انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یهودیان ایرانی(۴)

نوشته: یاکوف رابکین، استاد تاریخ در دانشگاه مونترئال. وی که همزمان با انتخابات مجلس به کشورمان سفر کرده بود، مشاهدات خود از جامعه یهودیان ایرانی را در قالب گزارش‌گونه‌ای با ذکر جزئیات چاپ کرده است که در ۵ قسمت ارائه خواهد شد. از کتب‌های او که به زبان فارسی ترجمه شده، «یهود علیه صیهونیسم» برگردان عبدالرسول دیانی است.

برگردان: مرجان یشایایی

یهودیان زیادی در شیراز به من می‌گفتند از عدم رعایت اصول یهودیت در کشور اسرائیل سرخورده‌اند و اگر بخواهند به اسرائیل مهاجرت کنند، حتما به بنه باراک، شهرکی مخصوص یهودیان ارتودوکس در نزدیکی تل‌آویو که رعایت اصول مذهبی ازجمله حجاب در آنجا اجباری است، خواهند رفت. یهودیان ایرانی که بسیاری از آنها کاملا امروزی و مدرن هستند، با وجود تقید به قوانین شرعی یهود سر خود را نمی‌پوشانند. این کار با آنچه ما در مغرب زمین از مفهوم یهودی مدرن یا یهودی مذهبی در بین یهودیان اشکنازی، یهودیان غربی‌تبار، می‌دانیم، در تضاد است. به نظر می‌رسد، اینجا امروزی بودن تضادی با مذهبی بودن ندارد.

در راه برگشت، دوستم ردیفی از مغازه‌های فروش پوشاک را نشانم داد که بسیاری از آنها صاحبانشان یهودی بودند. روز شنبه که در آن خیابان راه می‌رفتم، چندتایی مغازه که صاحبان یهودی داشتند، در بحبوحه کسب و کار پررونق سال نو بسته بودند.در گشت و گذارم در جامعه یهودیان شیراز، خانه قدیمی را پیدا کردم که در هنگام عید فصح (فطیر) در آن مصا، نان مخصوص عید فطیر، پخته

می‌شود، در کنار مصاپزی یک سالن میهمانی و عروسی، چند دفتر و دکه‌ای برای فروش تنقلات و گوشت و لبنیات کاشر هم بود. در حیاط خانه کاملا گشوده و در بدو ورود تصویر [امام] خمینی با شعاری درباره یکپارچگی جامعه ایرانی در کنارش به چشم می‌خورد. طبق معمول گاردی برای حفاظت نبود و هر کسی می‌توانست با اتوموبیل خود وارد شود. بعدا برای صرف چلوکباب به آنجا رفتم.

موقع صبحانه در هتل با یکی از میهمانان لیتوانیایی هتل همسفره شدم. این خانم که زمانی سخت تحت تاثیر عرفان ایرانی قرار گرفته بود، گروه‌هایی از هم‌میهنان خود را برای دیدن شیراز و ایران می‌آورد و از این راه کسب و کاری راه انداخته بود. بقیه شهر را او نشانم داد. بعدازظهر صورت‌حساب هتل را پرداخت کردم و دوباره روانه کنیسا شدم. ناگهان خانمی که کنارم قدم می‌زد به زبان فرانسه از من پرسید، می‌شود کنیسایی در این شهر پیدا کرد؟ و از من خواست تا او و پسرش را به آنجا ببرم. در راه برایم گفت دلش به حال یهودیان ایرانی که او البته تا آن لحظه حتی یکی از آنها را ندیده بود، می‌سوزد که مجبور هستند تحت یک حاکمیت ضدیهودی زندگی کنند. در راه کنیسا سعی کردم برایش توضیح دهم که ضدصیهونیست بودن لزوما به معنای ضدیهود بودن نیست، اما نتوانستم زیاد موفق شوم. او خود را یک یهودی سکولار و مدافع بی‌قید و شرط دولت اسرائیل می‌دانست. پسرش در حال گرفتن دکترای تاریخ معاصر در دانشگاه برلین بود، یک یهودی امروزی که به چند زبان صحبت می‌کرد.

نماز جماعت به پایان رسید و بعد از پایان آن، این دو فرانسوی نمی‌فهمیدند چرا همه آن جماعت غریبه آنها را برای شام به منزلشان دعوت کردند. تلاش کردم تا حد مقدور اطلاعاتی درباره آداب و رسوم این مردم به آنها بدهم اما مجبور بودم محل را ترک کنم و دیگر نفهمیدم ماجرا به کجا رسید. شاید این بیشترین تضاد بین یهودیان شیرازی و این یهودیان مغرور سکولار بود.

یزد، آخرین ایستگاه

شهر یزد آخرین ایستگاه در گشت و گذار یهودی من بود. شهری معروف به شیرینی‌های خوشمزه، مساجد زیبا و محل تولد رئیس جمهور رسوای اسرائیل. تصمیم گرفتم تا وقتی در جنوب ایران هستم، پیش از رفتن به همدان و دیدن مقبره استر، عید پوریم را با یهودیان یزد بگذرانم. سوار ماشین دوستانم شهر یزد را گشتیم. نزدیک غروب آفتاب، ترافیک تحمل‌ناپذیر شد و فکر کردم پیاده زودتر به کنیسا می‌رسم. پسر دوست ایرانی من همراهم شد و ما مجبور شدیم نیم ساعت با جمعیت انبوهی که در تعطیلات در مراکز تجاری شهر می‌گشت کلنجار برویم تا راه خود را باز کنیم. همراهم چندین بار توقف کرد تا راه را بپرسد. بیشتر کاسب‌های یزدی محل کنیسا را می‌دانستند و به ما گفتند چطور به آنجا برسیم. درواقع، دو کنیسا کنار هم بودند. یکی غیرفعال با نوشته‌ای عبری بر سر در ورود و دیگری همان که من نومیدانه دنبالش می‌گشتم. درست پیش از شروع نماز جماعت به آنجا رسیدم. جایی برای نشستن و کتاب دعایی پیدا کردم و با بقیه ۵۰ نفری که مشغول دعا بودند، همراه شدم. دعا به صبر و عمیق خوانده می‌شد و کسی برای باز کردن روزه آن روز (پوریم) عجله نداشت.

در پایان دعا رئیس جماعت دعوت کرد برای باز کردن روزه به منزلش بروم. در راه تقریبا حرف یکدیگر را نمی‌فهمیدیم، اما در خانه با حضور بستگان و همسران و بچه‌های آنها که برخی انگلیسی یا فرانسه را متوجه می‌شدند، اوضاع بهتر شد. خانه گرم و پذیرا بود و طبق سنن محلی بار دیگر پیشنهاد کردند از شلوار راحتی استفاده کنم. پسران بزرگ رئیس خانواده از داشتن شغل حسابداری یکی از ثروتمندترین اهالی یزد به خود می‌بالیدند. همسر یکی از آنها ترتیب‌دهنده تورهای گردشگری یزد بود. فضا لذتبخش و آرام بود، مردم می‌آمدند، می‌نشستند می‌خورندند و می‌نوشیدند و می‌رفتند.

پرسیدم آیا آن دوست غیریهودی من که روی تاثیرات ایرانی‌ها بر تلمود، یکی از کتب مذهبی یهودیان، مطالعه می‌کند اجازه حضور در مراسم دعای صبح را دارد یا خیر. رئیس با خوشحالی موافقت کرد، اما درضمن گفت دوستم چیزی درباره غیریهودی بودنش نگوید. از او که سوال کردند جواب داد کرد است و همین جواب ظاهرا برای چند خانم کنجکاو آن دور و بر کافی بود.

روز بعد همان ۵۰ نفر حدود ۷ صبح برای خواندن مقیلا، کتاب استر، دوباره جمع شدند و مراسم خواندن ۳ ساعت طول کشید و در آخر افتخار گرداندن لوحه‌های تورات به من رسید. بعد از پایان دعا میز غذا با انواع غذاهای ایرانی که هر کدام را خانواده‌ای آورده بود، چیده شد . شراب خانگی به وفور سر میزها قرار گرفت، اما البته هیچکس در ساعت ۱۰ صبح وسط یکی از شهرهای سنتی ایران مست نکرد.