انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

[مقالات قدیمی]:زبان و لهجه

[مقالات قدیمی]:زبان و لهجه

c• مقدمه
• معیارهای شناسایی
• معیارهای بیرونی
• قابل فهم بودن دوجانبه
• معیارهای درونی
• عناصر یا هستۀ مشترک
• زبان در روشنی نظریۀ اطلاعات
• طرح جامع
• خط مرزی لغوی
• مآخذ

مطالعۀ زبان را در یک زمان معین، بدون توجه به تاریخ گذشتۀ آن یا سرنوشت آیندۀ آن، زبان‌شناسی توصیفی یا همزمانی۱ می‌گویند و مطالعۀ چگونگی تغییر عادات زبانی را به مرور ایام زبان‌شناسی تاریخی یا درزمانی۲ می‌نامند. معهذا، زبان‌شناسی توصیفی با زبان‌شناسی همزمانی، و زبان‌شناسی تاریخی با زبانشناسی در زمانی تفاوت‌هایی دارد، و کلمات توصیفی، همزمانی و تاریخی، در زبانی در واقع با یکدیگر مترادف نیستند.
زبان‌شناسی توصیفی با ساختمان زبان یک جامعۀ زبانی در یک زمان معین سر و کار دارد، و تفاوت‌های میان افراد و میان دسته‌ها را نادیده می‌گیرد. زبان‌شناسی همزمانی کار زبان‌شناسی توصیفی را می‌کند به اضافۀ آنکه به بررسی منظم تفاوت‌هایی که در عادات گفتاری بین افراد و گروه‌ها وجود دارد می‌پردازد. به همین نحو زبان‌شناسی در زمانی دو جنبه دارد: نخست آنکه جریان تکامل عادات گفتاری را در شخص واحدی مورد مطالعه قرار می‌دهد۳ و دیگر آنکه تاریخ زبان‌ها را به عنوان یک کل در طی دهه‌ها و قرن‌ها مورد پژوهش قرار می‌دهد۴. بررسی اخیر همان چیزی است که معمولاً بدان زبان‌شناسی تاریخی می‌گویند. پس در حقیقت زبان‌شناسی تاریخی جزئی از زبان‌شناسی درزمانی است، و دانش اخیر زبان‌شناسی تاریخی است به اضافه مطالعۀ تکامل زبان فرد۵.

یکی از وظایف عمدۀ زبان‌شناسی توصیفی آن است که به یک نظریۀ عمومی دربارۀ ساختمان زبان بپردازد، یعنی چهارچوب و قالبی از مفاهیم ارائه کند که هر پژوهنده‌ای در حیطۀ آن بتواند مطالعۀ زبان خاصی را آغاز کند، این نظریۀ عمومی باید به حدی عام و انعطاف‌پذیر باشد که هر زبانی را با هر نوع ساختمانی بتوان براساس آن توصیف کرد. و به حدی باید دقیق و اصولی باشد که کاربست آن دربارۀ هر زبانی به راستی سودمند افتد. اندیشۀ پرداختن یک نظریۀ عمومی زبان متضمن این نکته است که زبان‌های دنیا علیرغم تقاوت‌هایی که از لحاظ ساختمان با یکدیگر دارند، دارای وجوه مشترکی نیز هستند، و ما می‌توانیم میان این مشخصات مشترک فردی ویژه یک زبان تفاوت گذاریم و وجوه مشترک ساختمانی آنها را استخراج کنیم۶. به عبارت دیگر به وجه کلیی که در همۀ زبان‌ها وجود دارد پی‌ببریم.

پی‌بردن به وجوه مشترک ساختمانی میان همۀ زبان‌ها مستلزم آنست که توصیفی از همۀ زبان‌های دنیا در دست داشته باشیم و این توصیفات را با هم مقایسه کنیم. اما تعداد زبان‌های دنیا بسیار زیاد است و احاطه و اطلاع بر ساختمان این همه زبان، بدون یک نوع دسته‌بندی دشوار است.
مسئله احصاکردن و دسته‌بندی کردن زبان‌ها دشواری‌ها و مشکلاتی دربر دارد که نخستین آنها تعریف خود زبان است۷. زبان چیست؟ فرق زبان و لهجه۸ در چیست؟ تشابه میان ساختمان دو زبان باید تا چه حد باشد که آنها را یک زبان بدانیم، و تا چه حد ساختمان آنها باید از هم متفاوت باشد که آنها را دو زبان به حساب آوریم.
جواب دادن به این سوالات آن طور که در وهلۀ اول به نظر می‌رسد آسان نیست. مردم معمولاً تصور درستی از زبان ندارند، و به درستی نمی‌دانند چه تفاوت‌هایی باید میان عادات گفتاری دو نفر باشد تا بتوان گفتارهای آنها را گویش‌های یک زبان به شمار آورد، و چه تفاوت‌هایی باید باشد تا گفتار آنها را بتوان دو زبان جداگانه شمرد. مردم معمولاً گفتاری را که فاقد یک نظام خطی باشد، و یا زبانی که مردم بی‌سواد و تحصیل نکرده به کار می‌برند لهجه به حساب می‌آورند، و زبان مردم تحصیل کرده و با سواد را «زبان واقعی» می‌شمارند.

معمولاً تعریف‌های متعدد دیگری نیز که اغلب با یکدیگر متخالف و متضاد هستند به کار برده می‌شود. مثلاً گفته می‌شود:
۱- لهجه صورت‌هایی از گفتار است که در عین مغایرت و تفاوت، بدون تعلیم و آموزش قابل تفاهم باشد.
۲- لهجه صورت‌هایی از گفتار است که در یک منطقه که دارای وحدت سیاسی است رواج دارد.
۳- لهجه صورت‌هایی از گفتار مردمانی است که دارای یک نظام خطی مشترک هستند.

بنابر تعریف نخستین، انواع مختلف انگلیسی که در جزایر بریتانیای کبیر صحبت می‌شود باید لهجه‌های مختلف زبان انگلیسی محسوب شود، و حال آنکه ویلزی، ایرلندی، گالی و اسکاتلندی زبان‌های مستقل و مختلفی هستند. بنابر تعریف دوم، انواع مختلف آلمانی که در دو سوی مرز آلمان و هلند تکلم می‌شوند، بنابر آنکه در کدام سوی مرز باشند، باید جز لهجه‌های هلندی یا آلمانی به حساب آیند. همین طور است زبان سوئدی، نروژی و دانمارکی، که با وجود قابل فهم بودن دوجانبۀ نسبی آنها به علت آنکه در سه کشور مختلف با آن گفتگو می‌کنند زبان‌های مختلفی محسوب می‌گردند. بنابر تعریف سوم، زبان‌های مختلفی که در چین یا خارج از چین جون مالایا و فرمز رایج است به علت آنکه نظام خطی واحدی دارند باید لهجه‌های یک زبان محسوب گردند، و حال آنکه زبان‌های مختلفی هستند و مثلاً زبان ماندارین (چین شمالی) و زبان کانتونی (از زبان‌های چینی جنوبی) قابل تفاهم دوجانبه نیستند۹.

معیارهای شناسایی
با توجه به این مشکلات باید در پی یافتن معیارهای دقیق‌تری برای تعریف زبان بود، معیارهایی که از نظر زبان‌شناسی معتبر و قابل قبول باشد، و بلافاصله باید در همین جا افزود که حتی چنین معیارهایی، به مناسبت ماهیت خاص زبان، قاطعیت ندارند، و درجۀ اعتبار آنها نسبی و اضافی است.
نخست باید گفت که زبان با آنکه به گفتۀ سوسور یک بنیاد اجتماعی است، همیشه به صورت فردی تجلی می‌کند، و به صورت گفتار افراد است که قابل ملاحظه می‌شود. ما نمی‌توانیم عادات گفتاری یک جامعه را در آن واحد ملاحظه کنیم. آنچه مستقیماً در معرض توجه ماست عادات گفتاری افراد است. با این مقدمه، اگر به مجموع عادات گفتاری یک فرد در زبان معین، گویش فردی بگوئیم زبان مجموعه‌ای از این گویش‌های فردی کم و بیش مشابه است۱۰. با این تعریف زبان با لهجه تفاوت اساسی ندارد. تفاوت زبان و لهجه تفاوت درجه است. به این معنا که درجۀ مشابهت‌های میان گویش‌های فردی یک لهجه بیشتر است تا میان یک زبان. تعریفی که استورتوانت از لهجه کرده است نیز بر این بنیان استوار است. وی می‌گوید: «لهجه مجموعه‌ای از گفتار است که در خود تفاوت‌هایی که برای دارندگان آن لهجه محسوس باشد ندارد.» و بلافاصله می‌افزاید: «وحدت یک لهجه ادارک آن اصوات است.»۱۱ از این تعریف تکلیف زبان نیز معلوم می‌شود زیرا بر این اساس زبان نیز مجموعه‌ای از لهجه‌هاست که بایکدیگر مشابهت‌هایی داشته باشند. اما با چه معیارهایی می‌توان درجۀ مشابهت میان دو گویش فردی یا دو لهجه را اندازه گرفت؟ این مشابهت‌ها باید تا چه حد باشد که دو گویش فردی را جزو یک لهجه، و یا دو لهجه را از یک زبان دانست؟ ما در این جا از دو دسته از معیارها سخن می‌گوئیم: معیارهای بیرونی، و معیارهای درونی.

معیارهای بیرونی
مراد ما از معیارهای بیرونی آن است که پژوهنده بی‌آنکه چیزی از ساختمان و طرح‌بندی درونی گویش‌های مورد۱۲ آزمایش بداند می‌تواند برای پی‌بردن به مشابهت‌ها و تفاوت‌های آنها، از این معیارها استفاده کند. این معیارها عموماً از فرضیات و عقاید روزمرۀ مردم دربارۀ زبان گرفته شده‌اند که ما در بالا به بعضی از آنها اشاره کردیم. مثلاً فرض بر این است که مردمی که گفتار یکدیگر را می‌فهمند «به یک زبان تکلم می‌کنند.» و آنها که گفتار یکدیگر را نمی‌فهمند «به دو زبان مختلف سخن می‌گویند» پس قابل فهم بودن دو جانبه۱۳ یکی از معیارهای تشخیص است.
قابل فهم بودن دو جانبه: فرض کنید از میان جمعیت دنیای کنونی دو نفر را به طور تصادفی برگزینیم که هیچ چیز جر این واقعیت دربارۀ آنها نمی‌دانیم که با یک زبان بیشتر آشنایی ندارند: نمی‌دانیم که هستند، از کجا آمده‌اند و به چه زبانی سخن می‌گویند.
این دو را در برابر یکدیگر قرار می‌دهیم که با هم سخن بگویند. اگر این دو در هر موردی سخن یکدیگر را بدون دشواری بفهمند، گوئیم زبانشان برای یکدیگر قابل فهم است، و بنابراین، براساس آنچه در بالا گفتیم نتیجه می‌گیریم که به یک زبان تکلم می‌کنند. اما اگر به هیچ وجه نتوانستند سخن یکدیگر را بفهمند، در این صورت گوئیم زبانشان برای یکدگیر قابل فهم نیست، و نتیجه می‌گیریم که به دو زبان گفتگو می‌کنند. اما بین این دو مرحله، یعنی تفاهم کامل و عدم تفاهم کامل صدها مرحلۀ دیگر می‌تواند وجود داشته باشد. مثلاً دو شخص مورد آزمایش ممکن است گاهی سخن یکدیگر را بفهمند و گاهی نفهمند، یا در پاره‌ای مباحث بفهمند و در پاره‌ای نفهمند، حتی ممکن است گاهی در لحظات اول چیزی از سخن یکدیگر در نیابند، اما پس از آنکه مدتی به سخن هم گوش فرادادند آهسته آهسته به زبان یکدیگر پی‌ببرند. پس معیار قابل فهم بودن دوجانبه معیاری نیست که الزاماً نتیجۀ آن مثبت یا منفی باشد؛ بلکه امری نسبی است. نتیجه چنینی آزمایشی می‌تواند میان صد و صفر نوسان کند، یعنی زبان دو نفر ممکن است صددرصد قابل تفاهم برای دو طرف باشد، و ممکن است ۹۰ درصد، ۶۰ درصد، … و صفر درصد باشد. پس به راستی دو نفر چند درصد از زبان یکدیگر را باید بفهمند تا بگوئیم به یک زبان تکلم می‌کنند؟

موضوعات دیگری نیز هست که بر قاطعیتی معیار قابل فهم بودن دو جانبه خدشه وارد می‌سازد. از آن جمله است موضوع سخن و هوش و زمینۀ ذهنی افراد. بخصوص چون این معیار را در میزان وسیع‌تری به کار بریم (یعنی مثلاً برای اینکه دریابیم لهجه‌های چند روستای واقع در یک منطقه جزو یک زبان یا متعلق به زبان‌های مختلف هستند) ناتوانی و عدم کفایت آن آشکارتر می‌شود.

منطقه‌ای را در نظر آورید که در آن روستاهای متعددی هست، و این روستاها به صورت یک خط زنجیری مستقیم با فواصل مختلف به دنبال یکدیگر قرارگرفته‌اند. (شکل صفحه )

ممکن است لهجۀ مردم روستای الف برای مردم دهکدۀ ب، و بالعکس، قابل فهم باشد. همین بین ب و ج – و ج و د. ولی بسیار ممکن است که اگر مردم روستای الف را با مردم روستای د روبه‌رو کنیم چیزی از گفتار یکدیگر درنیابند، یعنی درجۀ قابل فهم بودن لهجۀ الف و د نسبت به یکدگیر صفر یا نزدیک به صفر باشد. در این صورت آیا لهجۀ الف و د جزو یک زبان‌اند یا جزو دو زبان، و اگر جزو دو زبان هستند خطی که لهجه‌های این دو زبان را از هم جدا کند در کجا کشیده خواهد شد؟

تصور نکنید که این یک مثال و مورد فرضی است و ممکن است در عالم واقع تحقق نداشته باشد. زیرا در آفریقا موقعیت زبان‌های بانتو درست همین‌گونه است که بیان کردیم. به همین دلیل دسته‌بندی‌های متعددی که زبان‌شناسان از زبان‌های بانتو کرده‌اند، جز در پاره‌ای موارد با هم متوافق نیستند و این عدم توافق با آنکه تا حدی ناشی از عدم تکافوی داده‌ها و مواد تحقیق است، بیشتر به علت وجود موارد بین‌بین می‌باشد.
زبان‌شناسان در تعیین خط مرز میان زبان‌ها و لهجه‌ها گاهی به مواردی برخورده‌اند که نشان می‌دهد قابل فهم بودن دوجانبه نه تنها درجات مختلف بلکه انواع مختلف دارد. مثلاً بین یک نفر دانمارکی که هرگز زبان نروژی نشنیده باشد، و یک نفر نروژی که هرگز زبان دانمارکی نشنیده باشد تفهیم و تفاهم امکان‌پذیر است، و حال آنکه دانمارکیان و نروژیان تحصیل کرده، معمولاً بی‌هیچ اشکالی سخن یکدیگر را می‌فهمند. در اینجا ما با یک نوع خاص از «قابل فهم بودن دو جانبه» روبه‌رو هستیم. حتی گاهی قابلیت فهم فقط یک طرفه است. مثلاً در چین، در تمام منطقه‌ای که زبان «ماندارین» گفتگو می‌شود مردم معمولاً زبان پپینک را می‌فهمند، ولی گویندگان پپینک زبان ماندارین را درک نمی‌کنند.

اخیراً یک رشته مطالعات در زمینۀ تعیین درجۀ قابل فهم بودن یک لهجه یا یک زبان برای اهل زبان یا لهجه دیگر به عمل آمده است که اشاره بدان خالی از فایده نیست. روش کار این است که نخست پژوهنده از زبان‌ها و لهجه‌هایی که می‌خواهند بیازماید نوارهای کوتاهی ضبط می‌کند. آنگاه نکته‌هایی را در این متون ضبط شده تعیین و احصا می‌کند. سپس این نوارها را برای هریک از متکلمان به لهجه‌های مورد آزمایش می‌گذارد، و میزان دریافت آنها را از نکته‌های تعیین شده یادداشت می‌کند.

هر یک از اشخاص مورد آزمایش به نواری نیز که از زبان و لهجۀ خودش تهیه شده گوش می‌دهد و درجۀ دریافت وی از زبان خودش هم تعیین می‌گردد. آنگاه نسبت دریافت وی از لهجه‌های دیگر به نسبت دریافت او از لهجۀ خودش سنجیده می‌شود، و به این طریق درجۀ درک و دریافت وی از لهجه‌های دیگر تعیین می‌گردد.

نمونه‌ای از این گونه مطالعات، آزمایشی است که در مورد چهار لهجه از لهجه‌های زبان الگونکی از زبان‌های سرخپوستان آمریکا به عمل آمده است و هاکت نتیجۀ آن را در کتاب، دورۀ زبان‌شناسی جدید۱۴ خویش نقل کرده است. این چهار لهجه عبارتند از: شاونی، کیکاپو، ساک‌وفاکس و اوجیبوا.
درصد قابل فهم بودن دو جانبۀ این چهار لهجه نسبت به هم چنین گزارش شده است:
کیکاپو و ساک‌وفاکس ۷۹%
شاونی و کیکاپو ۶%
شاونی و ساک‌و‌فاکس ۲%
جفت‌های دیگر ۰%

هاکت می‌گوید این نتیجه با نظر کسانی که با این چهار لهجه آشنا هستند مطابقت تام دارد. زیرا کیکاپو و ساک‌و‌فاکس لهجه‌های مشابه و نزدیک به هم یک زبان هستند، و حال آنکه شاونی زبانی جدا از جملۀ زبان‌های الگونکی مرکزی است، ولی تجزیه و تحلیل ساختمان آن نشان می‌دهد که با ساک‌و‌فاکس و کیکاپو اندکی شباهت دارد، منتهی با کیکاپو بیشتر (۶%) و با ساک‌و‌فاکس کمتر (۲%)

مع‌هذا، به عنوان نکتۀ آخرین باید بیفزائیم که درجۀ قابل فهم بودن دو جانبه دو لهجه یا دو زبان نسبت به هم، هرکز به طور قطع و یقین دلیل آن نیست که آن دو لهجه متعلق به یک زبان هستند، و یا آن دو زبان یک زبان‌اند. یعنی خویشاوندی و همبستگی زبان‌ها و لهجه‌ها با یکدیگر همیشه متناظر با قابل فهم بودن دوجانبۀ آنها نیست. این نکته را تحقیقات جالب هانس‌ولف۱۵ و دیگران به خوبی نشان می‌دهد.

ولف می‌گوید از معیار قابل فهم بودن دو جانبه تاکنون برای دو منظور استفاده شده است:
۱- به عنوان معیار مناسبی برای تمایز نهادن میان مفهوم زبان و لهجه.
۲- برای تعیین بعد و درجۀ اختلاف لهجه‌های یک زبان، یا زبانهای وابسته به هم.

اما بررسی‌هایی که شده و شواهدی که به دست آمده نشان می‌دهد که اولاً این معیار نمی‌تواند ما را به نتیجه قطعی دربارۀ نزدیکی یا وابستگی دو لهجه یا دو زبان برساند، و ثانیاً مشابهت و خویشاوندی دو زبان یا دو لهجه دلیل بر آن نیست که متقابلاً در خور فهم باشند، و ثالثاً عوامل فرهنگی و غیرزبانی در این باب بیش از مشابهت و نزدیکی لهجه‌ها موثر است.

از جمله شواهدی که ولف برای اثبات مدعای خویش می‌آورد یکی این است که لهجه‌های نمبه۱۶ و کلاباری۱۷ که در نیجریه متداول‌اند، هر دو از گروه زبان‌های ایجاو۱۸ می‌باشند و بسیار شبیه یکدیگراند و بر مبنای مقایسات زبان‌شناسی درجۀ این تشابه به حدی است که می‌توان آنها را لهجه‌های یک زبان به شمار آورد. ولی این مشابهت به هیچ روی با درجۀ قابل فهم بودن این لهجه‌ها جور در نمی‌آید، زیرا در حالی که نمبه‌ای‌ها ادعا می‌کنند که زبان‌های کلاباری را می‌فهمند. کلاباری‌ها می‌گویند که اصلاً و ابداً چیزی از زبان نمبه نمی‌فهمند، و زبانشان به زبان نمبه‌ای‌ها مشابهتی ندارد.
شاهد عکس این قضیه نیز وجود دارد، و آن زبان‌های ادو۱۹، اشان۲۰ و اتساکو۲۱ است که هر سه زبان‌های رایج در جنوب نیجریه است. مقایسات تطبیقی نشان می‌دهد که تفاوت‌های این زبان‌ها به حدی است که می‌توان آنها را سه زبان جداگانه به حساب آورد، و در نتیجه قاعدتاً درجۀ قابل فهم بودن دو جانبۀ آنها باید بسیار ناچیز باشد، و حال آنکه بسیاری از متکلمان بدین زبان‌ها مدعی‌اند که زبان یکدیگر را می‌فهمند.

ولف در تمام این موارد عوامل فرهنگی و غیر زبانی موثر در این ادعاها و پدیدۀ قابل فهم بودن را نشان می‌دهد، و نتیجه می‌گیرد که هرجا «روابط زبانی» که قابل فهم بودن دوجانبه یکی از وجوه آن است، بین دو لهجه یا دو زبان وجود داشته باشد، پای عوامل فرهنگی و غیرزبانی نیز در میان است، و مشابهت‌های بین دو لهجه یا دو زبان لازمۀ قطعی قابل فهم بودن آن دو نیست۲۲.

بنابراین، نشر استورتوانت که می‌گوید «یگانه راه مطمئن برای اینکه بدانیم آیا دو تن به یک لهجه گفتگو می‌کنند یا به دو لهجه مختلف، آن است که به خود آنها متوسل شویم»۲۳ و یا نظر اورتل که رابرت لرد نقل کرده و مفاد آن این است که ساکنان محلی، یگانه معیار تشخیص دو لهجه یا دو زبان از هم هستند۲۴، نمی‌تواند چندان قابل اطمینان باشد و برای اینکه بگوئیم دو گویش فردی جزء یک زبان‌اند تنها نمی‌توان به معیار بیرونی قابل فهم بودن دوجانبه قناعت کرد.

معیارهای درونی
تا اینجا بحث ما دربارۀ تفاوت‌های زبانی و لهجه‌ای بر معیار قابل فهم بودن دو جانبۀ آنها بود که معیاری بیرونی است، و چنانچه بیان داشتیم کار بستن آن دربارۀ دو یا چند لهجه احتیاج به این ندارد که پژوهنده چیزی از طرح و ساختمان آن لهجه‌ها بداند. اینک برای تعیین آنکه به کدام مجموعه از گویش‌ها زبان، و به کدام لهجه میگویند به معیارهای درونی روی می‌کنیم، و مراد ما از معیارهای درونی آن معیارهایی است که براساس ساختمان و طرح‌بندی درونی زبان استوار هستند، ولذا کاربستن آنها احتیاج به آشنایی با گویش‌های مورد آزمایش و تجزیه و تحلیل ساختمان آنها دارد. یکی از این معیارها تعیین هستۀ مشترک یا عناصر مشترک میان دو گویش یا دو لهجه یا دو زبان است.

هستۀ مشترک۲۵
در این آزمون اساس بر این است که مردمی که گفتار یکدیگر را درمی‌یابند، یعنی میان آنها تفاهم صورت می‌گیرد، در گویش‌ها و لهجه‌هایشان مشخصات مشترکی وجود دارد و این مشخصات مشترک است که عمدتاً باعث تفاهم و رد و بدل کردن اطلاع در میان آنها می‌شود. ما به مجموعۀ این مشخصات و عناصر مشترک هستۀ مشترک می‌گوئیم.

برای تعیین عناصر یا هستۀ مشترک میان دو یا چند لهجه می‌توانیم فهرستی از لغات اساسی مربوط به زندگی روزمره را تهیه کنیم، و سپس واژگان لهجه‌های مورد نظر را با توجه به این فهرست مورد بررسی و مقایسه قرار دهیم. این کار را می‌توانیم در مورد ساختمان صوتی دو زبان و وجوه دستوری آنها نیز انجام دهیم. نتیجه‌ای که در هر دو حال عاید می‌شود ممکن است میان صد و صفر باشد، یعنی بعضی لهجه‌ها ممکن است صددرصد عناصر و مشخصات مشترک داشته باشند و بعضی هیچ نداشته باشند. مشکل در لهجه‌هایی که صددرصد عناصر مشترک دارند و یا هیچ مشخصه مشترکی ندارند نیست زیرا در این حال، آنها که صددرصد عناصر مشترک دارند لهجه‌های یک زبان‌اند و آنها که هیچ ندارند، لهجه‌های دو زبان مختلف. مشکل عمده در حالات و درجات بین‌بین است. وجود چند درصد عناصر و مشخصات مشترک لازم است که دو گویش را گویش‌های یک لهجه یا دو لهجه را لهجه‌های یک زبان بدانیم، و چه مقدار شباهت و همانندی میان ساختمان و طرح‌بندی دو لهجه لازم است که آنها را یک زبان به حساب آوریم؟

علت پیش‌آمدن این مشل آن است که برای آنکه دو لهجه یا دو زبان قابل فهم دوجانبه باشند، لازم نیست که مشابهت‌های ساختمانی آنها یا عناصر مشترک میان آنها صددرصد باشد. زیرا اولاً چنانکه در بالا اشاره کردیم عوامل فرهنگی و غیرزبانی در این امر موثر است، و ثانیاً وجود پدیدۀ «تکرار»۲۶ در زبان باعث می‌گردد که مغایرت‌های میان زبان‌ها البته تا حدودی، مانع عدم تفاهم نگردد. این مطلب را توضیح نکته‌ای از نظریۀ ارتباطات۲۷ روشن می‌سازد.

زبان در روشنی نظریۀ ارتباطات
نقش اساسی و عمدۀ زبان پیام‌رسانی است، و از این بابت زبان با هیچ یک از دستگاه‌های ارتباطی مخابراتی تفاوت عمده ندارد، و قوانین ناظر بر آنها بر زبان نیز صدق می‌کند. از آنجا که نظریۀ ارتباطات را مهندسان ارتباطات پرداخته‌اند، برای آگاهی دقیق از چگونگی آن از جنبۀ فنی و ریاضی باید به کتب آنها مراجعه کرد۲۸. آنچه در اینجا مورد نظر ماست آن است که هرگونه پیام‌رسانی، خواه ارسال یک پیام تلگرافی یا تلفونی از نقطه‌ای به نقطۀ دیگر باشد، یا گفتگو و مکاتبه بین دو نفر، یا مخابرۀ پیامی از یک پایگاه موشکی به ماهواره‌ای که در مدار زمین می‌گردد و یا سفینۀ ماه‌نشینی که بر کرۀ ماه نشسته است، یا پخش اخبار از رادیو و تلویزیون، دارای عوامل و عناصرسازای زیر است:
۱- منبعی که می‌خواهد پیامی را ارسال دارد.
۲- دستگاهی که این پیام را به صورت علائمی به خارج مخابره می‌کند.
۳- کانال یا خط ارتباطی که این علائم را به گیرنده می‌رساند.
۴- گیرنده‌ای که علائم فرستاده شده را دریافت می‌دارد، و آنها را به صورت اصلی پیام درمی‌آورد.
۵- مقصدی که پیام به او تحویل داده می‌شود۲۹.

اما از انجا که ممکن است در مسیر پیام از مبداء تا مقصد اشکالات و مزاحمت‌هایی وجود داشته باشد و یا پیش بیاید، و مثلاً اگر پیام به وسیلۀ تلفن مخابره می‌گردد در خط مکالمه صداهای مزاحمی وجود داشته باشد، ویا اگر پیام به وسیلۀ تلویزیون پخش می‌شود ریزش برف و باران مزاحمتی در دست به مقصد رسیدن پیام پیش آورد، باید عامل دیگری را نیز بر این عوامل افزود که گرچه عاملی منفی و مخرب است نه مثبت و سازا، ولی جزء لاینفک هر عمل و جریان پیام‌رسانی است. این عامل همان است که مهندسان ارتباطات بدان Noise (صدا) می‌گویند. و ما از آن به «عوامل مزاحم» تعبیر می‌کنیم. پس اگر بر مبنای این عوامل بخواهیم نموداری از جریان ارسال یک پیام از مبداء تا مقصد ترسیم کنیم چنین می‌شود.

مقصد پیام گیرنده علائم عوامل مزاحم علائم فرستنده پیام منبع

در حقیقت، طرح اساسی تمام پیام‌رسانی‌ها چنین است. مثلاً اگر پدری فرزندش را به نزد خود بخواند و بگوید: «بیا اینجا» مغز پدر منبع است، جملۀ «بیا اینجا» پیام است، دستگاه گفتار پدر فرستنده است که پیام را به صورت علائم صوتی بیرون می‌فرستد، امواج هوا خط ارتباطی یا کانال ارسال پیام است، گوش کودک گیرنده است که امواج صوتی را دریافت می‌دارد، و مغز کودک مقصد است. در این میان، اگر احیاناً رادیوی خانه باز باشد، و یا کودکان دیگر خانواده سر و صدا کنند، و از این بابت مزاحمتی در اینکه کلمات درست به گوش کودک رسد پیش بیاید، این سر و صدا نیز همان «عوامل مزاحم» است. البته «عوامل مزاحم» همیشه جنبۀ مادی و فیزیکی ندارند، و سر و صدای محض نیستند. به همین علت ما از ترجمۀ کلمۀ Noise به «سر و صدا»، بخصوص در این جا که پیام‌رسانی زبانی مطرح است خودداری کردیم، و آن را «عوامل مزاحم» نامیدیم. مثلاً اگر پیام به وسیلۀ خط ارسال گردد، یعنی ما به دوستی نامه بنویسیم، «عوامل مزاحم» به صورت بدخطی، نادرستی املاء، کم رنگی مداد یا جوهر، پارگی کاغذ و غیره و غیره تجلی خواهد کرد و مانع دریافت درست پیام خواهد شد. بنابراین، در اینجا دیگر سرو صدا نیست که پیام را مختل می‌سازد. عوامل مزاحم ممکن است جنبۀ روانی و معنایی داشته باشد. مثلاً اضطراب و نارحتی گوینده و شنونده، ندانستن معنای کلمات و نداشتن آمادگی ذهنی از طرف شنونده همه و همه سبب خواهد شد که پیام درست به مقصد نرسد، و در صورت رسیدن درست تعبیر نگردد.

بنابراین، یکی از مشکلات اساسی که در پیام‌رسانی‌ها وجود دارد این است که چه کار باید کرد که اولاً پیام درست به مقصد برسد، و ثانیاً در مقصد درست تعبیر گردد، یعنی به چه تدبیری می‌توان اثر «عوامل مزاحم» را خنثی کرد.

دانشمندان و مهندسان رشتۀ ارتباطات و زبان‌شناسان و روان‌شناسان، در این باب مطالعات دقیق کرده راه‌هایی نشان داده‌اند که ذکر آنها از حوصلۀ این مقال خارج است، و ما خوانندۀ علاقمند را به کتبی که در یادداشت شماره ۲۸ آمده است و نیز به کتاب‌هایی که در یادداشت‌های پایان این گفتار آورده‌ایم مراجعه می‌دهیم۳۰.

در این جا تنها می‌گوئیم که یکی از راه‌هایی که زبان‌ها برای آنکه انتقال پیام ب نحو موثر انجام شود، و رسایی پیام در برابر عوامل مزاحمی که بر سر راه آن قرار دارد تضمین گردد، از آن استفاده می‌کنند «تکرار» است و مراد ما از «تکرار» آن چیزی است که زبان‌شناسان بدان Redundancy می‌گویند، و متأسفانه ما چون معادل دقیقی برای آن نیافتیم از آن به «تکرار» تعبیر می‌کنیم، و بلافاصله خواننده را هشدار می‌دهیم که آن را به معنای محدود و متداول تفسیر نکند. ذکر مثالی این نکته را روشن می‌سازد.

جملۀ «من دیروز به خانه رفتم» را در نظر بگیرید. با آنکه کلمۀ دیروز زمان گذشته را بیان می‌کند مع‌هذا واژ (Morphéme) «ـتـ» در کلمۀ «رفتم» نیز برای بیان گذشته است. همین طور با آنکه ضمیر منفصل من در آغاز جمله معلوم می‌دارد که فاعل جمله کیست، ضمیر متصل «ـم» نیز همین مطلب را بیان می‌دارد. بنابراین، ملاحظه می‌کنید که در جملۀ کوچکی مانند «من دیروز به خانه رفتم» دو جزء زائد و مکرر است.

مثالی دیگر از زبانی دیگر: این عبارت را از زبان اسپانیایی در نظر بگیرید: Una Persona Buena y Capacitada در زبان اسپانیایی a علامت تأنیث است، و چنانکه می‌بینید در این عبارت چهاربار تکرار شده است، و حال آنکه از جنبۀ نظری آمدن یک بار آن کافی بود.

این گونه تکرارها در تمام قشرهای زبان، یعنی در قشر صوتی زبان، در قشر گرامری زبان، و در قشر واژگان زبان وجود دارد. و امروز کاملاً مسلم شده است که پدیدۀ «تکرار» یکی از مشخصات اساسی ارتباطات انسانی است۳۱.

نقشی که «تکرار» در رسایی پیام دارد آن است که عناصر و علائمی را که در پیام به کار رفته است قابل پیشگوئی می‌سازد، و بنابراین نارسایی ایجاد شده و به وسیلۀ «عوامل مزاحم» را خنثی می‌کند. مثلاً اگر جملۀ «مردان آمدند» را در نظر بگیریم، علامت جمع آخر کلمۀ «مرد» فعلی را که باید با آن بیاید قابل پیش‌گوئی می‌کند، یعنی، ما از قبل می‌دانیم که فعلی که با کلمۀ مردان خواهد آمد صیغۀ جمع است، و از این رو، اگر به علت وجود یکی از «عوامل مزاحم» جزء آخر فعل «آمدند» را نشنویم خللی در دریافت ما از پیغام رخ نخواهد داد. از همین جاست که ما برای آنکه معنای کلمه‌ای را بدانیم لازم نیست که تمام اصوات آن را یک به یک بشنویم، و یا برای آنکه معنای جمله‌ای را دریابیم لزومی ندارد که تمام کلمات آن را بشنویم۳۲. نیز به همین سبب است که ما اغلب با وجود سر و صداهای خارج که همراه با علائم صوتی به گوشمان می‌رسد، مقصود یکدیگر را می‌فهمیم. زیرا علائم زبانی که برای ارسال پیامی از دهان کسی خارج می‌شود بنابر آنچه در بالا گفتیم در حدود ۵۰% بیشتر از آن حداقلی است که چون به شنونده رسد مقصود را درمی‌یابد، و بنابراین با آنکه «عوامل مزاحم» مانع می‌شوند که مقداری از علائم فرستاده شده به شنونده برسند، مع‌هذا، آن مقادیر از علائم که به او می‌رسد هنوز بیشتر از آن حداقلی است که برای درک پیام لازم است۳۳.

این موضوع در پیام‌رسانی میان دو لهجه نیز که دو دستگاه از علائم زبانی هستند، صادق است. علائم زبانی که به عنوان پیام از دهان متکلم به لهجه یا زبان خاصی بیرون می‌آید، براساس مجموعۀ عادات زبانی او خیلی بیشتر از آن حداقلی است که خود وی برای فهم آن پیام لازم دارد. مقداری از این علائم ممکن است برای شنونده‌ای که عادات گفتاری وی با عادات گفتاری گوینده متفاوت است نامربوط و بی‌معنی باشد، مع‌هذا، اگر باقیمانده این علائم، مشترک میان عادات زبانی گوینده و شنونده باشد، شنونده مقصود گوینده را درک می‌کند.

به این ترتیب، ملاحظه می‌شود که معیار هستۀ مشترک نیز نمی‌تواند معیار قاطعی برای تعیین مرز لهجه و زبان‌ها باشد. زیرا مقادر هستۀ مشترک بین دو لهجه و دو زبان می‌تواند بین صفر و صد باشد، و در تمام این مدارج به هرحال تفهیم و تفاهم، کم یا زیاد، صورت می‌گیرد و به هیچ‌وجه نمی‌توان خط قاطعی در یکی از مدارج کشید و گفت دو لهجه اگر این مقدار هستۀ مشترک داشته باشند، جزو یک زبان هستند، و اگر از این مقدار کمتر هستۀ مشترک داشته باشند دو زیان مختلف هستند.

بنابراین، ناچار باید در پی‌یافتن معیاری دیگر برآئیم، و این معیار که اکنون می‌خواهیم از آن سخن بگوئیم، طرح جامع نام دارد.

طرح جامع۳۴
مراد از طرح جامع آنست که اگر ما چند لهجه داشته باشیم و ندانیم جزو یک زبان هستند یا نیستند، در صورتی که بتوانیم طرح جامعی از ساختمان همۀ این لهجه‌ها ارائه دهیم که در عین حال با ساختمان یک‌یک آن لهجه‌ها سازگار باشد، در این صورت آن لهجه‌ها را می‌توانیم وابسته به هم و جزو یک زبان به شمار آوریم. این معیار، مناسب‌ترین معیاری است که برای تعیین خط مرز زبان‌ها از یکدیگر به کار می‌رود، ولی صحت نتیجۀ آن بستگی کامل به صحت و دقت طرح دارد که ارائه می‌شود. اگر طرح بیش از اندازه تعمیم یافته باشد ممکن است لهجه‌هایی را هم که متعلق به زبان دیگری هستند، در بر گیرد، و اگر به اندازۀ کافی تعمیم نداشته باشد ممکن است بعضی از لهجه‌ها را به علت مشخصات ویژه‌ایی که دارند، شامل نشود.

معیار طرح جامع تا حدی مبتنی بر معیار هستۀ مشترک است زیرا دراساس، گویش‌ها و لهجه‌هایی مورد بررسی قرار می‌گیرند و داخل در طرح می‌شوند که دارای هستۀ مشترک باشند. مجموعه‌ای از لهجه‌ها را که بر این اساس فراهم آمده باشند می توان دو گونه توصیف کرد: یکی براساس هستۀ مشترک آنها، و دیگر براساس مشخصات کلی و جامع همۀ آنها. مثلاً اگر مجموعۀ گویش‌های ما سه تا باشند، نمایش هندسی هستۀ مشترک آنها مطابق نمودار یک و نمایش هندسی طرح جامع آنها مطابق نمودار دو خواهد بود.

اگر ما مجموعۀ لهجه‌های A, B, C را براساس هستۀ مشترک آنها (قسمت هاشورزده در نمودار یک) توصیف کنیم مسلم است که بسیاری از مشخصات و ویژگی‌های فردی لهجه‌ها را نادیده گرفته‌ایم. و اگر براساس تمام مشخصاتی که هر یک از لهجه‌ها دارند، خواه بعضی از این مشخات که مثلاً لهجۀ A , B هست در C هم وجود داشته باشد یا نداشته باشد، توصیف کنیم، در این حال طرح جامعی از این سه لهجه به دست داده‌ایم. در طرح جامع نوعاً توصیفاتی خواهد آمد که بیشتر از آن است که در هریک از لهجه‌ها وجود دارد، و حال آنکه در هستۀ مشترک مشخصات توصیفی کمتر از آن چیزی است که در هر یک از لهجه‌ها وجود دارد.

باری، هرگاه امکان داشته باشد که برای ساختمان چند لهجه، طرح جامعی ارائه گردد، می‌توان آن چند لهجه را جزو یک زبان دانست.
معیار طرح جامع با اینکه در تعیین خط مرز زبان‌ها، بسیار رضایت‌بخش است، ولی از دشواری‌های اساسی بر کنار نیست. نخستین مشکل این است که تجزیه و تحلیل کلی ما تا چه حد باید با واقعیات تطبیق کند؟ البته در هر توصیفی تقریب وجود دارد، ولی یک توصیف کلی همیشه تقریبش به واقعیت کمتراست. از این رو، در اینجا نیز این پرسش پیش می‌آید که این تقریب به واقعیت یا دوری از واقعیت باید تا چه اندازه باشد که هنوز بتوان حاصل توصیف را یک زبان واحد به حساب آورد؟

خط مرزی لغوی۳۵
معمولاً زبان‌شناسان در تعیین مرز میان زبان‌ها از یکدیگر از معیار دیگری نیز سود می‌جویند که ما از آن به خط مرز لغوی اصلاح می‌کنیم. تفاوتی که این معیار از معیارهای دیگر، که در بالا از آنها گفتگو کردیم، دارد آن است که بیشتر به مرز میان زبان‌ها توجه دارد تا مقایسۀ ساختمان زبان‌ها. معیار خط مرز لغوی بر این فرض استوار است که هرگاه زبان الف و زبان ب دو زبان جداگانه باشند منطقاً باید بتوان خط تقسیمی بین آن دو کشید. اما چگونه می‌توان این خط تقسیم را کشید، و در کجا باید کشید، مطلبی است که توضیح آن به اختصار از قرار زیر است:

هرگاه زبانی دست‌کم به وسیلۀ دو نفر گفتگو شود، بدون تردید تفاوت‌هایی در طرز استعمال آن دو دیده میشود. اگر زبانی به وسیلۀ چندهزار یا چند میلیون نفر گفتگو شود، مسلماً این تفاوت‌ها و تشابه‌های زبانی یک منطقه، نقشه‌ای تهیه کرد، که در آن این تفاوت‌ها و تشابه‌ها در نقاط مختلف نشان داده شده باشد، و سپس نقاطی را که استعمال زبانی در یک مورد ساختمانی خاص، یکسان است به هم متصل ساخت، خطی به دست خواهد آمد که ما آن را خط مرز لغوی می‌نامیم. خط مرزهای لغوی شکل معینی ندارند، و هر یک در روی نقشه زبانی ما به راهی می‌روند، ولی گاهی چندین خط مرز به روی هم می‌افتند، که به آنها خط مرزهای متشکل یا مجتمع۳۶ می‌گویند، و این مرزهای متکشل و مجتمع است که برای ما ارزش دارد، زیرا معمولاً هر ناحیه‌ای که در درون یک دسته از این خط مرزهای لغوی باشد یک ناحیۀ لهجه‌ای و یا زبانی خواهد بود.

باری، با هیچ یک از این معیارها نمی‌توان به طور قاطع حد و رسم یک زبان یا یک لهجه را مشخص ساخت، و صورت‌های مختلف گفتار را به زبان و لهجه و مقولات دیگر دسته‌بندی کرد. از این‌رو، شگفت نیست اگر تعریف زبان و لهجه هنوز در زبان‌شناسی مورد اختلاف باشد. سرانجام برعهدۀ زبان‌شناسی است که تصمیم بگیرد، و زبان‌شناسی معمولاً زبان را «صورتی از گفتار می‌داند که بتوان برای آن توصیف قابل قبول و کارآمدی ارائه داد.»

 

پاورقی‌ها:
۱- Synchronic
۲- Diachronic
۳- Linguistic ontogeny
۴- Linguistic Phylogeny
۵- دربارۀ این تقاوت‌ها و تصیفات مفصل‌تر هریک نگاه کنید به: Charles F. Hockett, A Course in Modern linguistics. New York: the Macmillan company, 4th printing, 1962, pp. 303-381
۶- نگاه کنید به: H.A. Gleason, An Introduction to Descriptive Linguistics. New York: Holt, Rinehart and Winston, Revised ed. 1961, p. 440.
۷- ایضاً ص. ۴۴۱
۸- Dialect امروز غالباً در برابر این واژه، گویش به کار می‌برند، ولی به نظر ما گویش معادل مناسب‌تری است برای Idiolect که زبان فردی باشد.
۹- نگاه کنید به: R.H. Robins, General Linguistics: An Introductiory Survey, London: Longmans, 1965, pp. 58-59 از آنجا که زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی دقیقاً مورد بررسی و توصیف علمی قرار نگرفته‌اند موارد مثال را از زبان‌های خارجی آوردیم. مع‌هذا برای روشن‌شدن ذهن خوانندگان، از زبان‌های ایرانی نیز (بی‌آنکه صحت آنها را صددرصد تصدیق کنیم) چند مثال به دست می‌دهیم: بنابر تعریف اول، زبان پشتو یا اردو را باید لهجه‌ای از زبان فارسی به حساب آوریم؛ بنابر تعریف دوم، زبان‌های کردی و بلوچی و ترکی رایج در ایران را باید لهجۀ زبان فارسی محسوب داریم؛ و بنابر تعریف سوم، فارسی و عربی و ترکی ترکیه را قبل از تغییر خط، باید لهجه‌های زبان واحدی به حساب آوریم چون از خط واحدی استفاده می‌کرده‌اند.
۱۰- نگاه کنید به: Charles F. Hockett, op. cit, p. 322
۱۱- مراد آن است که اگر بخواهیم پایۀ لهجه را بر وحدت تلفظ اصوات بگذاریم، چون هیچ دو فردی صوتی را صددرصد یکسان تلفظ نمی‌کنند، و حتی تلفظ‌های یک فرد از یک صوت یا یک واژه، هیچ دوباری کاملاً یکسان نیست، بنابراین باید گویش فردی هر کس را یک لهجه و حتی یک زبان علیحده به حساب آوریم و در نتیجه از این راه به جایی نمی‌رسیم. پس باید یکسانی اداراک را ملاک قرار دهیم، و غرض از یکسانی ادراک آن است که با آنکه تلفظ‌های افراد متفاوت است، ولی شنوندگان این تفاوت‌ها را ادارک نمی‌کنند و آنها را یکسان می‌انگارند، و به همین جهت سخن یکدیگر را می‌فهمند. از تعریفی که ستور توانت برای لهجه مردم کرده است تکلیف زبان نیز معلوم می‌شود. بنگرید به: E. H. Sturtevant, Linguistic Change: An Introduction to the Historical Study of Language. The University of Chicago Press, 1965, p. 146.
۱۲- نگاه کنید به یادداشت ۹
۱۳- Mutual Intelligibility
۱۴- نگاه کنید به: Charles F. Hockett, p. 328
۱۵- Hans Wolf
۱۶- Nembe
۱۷- Kalabari
۱۸- Ijaw
۱۹- Edo
۲۰- Ishan
۲۱- Etsako
۲۲- نگاه کنید به: Hans Wolf, “Intelligibility and Intra-Etnic Attitudes”, in Language in Culture and Society ed. By dell Hymes, New York, 1964, p.444.
۲۳- نگاه کنید به: E. H. Sturtevant, Linguistic Change, pp. 146-7
۲۴- رجوع کنید به: Robert Lord, Comparative Linguistics, the English Universities Press Ltd, London 1966, p. 39.
۲۵- Common Core or Common Element
۲۶- Redundancy
۲۷- Communication Theory
۲۸- نگاه کنید به کتاب‌های:
C. E. Shannon, and W. Weaver, the Mathematical theory of communication, Urbana 1949.
Weiner, Cybernetics, New York, 1948.
W. Feller, Introduction to Probability theory and its Applications.
R. M. Fano, The Transmission of Information, I and II, Research Laboratory of Electronics, MIT, Technical Reports Nos, 65 and 149, Cambridge, 1949-50
Kellogg, Wilson “the Information theory Approach”, in Psycholinguistics: A survey of theory and Research Problems, edited by Ch. E. Osgood and th. A. Sebeok (Bloomington: Indiana
University Press) 1965, pp. 35-49.
۲۹- بنگرید به: Stuart Chase, Power of Words, New York. Harcort, Brace and company, 1945, p. 16.
۳۰- نگاه کنید به:
Charles E. Osgood and Thomas A. Sebeok (edx.) Psycholinguistics: A survey of theory and Research Problems. Bloomington: Indiana University Press, 1965.
B. Malmberg, Structural Linguistics and Human Communication. Springerverlag, 1967.
Charles F. Hockett, “the Mathematical theory of communication: Review of Shannon and Weaver”, in Psycholinguistics: a Book of Reading, edited by sol Saporta.
G. A. Miller, Language and communication, New York 1951.
۳۱- بنگرید به:
André Martinet, a functional view of Language. Oxford university press, 1965, p. 68.
Charles F. Hockett “the problem of universals in language”, Universal of Language, ed. By Joseph H. Greenbery, MIT 37, 2nd. Ed. 1966. P. 24.
هاکت در همین مقاله می‌گوید که اگر میزان تکرار از ۵۰ درصد بیشتر باشد، پیام نارسا و اگر کمتر باشد سبب سوء تفاهم خواهد بود.
۳۲- Charles F. Hockett, A course in Modern Linguistics, p. 331
۳۳- Ibid. p. 332
۳۴- Overal Pattern
۳۵- Isogloss
۳۶- Bundles of isoglosses

مأخذ:
۱- Chase, Stuart, Power of words. New York: Harcourt, Brace and company, 1954.
۲- Gleason, H. A., An Introduction to Descriptive Linguistics, New York: Holt, Rinehart and Winston, 1961.
۳- Hockett, Charles F. A course in Modern Linguistics, New York: The Macmillan Com-pany, 1962.
۴- Idem. “the problem of universals in Language”, in Universal of Language, edited by J. Greenberg, MIT. 37, 2nd. Ed. 1966.
۵- Martinet, André, A Functional View of Language. Oxford: the clarendon press, 1965.
۶- Nida, Eugen A., Toward a science of Translating, Leiden: E. J. Brill/1964.
۷- Robins, R. H., General Linguistics: An Introductory survey. London: Longmans, 1965.
۸- Strurtevant, E. H., Linguistic change: An Introduction to the Historical Study of Lan-guage. The University of Chicago Press, 1965.
۹- Wolf, Hans, “Intelligibility in culture and Society”, ed. By Dell Hymes, New York and London, 1964.

 

نویسنده مقاله فریدون بدره‌ای  است و در مجله فرهنگ و زندگی سال ۱۳۴۹ ویژه نامه زبانشناسی منتشر شده است و اکنون در انسان‌شناسی و فرهنگ بازنشر می‌شود.

تایپ: الهه صادقی نصب