انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یک تصمیم متفاوت

یش از مصاحبه با زیبا(نام حقیقی مصاحبه شونده محفوظ است.)، ۱۹ ساله، با خواهرش آشنا شده بودم. بر اساس صحبت های او می دانستم که زیبا به رغم ظاهر و رفتارهای جسورانه اش در دوره نوجوانی، اکنون ظاهر و لباس محافظه کارانه ای را انتخاب کرده است. ساغر می گفت:«خواهرم چند تا دوست پسر رو همزمان مدیریت می کرد. موهاش رو مدل پسرونه زده بود و با لباس پسرونه بیرون رفته بود. آرایش می کرد… ولی ناگهان متحول شد و به خاطر اردویی که رفت، یک دفعه برگشت و گفت من از این به بعد می خوام چادری باشم!» با این وصف، پیش از ملاقات از چادری بودن زیبا اطلاع داشتم. او بر خلاف دختران چادری همسالش حتی از مانتو یا روسری با رنگ های شاد و متنوع استفاده نکرده و یک روسری سیاه رنگ را با روش کلاسیک در زیر چانه گیره زده بود.
روایت ساغر و زیبا از دوره نوجوانی و خانواده شان، با توجه به این تغییر نگرش زیبا، از یکدیگر متفاوت بود. در سراسر گفتگو زیبا تلاش می کرد روایتی از زندگی اش ارائه دهد که زمینه های تغییر نگرشش را نشان دهد و بین زندگی پیش از این تصمیم و پس از آن پیوستگی ایجاد کند.
محل قرار از پیش تعیین شده ما به دلایلی مناسب نبود و مجبور شدیم در پی محل مناسب گفتگو، مدتی در خیابان قدم زده و با هم صحبت کنیم. به همین دلیل چند جمله آغازین صحبت از دست رفته است:

من – یادت میاد تو طول دوره بچگیت خیلی این قضیه دختر بودن یا پسر بودن خیلی برات اهمیت پیدا کرده باشه یعنی فکر کنی که کاشکی مثلا پسر بودم یا اینکه وقتایی که بازی میکردی با بچه ها چجور بازی هایی میکردی؟ فقط با دخترا بودی ؟ با پسرا بودی ؟
زیبا- اممم .. بله من دقیقا به این موضوع هایی که می پرسید می خورم چون من یه برهه ای موهامو ماشین کردم و لباس پسرونه پوشیدم کاملا پسرونه، یعنی فکر کنم تو دوره آخرای راهنمایی دوم راهنمایی سوم راهنمایی و اول دبیرستان مخصوصا به اوجش رسید بعد دیگه تو دوم دبیرستان خیلی کمتر شد سوم دبیرستان هم که کلا متحول شدم که اون متحول رو بعدا براتون می گم. این داستانش اینجوری بود که من دوست داشتم بیشتر شبیه داداشم بشم و قشنگ موهامو زدم. خیلی هم شبیه داداشم شدم. داداشم رو خیلی دوس دارم. بعد این موهامو که ماشین کردم بعد شلوار شیش جیب پوشیدم. یک شب یادمه و سویشرت و کلاه و گوشواره هام رو هم در اوردم با داداشم شب ساعت ۱۰ شب یادمه رفتیم بیرون، بعد همینجور داشتیم راه می رفتیم، مردم هم همینطور عادی گذر می کردند و اصلا انگار نه انگار. این ها دوتا پسر عادی دارند از تو کوچه رد می شن.
– آره
– ساعت ۱۰ شب. داشتیم می رفتیم توی سوپر مارکت بعد داداشم رفت تو شروع کرد چیز میز برداشتن بعد من بیرون وایسادم دستم رو هم کردم تو جیبم، همچین جدی انگار که داریم تئاتر بازی می کنیم فروشنده صبحش منو با مانتو مدرسه دیده بود.
– آها
– من خرید کرده بودم ازش. یهو همین جور نگاه کرد دید من بیرون وایسادم، گفت جوون تو چیزی نمیخوای؟ گفتم: «نه آقا نمی خوام. خیلی واسم جالب بود و این اولین باری بود که سعی می کردم جدی باشم. بعد همینجور گذشت و داداشم همین جور فی البداهه بدون اینکه هماهنگی کرده باشیم برگشت گفت سهراب تو شارژ نمی خوای؟ گفتم: نه داداش نمی خوام. خیلی جالب بود اون شب هیچ وقت از یاد من نمی ره. دوره خیلی خوبی بود. مثلا تو مدرسه تنها دختری که مثلا من جزو اولین ها بودم. اگه یادتون باشه مد شده بود دخترا موهاشون رو اینجوری می کردند دورش رو و اینا
– اوهوم
– من جزو اون اولین دوره ها بودم که یعنی تو مدرسه ما اصلا نبود همچین چیزی. مثلا خیلی دخترا واسشون جالب بود عجیب بود. واسه خودم خیلی جالب بود دوره طلایی ایی بود. مثلا تو دوران زندگیم، ولی بعدش مثلا از نظر دختر بودن واقعا اگه همین الان یک نفر از من بپرسه که دوست داشتی دختر بودی یا مثلا پسر بودی با تمام وجود می گم که خانوم بودن از نظر من خیلی جذاب تر و جالب تره روش زندگی زنانه.
– اوهوم
– و راضیم همون موقع هم که اینجوری تیپ می زدم، راضی بودم که دختر بودنم رو دوست داشتم فقط تیپم مثلا جدی بود خیلی. حتی قبلش هم که مثلا موهای بلند و حالت دخترونه بود من بازم مثلا بازی های پسرونه رو خیلی دوست داشتم. مثلا شش هفت سالگی کانتر بازی می کردم، گیم نت می رفتم.
– آها
– بازی اسلحه ، کانتر بازی می کردم و از این جور بازی هایی که مثلا پسرا انجام می دادن یا مثلا کلا کارهای پسرونه واسم خیلی جالب تر بود. البته خاله بازی و باربی بازی هم انجام می دادم مثلا همین الانم مثل پینت بال مثلا واسه من خیلی جالبه
– اوهوم
– بازی های مثل پینت بال و مثلا خشن باشه و رئیسی باشه و
– رفتی تا حالا پینت بال ؟
– سال ها می خوام برم ولی دقیقا مشکلی که هست برای این جامعه شناسی هم می خوره دوست هامون خیلی دخترای لطیف و ظریفیند به اینا اگه گلوله پینت بال بخوره همه کبود می شن و فرداش مادر پدراشون میان بالا سر آدم. بعد مثلا داداشم هم غیرتیه دوست هاش رو نمیاره بعد مثلا میشم من و داداشم و خواهرم بعد دیگه مثلا حالا مثلا زهرا همین دوستم مثلا خیلی دختر قوی تریه. بعد دیگه حداقل حداکثر داره نیروهایی که باید می بری خودت می بری دیگه
– آره
– آزاد نیست مثلا پول بدی بری تو. ما دنبال مثلا گروهی ایم که مثلا یه نفر مثلا یه سری دخترای قوی باشن مثلا بریم اونجا ما بتونیم مثلا اونا رو بزنیم وگرنه اینکه بگیم من تو رو نمی زنم تو هم من رو نزن که نمیشه.
– (خنده)
– مثلا همین الان هم دارم کاراته انجام می دم
– اوهوم
– کاراته واسم خیلی جالبه ورزش های مثلا نینجایی اینا خیلی واسم
– جالبه
– خیلی
– اون موقعی که بچه بودی مثلا می رفتی نمیدونم توی گیم نت و اینا دخترای دیگه ای هم بودن میومدن ؟
– نه نه .
– آها هیچکی فقط خودت و برادرت یعنی
– و پسرای دیگه
– آها آره خب منظورم اینه که مثلا همیشه همراهیت مثلا داداشت بود
– ولی نه خیلی همیشه
– آها
– مثلا توی این زمینه ها مثلا خیلی با دل من راه میومد یعنی
– اوهوم
– من یادمه که یه دوچرخه داشتم کوچولو، بعد اون دوچرخه سواری حرفه ای انجام می داد داداشم…
– اوهوم
– بعد مثلا بعضی وقتا باید من مثلا اون روز از خوشحالی مثلا میمردم بعد مثلا میگف حالا مثلا بیا نه با دوست های دیگش خودش و من تنها
– اوهوم
– مثلا میرفتیم تا پارک سر کوچه مثلا من از روی پله اینقدری با دوچرخه ام میومدم پایین، احساس میکردم من چقدر دوچرخه سواری کوهستان دارم انجام میدم و اینکه مثلا به خودم افتخار میکردم از این جهات با دل من راه میومد ولی خب مثلا پسری باشه که همه جا دنبال من بیاد نه.
– اوهوم ولی یه جاهایی کمک میکرد
– اوهوم
– توی محلتون پسرای همسن و سال خودت رو ارتباطی باهاشون داری؟ میشناسی ؟
– خونه که زیاد عوض کردیم ولی یادمه تو اون دورانی که مثلا دبستان و راهنمایی بودم بعد مثلا با پسرای همسایه فوتبال بازی میکردیم یا مثلا دوچرخه سواری میکردم
– تا چه سنی ؟
– همون تا مثلا تا اوایل راهنمایی ولی بعد از اول راهنمایی ببینید خونواده وقتی مذهبی اند مثلا اون مسائل مربوط به شعور مذهبی رو داشتند
– اوهوم
– یعنی اینکه مثلا همون موقع هم مخالف بودند که مثلا دخترا بدن خودشون رو نشون آقایون می دن یا مثلا بد حجابی می کنند. کل روسری برداشتن رو تو مهمونی ها مثلا بعضی وقت ها می دیدم. طرف جلوی شوهر خواهرش یا مثلا برادر شوهرش به طور مثال روسریش رو بر می داره یا با آستین کوتاه می شینه واسم مشمئز کننده بود همون اون موقع هم
– اوهوم
– ولی مثلا خودم مثلا روسریم عقب بود مانتوم کوتاه بود شلوارم تنگ بود مثلا صورتم آرایش کرده بود
– اوهوم
– از این جهت …
– یادته اولین باری که عادت ماهیانه شدی؟
– بله
– کی بود؟ چجوری اتفاق افتاد ؟
– بله من دقیقا یک ماه قبلش داشتم با دوستم صحبت می کردم که طرفای همین اول راهنماییم هم بود با دوستم داشتم صحبت می کردم گفتم چیه؟ من این رو فهمیدم فلان بهمان، نشست واسه من توضیح اونم خودش تخصص نداشت.
– اوهوم
– یعنی مثلا توضیحی که من شنیدم اینجوری
– از کجا شنیده بودی؟
– تو مدرسه به گوشم خورده بود.
– آها
– بعد رفتیم به دوستم گفتم اصلا این چی هست اصلا نمی دونستم وجود خارجی داره نداره. بعد چون مثلا مامانمم صحبت نکرده بود قبلش باهام، این دوستم برگشت گفتش که آره من شنیدم اینجوری بعد از کمد مامانش یه دونه در آورد. بعد گفتم: هععع وای این چقدر ترسناکه!
– (خنده)
– این گذشت بعد من، مثلا می گن اطلاعات خیلی بلوغ رو نزدیکتر می کنه، این اطلاعات رو واقعا من خیلی بهش اعتقاد دارم، چون من این که فهمیدم کمتر از یک ماه بعدش واسه خودم به وجود اومد. مثلا خون دیدم که من رفتم به خواهرم گفتم مثلا اینکه گفت باشه چیزی نشده که مثلا این رو می گیری مثلا لباس زیر از تو کشو در آورد گفت این اینجوری چسبش کنده می شه می زاری اینجا برمی گرده بعد وقتی اینجوری هستی دقیقا یادمه حتی چی گفت: بشین. بعد مثلا می گفت وقتی می خوای شب بخوابی مثلا بعد خیلی بیشترش رو به سمت پشت قرار بده مثلا وقتی بیداری اینجوری قرار بده. بعد واسم توضیح داد که بدن خانوما چجوریه نسبت به آقایون مثلا آقایون سکته می کنند این خون های کثیف تو بدنشون می مونه ولی خانوم ها، از این جهات گفت و اینکه خیلی طبیعیه و همه یه روز اینجوری می شن. خواهرم بیشتر این چیزا رو به من گفت بعد من سری دومی که خون دیدم پریود شدم، البته فکر کنم یه هفته گذشت. بعد یه ماه من هیچی به مامانم نگفتم سری دوم رفتم در گوش مامان. گفتم که الان بگم منو دعوا می کنه منو می زنه، فلان. درصورتی که اصلا همچین خونواده ای…{نیستیم}، من تصور می کردم خیلی کار بدی کردم. بعد هیچی رفتم در گوش مامانم گفتم مامان من اینجوری، اسمش هم گفتم، من پریود شدم. بعد یهو برگشت گفتش که وای مبارک باشه مثلا فلان، به من نگاه کرد که مبارک باشه. جالب بود خونه مامان بزرگم اینا بودیم، بعد من یادمه قشنگ یادمه کجا بهش گفتم جزئیات زندگیم مهم باشه یادم می مونه.
– اوهوم خودت چه حسی داشتی ؟ اون دفعه اول خب فکر کردی خیلی کار بدی کردی و اینا. خب بعدش، کلا درمورد اینکه این اتفاق برات میوفته چه احساسی داشتی؟
– اینو زیاد یادم نمیاد ولی فکر نمی کنم خیلی حس بدی باشه. چون وقتی اتفاق افتاد من از خواهرم پرسیدم خیلی علمی و مثلا پزشکیش رو به من گفتن، با اینکه اون موقع سنشون کم بود. خودشون هم مثلا ولی خب خیلی نسبت به دخترای دیگه تخصصی تر گفتن.
– اوهوم
– بعد من می دونستم خب یه چیز عادیه یادم نمیاد مثلا اگه منظورتون اینه که احساس کردم بزرگتر شدم، خانوم تر شدم، نه من مثلا وقتی سوتین رو تجربه کردم احساس کردم خیلی بزرگتر شدم.
– آها قبلش بود یا بعدش این اتفاق افتاد ؟
– فکر کنم یا هم دوره بود یا بعدش بود.
– اوهوم خب
– چون یکم خونوادگی بلوغمون یکم دیره.
– اوهوم.
– مثلا تو سن های به سمت بالاتر چون همسن و سالای من مثلا تو دبیرستان که دیدی مثلا سینه های درشت و مثلا هیکلی که مثلا آماده ازدواج و بچه دار شدن و فلان و اینا. ولی ما مثلا خونوادمون اینجوری نیستند هیچکدوم.
– اوهوم خب بعدش اون موقع احساس کردی که یک خانوم شدی.
– آره اون موقع حس کردم که واقعا دیگه آدم محسوب می شم.
– خب می گی که مثلا تا کلاس اول راهنمایی با پسرا بازی می کردم و اینا. ولی بعدش مثلا دیگه حساسیت های بیشتر در مادرت بود یا خودتم بود که دیگه گفتی خوب نیس باهاشون بازی کنم. ولی توی مدرسه و اطرافت حساسیت و کنجکاوی زیادی احتمالا می دیدی درمورد اینکه مثلا دوست داشتند ببیند پسرا چجورین می خواستند با پسرا دوست بشن که…
– دوس ها دور و وری ها مثلا
– آره
– فاز دختر هارو دارید می گید درسته ؟
– آره ولی خودت چجوری بودی مثلا خودت اون موقع دوست داشتی که این کنجکاوی رو داشتی که مثلا با یه پسر دوست بشی ببینی چجورین؟
– ببین من دقیقا تا شاید بگم یک هفته تا قبل از اینکه چادری بشم این تحول رو تجربه کنم، شاید یک هفته قبلش دقیقا همه از من می پرسیدند که تو یعنی چی که دوست پسر نداری مگه می شه؟ دروغ می گی می پیچونی مارو. بعد من می گفتم که نه واسه چی داشته باشم، اصلا چه حرکت مسخره ای! چون می گم الان بهتون از چه نظر مسخره بود، چون وقتی هم که چادری شدم کسی مثلا می گفتش که تو اگه دوست پسر داشته باشی عجیبه.
– اوهوم
– یعنی تا یه هفته قبلش این سوال رو از من می پرسیدند که تو داری دروغ می گی مثلا داری، این چه حرفیه که مثلا تو می زنی؟ مگه می شه!
– آره خب
– شوخی می کنی، بخاطر اینکه مثلا می گم یعنی چی یه رابطه ای که مثلا دونفر باهمند، بعد معلوم نیس وظایفشون چیه، معلوم نیس مثلا چه حکمی باهم دیگه دارند، مسئولیت هاشون مهم نیس. بعد وقتی هدفشون هم ازدواج نیس، بیا دوست بشیم باهم، یعنی چی دوست بشیم باهم؟ من دوست دارم خودم مثلا نه تو تنهایی بیا باهم دوست بشیم که مثلا پسرا پیشنهاد توی مجازی مثلا شماره یهو توی گوشی زنگ می خوره جواب میده. چون من از توی دبستان از چهارم دبستان اینا دیگه گوشی داشتم خط داشتم، بابام واسم گرفته بودش. مثلا یهو مثلا گوشی رو جواب میدی، مثلا آره تو تنهایی منم تنهام بیا باهم دوست بشیم. این یعنی چی من تنها نیستم. می گف ولی من تنهام خیلی ناراحتم. می گفتم قرآن بخون، از هیچی نترس، قطع می کردم. می گف تنهام می ترسم. یعنی چی ؟ من هیچ وقت به این چیزا اعتقادی … دوست نداشتم دخترها رو از این جهت، هیچ وقت درک نکردم.
– هیچ وقت دستشون نمی انداختی پسر ها رو ؟ مثلا بگی که بزار حالا یه کم سرکارش بزارم یه ..
– چرا
– این کار رو می کردی ؟
– این کار انجام شده بله
– خب مثلا خیلی مدت طولانی ؟
– نه یک ماه. دوستام داشتند می خندیند باهم داشتیم می خندیدم. جالب بود بعد این دوست دوس پسر دوستم بود که … دوتا آقا بودن که با این دوتا دوست من دوست شده بودند .
– اوهوم
– بعد از کجا ؟ از همدان. بعد این رفیق اونا بود. بعد خیلی فاز خنده خیلی خنده دار، آدمی بود که مثلا خودش جدی بود. ولی از نظر آدم های دیگه خیلی مسخره به نظر می رسید. مثلا فاز عکس گرفتنش فاز حرف زدنش .
– آها
– زندگی نامه اش، بعد مثلا ما به فامیلیش هم مثلا می خندیدیم. بعد همین در همین حد مثلا یادمه دوستم گفتش که آره مثلا زیبا من با با این، دوست پسر خودش رو می گفت، من با این به هم زدم تو هم اینو چیزش کن، جوابش رو بد بده و بهم بزن باهاش. دوستی ای نداشتیم ما که مثلا بخوایم بهم بزنیم. می گف مثلا دیگه با این کاری نداشته باش.
– آره .
– مثلا یادمه یک بار آفلاین شدم، بعد مثلا ده دقیقه دوباره آنلاین شدم. گفتم تموم شد. در همین حد تو دست خودم بود دیگه در حد همون مجازی و پی ام و تو گروه.
– چیز نبودی که مثلا از لحاظ احساسی …
– نه دست انداختم یعنی گفتی دست انداختی، گشتم پیدا کردم بله این کار رو کردم.
– حالا رابطه دوستی بچه هایی که دور و ورت بودند چقدر عمیق بود ؟
– دخترا ؟
– آره .
– بعضیاشون خیلی عمیق بود که شکست عشقی بخورند مثلا من دوست هایی رو داشتم که مثلا ۱۲ سالگی ۱۳ سالگی با پسر تو ارتباط بودند ،
– اوهوم
– که مثلا تا سوم دبیرستان هم مثلا اومده بودند بالا، دیگه واسه پیش و کنکور می خواستند اقدام بکنند، مثلا جدا شده بودند. خب یه حس خیلی بدی داره دیگه آدم بالاخره یه
– تموم این مدت رو با یک نفر دوست بودند ؟
– آره با یه نفر و مثلا خودش بچه، اون بچه، خصوصا اینکه دختر وقتی ۱۷ سالش می شه دیگه یه خانوم کامله، مثلا به نظر من بعضیاشون، البته می تونه یه خانوم کامل باشه. ولی یه پسر ۱۷ ساله شما دستش یه کلید نمی سپری می گی کلید رو جا می ذاره.
– اوهوم
– خیلی فرق می کنن از این نظر. واسه همین من از همون از گذشته ام تو ذهنم بود که اگه قرار باشه یه روز ازدواج بخوام بکنم طرفم مثلا نزدیک ۷ سال ۶ سال تا ۱۰ سال مثلا از من بزرگتر باشه که من، نه که من بفهمم اون چی گفت اون بفهمه من چی می گم.
– اوهوم
– چون این خیلی واسم، یعنی فکر کنم چیزی که اصلا نتونم تحملش کنم، اینه که با یکی همسن خودم بخوام ازدواج کنم. کوچیک تر از خودم که اصلا نیست وجود نداره. اصلا راجع بهش حرف نمی زنیم. مثلا یکی همسن خودم یا یکی دوسال بزرگتر از خودم نمی فهمه من چی می گم.
– اوهوم
– درمورد رابطه جنسی کی فهمیدی ؟
– همون دوران راهنمایی اینا دیگه. تو قسمت دخترا به اوجش می رسه که توی الان رسیده به دبستان الان به دبستان رسیده زمان ما راهنمایی بود. یه نسل قبل تر از ما دوران دبیرستان بود.
– اوهوم
– که همینجور واسه خانوم ها می اومد بالاتر که من یادمه خانومی می گفتش که مثلا وقتی من خودمم ازدواج کردم می گفت من لباس عروس تنم بود، بعد حتی می گفت تا چند وقت هم فکر می کردم که عروسی فقط جشن گرفتنه و لی لی کنیم، شام بخوریم. مثلا نقره بزنی به سرت مثلا تور سرت کنی، از این اصطلاحات که تو نسل قبل تر اینجوری بوده. ولی زمان ما دوران راهنمایی بود که مثلا اطلاعاتمون تو این زمینه ها رفت بالا فکر کنم دوم راهنمایی سوم راهنمایی
– اوهوم یادت نیس کی بهت گفت ؟ چجوری ؟
– چرا دقیقا یادمه یه اردو رفته بودیم بعد توی اون اردو یادمه خیلی به من خوش گذشته بود کلی خوراکی. بعد با اساتیدی که خیلی دوستشون داشتم معلم ها و مربی هایی که خیلی دوستشون داشتم مثلا یعنی خیلی خوب بود. کنار چشمه و مثلا هندونه و تابستون خیلی خوب بود همه چیزش خیلی خوب پیش می رفت. بعد رفتیم بالا مثلا پیش دوستام مثلا صحبت کردیم گفتیم خندیدیم فقط من بودم و دوتا دیگه از دوستام سه نفری نشسته بودیم. بعد یکی از اون دوستام برگشت اون قضیه رو گفت که من دقیقا یادمه که سر درد گرفتم. از ناراحتی سر درد گرفتم. حالت تهوع شدید که مثلا از این سر درد من یادمه مثلا فقط رسیدم خونه مامانم یه دستمال بست به سرم من خوابیدم.
– اوهوم
– اعصابم خورد شده بود .
– چجوری گفت انقدر ناراحت شدی؟
– فکر می کردم مثلا خیلی کار، چون اجتناب ناپذیره بالاخره. مثلا مسئله ازدواج. حس می کردم مثلا خیلی کار دردناکی در انتظار همه آدم هاییه که مثلا خیلی هم سخت و عذاب آوره. فکر می کردم مثلا اجتناب ناپذیر منم قراره این سختی رو بکشم. چون دخترا مثلا اون چیزی که خودشون شنیدن و می دونن و فکر می کنند رو می گن. نمیره مثلا صحیح از نظر پزشکیش رو بگه که مثلا آدم درک بکنه.
– الان هم حس می کنم دوباره ناراحت شدی یاد اون موقع که افتادی.
– آره.
– یه حس بدی داشتی؟
– من این جزئیات رو خوب یادمه.
– چون خوب یادت می مونه، آره اون حسش هم باهاش میاد.
– چون هیچ وقت تو زندگیم از مسائل ساده نگذشتم یعنی مثلا من با آدم هایی که دونه دونه در ارتباط بودم تو زندگیم، حتی کسایی که یک دفعه دیدمشون، مثلا نگفتم خب این مثلا یه آدمه منم یه آدمم. مثلا بیا وقت بگذرونیم خوش بگذرونیم نه قشنگ فکر کردم سنجیدم که خب مثلا من الان این رو گفتم این، این واکنش رو نشون داد از نظر روانشناسی چجوریه یا اینکه مثلا خودم رو تحلیل کردم همیشه، مثلا در مورد خواهرم تحلیل کردم خونوادم رو تمام مدت داشتم می گفتم تمایزشون با خونواده های دیگه چیه، چون من فکر می کردم خیلی متفاوته، چون دخترا اصولا این کار رو نمی کنند احساس می کنند زندگیشون داره به هدف های دیگه ای می گذره.
– اوهوم
– من هیچ وقت با اکثر دوستام هم عقیده نبودم .
– اوهوم حالا درسته میگی که ما یه خونواده مذهبی هستیم و اینا ولی خب باز هم سبک زندگی ها فرق می کنه
– بله ،روابط فامیلی ما زیاد نبوده خب، یعنی مثلا چند سال یبار. ولی من روی این مسئله خونواده خودمون رو تحلیل کردم در گذشته ببینید مثلا همونطور که مثلا من خوشم نمیاد مثلا توی یک جمع نشستیم توی یک مهمونی مثلا دختر جوون خونواده بیاد بشینه پیش داداش من راجب فوتبال و آب و هوا حرف بزنه دلیلی نداره اگه خودمم توی این موقعیت قرار گرفتم مثلا مطمئنم که داداشم احساس خوبی نخواهد داشت که مثلا من بشینم چه دلیلی داره اگه اون پسر حرفی داره بره بشینه با آقایون حرف فوتبال و آب و هواش رو بزنه با من چیکار داره اگه مثلا صحبت کنجکاوی که مثلا شما چی میخونی چرا رفتی تو این قضیه و مثلا اینا توی حالت عمومی مثلا خونه بوده گفتن من گفتم بعد یهو یه نفر دیگه صحبت کرده مثلا از این نظر زیاد تعصبی نداریم که مثلا جواب اینو نده یا اینکه مثلا بشینیم صحبت کنیم بازی کنیم چون من توی خونواده های دیگه دقت کردم مثلا اصولا توی گردهمایی های دورهمی های خونشون خونوادگیشون بازی کردند بعد مثلا به حجاب که زیاد اعتقادی نداشتند بعد بازی کردند باهم دیگه بعد حرفی مثلا بوده شوخی ای بوده یا اینکه اصلا خونواده گفتن بیاین بریم جوونا مثلا با یه ماشین بیان ما با یه ماشین بریم، من این چیزا رو خوشم نمیاد یعنی مثلا من خودم خونواده ای اگه بخوام تشکیل بدم از نظر من خونه خیلی قشنگ میشه که وقتی مثلا مهمون که وقتی میاد مثلا آقایون برن پیش هم باهم دیگه صحبت بکنند خانوم ها هم برن پیش هم باهم دیگه صحبت بکنند، ببینید من هنوز نتونستم انقدر جدی تز جدا شدن سفره رو بدم کسی قبولم نکرده فعلا، ولی با تمام وجود از اینکه مثلا چه دلیلی داره مثلا دختر پسر باهم دیگه تو فامیل حرف بزنند، برن پسرا باهم دیگه حرف بزنند دخترها هم حرف دخترونه شون رو هم باهم بزنند.
– خب این رو الان میگی ولی مثلا تا چند سال پیش هم
– نه اون موقع هم دوست نداشتم مثلا داداشم بره با دختری مثلا صحبت بکنه، خیلی اصلا چون داداشم پررنگ بوده تو زندگیم. مثلا ما که پسر خاله پسر دایی پسر عمو اینا نداشتیم که یا اگر داشتیم بچه بودند، الان من پسر خالم دو سالشه دو سه سالشه، داداش من تک پسره خیلی اون تو چشمه. بعد منم مثلا با خواهرم داداشم انقدری رابطه نزدیکی نداشت که من داشتم مثلا اون موقع ها آهنگ هایی که اون گوش می کرد رو من گوش می کردم دوست داشتم مثلا اون کارایی که اون می کرد رو دوست داشتم روش فکری اون رو من می پسندیدم.
– حالا یه خورده بحث رو منحرف کردیم ولی برگردیم به همون که تو ازش ناراحت شدی، بعدش چه اتفاقی افتاد بعدش دیگه هیچ کنجکاوی ای نکردی ؟
– یه مدت فراموش شد بعدش دوباره تابستون گذشت و به مدرسه برگشتیم دخترا یه دوره ای حرفی جز این مسئله ندارن بزنند .
– اوهوم مثلا چیا میگن ؟ بیشتر صحبتشون میره به این سمت که مثلا یه کار دردناک و خطرناکه یا نه مثلا جک میگن ؟
– واسه یه سریاشون عادیه، واسه یه سریاشون خیلی بد، دخترا اصولا چون آدما یه سریاشون ترسواند یه عدشون مثلا بی خیال اند یه عده شون خیلی خجسته اند و اینا، دخترا تقسیم های اینجوری دارند دیگه از نظر روانشناسی، یکیشون مثلا میگه برو بابا مثلا مگه چیه من اگه مثلا بودم خیلی راحت قبول می کردم، بیشتر مثلا سوالی که پیش میاد اینه که شب عروسیت بشه شوهرت بگه مثلا بیا بریم تو اتاق تو میری تو اتاق یا مثلا نمیری تو اتاق؟ مثلا یکی میگه نه من نمی رم یا مثلا یکی میگه که برو بابا معلومه که میرم یکی میگه نمیدونم باید تو موقعیت قرار بگیرم بعد بگم. این چیزا این سوالا رد و بدل میشه
– اوهوم درمورد اینکه چه اتفاقی میوفته مثلا پرده بکارت آدم پاره می شه و اینا
– که مثلا میگن که مثلا خونی و درد داره
– آره
– خب مسلما وقتی یه قسمت از بدن جراحت پیدا می کنه خون میاد خب مسلما با یه حس و دردی همراهه دیگه
– اوهوم
– اون واسه یه سری از دخترا ترسناکه که شاید مثلا بعدها هم جلوگیری کنه از اون قضیه دیگه، یه سری ها خیلی جدیه این قضیه شون که با دکتر یا روانپزشک یا حالت روانپزشک یا روانکاو باید مثلا یه سری ها مثلا روحی دیگه مثلا دختر هم ازدواج مسئله ایه که آدما همه از این مسئله صحبت میکنن راجبش یه سری هاشون نه باید دارو بخورند تا این قضیه شون حل بشه
– فکر می کنی خود اینه باعث میشه که دخترا همیشه چیز داشته باشند دیگه همیشه مثلا نسبت به این قضیه
– دوری
– آره
– نه همه شون
– خب چجوریه ؟
– آره دخترا فکر کنم سه قسمت بشن یه سری هاشون که خیلی میرن به سمت پسر که سری هاشون که خیلی دوری می کنند پسر گریزند پسر گریزی می گیرند یه سری هاشون خنثی اند
– خودت جزو کدوما بودی ؟
– من پسر گریزی داشتم فکر کنم
– یعنی وقتی این قضیه رو فهمیدی یا قبلش ؟
– نه کلا فکر می کنم کلا چون مثلا یادمه توی یک سنی یه دوره ای مثلا خودم کسیو دوست داشتم یعنی سال ها دوست داشتم، دو سال سه سال خیلی پر رنگ بود مثلا. یعنی الان که هیچی یعنی اصلا وجود خارجی نداره ولی اگه مثلا همین الان یکی ازش بپرسه که مثلا توی اون قسمتی که مثلا شما درس میخوندی مثلا بودی یه همچین آدمی بود ؟ میگه مثلا نه من همچین آدمی رو ندیدم
– چون مثلا باهاش هیچ ارتباطی نداشتی
– مثلا نگاه می کردم مثلا اون که سرش رو می چرخوند ولی من رومو اینور می کردم
– اوهوم
– که این از نظر خودم خیلی برام جالب بود چون دخترای دیگه سعی می کنند هر جور که شده شماره بدن این به این بگه اون به اون بگه من اونو دوست دارم یه قراری بزارن یا خودشون رو اینجوری نشون بدن برن جلو یه رفتاری نشون بدن یه هدیه ای بدن یا مثلا بزار من برم این کار رو واسش انجام بدم که مثلا من به چشمش بیام ابدا اینجوری نبودم از راه دور ولی بعدش هم که دیگه از بین رفت دیگه
– پس یه مدتی به یه نفری مثلا علاقه داشتی ولی مثلا دوست نداشتی که باهاش هیچ ارتباطی داشته باشی ولی چه فکری پیش خودت میکردی مثلا منتظر بودی که اون بیاد مثلا
– آره از این دسته دخترا بودم ولی بمیرمم … تو همین دوره از زندگیم که من این فرد رو دوست داشتم دقیقا دوتا از دوستای خودم اصطلاحا بهش میگن حالا اگه می دونید صد در صد یا اگه نمی دونید میگن کراش داشتن دخترا از این تکه کلام زیاد استفاده می کردند کسی رو کسی کراش داره یعنی اینکه من مثلا رو آقای آریا کراش دارم یعنی اینکه اون نمیدونه من دوسش دارم
– آها
– یعنی اینکه مثلا من روی محمدرضا گلزار کراش دارم اون نمیدونه من وجود دارم، ولی مثلا من اونو دوست دارم اینجوری .
– اوهوم.
– از این اصطلاح زیاد استفاده می کنند اون دوتا دختر روی آقایی که من دوستشون داشتم کراش داشتند بعد هدیه رد و بدل کن کارت پستال بده شماره بده .
– هر سه تاتون یه نفر چیز داشتید ؟
– نه اولش که من بودم من مثلا از یک سال قبل این آقا رو دیده بودم آشنا بودم باهاشون، بعد مثلا یکی از این دخترا که اومد اینم دوستم بود، بعد من مثلا بروز نمی دادم ابدا، که بعد اینا راجع به اون صحبت می کردند باهم دیگه بعد من مثلا همینجوری…
– حرص می خوردی
– آره دوره خیلی سختی بود، ولی جالب بود چون خودم مثلا سعی کردم مثلا شناخت بهتری از خودم داشته باشم ولی احساس می کنم از این امتحان از این دوره از زندگیم پیروز بیرون اومدم بیرون. چون آلوده به یه سری چیزا نشدم. چون الان دیگه میتونم بگم که مثلا من با کسی ارتباطی نداشتم. بعد الان وارد این دوره که شدم به این فکر می کنم به ثبات شخصیت رسیدم دیگه وگرنه باید می گفتم توی اون دوره ای که به ثبات نرسیده بودم مثلا من به دوستی مبتلا بودم یا مثلا من توی همه این کافی شاپ های شهر با فلانی خاطره دارم. زندگی خودم سخت می شد. بعدها با همسرم با بچه ام می خوام بیام این پارک بعد یهو یادم میوفته اینجا با اون نشستم، اونجا با اون نشستم. این از نظر من زیاد، یکم آلودگی محسوب می شه که حالا مثلا یه دودی تو زندگی شما وجود داره زندگی پاکی نیست که حالا راحت بشه نفس کشید. هر سری بخوای نفس بکشی اون دوده میره توی حلق آدم. بعد این دختر خانوم ها راجب این آقا صحبت می کردند مثلا کادو می دادند، خودشون رو مثلا تو چشم اون بروز میدادند می رفتند پیشش حرف می زدند بحث می نداختند: عه مثلا تو این ژاکتت، مثلا اعتقادی نداشتند به چیز، بعد مثلا ژاکتت و فلان و اینا بعد من می دیدم، این چرا اینجوری کرد اونجوری کرد. بعد مثلا اون دوستای خیلی خیلی نزدیک من که این اطلاعات رو داشتند مثلا من رو اینجوری نگاه می کردند ببینند من چه واکنشی الان نشون میدم من الان می میرم یا الان میزنم زیر گریه ولی من خیلی …
– بی تفاوتم.
– توی یه اتوبوسی ما می رفتیم مدرسه برمی گشتیم، اینکه پسرا هم از مدرسه تعطیل می شدند توی اون اتوبوس بودند. دخترا هم تعطیل می شدند توی اون اتوبوس بودند یعنی به حدی بود که مثلا صورت آدم اینجوری می چسبید به شیشه بعد یه مسیر طولانی با اتوبوس باید طی می شد. بعد یه سری هم که به اتوبوس نیازی نداشتند اونجا بودند که کرمی بریزند بعد اون اتوبوس هم واسه من خیلی جالب بود، چی میخواستم بگم درموردش؟… آهان پسرایی بودند که توی این اتوبوس مثلا حرف می زدند مزه می پروندند. بلند بلند انگار دارند با دوست خوشون بعد دخترای دیگه می شنیدند ریز ریز می خندیدند. بعد مثلا یه سری ها بودند که بعضی از پسرا می زدند به کوله پشتی یه دختر مثلا هوو ببین این کفشت بندش بازه مثلا این حرفای خیلی …. مسخره. بعد دختره مثلا یا برمی گشت یه چی بارش می کرد یا مثلا هههه می خندید و و مثلا یه تیکی می زد یا اینکه مثلا یادمه یبار از گوشه چشم من دیدم پسره مچ یه دختره رو پیچوند. آشنا بودند باهم ولی خب دختره بچه مدرسه ای بود، بعد این دختره گف آخ آخ آخ بعد گفت عه پس خب حرفمو گوش بده شوخی بود جدی نبود، از این حرفا. من اون موقع مثلا اوج این بود که من موهامو ماشین می کردم، قلدر ابدا اینکه مثلا من احساس می کردم من اگه جای اون دختره بودم اینو الان…
– کشته بودم
– الان اینجوری نیستم، اون موقع خیلی اینجوری بودم. الان مثلا سعی می کنم، سکوت کنم. فاصله بگیرم بعد من مثلا تو ذهنمه که هیچ وقت مثلا دستمو به نرده نمی گرفتم چون مثلا یه دستی می خورد یا مثلا از قصد، عه ببخشید، همین. اینجوری دستمو می گرفتم صاف بعد اینجوری پاهام مقداری از عرض شونه باز همینجور وایمیسادم. بعد تکون هم نمی خوردم. یعنی حتی اگه اتوبوس ترمز کامل میزد همه پرت میشدن، میشدن پایین. من اینجوری ثابت می ایستادم می تونستم. بعد خیلی قلدر، خون جلوی چشمامو می گرفت، تو این مواقع مثلا اون موقع فعال حقوق زنان بودم الان اصلا نیستم.
– اصلا نیستی ؟
– الان نیستم الان فعال حقوق عدالت و حقم بعضی وقتا حق با خانوم ها نیس از نظرم
– جالبه دقیقا خواهرت هم اینو گفته
– چون از مسائل هیچ وقت راحت نگذشتیم تو زندگی من همیشه سعی کردم ببینم ساغر چجور شخصیتی داره اینجوری اونجوری اونجوریه مخصوصا که الان وارد حوزه تبلیغ اسلام شدم آدما رو می شه شناخت که مثلا از چه طریقی تبلیغ وارد شد، یکی می بینی خیلی احساسیه راجع به چیز احساسی دین باهاش وارد می شی صحبت می کنی، یکی میبینی نه خیلی علمیه راجع به چیزای علمی دین باهاش وارد صحبت میشی. مثلا من همیشه سعی کردم ساغر چه شخصیت هایی داره من از نظر دینی بخوام یکم هدایتش کنم مثلا کمکش کنم از چه طریقی وارد بشم. قبل تر از این هم مثلا مامانم چه شخصیتی داره داداشم بابام، ما چجور خانواده ای هستیم چی میتونه خیلی جالب باشه نقاط قوت ما چیه اینا
– اوهوم خب حالا برگردیم به چیزی که من باهاش درگیرم اینکه شما هیچ وقت توی اون دوره هیچ وقت احساس کردی حالا مثلا میگفتی من هیچ وقت احساس علاقه نسبت به یه آدمی رو داشتم ولی هیچ وقت احساس این کردی که مثلا هیجانات درونی درموردت وجود داره مثلا ممکنه تو عقیده به این نداشته باشی که مثلا برم جلو به یه نفر بگم که بهش علاقه دارم ولی آیا احساس میکردی که هورمون های بدن یا مثلا وجودت یه کششی داره به مثلا به جنس مخالف اینو داشتی ؟
– بله
– بعد چیکار میکردی ؟ چقدر بدن خودت رو میشناسی ؟
– منظورتون از نظر حالت مثلا جنسیه یا مثلا یه نفر رو که دوستش داری میبینی قلبت به تپش می افته ؟اون حالت احساسیش منظورتونه یا مثلا اون حالت جنسی ؟
– حس جنسی بیشتر منظورمه میخوام ببینم تجربه حس جنسی داشتی ؟
– توی اون دوره ؟
– آره
– نه من اصطلاحا عشق افلاطونی داشتم اصلا ، مثلا بیشتر اینکه تپش قلبه ولی مثلا بوده که مثلا دلیلش هم این بوده که اون الان درمورد من چه فکری می کنه وای الان مثلا من این لباس رو پوشیدم نمی دونستم امروز این میاد از اینجا رد میشه که کاش مثلا اون لباسم رو میپوشیدم بعد تپش قلب هم مثلا حالا من بد تیپ شدم و فلان و اینا از این حرفا با اینکه میدونستم اون مثلا نمیدونه که من وجود دارم. (خنده) این جالبه.
– بزرگتر از شما بود ؟
– نه یه سال دوسال اون مدرسه ای بود دبیرستان می رفت مام دبیرستان می رفتیم توی یه اتوبوس بودیم
– چیش جالب بود که کم کم بهش علاقه مند شدی ؟
– شبیه بازیگر مورد علاقه ام بود شبیه اون بود، ولی بعد ها دیگه مثلا من دفعه اول دیدم گفتم عه ساغر ساغر این پسره چقدر شبیه پیتره! بعد دیگه گذشت و اینکه این شبیه اونه فراموش شد. خودش مهم بود چون اونکه توی یه کشور دیگه من این یارو در صورتی که این واسه من خیلی ملموس تر خیلی جالب تر بود.
– اوهوم.
– بعد اینکه اون موهاش بلوند بود اون شخصیت این موهاش مشکی بود. واسه همین بعد چند وقت مثلا این اون .
– خودش .. شد ولی خب در نگاه اول این چهره اش برات جلب توجه کرد بعد خودش
– بله.
– ولی اینکه رفتارش چی بود رو
– اصلا اطلاعی نداشتم ازش چون نمیشناختمش.
– آها.
– نه دخترونه اون برهه سنی ای که دخترا وای مثلا…، واسه همین مثلا بعضی وقت ها میگن دختر یا دخترهایی که عقلشون نمی رسه و به بلوغ اجتماعی نرسیدند ازدواج نکنند بهتره، دختری که به بلوغ اجتماعی نرسیده فکر می کنه که وای الان ما ازدواج می کنیم مثلا پروانه می خوریم، رنگین کمون پس میدیم. نمیدونه که به طور مثال مادی گرا بودن خیلی بده، ولی این شروع رو داشته باشی که مثلا شوهر تو این مسئولیت پذیری این رو داره که مثلا زندگی بخواد بگذرونه؟ تو خودت مسئولیت پذیری این رو داری که یک زندگی رو کنترل و مدیریت بکنی و اینکه مثلا خشک شویی پول می خواد، سوپر مارکت پول می خواد، کهنه بچه پول می خواد، اینا همه پول می خواد. وقتی یه دختر به بلوغ اجتماعی نرسیده میگه الان در مورد من چی فکری می کنی؟ من خوشگلم؟ منو دوس داری؟ مثلا من هیچ وقت از این سوالا مثلا درک نکردم ایشالا هیچ وقت هم درک نکنم، چون به نظرم خیلی سطحت پایین میاد که مثلا منو دوس داری ؟ مثلا به طرف مقابل مثلا اونم میگه آره بابا دوست دارم.
– اوهوم
– منو چند تا دوست داری ؟ من خیلی تو رو دوست دارم و میگه خب منو خیلی دوست داره
– برا خانوم ها انگار خیلی مهمه دوست داشته شدن یعنی منتظرند که یکی بیاد دوستشون داشته باشه درسته؟ یعنی مثلا توی دخترای دبیرستان چقدر اینو مثلا نگران این هستند که چجوری باشند که دیگران دوستشون داشته باشند.
– خب الان شما چی دارید میبینید تو جامعه دخترایی رو دارید میبینید که مخصوصا اول اینکه اینم بد حجابیه اینکه حتی مومن ها دختره به حجاب به اسلام معتقده به شیعه بودن معتقده امام حسین رو عاشقانه دوست داره ولی میدونه توی همون قرآنی که میخونتش وقتی میره ختم نوشته شده که حجاب واجبه و خانوم ها حجاب داشته باشند خدا تاکید کرده ولی میگه نمیتونم داشته باشم حالا در آینده اگه با کسی صحبت کردید این رو بپرسید که چرا مثلا این قضیه حجاب خیلی به نظر من اگه موضوعتون دختر بودنه
– اوهوم
– این قضیه حجاب یه دوره پر رنگی از زندگی هر دختره این رو مطمئن باشید مخصوصا توی کشور ایران ببینید اگه ما مثلا توی کالیفرنیا بازی میکردیم به طور مثال بحران حجاب نبود شاید مثلا تو کشورای عربی اسلامی یا مثلا تو یه منطقه مسلمون نشین مثلا کالیفرنیا به طور مثال یا مثلا ایرانی نشینی که مثلا دخترا با آدمایی که تو آمریکا زندگی میکنند ولی یه دستمالی میبندند به سرشون مثلا این چرا سرش رو پوشونده یا منطقه های مسلمون نشین که قشنگ حتی یه تار موشون هم پیدا نیست یا تو ایران خیلی پر رنگ تر که چه مومن چه غیر مومن حجاب رو باید داشته باشند بعد چرا قانونیه چرا اونجا مامور گذاشتند چرا مارو میگیرند چرا مثلا و خیلی چرا های دیگه
– این بحرانه براشون وجود داره
– این رو نمیتونن بگن فقط برا اینکه خودشون رو دوست دارند نشون بدن دیگه اینکه مثلا قبول بشن اون حالت مقبولیت رو به دست بیارند به عنوان یه دختر زیبا
– خودت اینجوری بودی ؟ یعنی خودت خیلی آرایش میکردی مثلا ؟
– من همیشه سعی کردم فکرم مقبول تر باشه تا جسمم چون
– میگفتی مثلا یه دوره ای یه جور دیگه لباس میپوشیدم
– آها اون دوره رو میگید
– آره
– چون کسی که زیبایی فکری و زیبای روح داشته باشه هیچ وقت زیبایی جسمش رو به نمایش نمی ذاره. اون دوران من به واسطه طراح لباس بودنم… لباس های مختلف واسه خودم می دوختم، میپوشیدم. مانتوهای کتی مثلا خیلی خوشگل مثلا مانتوهای کوتاه که بعد از اینکه مثلا وارد این دوره از زندگیم شدم یه سری از مانتو های جلو باز و جزئیات دیگمو مثلا خواهرم استفاده می کنه که مثلا اونجوری مونده تو کمد
– اوهوم یعنی میگی که این برای این بود که طراح لباس بودم علاقه داشتم
– این خیلی پر رنگ بود ولی خب مثلا من خیلی قشنگ هم بلد بودم آرایش بکنم ساغر هم خیلی خوب بلده آرایش بکنه مثلا من مامانم آرایشگر بود … من مامانم همیشه فیلم های آرایشگری می دید که بروز باشه، شینیون و اینا. بعد ما مثلا دست مامانم رو نگاه کردیم بعد خودمون مثلا یاد گرفتیم من خیلی قشنگ هم اتفاقا آرایش می کردم موهامو درست می کردم مخصوصا اون دوره ای که موهامو ماشین می کردم خیلی دوره ای بود که اوج تیپ زدن بود چون مثلا مو که ماشین شده بعد من بالای سرم مامانم این کار رو واسم می کرد یعنی من هرجا می رفتم می گفتن هععع مادرت اجازه داد این کار رو بکنی ؟ می گفتم مامانم خودش زد واسم، خیلی جالب بود. ببینید این دور وقتی ماشین می شه این بالا وقتی بلند باشه خیلی مدل قشنگیه بعد من از این مدل ها استفاده می کردم بعد روسری که اینجا قرار می گرفت بعد دیگه هر نوع آرایش و لباسی به اون مدل مو مدل روسریم خیلی قشنگ می شد خیلی هم جلب توجه مثلا اون موقع ها مثلا جایی می رفتم خیلی جلب توجه می کردم
– اوهوم
– بعد کلا از همون اوایل اهل جلب توجه عمومی نبودم بیشتر این تو ذهنمه که مثلا ببینید از نظر روانشناسی اینکه یه نفر خیلی به اتوی لباسش اهمیت بده شاید تو قسمت مثلا جلب توجه مثلا کردن قرار بگیره درخواست جلب توجه خواستار جلب توجه بودن، نمیدونم چه کلمه ای انتخاب کنم واسش که خوب باشه، ولی من مثلا وقتی لباسم رو اتو می کنم وقتی یه لباس واسه خودم انتخاب میکنم وقتی دارم به یه مهمونی میرم اولین چیز تو ذهنم اینه که از نظر خودم مقبولیت دارم؟ مثلا شاید مامان من یه نظر بده یه لباسی بپوشم که تمام طول مجلس بگم که کاش به خودم گوش می کردم البته من همیشه مشورت کردما یعنی بعضی وقتا گفتم که چه خوب شد حرف مامانم رو گوش کردم این رو گوش نکردم اگه اونی که خودم میخواستم رو میپوشیدم با اینکه خوشگل تر بود ولی الان مثلا این مثلا عیب هم داشت.
– اوهوم خب اون دوره ای که مثلا تیپ پسرونه زدی و اینا اون چی برات اون موقع مهم بود ؟ جلب توجه نبود ؟ مثلا دوست داشتی بدونی که حس پسرا چجوریه ؟
– آره و اون دوره خیلی احساس قوی بودن می کردم احساس قدرت میداد چون مثلا دیگه چیزی نبود که بخوای جمع کنی گل بزنی، میدونی؟ بعد مثلا لباس های من رفت مثلا به سمت پسرونه بودن مثلا تیشرت های خونگیم هم حتی چریکی بود جالب بود
– اوهوم
– بعد دیگه مثلا دستبند انداختن همین الانش هم مثلا من گوشم سوراخه ولی خب گوشواره ندارم گردنبد آنچنان مثلا دستم خالیه خب خوشم نمیاد مثلا وقتی از مهمونی میام مثلا یه دونه انگشتر دارم سریع وقتی میرسم خونه اولین چیزی که در میارم اون انگشترا و یا اون دستنبد و
– یعنی احساس میکنی که اون مدل زنونه چیزه قدرتت رو کم میکنه ؟
– نه من مامانمم نمیتونه
– تحملش بکنه؟
– تحمل بکنه و اینکه از همون اول هم مثلا یه سری چیزای دخترونه خوشم نمیومد یعنی مثلا به طور مثال من اردو جهادی که رفتم با دخترای دیگه ای هم اتاق بودم که مثلا شب ها اونجا میخوابیدیم با دخترای دیگه ای که اردو جهادی اومده بودند از نظر من هر چیزی جایگاهی داره مثلا توی اردو جهادی ای که رفتیم یه اتاق اینقدری به ما دادن به سختی، تازه به خانوم ها تازه خیلی قسمت خواهران احترام گذاشتند وگرنه باید تو مسجد میخوابیدیم با هوای سردی که اونجا بود. مثلا آقایون تو مسجد خوابیدند مثلا به ما خیلی احترام گذاشتند یه اتاق کوچیک داده بودند که فقط فرش بود و مثلا سر میچرخوندی سوسک رو میدیدی یه همچین حالتی بعد مثلا دخترایی اونجا بودند که خیلی معتقد بودند که مثلا وای دستمال کاغذی ها رو نندازید و مثلا موهاتون رو شونه میکنید موهاتون رو جمع کنید و مثلا کیفت رو چرا گذاشتی اینجا کیفت چرا اینجوریه کیفت رو اینجوری بزار من این چیزا رو خوشم نمیاد هر چیزی بالاخره جایگاهی داره مثلا خونه تازه عروس نرفتیم که مثلا من الان کیفم رو اینجا گذاشتم برم برگردم واسه همین مثلا اونجا درگیری هم وجود داشت مثلا من اصلا درک نمیکردم یعنی چی مثلا من الان وقتم رو انرژیم رو باید بزارم به مردم خدمت بکنم برگردم بیام تو این خوابگاهی که من ۵ شب دیگه توش نیستم رو جاروبرقی بکشم دستمال بکشم این اینو من
– اوهوم
– خونه خودت رو مثلا هر روز دستمال بکش اینجا جایگاهی نداره مثلا دلیلی نداره وقتت رو وقتی که از بیت المال به تو تعلق گرفته بیای به مردم اینجا خدمت کنی بیای تو این آلونک رو تو مثلا دستمال بکشی مثلا سرامیکش رو طی بکشی یا مثلا فرشش رو جارو برقی کنی
– اوهوم
– یا مثلا این کارایی که دخترا میکنند منظورم این بود که به این سمت رفتم کاری که مثلا بعضی وقت ها از همون اول دخترا انجام میدادند یکم مثلا دور از فکر بود از نظر من نه اینکه مثلا دور از فکر بود طرحا من اصطلاحا بهش میگم دخترونه بودن یعنی اینکه مثلا یه سری رفتار های خاصی دارند دختر هایی که مثلا ملوس اند مثلا خیلی مثلا به تمییزی تو هر شرایطی منم اهمیت میدما ولی مثلا دیدین مثلا… بدم نمیاد بشینم رو چمن صبحونه بخورم ولی خواهر من با اینکه مثلا خواهر من مثلا شخصیتش خیلی مثل منه و قوی تر از دخترای دیگه است ولی مثلا خواهر من نمیشینه رو چمن صبحونه بخوره میگه نه بریم یا مثلا کافی شاپ یا مثلا بریم بشینیم تو آلاچیقی که میز و صندلی داره مثلا اینجوری بشینیم لباسمون خاکی نشه مثلا من دوست دارم برم اینجوری بشینم تو خاک ها مثلا خوراکی بخورم یا مثلا خستگی در کنم .
– اوهوم
– ولی اینجوری نه ها وقتی که مثلا تیپ های ورزشی جاهای ورزشی میخوایم بریم
– حالا با توجه به همه اطلاعاتی که تا حالا به دست اوردی فکر میکنی که مثلا پسرا چجورین ؟
– از چه نظر
– یعنی از نظر همون جسمی و روابط جنسی و اینا یعنی فکر میکنی اونا شعله ور ترن یا مثلا چجوری تحریک میشن
– اتفاقا از یه سری جهات … از نظر من اتفاقا پسرا بیشتر از مواقع احساسی تر از دختران
– اوهوم
– پسرا احساس میکنم مثلا خیلی احساسی تر عمل می کنن. ولی توی تمام شروع های دوستی از نظر من دخترا تاثیر دارن چون اگه دختر لبخند نزنه اگه دختر اون تیک رو قبول نکنه هیچ حالت ریلنشیشیپ هایی که اتفاق میفته اینجا رابطه دوستانه ای که اتفاق میفته وجود نداشت دختران که قبول میکنن
– پسرا علامت میدن دخترا قبول میکنن درخواست از طرف پسراست
– توی این تحریک شدنه دخترا خیلی تاثیر دارن چون خیلی از کارها رو انجام دادن که توی روابط دوستانشون مثلا اجازه میدن که مثلا پسر لمسشون بکنه دستی مثلا بهشون بزنه وارد مثلا مسائل جنسی منظورم نیستن
– آره دست همدیگه رو مثلا بگیرن
– که به محدوده جنسی مثلا دست بزنن. دست هم رو بگیرن یا مثلا بالا تنه مثلا بازو یا به گردن مثلا دست زدن عه گردنبندت. مثلا چه دلیلی داره مثلا یه پسر به گردنبند من گوش منو مثلا بگیره یا بپیچونه یا کارای سبکی که مثلا دیگران انجام میدن و من شاهد تمام اینها بودم
– تو چه محیطی ؟ موقعی که مدرسه میرفتی ؟
– تو پارکا الان خیلی جالبه شما این کار رو انجام بدین. تو پارکا نه یه جا ها چون فرهنگ یه محدوده فرق میکنه چون فرهنگ اینجا با اونجا فرق داره نه اینکه اونجا بی فرهنگ باشه اینجا بی فرهنگ باشه ها آدمایی که از اینجا رد میشن متفاوت اند
– آره
– بعد اونجا شاید یه دبیرستان دخترونه نزدیک داشته باشه اونجا شما …. می تونین ببینین یا نه مثلا یه پارک خانواده یا پیست دوچرخه سواری توی این قسمت ها سر ظهر برو قدم بزن اول غروب برو قدم بزن توی تحقیقتون به نظر من این گذر از پارک ها چون پارک ها پیرمرد ها که درسته جزو چیز جدا نشدنی از پارک ها هستند.
– آره
– ولی بیشتر از اون دختر پسرا هستند چون الان مثلا خیلی مثلا نزدیکه به موقعیت ما، ما دنبال یه کافی شاپ بودیم که باهم دیگه صبحت بکنیم دختر پسر ها دنبال یه کافی شاپ اند که بشینند باهم دیگه صحبت بکنند. حالا کافی شاپ ممکنه آشنا توش باشه ممکنه دوست برادر باشه، ممکنه دوست مادر باشه، خانواده یا فامیل یا پسر خالشو ببینه، پسر عموش رو ببینه، مثلا ترجیحا میرن تو پارک ها بعد جاهای خلوت پارک ها این جاها رو شما برید قدم بزنید کاملا بهتره تجربه تخصصی دارم بهتون میگم الهام دارم میگیرم از پارک اینجا
– آره
– قدم بزنید توی تحقیقتون وارد بکنید که این تو چه محدوده ای تو چه پارکی میرید مهمه ولی بیشتر به این توجه داشته باشید من الان صبح ۷ صبح توی دوتا پارک مثلا رفتم نظارت کردم خب
– آره
– ۷ صبح ، ۹ صبح ، ۱۲ یا ساعت دوازده و ساعت یک خیلی فرق داره توی زمستون و توی تابستون هم متفاوته توی تابستون ساعت ۱۱ تقریبا دم نهاره ۱۱، ۱۲ تو زمستون ولی ممکنه ساعت ۱۰،۱۱ تو تابستون تقریبا صبح محسوب بشه
– اوهوم
– یا اینکه مثلا ساعت ۳ بعد از ظهر با یک بعد از ظهر زمین تا آسمون فرق داره این رو حتما تو پارک ها برید این کار رو انجام بدید چون نماد جامعه شناسیه از نظر من. مخصوصا رابطه دختر و پسر و چون دختر و پسر های ۳۰ ساله که نمیرن تو پارک اینجوری بشینن باهم صحبت کنن اونا خودشون دانشگاه دارن تو دانشگاه میرن صحبت کنن جا های خاص خودشون رو دارن یا اصلا از کسی نمیترسن میرن تو کافی شاپ ها باهم دیگه صحبت می کنن.
– اوهوم
– البته دخترای دبیرستانی راهنمایی جسور داریم که واسش فرقی نداره کسی ببینتش توی کافی شاپ یا جاهای دیگه میگه خب ببینه یا اینکه مثلا نه نمیبینه بعد در صورتی که خیلی هم احتمال داره ببینه خودش رو مثلا گول میزنه… داشتم این رو می گفتم که مثلا خانوم ها مثلا دخترا خیلی تاثیر دارند الان مثلا این رو وارد این قضیه پارک شدن رو که برید ببینید مثلا دختر اگه مثلا لم میدن مثلا تو آغوش آقا پسر، آقا پسر هم مثلا موهاشون رو نوازش میکنه مثلا این چیزیه که من دیدم خیلی ها دیدن
– اوهوم
– و اگه اون دختر دفعه اولش صاف بشینه بگه خب بفرمایید ته تهش که نباید بازم تو اون پارک با اون آقا قرار بگیره. صبح بگه مثلا حرفتون چیه و فلان و اینا اون پسر مثلا اصلا فکرش نمیرسه اول صبح چیزای دیگه ولی وقتی مثلا دستش به دست تو خورد، این یعنی وارد میشه به از یه دژی رد میشه و وقتی یه دژ مثلا سست باشه چیزای توش قشنگ مشخصه و میتونه حتی تصور بکنه که تو مثلا من رو دوست نداری آقا پسر این رو به دختره میگه تو منو دوس نداری و چون من رو دوس نداری و به من اهمیت نمیدی نمیای بریم خونه ما. تو به من اعتماد نداری بعد اون دختر میگه نه من به تو اعتماد دارم میگه نه تو به من اعتماد نداری میگه نه باشه میام و خیلی چیز هایی که مثلا حتی از قبل برنامه نشده
– اتفاق میفته
– بعد مثلا اصن نه اینکه مثلا بخواد مثلا خود یه رابطه جنسی اتفاق بیفته مثلا خود همون مثلا لباس خونگی پوشیدنه مثلا روسری و مانتو رو در اوردن این خودش به نظر من چون اگه قضیه جنسی رو ما دینیشو مثلا بخوایم بگیم زنا چون هر چیزی که مربوط به محرمیت و ازدواج باشه که پاک و حلاله یعنی مورد علاقه و محبت خداست، ما داریم اون قضیه جنسی خارج از محدوده خانواده رو خارج از محدوده عرف و شرع صحبت می کنیم. اسلام می گه کلمه زنا رو انتخاب می کنه و ما زنای چشم داریم زنای دست داریم زنای دست لمس کردنه زنای چشم دیدنه تمام اینا صورت میگیره توی اون محیط ها
– اوهوم
– بعد زنای پا رفتنه
– اوهوم
– این صورت گرفته واسه چی رفته اصن واسه چی اجازه داده اون لمسش کنه واسه چی با اون دست لباس خودش رو در اورده که مثلا اون زنای چشمی صورت بگیره اصلا ما داریم که حدیث امام صادق که میگه گاهی اوقات مثلا حالت اندام جنسی وارد قضیه زنا نمیشه زنا اصلا خودش مقوله دیگه ایه
– اوهوم
– دیدتش لمسش کرده اصلا مثلا شاید اون از لحاظ جنسی هم وارد نشده باشه به این قضیه
– اوهوم
– دخترا ولی پسرا مثلا ممکنه مثلا اصطلاحا مثلا اون حالت تجاوز بخواد صورت بگیره که البته باز هم از نظر من دختره اون موقعیت رو واسه اون گذاشته که اون مثلا بخواد به زور بهش تجاوز بکنه ولی مثلا ممکنه مثلا اون آمپره بره بالا مثلا بخواد به زور این کار رو بکنه یا مثلا محکم دستشو بکشه ببره تو خونه این قضیه تحریک جنسیه به نظر من خانوما خودشون رو حفظ کنند و آقا مثلا تقوای تقوا مثلا مراقبه بیشتری از خودشون داشته باشن اگه مثلا میخواید مثلا دینی ننویسید مثلا حالت علمی و عادی بنویسید مثلا مراقبه بیشتری مثلا آقایون داشته باشند که مثلا اون نگاه نکردنه مواظب رفتار بودنه با وقار بودنه خانوم ها هم که صد در صد زیباییشو بپوشونه چون اصطلاح تبرج رو شنیدی ؟
– آره
– برج و ما به یه چیزی میگیم برج یعنی بلندترین ساختمونی که مثلا شما خود همین ساختمونی …. رو از سه راه داری میایی میبینی از کوی نور میبینی
– آره ممکنه شما تجربه مثلا این رو نداشته باشی ولی خب مثلا یه فکری درموردش میکنی که مثلا قراره که … شما مثلا درمورد زندگی خودت فکر میکنی که مثلا میخوای یه روزی ازدواج کنی فکر میکنی که خود یه زن و مرد وقتی که توی یه رابطه سالم باهم هستند همیشه این مرده که تحریک میشه پیشنهاد میده مثلا ؟
– ابدا ابدا خانوم ها اصلا نماد آتش اند از نظر من و توی و توی چیز هایی هم که تا الان خوندم و فکر میکنم واقعا وجود داشته باشه اینه که حالت .. و با کیفیت ترین رابطه اینه که خانوم شروع بکنه. حتما یه حسی پشتشه دیگه، بعد حتما اینکه بگیم فقط آقایون این حالت تنور مثلا آتیش هستند مثلا خانوم ها شاید بعضی وقت ها مثلا نمیتونن جلو خودشون رو بگیرند مثلا آقایون ببینه مثلا طرفش دوست نداره ناراحته یا مثلا اصطلاحش توی کتاب هایی که مثلا وجود داره از نظر مثلا جنسی مثلا میگه که مثلا خانوم ها البته آقایونی که اون حالت صفت حیوان صفتی درشون نباشه توی رابطه
– اوهوم
– مثلا ببینه مثلا ناراحته داره گریه میکنه مثلا ادامه نمیده دیگه مثلا این
– اوهوم
– که مثلا آقایون خیلی بیشتر میتونن جلو خودشون روبگیرند اتفاقا ولی خب تو قسمت تحریک شدن خانوم ها یکم دیرتر صورت میگیره ولی آقایون آنیه یعنی خیلی زود تر
– اوهوم
– ولی خب شاید پایدار نباشه ولی یهو یه اتفاقی بیفته سریع مثلا خودش رو جمع بکنه ولی مثلا خانوم ها نه دیر صورت میگیره دیر هم از بین میره
– فانتزی ذهنیت چیه در واقع میتونی مثلا تخیل کنی که مثلا در آینده با یه نفر رابطه داشته باشم اینجوری باشه اونجوری باشه بهش هیچ وقت فکر کردی ؟
– اگه مثلا کلی بود حرفی واسه گفتن داشتم ولی خب مثلا این قضیه خب مسلما هرکسی باشه میگه خب مثلا ورزشکار باشه به خودش برسه و شکم گنده داشته باشه بو عرق نده
– اوهوم
– صد در صد بهداشت یعنی شما مثلا فکر کن کسی که دو روزه مثلا مسواک نزده مثلا حرف زدن باهاش یکم سخت میشه
– اوهوم
– چه برسه که مثلا اصطلاح رابطه جنسی نزدیکیه دیگه، نزدیک اون آدم مثلا تا اون حد بخواد بشه اصلا دور از ذهن کاملا.
– چقدر تصویر هایی دیدی که مربوط به مسائل جنسیه یا کتابی خوندی که نزدیک شده ؟
– بله بله
– آره مثلا تا چقدر نزدیک شدی؟
– نه دیگه مثلا شاید کاملا این قضیه رو شرح نده بعد مثلا دخترا که خوراکشون این چیزاعه دیگه تو دوران راهنمایی این چیزا رو استاد میشن بعد مثلا من به رمان خوندن … توی دبیرستان من خیلی رمان خوندم بعد دوست داشتم مثلا رمان های پایان خوش باشه، آخرش خوب تموم بشه ولی خوب مثلا توی رمان ها که همه مجوزدار بود دیگه قشنگ معلومه داستانش، ولی خب اشاره کلی میکنه که مثلا اومد مثلا به خلوت من پا گذاشت. این مثلا کمترینشونه ولی خب بعضی مواقع درمورد اون روابط خانوم یا همسر و اینا فکر کنم بچه ها تو مرحله اول که نه مرحله دوم که خیلی متخصص میشن تو قسمتش درمورد رمان ها باشه، چون قشنگ مثلا حتی قشنگ سریع مینویسه که من به دخترای دیگه هم گفتم رمان بخونید و رمان هایی که خودم خوندم و مطمئنم ازشون رو بهشون معرفی میکنم که بدونن یعنی قشنگ یه دختر میشنوه که وقتی زده نوشته که پدرم مثلا به من گفته بود این کار را نکنم و مثلا طبق داستان ولی خب دختر حرف پدرشو گوش نکرده بود حرف خونواده اش رو گوش نکرده بود سر خواسته اش پافشاری کرده بود زندگیش مثلا خراب شده بود … بعد خب وقتی مثلا یه دختر این رو بخونه بدون اینکه یه زندگی رو تجربه کرده باشه کاملا داره زندگی میکنه تقریبا با اون متن دیگه حس میکنه که وای آره واقعا کاش اگه اون روز مثلا اگه دختر مودب تری بود اگه مثلا با وقار تری بود تو این زمینه تو اون زمینه من حتی کتاب هم میتونم بهتون معرفی کنم
– اوهوم
– بیشتر کتاب، ولی اگه منظورتون فیلمه که مثلا آدم بخواد ببینه بله بچه ها معمولا رد و بدل میکردند اینجور فیلم ها رو، البته زمانی که گوشی ها از اون چون دوران ما اول دکمه ای بود بعد وارد گوشی های کوچیک لمسی شد تو اون کوچیک لمسی ها میشد دید، عکس بود بعدش تبدیل شد به فیلم شد…
– فیلم های کوتاه و اینا میدیدن درمورد مثلا رابطه جنسی؟
– کوتاه یا عکس آره بعد مثلا مینشستند نقد و بررسی میکردند خیلی مسخره من حتی متنفر بودم که حتی یه ذره ببینم بعد به زور یادمه یه بار دوستام اومدن به من نشون دادن دقیقا تو اردو بود، اردو دوباره کوفت من شد، یه اردو نمیذارن، بعد از الان به بعد دیگه نمیزارم (کسی) خرابش کنه
– اون موقع یعنی تو تصویر رو که دیدی حالت بد شد؟
– آره دیگه بعد .. وارد مرحله…
– شما خودتون مثلا ماهواره نداشتید ؟
– چرا
– بعد خب اینجور چیزا رو نمیدیدید ؟
– چرا من به این قضیه به این وحشتناکش فکر نمیکردم که مثلا بی حجابیه تو ماهواره روابط الان نا مشروع هم که در حد دوست پسر و معشوقه و از این کاربرد ها استفاده میشه، هیچ وقت اون چیزی که واسه من تعریف کردن مثلا توی اون فیلم ها نمایش داده نمیشه
– مثلا در حد بوسه و اینجور چیزا
– بله بله واسه ما عادی بود این واسه مایی که همیشه ماهواره داشتیم. ولی مثلا من واسه خونه خودم هیچ وقت ماهواره نمیخرم ولی الان نمیتونم خونواده ماهواره مامان و بابامو جمع کنم.
– آره دیگه ولی ما حالا اون ماهواره هم بالاخره یه چیزایی داره چمیدونم یه سری کانال هایی داره که لااقل میدونیم که در همین حد مثلا نشون میده کانال های پورن و اینا که نیست…
– آره.
– خیلی خب، چیز دیگه ای که بخوام بپرسم.. آها خلاف های تو مدرستون چی بود یادته ؟ مثلا چه چیزایی رو میگفتن
– خلاف های قانونی یا خلاف عرفی ؟
– عرفی یعنی چیزایی که مثلا مدیر و ناظم میگفتن چرا این کار رو کردی چرا اینو اوردی ؟
– بله من ملموس رو هم حتی تجربه کردم دو تا از بچه ها خیلی دخترای شر و شیطونی بودند خیلی زیاد یعنی یه ریسک هایی که اونا میکردند رو من حتی فکرشم میکردم تپش قلب میگرفتم یادمه ما تو همون ایستگاه اتوبوس وایساده بودیم داشتیم با دوستام صحبت میکردیم بعد یهو اومدن یکیشون اومد روسری انگار که مثلا مقداریش باز شده لباس های مثلا خاکی و نامرتب صورت پر از اشک قرمز، اومد، چی شده؟ بعد از همون موقع هم خیلی جدی جدی وای دخترای خیلی شر و شوری بودند از همون موقع جیغ، بعد اونا دبیرستانشون با ما فرق داشت …
– اوهوم
– بعد که اون از اون سمت داشت میومد … مثلا یه حرف خیلی بدی، مثلا پدرمو در اوردن و این حرف بدش که مثلا خیلی اذیتم کردند و فلان و اینا بعد ما گفتیم چی شده تو رو گرفتن؟ کشتن تو راه گرفتن زدن؟ راهزن به تو زده چی شده؟ اینا سیگار برده بودند مدرسه سیگار و فندک کنار یه خروار لوازم آرایش بعد سیگار نصفه کشیده شده ای که روش جا رژ لب بود فکر میکنم. بعد دیگه گوشی که خیلی دیگه عادی بود گوشی مثلا بردن و اوردن که مثلا خیلی عادی بود. سی دی و فیلمی که میبردن نه فیلم های بدی که به قول شما بخواد پورن باشه، نه مثلا فیلم های سینمایی های مثلا آمریکا و اینا رو نگاه میکردند. این به نظر من زیاد خلاف نبود بیشترین خلاف اون سیگاره بود و گوشیه بود لوازم آرایشی که مثلا جا نداشت تو مدرسه اگه مدیر ناظم میدیدند خیلی توبیخ میکردند ولی الان فکر نکنم اینجوری باشه الان به لوازم آرایش گیر میدن ؟
– احتمالا آره.
– الان دیگه میرن گوشی هاشون رو تحویل میدن اونجا، بعد موقع برگشتن گوشی هاشون رو تحویل میگیرن و میرن
– عه خب، حالا چیکارش کرده بودند، مدرسه مثلا باهاش دعوا کرده بودند ؟
– مدرسه این کیف اینا رو گشته بود. یکی این دوتا رو فروخته بود. بعد مدرسه اومده بود اسم اینا رو صدا کرده بود، کیفاشون رو گشته بود. بعد دیگه کیفا رو اینجوری ریخته بود وسط حیاط، میگفت همه بچه ها جمع شده بودند، مدیر ها بعضیاشون خیلی زن های قدرتمند و شیر زن هایی اند واسه خودشون، بعد داشت مثلا تعریف میکرد کیف رو ریخته وسط و بعد مثلا این رفته جواب داده، خیلی بده، آدم نباید تو این مواقع جواب مدیر و معاون رو بده، من تجربه کردم، حالا هم میگم موقعیت خوبیم همه چی رو من تجربه کردم، نباید جواب داده بشه. باید با ادب برخورد بشه. این جواب داده، کشیده رو خورده، بعد همون لحظه به مامانش گفته بیاد و بعد یه حرف های رکیک زده، جلو مادر هم کلی این رو دعوا کردند و اینا مادره هم یه جفت گرفته کشیده به این زده، اخراج چند روزشون کرده بودند. ولی میگفت من فردا پس فردای اخراج شدنم نمیتونم برم. بعد مادر اونم خیلی متعصب مذهبی خیلی از ما متعصب تر، ولی خب متاسفانه اینقدر دخترشو… اصطلاحا شما یه توپی رو بخوای خیلی زیر آب فشار بدی با همون نیرو بلکه شدیدتر از آب فرار میکنه یا صابونی که بگیری تو دستت خیلی شدیدتر در میره از تو دستت. ما فکر کنم خونوادمون آزاد بود که اینجوری یه همچین بازده هایی داشت که مثلا من به این سمت اومدم. نمیدونم دلیلی مثلا استثناء خونواده ما چی میتونه باشه ولی اون رو مطمئنم که چون مادرش خیلی اذیتش میکرد، کوچیک ترین چیز رو مثلا خونشون نمیتونست ببره. مثلا یه جای مخفی برای خودش نداشت مادرش میومد میگشت این نباید اینجوری باشه بالاخره یه سری جاهایی بچه نباید بفهمه مثلا مادر نگاه میکنه میگرده…
– آره …
– بعد بچه مثلا فراری میشه بعد دیگه خونه جای امنی نمیشه بعد مجبوره به کسایی اعتماد بکنه که قابل اعتماد نیستند
– اوهوم
– بعد هیچی دیگه اینکه مامانش نیومده بود دنبالش خودش اومده بود که مثلا تو اتوبوس ما و اون روز هم حالا اگه ما بودیم افسرده میشدیم جواب هیچکی رو نمیدادیم مثلا احساس میکردیم شخصیتمون… باز هم با پسرا میگفت میخندید تا خونه، مثلا غیرت اینجوری نداشتند. من خودم از نظر خلافی که تجربه کردم چون میگم اون دوره ای که موهامو ماشین کردم هیچکس اینجوری نبود بعد من همیشه روسریمم کیپ میبستم اون موقع که ماشین کرده بودم تو مدرسه روسریم از این مقنعه ام از این کراواتی ها بود که قشنگ کیپ میشه ولی خب مثلا جلو بیرونه، این کراواتی های این شکلی بود یعنی کسی نمیتونست بفهمه. یکی رفته بود من رو گفته بود به مدیر. بعد من یه روز همینجوری نشسته بودم سر کلاس بعد یهو اومدن گفتن که فلانی بیا دفتر. بعد یکی گفت یا حسین و خودم رو تکوندم بلند شدم رفتم، بعد اونجا دیدم نشسته مدیرمون اینجوری نشسته بود، یادمه مثلا با کلی زیر ابرو و سبیل نشسته بود، آدم مرتبی بود ولی اون روز به چشم من خیلی بد بود، چون من استرس داشتم و با من خیلی بد صحبت کرد، مدیر هم اینجوری نشسته بود، معاون هم همینجوری ناظم اینجوری وایساده بود، بعد یهو برگشت گفتش که روسریت رو در بیار. من دیگه خیلی ترسیدم اینجوری دست کردم روسریمو همینجوری در اوردم، اینجوری اینجا رو با کش بسته بودم عین سامورایی ها بعد اینجا رو با کش بسته بودم، دورش هم که با یک میزدم شماره یک
– اوهوم
– بعضی وقت ها مثلا با ۴ میزدم بعضی وقتا مثلا با یک میزدم با یک خیلی کوتاه بود، بعد همینجوری سرمو انداختم پایین، وایسادم. این تهمتی که زدن خیلی جالب بود که نکنه تو عضو حزب خاصی هستی که موهاتو اینجوری زدی من آخه چه …. بعد اون موقع نیست ابروهام رو هم برمیداشتم خیلی خیلی البته اعتقاد خودمم بود ولی چون ابروهامو برمیداشتم سعی میکردم مدارا کنم این قضیه بگذره مامان منو اینا خبر نکنن یا مثلا این خلافمم به اون خلافام اضافه بشه، دوست نداشتم ولی خب مامان من کسیه که شاید به این چیزا گیر نده ولی دوست نداره مشکلی تو مدرسه پیش بیاد که مثلا مدیر ناظم بخوان به ما توهین بکنن، میگه قبل اینکه بخوان بهتون توهین بکنن خودتون ضوابط رو رعایت بکنین. بعد که من واقعا همینجوری بودم سر این قضیه خیلی، توی این مواقع مثلا با مدیر و ناظم باید خیلی با ادب برخورد بشه. مثلا تو چرا فلان، تو اینجوری ای شنیدم اونجوری ای، فلان اینا از این حرفا، نکنه این، نکنه اون. بعد هی خودشون اینجوری حرف میزنن بعد خودشون خسته میشن تموم میکنن، یعنی نیازی نیست جوابی بدی. ولی سواله تمام مدت حرفش، بعد باید بگی درسته حرف شما متینه، نه شما استاد منی خواهش میکنم خانوم، من اینجوری تونستم بجهم. بعد قبل عید بود من تونستم. بعد ۱۴ روز عید واسه من خیلی سخت بود که الان عید تموم بشه من برم مدرسه دیگه مامانمم میگن بیاد دیگه، بعد میگفتم چجوری به این بگم الان
– بعد چی شد ؟
– نمیدونم فکر کنم یه دلیل دیگه ای هم داشت که من انقدر ناراحت بودم فقط همین نبودم که الان یادم نمیاد. بزرگترینش این بود نکنه تو عضو حزب خاصی هستی که نمیتونستم جواب بدم که این چیه و فلان و اینا آها ترسیده بودن از اینکه نکنه من همجنسگرا باشم.
– آها
– میدونی در صورتی که این اصلا دورترین چیز نسبت به شخصیت من بود. من اصلا بدمم میومد از این جور آدما. ولی میگم مثلا باید قبولشون کنی. از این میترسیدن چون مسلما دختری که موهاشو ماشین میکنه اون موقع هیچکس این کار رو نمیکرد بعدش مد شد دخترای حتی ملوس و ظریف هم حتی این کار رو انجام میدادن خیلی عجیب بود من لباسامم یخورده…
– حالت پسرونه داشت؟
– آره اینا یهو کپ کردند که این همه دختر که خونواده هاشون، خب البته حق هم داشتن، سپردن یهو یه دختره مثلا همجنسباز باشه، به اینا صدمه بزنه نکنه به اینا حرفایی بزنه نکنه مثلا فکر و تفکری رو رواج بده. از این ترسیده بودند در صورتی که اصلا این خبرا نبود.
– اوهوم فقط به خاطر اینکه میخواستی احساس…
– مدل موهام بود، همین فقط. شاید درونا شاید کسی حس نمیکرد ولی درونا من خودم خیلی احساس قدرت بیشتری داشتم. مثلا شما کلی ناخون داشته باشی، مراعات میکنی خیلی کار ها رو انجام نمیدی یا اینکه ناخونات کوتاه باشه مشت میزنی همه کارا رو میکنی
– اوهوم
– حالت نماد قدرته.
– یعنی احساس میکنی که خیلی چیزایی که…
– مثل اینکه شلوار بپوشی یا دامن بپوشی وقتی خب دامن بپوشی خب خیلی کار ها نمیشه کرد خیلی آدم معذب میشه فلان وقتی شلوار بپوشی دیگه شلوار میپوشی قشنگ خیلی کارها رو میکنی
– یعنی فکر میکنی خیلی از چیزایی که برای دخترا هست محدودیت ایجاد میکنه؟
– ابدا ابدا اصلا من این فکر رو نمیکنم ولی مثلا این از نظر فکری و روحی روانی دارم اون رو شناسایی روح و روان رو دارم میگم وگرنه
– یعنی اون موقع فکر میکردی مثلا دامن و نمیدونم زلم زیمبویی که آویزون میشه به آدم و مویی که بلنده و اینا همه برا آدم مزاحمت ایجاد میکنه نماد ضعفه
– نه که نماد ضعف یعنی ضعف اون طرف نیست این چیزا بهش سوار شده باعث مثل این میشه که مثلا تو کفش پاشنه بلند پاته خب نمیتونی بدویی ولی اگه بخوای یه خانوم ملوس خوب…باید بپوشی.
– باید بپوشی آره یعنی فکر میکنی یه سری چیزایی …
– نه خب بایدی در کار نیست یه دختری که بخواد مورد توجه قرار بگیره میتونه کفش پاشنه بلند نپوشه و مورد توجه قرار بگیره. میتونه طلا نندازه و توی مثلا ببین اصولا خانوما دورهمی که دارند میرند طلا هاشون رو میندازنند خب مثلا من مامان خودم به طور مثال که دوست نداره بندازه اینطور چیزایی رو مثلا الان یه دوست ترک پیدا کرده مثلا همین مامان دوستم
– اوهوم
– … من خیلی دارم … میخوام همه اطلاعات رو به شما بدم.
– نه ، نه خیلی خوبه من مشکلی ندارم
– یعنی اگه دارم دور از تحقیق شما حرف میزنم، نیازی نیست، بگید نیازی نیست.
– نه خیلی خوبه الان فکر میکنم همه سوال هایی که تو ذهنم بوده پرسیدم ولی اگه حالا یه سوال جدیدی پیش اومد مثل اینکه با خواهرت هم صحبت کردم الان یه لیستی از سوال یه سه چهارتا سوال دوباره براش فرستادم. احتمالا برای شما هم ممکنه این کار رو بکنم یعنی بعدش که مصاحبه رو گوش بدم سوالایی مثلا به ذهنم برسه پیام بدم. شما هم پیامم رو جواب بدید یا تایپ کن یا ویس بزار
– من فکر کنم ببینم نکته ای تو ذهنم باشه
– آره چیزی تو ذهن خودت اگه هست
– آهان این قضیه چادری شدنم اینم بود
– آها
– تحولی که مثلا ممکنه باشه من تو دبیرستان که بودم آدم مثلا شاید خیلی جنبه مذهبی بودنم بروز نده ولی آدم آروم و سعی میکردم مودبی باشم تو فضای مدرسه شلوغی و اون حالت اغتشاش ایجاد نمیکردم واسه اینکه مثلا مدیر و ناظم اذیت بشن تو دبیرستان اومدن یه بار به منو دوستم که من کارهای صبحگاه رو انجام میدادم برنامه اجرا میکردم متنی میخوندم یا مثلا ورزشی میدادم
– اوهوم
– کار های اینجوری انجام میدادم فعال بودم بعد معاون پرورشی اومد گفتش که به ما بخشنامه دادن دو نفر رو ما باید معرفی کنیم واسه یه اردویی به نام طرح ولایت که این یه اردوی یه هفته ایه شما میخوایین برید یا نمیخوایید برید ؟ بعد منو دوستم گفتیم میریم خوش میگذرونیم دیگه مسخره بازی در میاریم. بعد چادر اجباری بود. من یادمه ببین ما تو پارک سر کوچه با دوستم قرار داشتم که سوار ماشین مامان و بابای اون بشیم، ما رو ببرن بذارن اداره، جلوی اداره که سوار اتوبوس بشیم. بعد من از خونه تا پارک چادر سرم نکردم، با همون تیپ عادی خودم با کوله پشتی که مثلا بار هام توش بود رفتم. مثلا به دوستم گفتم سلام من اینجام مثلا بعد اونم سرش نکرده بود از خونه تا پارک تو ماشین بود اون تازه … از من بدتر بود. بعد اینجوری باهم دیگه رفتیم تو سرویس بهداشتی دیگه مثلا شال رو در اوردیم بعد مثلا روسری من بلدم بودم سرم کنم اون موقع قشنگ لبنانی بستم و چادرم رو در اوردم سرم کردم. بعد جوری نبود که یکی ببینه بگه نه این چادری نیست این همینجوری الکی سرش کرده مثلا که انگار چادری واقعی بودم بلد بودم سرم کنم بعد سرم کردم و اینجوری اونجوری که یه وقت کسی ما رو توی هیچ پارکی نبینه آبرومون بره. رفتیم پریدیم تو ماشین که کسی هم ما رو نبینه شیشه رو بده بالا، اینجوری بشین یه وقت آشنا نبینه مثلا با این تیپ املی مسخره. بعد هیچی رفتیم توی اون اردو روز دوم اردو بود دیگه ما کلاس ها رو گذرونده بودیم، صحبت هایی که شده بود دیگه تاثیرش رو، رو من گذاشته بود و من اینجوری نبود که بگم خب من این اردو رو گذروندم چیزای خوبی درمورد حجاب فهمیدم پس بزار چادر سر کنم نه اینجوری نبود کاملا آنی بود و توی یک ثانیه من یادمه سخنرانی تموم شد. آقا یه ده دقیقه روضه خوند ده دقیقه خیلی کم پنج دقیقه آخرش مثلا حالت روضه بود، بعد مثلا همه گریه کردند و بعد هم که مثلا تموم شد همه خودشون رو مثلا صورت هاشون رو پاک کردند و کیفاشون رو برداشتند. بگو بخند، رفتن دوباره بیرون. من یادمه…. فقط من یه دونه اینجوری نشسته بودم هنوز داشتم گریه میکردم بعد اشکم رو با چادرم پاک کردم بعد واقعا با تمام وجود از خدا خواستم که به من عزم بده. چون میدونستم چه آدم مثلا سست عنصری هستم. بعد خواستم که خدا کمکم کنه نگم عروسیه بزا دربیارم نگم حالا سرکارم بزا در بیارم الان دست و پام رو میگیره الان مهمونیه الان تو خونس، چادر نمیخواد آدم سرش کنه. این چیزا رو نگم و پاش بمونم. چون هیچی بدتر این نیستش که به آدم بگن که نمیتونه انتخاب کنه معلوم نیست فازش چیه این خیلی بده.
– اوهوم
– خدا کمک کنه که آدم بتونه نگهش داره من این رو از خدا خواستم و تا همین الانم مصمم تر شدم که پشیمون نشدم
– اوهوم
– من با یه دختری همسن و سال خودم اونجا اون موقع ۱۶،۱۷ سالش بود داشتیم صحبت میکردیم. از یه مدرسه دیگه ای اومده بود اونجا. یه لحظه گوشم تیز شد به صحبتاش دیدم داره به همه میگه آره من همه چیو مارک میپوشم، بابام این کار رو میکنه بابام اون کار رو میکنه و از این حرفا من گوشم تیز شد برگشتم به این صحبت کردم که اصلا نیازی نیست آدم اینجوری باشه، فلان و این حرفا زدم. گفت برو بابا تو که از قیافت معلومه چادری هستی. گفتم نه ولی از همین حالا قراره که باشم. برو از دوستام بپرس. گفتم برو از دوستام بپرس که من چادری نیستم. ولی از الان قراره که باشم. اولین بار اونجا اینجوری اعلام کردم. یادمه بعد به داداشم اس ام اس دادم گفتم که من از الان تصمیم گرفتم چادری شم یه چیزی که اصلا …
– فکرش نمیرسید
– به فکر هیچکس ،حتی خودم نمی رسید. بعد تو خونواده اولی به اون گفتم بعد دیگه من تصمیم گرفتم از این به بعد چادری بشم فکر کرد دارم چرت و پرت میگم گفت منم از این به بعد کتکت نمیزنم. بعد من دیگه جوابش رو ندادم. دیگه از اون یادمه از اردو برگشتم با همون چادر برگشتم و دیگه از اون موقع به بعد درش نیوردم. خونواده اینو میخواستم بگم با اینکه مذهبیه ولی بارها و بارها منو دوره کردند که تو با همین مقنعه بلند و مانتوی بلند حجابت کامله یعنی نیازی نیست که تو چادر سرت بکنی حجابت رو با همین مانتو و مقنعه
– اوهوم. جالبه. خب دستت درد نکنه خسته نباشی.

پایان