابی از یک پروژه نوسازی مسکن در خیابان ۱۱۴ هارلم، به این واقعیت پی بردم. قبل از وقوع شورش‌­های گسترده در سطح ملی، بدون هیچ مشکلی می‌‌توانستم به سرتاسر بلوکی که در آن کار می‌کردم، بروم. مردم مشغول زندگی معمول خود بودند، من غریبه نبودم و حالمان خوب بود. پس از شورش‌­های سال ۱۹۶۷، زمانی متوجه مسائل شدم که بلوک خالی از سکنه شد؛ کاملا خالی شده بود. در آن زمان جلسۀ بسیار پرتنشی با رهبران محلی سیاه‌­پوستان برگزار کردم؛ خواستۀ آن‌‌ها توقف کامل تحقیقات پیمایشی برنامه‌ریزی‌شدۀ ما بود، مگر اینکه ما ساکنان این بلوک را به عنوان مصاحبه‌کننده استخدام می‌کردیم. خوشبختانه، ما این کار را انجام دادیم! مصاحبه‌­کنندگان را [از میان آن‌‌ها] انتخاب کردیم، اما در عوض کمیته مجبور شد محتوای نظرسنجی‌‌ها را تایید کند.

 

مرحله ۳: زندگی در دانشگاه

در مرحلۀ سوم (سال ۱۹۶۷)، در مدرسۀ مددکاری اجتماعی کالج بوستون، پستی دانشگاهی را پذیرفتم تا به تدریس دروس برنامه‌ریزی جامعه و سازماندهی جامعه بپردازم. در این مقطع با همکاران بسیار توانمندی کار می‌کردم – ادموند بورک[۱۵]، فرد آهارن[۱۶] و ویکتور کاپوکیا[۱۷] – که مرا در تدریس و همچنین تفکر در خصوص سازمان جامعه و برنامه‌ریزی اجتماعی یاری رساندند. همچنین مدرک دکترای خود را از دانشگاه نیویورک [۱۸]دریافت کرده و به صورت هفتگی با خطوط هوایی شاتل شرقی رفت و آمد می‌کردم و برای کمک به پرداخت شهریه، عصرها یک دورۀ نظریۀ برنامه‌ریزی در NYU تدریس کنم.

بهترین مقاله‌­ام در اوایل حضورم در کالج بوستون، با عنوان «رفتار تصمیم­‌گیری جمعی: فرهنگ برنامه‌ریزی[۱۹]» (بولان، ۱۹۶۹) در ژورنال AIP منتشر گردید. این مقاله حاوی فرضیه­‌هایی بود که چارچوب تز دکتری‌­ام را تشکیل می‌داد و شامل مطالعات موردی در بوستون، نیویورک و پیتسبورگ بود. با همکاری رونالد نوتال[۲۰] (روانشناس و آماره­‌شناس)، رسالۀ دکتری‌­ام توسط انتشارات لکسینگتون بوکز[۲۱] به انتشار رسید (بولان و نوتال، ۱۹۷۵). مقالۀ سوم در سال ۱۹۷۱ با عنوان «روابط اجتماعی برنامه‌ریز[۲۲]» (بولان، ۱۹۷۱) منتشر شد که بر نقش برنامه‌ریزان در پویایی روابط بین فردی در مناسبات قدرت، متمرکز بود.

این مقالات حاوی دیدگاه من در خصوص عمل برنامه‌ریزی طی دوره­‌ای چهار ساله بودند: نه به عنوان فعالیتی تماما فنی و جدا از زمینه‌­های نهادی و سیاسی، بلکه به عنوان فعالیتی که برنامه‌ریز در آن عمیقا غرق در پیچیدگی‌­های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. استدلال کردم که در این روابط، نیروهای پویایی وجود دارد که می‌توان آن‌ها را به بهترین وجه از طریق روانشناسی اجتماعی و با درک زمینه­‌های سازمان جامعه آموخت. این ایده‌‌ها مقدمه­‌ای بود بر آنچه بعدها به عنوان «چرخش ارتباطی[۲۳]» در برنامه‌ریزی‌های دهۀ ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به رهبری جان فارستر[۲۴] (۱۹۸۲؛ فارستر و کرومهولز[۲۵]، ۱۹۹۰، پاتسی هیلی[۲۶]؛ ۱۹۹۷، ۲۰۱۰، جودی اینس[۲۷]، ۱۹۹۵، توره ساگر[۲۸] ۲۰۱۳، جیم تروگمورتون[۲۹]، ۱۹۹۳) و افراد دیگر شناخته شد. «چرخش ارتباطی» اکنون و در قرن ۲۱ در برنامه‌ریزی شهری به طور گسترده مورد اقبال قرار گرفته است. با این حال، زمانی که مقالات من منتشر می‌شد، نقش فنی و حرفه‌ای و از بالا به پایین برنامه‌ریز، تصویر غالب در خصوص کنش مناسب بود (هنوز هم در خصوص برنامۀ جامع به عنوان نقطۀ محوری همین وضع وجود دارد).

مقاله چهارم به طرح این مفهوم می‌­پردازد که در واقع مهمترین وجه عمل برنامه‌ریزی، معرفی متخصص به عنوان اصلی‌­ترین نظریه‌پرداز است: نظریه‌پردازی که واقعا از جایگاه مهمی برخوردار است. مقاله «متخصص به عنوان نظریه‌پرداز: پدیدارشناسی اپیزود حرفه‌ای[۳۰]» (بولان، ۱۹۸۰) این ایده را مورد بررسی قرار می‌­دهد. این مقاله با استفاده از ادبیات پدیدارشناسی، روانشناسی اجتماعی و نوشته‌­های دونالد شن[۳۱] از دانشگاه MIT (رجوع کنید به (شن، ۱۹۸۳، ۱۹۸۷))، تاکید می­کند که متخصصان برنامه‌ریزی به طور مداوم در نقش راهبری، به تدوین «فرضیات» می‌­پردازند: در مورد پیامدهای «آنچه در زمینه وجود دارد»، دربارۀ هزینه‌‌ها و منافع آن‌ها و همچنین در مورد علایق و رفتارهای احتمالی نیروی پلیس، اعضای شورا، ذینفعان، رسانه‌‌ها و عموم مردم پیشنهادهایی ارائه می­‌کند. فرض‌­ها و فرضیه‌‌ها در مورد توزیع قدرت در محیطی خاص و بهترین استراتژی‌‌ها برای مواجهه با قدرت و پیشبرد پیشنهادات برنامه‌ریزی، در ذهن متخصص فرموله شده است. در طول یک دورۀ برنامه‌ریزی، فرض‌­ها و فرضیه‌‌ها در هنگام وقوع آزمایش، بهبود یافته و تنظیم می‌شوند. همیشه این موضوع را به جد به دانشجویان متذکر می‌­شوم، چه در کلاس با آن‌ها صحبت کنم چه در محیط­‌های غیررسمی؛ در هر رویداد برنامه‌ریزی مشخص، نظریه‌ای که واقعا اهمیت دارد، نظریه‌ای است که توسط برنامه‌ریز متخصص (عمل‌گرا) و همکارانش شکل گرفته است. به نظر من، توسعۀ ذهن نظری برای موفقیت در عمل بسیار حیاتی است.

همچنین به عنوان یک متخصص (عمل‌گرا)، در مورد شکاف میان توضیحات توصیفی و درک هنجاری نیز اطلاعاتی کسب کردم. پیشنهادات برنامه‌ریزی نسخه‌­های تجویزی هستند: تلاش برای ایجاد جامعۀ بهتر. از این‌­رو، برنامه‌ریزان نمی­‌توانند فارغ از اصول اخلاقی بیندیشند. در سال ۱۹۸۲، یک سخنرانی در انجمن مدارس دانشگاهی برنامه‌ریزی ارائه دادم که بعدها در یکی از شماره‌های اولیۀ مجلۀ آموزش برنامه‌ریزی و تحقیقات منتشر شد. «ساختار انتخاب اخلاقی در عمل برنامه‌ریزی[۳۲]» (بولان، ۱۹۸۳) ماتریسی سه جانبه از نیروهای ناسازگار در انتخاب‌­های اخلاقی ارائه می‌داد: الف) سطوح مختلف و تعهدات جامعه، ب) الگوهای به ارث رسیده یا کسب شده، و ج) نیروهای متقابل شرایط خاص (از جمله نیروهای موجود در بوروکراسی سازمان). تفاوت عمده در تفکر امروزم در این است که سطوح مختلف و تعهدات مختلف جوامع، بسیار بیشتر و پیچیده‌­تر شده است. علاوه بر این، در موقعیت‌های خاص و با نیروهای متقابل، ارزش‌‌ها و تضادها در گروه‌‌های سازمانی با چالش‌‌های متعدد، حتی می‌تواند پیچیده­‌تر هم شود.

بنابراین ماهیت مهمترین نوشته‌­های من در این دوره نه به تحقیقات تجربی، بلکه به تفکر در مبانی اساسی یا زیربناهای منطقی، فلسفی و عمل برنامه‌ریزی مربوط می‌‌شود. بیشترین تاکید بر یادگیری روش­‌های مختلف تصور نقش و مهارت­‌های برنامه‌ریز حرفه‌ای بوده است. این نوشته‌‌ها مرا به عنوان یک نظریه‌پرداز در حوزۀ برنامه‌ریزی معرفی کرد، اما باید توجه داشت، این مسائل تحت تاثیر تجربیات گذشتۀ من به عنوان برنامه‌ریزی عمل‌گرا و همچنین از طریق صحبت‌­های غیررسمی و مصاحبه­‌های ساختاری با بسیاری دیگر از برنامه‌ریزان متخصص (عمل‌گرا) ایجاد شدند.

تمرکز من بر نظریۀ برنامه‌ریزی به شدت تحت تاثیر دوره‌­های پرمایۀ کارشناسی فلسفه در ییل و یک دوره فلسفه علم قرار داشت که توسط لوید رودوین[۳۳] در MIT تدریس می‌شد. همچنین علاقه‌­ام به فلسفه توسط اساتید دوست در دپارتمان فلسفه کالج بوستون ایجاد شد، آن‌ها در کمال محبت به من اجازه دادند تا در دورههایشان شرکت کنم. این مسائل ریشۀ نحوۀ مواجهۀ من با نظریه برنامه‌ریزی بود. در این زمینه مطالعۀ هایدگر[۳۴]، مرلو-پونتی [۳۵]، هابرماس[۳۶]، ریکور[۳۷] و گادامر[۳۸] اهمیت بسزایی داشت. با این حال به عنوان یک نظریه‌پرداز، هرگز تجربیات عملی خود را فراموش نکرده‌­ام: تجربۀ آن سال‌ها (چه خوب و چه بد) هنوز بر تفکر من اثرگذار است.

 

مرحله ۴: رفتن به مینیاپولیس در مسیر نگرانی‌­‌های بین‌المللی

مرحلۀ چهارم فعالیتم در سال ۱۹۸۵ و زمانی آغاز شد که به انستیتوی امور عمومی هوبرت ه. همفری در دانشگاه مینه سوتا نقل مکان کردم (دانشکدۀ امور عمومی هوبرت ه. همفری فعلی) و فرصتی ویژه جهت کار در سطحی بین‌المللی برایم فراهم شد. در همان اوایل، با اساتید مددکاری اجتماعی ملاقات کردم (دیوید هولیستر[۳۹] و راما پندی[۴۰])، که سبب شرکتم در کنفرانس‌­های بین‌المللی توسعۀ اجتماعی در کشورهای ژاپن، هنگ­کنگ، سوئد، کاستاریکا و مکزیک گردید. این موقعیت کمک کرد تا بینش عمیق­‌تری نسبت به درک تأثیرات مختلف نهادی، فرهنگی و سیاسی که در آن برنامه‌ریزی‌‌ها در دو سطح محلی و ملی صورت می‌گیرد، پیدا کنم.

خوشبختانه، در حدود زمان حضورم در مینه سوتا، موسسه همفری موقعیت ویژه‌­ای برای یک مهاجر لهستانی به نام زبیگنیو بوخنیارز[۴۱] در نظر گرفته بود. همکاری من با دکتر بوخنیارز پیرامون برنامۀ مطالعات سیاست‌­گذاری در اروپای مرکزی و شرقی شکل گرفت. این اتفاقات به سال ۱۹۸۹ برمی‌­گشت که اتحاد و همبستگی در یک دورۀ تاریخی فوق‌­العاده، سبب از بین رفتن دولت کمونیست لهستان شد و توانست اثری دومینووار در سراسر منطقه و در کشورهای مجارستان، چکسلواکی، آلمان شرقی، رومانی و بلغارستان ایجاد کند. تخریب دیوار برلین در نوامبر ۱۹۸۹ بزرگترین نماد بین‌المللی سقوط کمونیسم در کشورهای پیمان ورشو بود که سبب جدایی برلین شرقی و غربی از یکدیگر گردید. هر یک از این کشورها، در سطح مختلف، برنامه‌های خود را برای ورود به بازار آزاد آغاز کردند. بنابراین برای یک نظریه‌پرداز برنامه‌ریزی، موقعیتی منحصر به فرد برای مشاهده تغییرات سریع اجتماعی، اقتصادی و نهادی فراهم شده بود. با وقوع این حوادث، من و دکتر بوخنیارز صرفا ناظر نبودیم و در بسیاری از این کشورها در جهت ایجاد تغییرات فعالیت کردیم.

از کشور لهستان آغاز کرده (با بودجه بنیادهای ایالات متحده) و برنامه‌­ای شامل «بلوپرینت‌­هایی» برای اصلاحات زیست‌محیطی و توسعۀ پایدار تهیه کردیم. این بلوپرینت‌­ها در نتیجه کنفرانس‌­‌ها و کارگاه­‌‌های آموزشی با کارشناسان ایالات متحده، کشورهای میزبان، برای هر کنفرانس و نمایندگان سایر کشورهای منطقه تهیه شده بود. نمایندگان کشورهای میزبان شامل وزرای دولت‌­های جدید بودند. پیش از برگزاری کنفرانس‌­ها و کارگاه‌­ها، برنامه‌های تحقیق و مصاحبه عمیق تاریخی شروع شده بود. این روند از لهستان آغاز و به چکسلواکی، سپس مجارستان، و در نهایت به بلغارستان رسید. پس از بررسی مجموعه‌­ای از چالش­‌های – نهادی، اقتصادی، اجتماعی، منطقه‌ای و محلی – مجموعه‌­ای جامع از توصیه­‌های زیست‌محیطی، اقتصادی و نهادی فراهم گردید. طرح‌­ها موفقیت چشمگیری در کمک به تحول این کشورها به دست آوردند.

چشمگیرترین موفقیت در لهستان رخ داد، چراکه پارلمان لهستان تقریباً تمام توصیه‌­های طرح را به تصویب رسانید. برخی از توصیه‌­های اجرا شده شامل طرح مبادله­‌ای موفقِ «بدهی به طبیعت[۴۲]» و ایجاد یک صندوق سپرده ملی زیست‌محیطی بود (مشابه صندوق سپرده بزرگراهی ایالات متحده برای سرمایه‌­گذاری‌­های زیست‌محیطی). صندوق سپرده سنگ بنای بسیاری از سرمایه‌گذاری­‌های عمومی در سطح محلی و منطقه‌ای قرار گرفت. همچنین با انتقال مالکیت تجهیزات از دولت به بخش خصوصی، یک بانک خصوصی زیست‌‌محیطی که منبعی جهت سرمایه‌­گذاری بخش خصوصی برای پاکسازی محیط زیست بود، ایجاد گردید. لهستان در سال ۱۹۸۹ به عنوان آلوده‌­ترین کشور روی زمین شناخته می‌شد.

این مساله [آلودگی] تا سال ۱۹۹۵ حل شد. من و دکتر بوخنیارز در خلال این همکاری کوتاه مدت، گزارش کاملی از فعالیت‌های محلی و ملی در برنامه‌ریزی­‌های زیست‌محیطی آن سال‌های لهستان را با نام – مسیر لهستان برای توسعۀ پایدار: ۱۹۸۹-۱۹۹۳ (بوچنیارز و بولان ، ۱۹۹۴) – آماده کرده و ارائه دادیم. در فصل سوم این گزارش، با استفاده از ادبیات نظری آن زمان و وقایع رخ داده و در حال وقوع در لهستان، چارچوبی نظری برای تغییرات نهادی ارائه کردم. این موضوع شامل فرمول‌­بندی من از جزئیات اصلی رابطه دیالکتیکی بین سازمان و ساختار بود که پیشتر توسط آنتونی گیدنز[۴۳] به شکل ساده بیان شده بود. چارچوب فرضیه شامل قواعد، نقش­‌ها و سطوح جنبه­‌های نهادی در روابط دیالکتیکی با طرح‌­های منافع سازمان، انجمن­‌‌های داوطلبانه و نقش‌­ها بود. این فرضیه چارچوبی نظری برای تحلیل و تفسیر پیشرفت محلی و ملی در جهت فاصله‌گرفتن از کمونیسم و حرکت به سمت کشوری دموکراتیک و بازار آزاد ارائه داد.

از مجموعه اقداماتم در کشورهای پیمان ورشو و تجربیات آن، مقالاتی در ژورنال انجمن برنامه‌‌ریزی آمریکا و سایر مجلات معتبر ارائه و منتشر کردم. همچنین گلچین‌­هایی از آن‌­ها در ایالات متحده و لهستان به چاپ رسید. به علاوه ارائه‌­هایی دربارۀ تفکر در طراحی سازمانی به همایش­‌های انجمن مدارس عالی برنامه‌‌ریزی، کنفرانس‌­های مربوط به علوم برنامه‌‌ریزی در پالرمو و کازرتا در ایتالیا، کاستاریکا و دانشگاه لودزای لهستان ارائه شد.

از مجموع این تجربه‌­ها، به محدودیت­‌های چشمگیر برنامه‌‌ریزی مرکزی در اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای پیمان ورشو پی بردم. این امر منجر به توسعه مفهوم آنچه «فضای نهادی برای برنامه‌ریزی» می‌­نامم، بر اساس فعل و انفعالات ساختارهای نهادی و عاملیت فعال افراد گردید (براساس نظریه ساختاردهی[۴۴] آنتونی گیدنز؛ مراجعه کنید به گیدنز، ۱۹۷۹، ۱۹۸۴). افراد زیادی در ایالات متحده تمایل دارند سقوط اتحاد جماهیر شوروی را به رونالد ریگان نسبت دهند؛ که قطعا درست نیست: اتحاد جماهیر شوروی از درون منفجر شد و برنامه‌ریزیِ مرکزی و از بالا به پایین سهم عمده­ای در سرنگونیِ آن داشت.

روایتی در ادبیات نظری وجود دارد که به توصیف مشکلات یک کارخانه بزرگ نظامی در تلاش برای دستیابی به برنامه‌های بهره‌وری سالانۀ تحمیل شده از طرف دولت مرکزی، می‌­پردازد. آن‌ها نتوانستند مواد اولیۀ مورد نیاز جهت نیل به اهداف خود را از طریق دستگاه­‌های دولتی تامین کنند. در عوض، مجبور شدند دست به دامان منابع بازار سیاه شوند. از قضا بازاری آزاد اما غیرقانونی و زیرزمینی در حال فعالیت بود. با این حال، تحلیل نهایی یک حکومت دیکتاتوری با برنامه‌ریزی مرکزی این است که برنامه‌ریزان از منظر جامعه‌­شناسی و اقتصادی، اطلاعات جامع، کامل و بسیار دقیقی از تجزیه و تحلیل مرکزی به دست می‌­آورند و مدل‌­سازی ریاضی و تصمیمات منطقی آن‌ها را به موفقیت بهینه، کامل و مترقی رهنمون خواهد کرد. فرضِ وجود چنین دانش مطلقی به وضوح اشتباه است، همانطور که بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی و فیلسوفان به صراحت به آن اشاره کرده‌­اند.

سفر به این منطقه به عنوان یک متخصص برنامه‌ریزی، دریافت‌­های کاملا جدیدی برایم فراهم ساخت. در سال ۱۹۸۸ از مسکو و لنینگراد (سنت پترزبورگ فعلی) و همچنین کشورهای بالتیک بازدید کردم. کار در اروپای مرکزی و شرقی منجر به آشنایی دقیق‌­تر با تجربۀ آن‌ها به عنوان پایگاه­‌های اتحاد جماهیر شوروی گردید. این امر سبب شد [پاسخ] این سوال که چارچوب نهادی مناسب برای برنامه‌‌ریزی شهری چیست را مشاهده کنم. در یک سخنرانی، به پژوهشی مربوط به دهۀ ۱۹۳۰ اشاره کردم: آزمایشی با گروه‌­‌هایی از کودکان دبستانی. گروهی توسط معلمی اداره می‌شد که دیکتاتور مطلق بود. گروه دوم تحت نظارت ناظری بدون مداخله اداره می‌شد که تقریباً به کودکان اجازه می‌داد هر آنچه را که می‌خواهند، انجام دهند. و گروه سوم توسط معلمی هدایت می‌شد که با فراهم آوردن فضایی «دموکراتیک» میان معلم و دانش­آموزان به طور مشترک با طرح قوانین و پروژه­‌ها، با دانش‌­آموزان کار می‌کرد. ارزیابیِ پایانی آزمایش نشان داد که محیط دموکراتیک با اختلاف زیاد بیشترین میزان یادگیری را به همراه داشته است. می‌توان این مساله را با محیط‌­های ملی برای برنامه‌ریزی شهری مقایسه کرد. رژیم دیکتاتوری اتحاد جماهیر شوروی با برنامه‌ریزی بدون انعطافِ مرکزی، شکست کاملی را تجربه کرد. همچنین [از این طریق] می‌‌توان مشکلات برنامه‌ریزی شهری را در موقعیت‌های نسبتا آزاد و بدون مداخله در ایالات متحده مشاهده کرد. از نظر تاریخی، برنامه‌ریزی شهری در دموکراسی‌­هایِ پیشرو مانند انگلستان یا کشورهای اسکاندیناوی (به ویژه سوئد و فنلاند) بسیار موثرتر بوده است.

برنامه‌ریزی محیطی همیشه مورد توجه من بوده که احتمالا مربوط به تحصیلاتم در مقطع کارشناسیِ رشتۀ مهندسی عمران است. کار در اروپای شرقی و مرکزی سبب توجه ویژه به مشکلات جدی زیست محیطی آن منطقه گردید. بنابراین بلافاصله پس از بازنشستگی رسمی در سال ۱۹۸۸، دوره آموزشیِ تیمی را در موسسه همفری در زمینه برنامه‌ریزی محیطی با پروفسور دیوید پیت[۴۵]، عضو دانشکدۀ معماری منظر، آغاز کردم. همچنین پیت در زمینۀ برنامه‌ریزی شهری آموزش دیده بود و ما با هم دورۀ بسیار مهمی برگزار کردیم که نه تنها شامل مهارت‌­های تحلیل فنی بود، بلکه همچنین شامل یک چارچوب تاریخی و وضعیت فعلیِ قانون و سیاست‌های زیست‌محیطی در ایالات متحده می‌­گردید. حدود شش سال را به تدریس این دوره گذراندیم (دیوید هنوز در حال تدریس آن است).

 

بازنشستگی؟

اکنون پس از ۶۰ سال [کار] به عنوان یک برنامه‌ریز شهری و دانشگاهی در مرحله بازنشستگی قرار دارم. من در ژوئن ۱۹۸۸ به صورت رسمی بازنشست شدم. از آن زمان تاکنون استادِ نیمه وقت در مدرسه همفری با عنوان استاد افتخاری هستم. این دوره شامل دورۀ برنامه‌ریزی محیطی بود که به آن اشاره کردم. همچنین در حدود سال ۱۹۹۵، با بازگشت به تجربه‌­های اولیه، ایده تهیه نقشه از طریق کامپیوتر برایم جلب توجه کرد. در طول جنگ کره، نقشه‌­کش نیروی هوایی ارتش بودم و تجربه نقشه‌­برداری داشتم. کاملا با میزان کار و زمانی که برای تولید دستیِ نقشه‌­های مفید، دقیق، جذاب و خواندنی صرف می‌شد، آشنا بودم. انجام این کار در رایانه در عرض چند دقیقه بسیار خارق‌­العاده بود. بنابراین تدریس GIS را از سال ۱۹۹۵ شروع کردم و آخرین کلاسم در سال ۲۰۱۲ و در سن ۸۵ سالگی برگزار شد. همچنین در این بازۀ زمانی، دوره‌­ای با عنوان سناریوی برنامه‌ریزی کاربری زمین، با استفاده از نرم افزار CommunityViz تدریس کردم.

اخیرا، مدرسۀ همفری برنامۀ جدید برای مقطع دکتری راه‌­اندازی کرده است. بنابراین یکبار دیگر به تدریس دورۀ نظریه برنامه‌ریزی می‌­پردازم، [اما] این ­بار در سطح دکتری. این [کار] با اتمام کتابی با عنوان «گرایش‌­های فلسفی برنامه‌ریزی شهری: مسیر ناهموار، دیالکتیکی از دانش به کنش[۴۶]» در نوامبر سال ۲۰۱۵ همزمان گردید.

 

مشاهداتی در خصوص آموزش برنامه‌ریزی

در طول سال‌های زندگی‌­ام به عنوان یک دانشگاهی، بارها از دانشجویان شنیدم که می‌­گویند: «شما بیش از اندازه نظریه تدریس می‌­کنید: «من می‌­خواهم مهارت­‌های برنامه‌ریزی بیاموزم.» پاسخ می­دهم، «خوب، اگر می­خواهید پشت میز بنشینید و تا ابد با دستمزدی ثابت اعداد را از هم جدا کنید، این یک مسیر شغلی است. با این حال اگر شما علاقه­‌مند به افزایش مسئولیت، خلاقیت و رهبری برای ایجاد جوامع بهتر هستید، باید ذهن نظری داشته باشید».

هرچه بیشتر به مشاهده فعالیت‌های برنامه‌ریزی و مشارکت در آن می­‌پردازم، مقاله ۱۹۸۰ با عنوان «کنشگر به عنوان نظریه‌پرداز[۴۷]» (بولان، ۱۹۸۰) دوباره برایم تداعی می‌شود. برنامه‌ریزان در سطوح عالی مسئولیت و رهبری مشارکت دارند، در نتیجه نظریه­‌هایی مبتنی بر عمل ارائه می‌­کنند که نشان دهندۀ یک یا چند فرضیه در مورد چگونگی [اتخاذ] بهترین رویکرد برای مقابله با چارچوب‌­های پیچیده سازمانی و نهادی است و می‌تواند حرکت از ایدۀ طراحی به سوی اجرای کامل را ممکن و یا غیرممکن سازد. نظریه‌­های عملیِ حاضر و آماده، گاهی با شکست روبه‌رو می‌شوند (همانطور که نظریه­‌های علوم فیزیکی یا علوم اجتماعی)، به همین دلیل نیاز است تا برنامه‌ریز، عمل خود را اصلاح و تنظیم کند تا ایدۀ پیشنهادی را به پیش برد: به عبارت دیگر، یک نظریۀ عملِ بهتر و جدیدتر ارائه دهد. در مجموع، هنوز هم به دانشجویان و اساتید توصیه می‌­کنم آثار دونالد شن را دوباره خوانده و جذب کنند. نوشته­‌های او در سطحی جهانی و زمان­‌ناپذیرند و از هستۀ اصلی کنش حرفه‌ای با شما سخن می­گویند. از آنجا که برنامه‌ریزی همیشه در محیطی سیاسی انجام می‌­شود، بنابراین، باید بینشی عمیق نسبت به وقایع در حال وقوع و از جمله درکی عمیق از افراد شرکت‌کننده در آن حوادث و حسی از رفتار احتمالی آن‌ها در رابطه با ایده‌­های جدید، داشته باشیم.

در کتابی که اخیرا به اتمام رسانده‌­ام، تاکید می‌­کنم که امروز یک برنامه‌ریز شهری باید بتواند در حالی که در دنیایی از عدم قطعیت‌­ها غوطه‌­ور است، فعالیت کند: نه تنها عدم قطعیت در درک کامل دنیای کنونی و گذشتۀ آن، بلکه عدم قطعیت شدید در مورد آینده. دانش، به ویژه در علوم اجتماعی، محدودیت‌­های قابل توجهی دارد. فلاسفۀ علوم اجتماعی دوگانگی‌­های دیالکتیک را طرح می­‌کنند تا درک اقتصادی – اجتماعی و سیاسی ما را محدود سازند: فردگرایی در برابر کل­‌گرایی؛ جبرگرایی در مقابل اراده‌گرایی (کنش)؛ مکانیسم در مقابل زمینه­‌گرایی. بنابراین مسئولیت اصلی برنامه‌ریز شهری علاوه بر دانش شهری (و محدودیت‌های آن) کنجکاوی است: جستجوی مداوم برای کسب درک جدید از جامعۀ شهری.

نقش محوری در کار حرفه‌ای برنامه‌ریزان شهری، ایجاد پیوند میان رویکردهای توصیفی و هنجاری است. همانطور که اهل منطق بیان می‌­کنند، در حالی که ممکن است مشاهده کنیم «گربه روی تشک است»، این به این معنی نیست که «گربه باید روی تشک باشد». یک نقش اساسی برنامه‌ریزی این است که به طور پیوسته در مسیری بسیار دشوار، از توضیح توصیفی به درک تجویزی حرکت کند. نقش نهایی برنامه‌ریز کمک به جامعه در جهت تبدیل‌شدن به مکانی بهتر است، به این جهت است که یک برنامه‌ریز باید درک پیچیده‌­ای از هنجارهای ارزشی، زیبایی‌شناسی و اخلاقی در زندگی شهری داشته باشد. هنجارهای اساسی، شامل باورها، احساسات و کنش‌­ها است. همۀ این‌­ها به معنای فراتر رفتن از معماری و مصنوعات فیزیکی و پیگیری تجربه زندگی باکیفیت‌­تر است.

 

محیط کلان کنونی برای عمل برنامه‌ریزی

سرانجام، در حالی که تولد ۸۸ سالگی‌­ام را جشن می‌­گیرم، در مورد شرایط کلان برنامه‌ریزی شهری امروز و پیامدهای آیندۀ آن نگرانی­‌های کلی دارم. همانطور که در ابتدا اشاره شد، این حرفه با مشکلات جدی ناشی از گرم‌شدن کره زمین، افزایش شهرنشینی و … روبه‌رو است. ما این مسائل را دائما می‌­شنویم. در عین حال، در ادبیات برنامه‌ریزی یا در رسانه­های عمومی در خصوص روندهای عمده سیاسی – اجتماعی که می‌تواند تاثیرات جدی بر برنامه‌ریزی شهری داشته باشد، بحث نسبتا کمی وجود دارد.

ما در جوی از افزایش سلطه شرکت­‌های بزرگ اقتصادی، درگیر فضای برنامه‌ریزی شهری هستیم. دولت و سرمایه­‌داری در یک تنش دیالکتیکی به هم پیوند خورده­‌اند. سرمایه‌­داری بدون دولت نمی­‌تواند وجود داشته باشد و بدیهی است که دولت به سرمایه‌­داری متکی است، اما در این روند، تناقضات فراوانی وجود دارد. سرمایه­‌داری بدون خیابان­‌ها و بزرگراه‌ها، آب آشامیدنی، دفع موثر پسماند، وجود پلیس برای حفظ نظم اجتماعی و سیستم‌­های آموزشی و بهداشتی جهت تامین نیروی کار تحصیل کرده و سالم، پیشرفت نمی­‌کند. حتی آن دسته از بازیگران شرکت­‌های بزرگ که در اقتصاد جهانی مشارکت دارند، به فرودگاه­‌های ساخته شده توسط دولت، وابسته هستند. دولت­‌ها برای تامین محصولات و خدماتی که نمی­‌توانند به راحتی یا به صورت بهینه به دست آورند، یا نمی­‌توانند برای تامین آن­‌ها خودسرانه مرزهای سیاسی را نادیده بگیرند، به سرمایه­‌داری متکی‌­اند. ما به عنوان برنامه‌ریز در پیوند این رابطه دیالکتیکی قرار داریم.

روابط شرکتی و دولتی، پویا و [اگر بخواهم] صادقانه [بگویم]، دلهره‌­آور است. گرچه مشاهده کردیم که دیکتاتوری اتحاد جماهیر شوروی بر پایۀ برنامه‌ریزی مرکزی شکست خورد، روندهای فعلی به اصطلاح «سرمایه‌­داری بازار آزاد» نیز دارای مشکلات جدی است. ما به طور فزاینده‌­ای به سمت اقتصاد شرکتی، متمایز از اقتصاد بازار آزاد حرکت می­‌کنیم. در این روند، با ظهور فروشگاه‌­های بزرگ، انحصارطلبی گسترده‌­ای در بسیاری از بخش­‌های اصلی اقتصاد، مانند انرژی، غذا، فناوری، رسانه‌ها و حتی خرده‌­فروشی، به وجود آمده است (نگاه کنید به ولین، ۲۰۱۰). و در واقع نابرابری فزاینده در بحث­‌های امروز شناخته شده است. با این وجود، ندرتاً با جدیت به علل اصلی نابرابری پرداخته می­‌شود: در این­‌باره فقط بحث­‌های سیاسی سطحی وجود دارد (نگاه کنید به استیگلیتز، ۲۰۱۲).

قدرت شرکت­‌ها برای تسلط بر روابط دیالکتیکی بازار – دولت در حال افزایش است. دادگاه عالی ایالات متحده سبب تقویت شدید این گرایش شده است. در واقع، برای اکثر دادگاه‌­های محافظه­‌کار، [حفظ] قدرت شرکت­‌ها دارای اولویت قانونی است. قدرت شرکت­‌ها در توافقنامه­‌های تجاریِ بین‌المللی اخیر هم افزایش یافته است. بنابراین قدرت شرکتی می‌تواند حفاظت از محیط­‌زیست، بهداشت کارگران، ایمنی، کاربری زمین، تبعیض نژادی و استاندارد زندگی را تحت سلطه خود قرار دهد. چنین قدرتی را می‌توان به عنوان عامل موثر اصلی بر رویۀ برنامه‌ریزی شهری دانست.

در ایالات متحده، تاریخ توسعه جامعه به شدت تحت تاثیر توسعه منافع شرکت‌­ها بوده است. این مساله را می‌توان در رفتارهای گروهیِ افراد شاغل در بازار املاک و مستغلات مسکن مبتنی بر کارِ هر روزۀ آن‌ها مشاهده کرد. در دهۀ ۱۹۵۰، زمانی که دانشجوی مقطع ارشد بودم، تفکیک طبقات نژادی و اجتماعی در ایالات متحده، یک مشکل اساسی بود. این مشکل هرگز رفع نشد و هنوز قویا با ماست (علی­رغم تصویب قانون مسکن منصفانه[۴۸] در سال ۱۹۶۸). الگوهای نهادی که فعالیت‌های روزمرۀ بازار مسکن را مشخص می­‌کنند، منجر به تقویت این تفکیک می‌شوند و عملکرد برنامه‌ریزی شهری در سطح محلی معمولا عامل تشدید این امر است. بعضی از ما دانشگاهیان گاهی اوقات دست روی این مساله می‌­گذاریم، اما هنوز درک کمی از آن وجود دارد و فقط اقدامات جزئی برای حل آن انجام شده است. سعی می‌­کنم الگوهای پیچیده نهادی را در فصلی از کتابم شرح دهم، اما در واقع مداخله در عادت‌­های محلی و فعالیت‌های روزمرۀ کارگزاران، سرمایه­‌گذاران، صاحبخانه‌­ها، توسعه­‌دهندگان و مواردی از این دست، آسان نیست و در این خصوص تلاش کمی حتی توسط برنامه‌ریزان شهری انجام می‌‌شود.

 

پایان

این حرفه تا به امروز با من بوده و معترفم که تاکنون رضایت­‌بخش، لذت­‌بخش، چالش­‌برانگیز و بله، اغلب گیج‌­کننده بوده است. در بخش مسکن، نوسازی شهری، برنامه‌ریزی حمل و نقل، برنامه‌ریزی اجتماعی و برنامه‌ریزی محیطی کار کردم. در حالی که احساس می‌­کنم حرفۀ برنامه‌ریزی در همۀ این زمینه‌ها پیشرفت کرده است، اما هنوز هم کاملا ناراضی­‌ام. کنفرانس ۲۰۱۵ پاریس در مورد محیط‌­زیست فقط تعهدآور است و عملی نیست. حمل و نقل که در دهۀ ۱۹۶۰ با ساخت بزرگراه‌های بین ایالتی اوج گرفت، امروزه با محدودیت­‌های جدی در زمینۀ نگهداری و تامین بودجه روبه‌رو است. برنامه‌ریزی اجتماعی، در بهترین حالت، پیشرفت محدودی داشته است (به ویژه در جهانی که [در آن] گرما در حال افزایش است). حرفۀ ما هنوز باید تلاش کند تا نیروهای بنیادی عمیق ایجادکنندۀ شرایط دشوار زندگی شهری را به طور کامل­‌تری درک کند و شهروندان و سیاستمداران شهری را مجبور کند تا برای غلبه بر آن‌ها اقدامات موثرتری انجام دهند. متاسفانه من به عنوان شخصی که هر لحظه از قدرت و تحرکم کاسته می­‌شود، فقط می‌توانم مشوق دانشجویان در انجام کاری باشم که نسل من در انجام آن‌ها ناکام مانده بود.

 

این متن ترجمه مقاله با مشخصات زیر است:

Bolan, Richard S. (۲۰۱۶): My 60 Years as a Planner, Journal of the American Planning Association, 82:3, 280-287, DOI: 10.1080/01944363.2015.1137779

 

[۱] Richard S. Bolan

[۲] دانشجوی دکتری شهرسازی دانشگاه تهران

[۳] Christopher Tunnard

[۴] Donald Graham

[۵] Edward Logue

[۶] Kevin Lynch

[۷] Machiavellian

[۸] Myers-Briggs Personality Test

[۹] Robert Davidson

[۱۰] Metropolitan Area

[۱۱] Old Law Tenements

[۱۲] John Friedmann

[۱۳] Emerging Views of Planning

[۱۴] Kerner Commission

[۱۵] Edmund Burke

[۱۶] Fred Ahearn

[۱۷] Victor Capoccia

[۱۸] NYU

[۱۹] Community Decision Behavior: The Culture of Planning

[۲۰] Ronald Nuttall

[۲۱] Lexington Books

[۲۲] The Social Relations of the Planner

[۲۳] Communicative Turn

[۲۴] John Forester

[۲۵] Forester & Krumholz

[۲۶] Patsy Healey

[۲۷] Judy Innes

[۲۸] Tore Sager

[۲۹] Jim Throgmorton

[۳۰] The Practitioner as Theorist: The Phenomenology of the Professional Episode

[۳۱] Donald Schön

[۳۲] The Structure of Ethical Choice in Planning Practice

[۳۳] Lloyd Rodwin

[۳۴] Heidegger

[۳۵] Merleau-Ponty

[۳۶] Habermas

[۳۷] Ricoeur

[۳۸] Gadamer

[۳۹] David Hollister

[۴۰] Rama Pandy

[۴۱] Zbigniew Bochniarz

[۴۲] Debt for Nature

[۴۳] Anthony Giddens

[۴۴] Structuration Theory

[۴۵] David Pitt

[۴۶] Urban Planning’s Philosophical Entangments: The Rugged، Dialectical Path from Knowledge to Action.

[۴۷] The Practitioner as Theorist

[۴۸] Fair Housing

References

Bochniarz, Z., & Bolan, R. S. (1994). Poland’s path to sustainable development: 1989–۱۹۹۳. Minneapolis: University of Minnesota Humphrey Institute of Public Affairs.

Bolan, R. S. (۱۹۶۷). Emerging views of planning. Journal of the American Institute of Planners, ۲۳(۴), ۲۳۳–۲۴۵. doi:10.1080/01944366708977924

Bolan, R. S. (۱۹۶۹). Community decision behavior: The culture of planning. Journal of the American Institute of Planners, ۳۵(۵), ۳۰۱–۳۰۹. doi:10.1080/01944366908977240

Bolan, R. S. (۱۹۷۱). The social relations of the planner. Journal of the American Institute of Planners, ۳۷(۶), ۳۸۶–۳۹۹. doi:10.1080/01944367108977388

Bolan, R. S. (۱۹۸۰). The practitioner as theorist: The phenomenology of the professional episode. Journal of the American Planning Association, ۴۶(۳), ۲۶۱–۲۷۴. doi:10.1080/01944368008977042

Bolan, R. S. (۱۹۸۳). The structure of ethical choice in planning practice. Journal of Planning Education and Research, ۳(۱), ۲۳–۳۴. doi:10.1177/0739456X8300300104

Bolan, R. S. (۲۰۰۹). Saving time—Losing ground. Journal of Architectural Planning and Research, ۲۶(۲), ۱۳۶–۱۴۴. http://www.lockescience.com/

Bolan, R.S. (۲۰۱۵). Urban planning’s philosophical entanglements: The rugged, dialectical path from knowledge to action. Manuscript submitted for publication.

Bolan, R. S., & Nuttall, R. L. (1975). Urban planning and politics. Lexington, MA: D.C. Heath.

Forester, J. (۱۹۸۲) Planning in the face of power. Journal of the American Planning Association, 48(l), 67–۸۰. doi:10.1080/01944368208976167

Forester, J., & Krumholz, N. (1990). Making equity planning work: Leadership in the public sector. Philadelphia, PA: Temple University Press.

Giddens, A. (۱۹۷۹). Central problems in social theory: Action, structure and contradiction in social analysis. Berkeley, CA: University of California Press.

Giddens, A. (۱۹۸۴). The constitution of society: Outline of the theory of structuration. Berkeley, CA: University of California Press.

Healey, P. (۱۹۹۷). Collaborative planning: Shaping places in fragmented societies. London, UK: MacMillan.

Healey, P. (۲۰۱۰). Making better places: The planning project in the twenty-fi rst century. New York, NY: Palgrave McMillan.

Innes, J. (۱۹۹۵). Planning theory’s emerging paradigm: Communicative action and interactional practice. Journal of Planning Education and Research, ۱۴(۳), ۱۸۳–۱۸۹. doi:10.1177/0739456X9501400307

Metropolitan Area Planning Council. (۱۹۶۷). Planning metropolitan Boston. Boston, MA: The Council and the Joint Center for Urban Studies.

Priemus, H., Button, K., & Nijkamp, P. (Eds.) (2007). Classics in planning 6: Land use planning. Northampton, MA: Edward Elgar.

Sager, T. Ø. (۲۰۱۳). Reviving critical planning theory. New York, NY: Routledge.

Schön, D. A. (۱۹۸۳) The refl ective practitioner: How professionals think in action. New York, NY: Basic Books.

Schön, D. A. (۱۹۸۷). Educating the refl ective practitioner: Toward a new design for teaching and learning in the professions. San Francisco, CA: Jossey-Bass.

Stiglitz, J. E. (۲۰۱۲). The price of inequality: How today’s divided society endangers our future. New York, NY: W. W. Norton.

Throgmorton, J. A. (۱۹۹۳). Planning as a rhetorical activity: Survey research as a trope in arguments about electric power planning in Chicago. Journal of the American Planning Association, ۵۹, ۳۳۴–۳۴۶. doi:10.1080/01944369308975884

Wolin, S. S. (۲۰۱۰). Democracy incorporated: Managed democracy and the specter of inverted totalitarianism. Princeton, NJ: Princeton University Press.

 

Additional Reading

Bolan, R. S. (۱۹۹۱). The state and social development in Poland: Responding to realities. Social Development Issues [Special issue]. ۱۵(۱), ۳۷–۵۵. Retrieved from http://lyceumbooks.com/sdiJournal.htm

Bolan, R. S. (۱۹۹۲a). Institutional design for planning: Lessons from Central and Eastern Europe. Paper delivered at First World Conference on the Planning Science, Salerno, Italy, September 8–۱۱.

Bolan, R. S. (۱۹۹۲b). Organizing for sustainable growth in Poland. Journal of the American Planning Association, ۵۸(۳), ۳۰۱–۳۱۱. doi:10.1080/01944369208975809

Bolan, R. S. (۱۹۹۴). Environmental quality and social welfare in

Poland. In M. D. Hoff & J. G. McNutt (Eds.), The global environmental crisis: Implications for social welfare and social work (pp. 117–۱۴۹). Aldershot, UK: Avebury Press.

Bolan, R. S. (۱۹۹۵). Perceptions of environmental threat and environmental policy in Poland. In T. Marsza (Ed.), Planning and environmental policy (pp. 38–۶۹). Łódz´, Poland: Łódz´ University Press.