انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی پزشکی

انسان­شناسی از روزهای آغازین مساله سلامت، بیماری، درمان و پزشکی را مورد مطالعه خود قرار داده است. اما حدود پنج دهه است که این مطالعات به شکل سازمان­یافته و تخصصی با موضوعیت پزشکی، بدن و بهداشت انجام شده و به عنوان گرایشی جدید تحت عنوان انسان­شناسی پزشکی مطرح شده است (Sobo, 2004, Young and Rees, 2011, Alexandrakis, 2011, Barnard and Spencer, 1996). علاقه انسان­شناسی به پزشکی، بیماری، و مرگ به آغاز این رشته در دهه ۱۸۷۰ بازمی گردد. بیماری و درمان برای انسان شناسان قرن ۱۹ یک حوزه با مرزهای بسته و مشخص نبود. آنها که موجود انسانی را در حال گام برداشتن بر روی یک نردبان افقی از جادو، به چندخداپرستی، تک­خداپرستی و در نهایت علم­گرایی می­دیدند، در خلال مطالعه بر روی علایق مشترک، یعنی دین، جادو و سحر به طور اتفاقی با موضوع بیماری و درمان نیز برخورد می­کردند (Young and Rees, 2011:592).

اگر به مطالعات انسانشناختی از حدود صد سال پیش، یعنی تقریبا همزمان با شکل­گیری انسان­شناسی به شکل سازمان­یافته آن، نگاه کنیم، انسان­شناسانِ زیستی و فیزیکی متعددی را خواهیم دید که روی موضوعاتی نظیر رشد و توسعه انسان، تکامل و تطابق… مطالعه می­کرده­اند. همچنین می­توانیم گروهی از انسان­شناسان فرهنگی و اجتماعی را ببینیم که به اعمال و رفتار درمانی محلی و سنتی، موضوعاتی که اغلب با دین و جادو مرتبط بوده­اند علاقه نشان داده­اند. از حدود هفتاد سال پیش، همچنین، این گروه فرهنگی-اجتماعی شامل انسان­شناسانِ علاقه­مند به موضوعاتِ روانشناختی مرتبط با هنجارهای فرهنگی می­شود. گروهی که اغلب به عنوان مکتب «فرهنگ و شخصیت» از آنها یاد می­شود (Sobo, 2004:4) .

انسان­شناسان برجسته­ای از جمله ویکتور ترنر (۱۹۸۳- ۱۹۲۰) و ایوانس پریچارد (۱۹۷۳-۱۹۰۲) ابعاد بیماری و درمان در خلال توصیفِ ساز و کار تنظیمِ اجتماعی، سیستم­های دینی یا جنبه­های کیهان­شناسی در فرهنگ­های خاص را مورد بحث قرار دادند، اما این مطالعات مردم­نگارانه مطالعاتی نبودند که مساله­ی بیماری و بهداشت را در مرکز قرار دهند، بلکه بیشتر در پی فهم موضوعات فرهنگی پهن­دامنه­تری از خلال بررسی این موضوعات بودند (Barnard and Spencer, 1996:541).

انسان­شناسی پزشکی، تحت این نام، با مجموعه مقالاتی که ویلیام چ.ر ریور (۱۸۶۴-۱۹۲۲) انسان­شناس، متخصص مغز و اعصاب و روانپزشک انگلیسی می­نوشت شروع به کار کرد (Alexandrakis, 2011, Barnard and Spencer, 1996, Young and Rees, 2011) . کتاب پزشکی، جادو و دین که در سال ۱۹۲۴ منتشر شد از جمله نخستین مطالعات در این زمینه بود. ریور معتقد بود که «پزشکی اولیه» را می­توان به عنوان یک نهاد اجتماعی، با به کارگیری همان اصول و روش­هایی که برای مطالعه سایر پدیده­های فرهنگی و اجتماعی استفاده می­شود، مورد مطالعه قرار داد. نگاه ریور به پزشکی اولیه، یک پیکره­ی به هم­ پیوسته از اعمال بود که با ایده­های خاصی درباره علت بیماری­ها -که خود، به وسیله­یِ جهان­بینیِ عمومی افراد جامعه شکل می­گیرد- حمایت و تقویت می­شد. (Barnard and Spencer, 2002, p 540)

بعد از جنگ جهانی دوم، به دلیل علاقه به بررسی اثرات جنگ، انسانشناسی پزشکی از سوی دولت­ها و مراجع بین­المللی مورد توجه و پشتیبانی قرار گرفت. از انسان­شناسان دعوت شد تا در مسایل مربوط به بهداشت عمومی در عرصه بین­المللی و به منظور ایجاد یک جهت­گیری عملی مشارکت کنند و این مساله، انسان­شناسی پزشکی را به طور وسیع متاثر ساخت. درگیری انسان­شناسان در محیط های کلینیکی نیز از دیگر عوامل بود. تلاش­های آغازین جهت سازماندهی یک گروه انسان­شناسی پزشکی اما در اواخر دهه ۱۹۶۰ و با کمک و حمایت جامعه­ی انسانشناسی کاربردی ثمر داد. در سال ۱۹۷۱ جامعه­ی انسان­شناسی پزشکی (SMA) در دل انجمن انسانشناسی آمریکا (AAA) تاسیس شد و در حال حاضر دومین واحد بزرگ در این انجمن و دارنده رکورد سریعترین رشد در زمینه­های تحقیقاتی در میان حوزه­های دیگر انسانشناسی است (Alexandrakis, 2001, p 74 and Sobo, 2004, p 4, Miller, 2009, p 164). انسان­شناسی پزشکی به عنوان یک حوزه­ی مستقل پژوهش، نوشتار و فعالیت تخصصی پس از انتشار آخرین مقالات نشریه­ی «بازبینی سالیانه انسان­شناسی» در حوزه پزشکی رشد چشم­گیری داشت. امروزه تعداد بیشماری از مجلات در ارتباط با این حوزه در حال انتشار هستند که از مهمترین آنها می­توان به «انسان­شناسی پزشکی»، «علوم اجتماعی و پزشکی»، «فرهنگ، پزشکی و روانپزشکی» اشاره کرد (Young, 1982). در دهه ۱۹۸۰ انسان­شناسی پزشکی سریع­ترین رشد را در میان زیر رشته­های انسان­شناسی داشت. چهار شخصیت اصلی که با تحقیقات خود پایه­های تاسیس و تحکیم این گرایش را ریختند آدری ریچاردز و سپس رونالد فرانکنبرگ، ننسی شپر-هیوز و آرتور کلینمن بودند (Eriksen and Nielsen, 2001:153).

در خصوص تعریف انسان­شناسی پزشکی، باید گفت که همچون بسیاری از حوزه­های مرتبط به علوم انسانی، تعریف دقیق و مورد توافق همگانی در این زمینه وجود ندارد. به طور عمومی، انسان­شناسی پزشکی، به اندرکنش بدن-ذهن علاقه­مند است. بنابراین در پی میانجیگری حوزه­های روانشناختی و اخلاقی تجربه بوده و به مطالعه­ی پل­های مابین امر اجتماعی و امر زیستی می­پردازد (Alexandrakis, 2001, p 73) . انسان­شناسی پزشکی به شکل سنتی به مطالعه تجربه­ی زیسته از بیماری علاقه­مند است. انسان­شناسانی که در این حوزه کار می­کنند معتقدند که فرهنگی که فرد بیمار در آن مشغول زندگی است بر تجربه بیماری اثر می­گذارد. شپر هیوز بیماری را «همچون شکلی از ارتباط، یعنی زبان ارگان­ها، در نظر می­گیرد که طبیعت، جامعه و فرهنگ از طریق آن به طور همزمان به سخن در می­آیند» (Lupton, 2012:11).

از دهه ۱۹۶۰ که واژه قوم-پزشکی برای اولین بار استفاده شد، تنها به سیستم­های پزشکی غیر غربی اشاره داشته و مترادف «پزشکی اولیه» بود (Miller, 2009:164). اما علاقه به انسانشناسی­کردن خود جوامع غربی و توسعه­ی انسان­شناسی کاربردی باعث شد تا این عقلانیت ایجاد شود که سنت پزشکیِ مدرنِ غربی خودش هم یک برساخته­ی اجتماعی و به لحاظ تاریخی موقعیت­مند است. بنابراین به جای واژگان غربی، مدرن و علمی که به شکل ضمنی ارزش­گذارانه هستند به مرور زمان از واژه خنثی­تر «زیست-پزشکی» استفاده شد (Barnard and Spencer, 2002, p 541). چارلز لسلی در پاسخ به این مساله که پزشکی رایج در کشورهای توسعه­یافته را چه باید نامید، استدلال می­کند که زیست-پزشکی بهترین واژه است، چرا که به شکل ساده توجه ما را به ویژگی متمایزکننده این نوع از پزشکی جلب کرده و به جای طرح یک ادعای غلوشده، تاریخ پزشکی و علوم زیستی را به هم پیوند می­دهد. به طور همزمان، این واژه رابطه نزدیک و مشترک میان زیست-پزشکی و سیستمهای پزشکیِ درونی­شده دیگر، سنتهای بزرگ پزشکی هیومورال، آیورودا، یونانی (عربی-یونانی)، پزشکی کلاسیکال چینی و پزشکی جالینوسی را روشن می کند (Young and Rees, 2011:592).

هنوز کسانی هستند که ترجیح می­دهند خودشان را انسان­شناسان «اجتماعی» یا «فرهنگی» بنامند که بیشتر به حوزه بهداشت علاقه­مندند تا انسانشناسی «پزشکی». در برخی موارد آنها به اعتقادات قدیمی که تحقیق کاربردی را کسرِ شأن انسان­شناسان می­دانستند دل بسته­اند. در معنای تکنیکی، واژه «پزشکی» تنها به اعمال درمانی به کارگرفته شده در آموزش­های غربی و در پزشکان زیست-پزشکی اطلاق می­شود. هرقدر که این روش درمانی ممکن است تاثیرگذار باشد، غیراجتماعی، بسیار صنعتی­شده، بوروکراتیزه­شده و تکنولوژی­زده است. پزشکی مدرن درگیر سیستم­ها و اجزای بدن است تا خود افراد و بیشتر به داده­های کمی توجه دارد تا کیفی. این دیدگاه می­تواند روش­های درمانی غیر پزشکی را ارزش­گذاری کرده و غیر مهم و حاشیه­ای نشان دهد. از سوی دیگر، استفاده­کنندگان از واژه سلامت معتقدند بسیاری از مطالعات انسان­شناختی هیچ ارتباطی با «پزشکی» با تعریف تکنیکال آن ندارند و واژه پزشکی بسیار عمومی و جهانی تلقی می­شود (Sobo, 2004:6).

انسان­شناسی پزشکی، بین سه مفهوم بیماری (disease) مریضی(illness) ، و ناخوشی (sickness) فرق می گذارد. مریضی، وضعیت روانشناختی و سوبژکتیو فرد است که احساس می­کند خوب نیست؛ یعنی تجربه فرد از بیماری. ناخوشی، وضعیت ناکارآمدی اجتماعی فرد ناشی از بیماری است، یعنی نقشی که فرد به وقت مریضی فرض می­گیرد. در نتیجه ناخوشی را می­توان تعریف­شدن به عنوان کسی که سالم نیست توسط دیگران، یا پیکره­بندی اجتماعی از بیمار قلمداد کرد. وقتی افراد بیمار هستند انتظارات از آنها تغییر کرده و با آنها به شکلی متفاوت برخورد می­شود. بیماری، بُعد بیولوژیک عدم سلامت، و به طور اساسی، عدم کارکرد فیزیلوژیک است که پزشکان بیشتر با آن سر و کار دارند (Young and Rees, 2011:593, Porta, 2014:77, Winkelman, 2008:65).

کار انسان­شناسی پزشکی مطالعه هر سه مفهوم است که البته کلینمن و تا حدودی شفر هیوز مفهوم چهارمی نیز تحت عنوان رنج کشیدن اجتماعی (Social Suffering) به این دسته­بندی اضافه کردند که شامل احساس درد و فقدان، بیماری و بدبختی، گرسنگی و خشونت، ناتوانی مزمن، و نداشتن آینده­ای روشن می­شود. این شکل از رنج کشیدن، که قرار گرفتن در وضعیتی بدنی، روانی و وجودی به طور همزمان است، به این دلیل «اجتماعی» محسوب می­شود که همانقدر که امری شخصی است، امری جمعی شمرده شده و ریشه در سیاست­گذاری­های عمومی و رفتار رسانه­ها دارد (Young and Rees, 2011: 593).

تعریف دقیق­تر انسان­شناسی پزشکی را بایست در تقسیم­بندی­ها و گرایش­های مختلف نظری به آن جستجو کرد. اگرچه توافق همگانی حتی در تقسیم­بندی­های این گرایش وجود ندارد اما می­شود انسان­شناسی ­پزشکی را به سه رویکرد اصلی تقسیم کرد: نخست رویکرد اکولوژیک و اپیدمیولوژیک، اصلی­ترین رویکرد برای فهم سیستم سلامت است که بر اهمیت محیط در شکل دادن به مسایل سلامت و اینکه این مشکلات چگونه توسعه پیدا می­کنند تاکید دارد. دوم رویکرد تفسیرگرا است که معانی و نمادها در بیان افراد از رنج و اعمال درمانی را برجسته می­سازد و در آخر رویکرد انتقادی ست که انسان­شناسان را به در نظر گرفتن فاکتورهای ساختاری (سیاسی، اقتصادی و رسانه­ای) به عنوان علت­های زیرین مسایل سلامت تشویق کرده و معتقد است که سازه زیست-پزشکی غربی نیز یک نهاد فرهنگی­ است.

(۱ رویکرد اکولوژیک و اپیدمیولوژیک؛ به بررسی این مساله می­پردازد که چگونه محیط طبیعی با فرهنگ کنشِ متقابل داشته و مسایل بهداشتی را ایجاد و روی انتشار آن در میان جمعیت­ها اثر می­گذارد. در این گرایش مسایلی همچون توزیع غذا، رفتارهای جنسی، بهداشت فردی و بهداشت عمومی بیشتر با روش­های تحقیق کمّی و اتیک مورد مطالعه قرار می­گیرند، اگرچه تمایل به روشهای کیفی در حال گسترش است. آنها شهرنشینی را یکی از عوامل محیطی که روی مساله بهداشت تاثیر می­گذارد می­دانند. مسایل بهداشتی مانند تغذیه نامناسب، بیماری­های مسری و انواع استرس­ها در جمعیت­های متراکم و یک­جانشین بیشتر از جمعیت پراکنده­ی در حال حرکت دیده­ می­شوند (Miller, 2009:175) . از دید نظریه­پردازانی همچون الکسندر آلند، کسی که مبانی این رویکرد را تدوین کرد، مفهوم «سازگاری» در مرکز تحلیل­های این دیدگاه قرار گرفته و «سلامت» به عنوان معیار تطبیق­پذیری با محیط در نظر گرفته می­شود. مجموعه­های رفتاری همچون سیستم­های درمانی، از شمنیسم گرفته تا پیچیده­ترین جراحی­های مدرن، «استراتژی­های سازگاری فرهنگی-اجتماعی» محسوب می­شوند (Baer et al., 2003:33). انتقاد انسان­شناساسان تفسیری به رویکرد اکولوژیک این بود که این دیدگاه رابطه بیماری و آگاهی، تجربه­ی زیسته افراد، روایت­های شخصی و حتی فرهنگ را نادیده می­گیرد. همچنین انسا­شناسان پزشکی انتقادی معتقد بودند که این دیدگاه تاثیر نیروهای اقتصادی و ساختاری، از سرمایه­داری و امپریالیسم گرفته تا طبقه و جنسیت را مورد غفلت قرار می­دهد. این انتقادات بعدها باعث توجه بیشتر نظریه­پردازان این گرایش به جهت­گیری­های سیاسی-اکولوژیک شد (Baer et al., 2003).

یکی از مسایلی که مورد مطالعه رویکرد اکولوژیک قرار گرفت، مساله تماس بومیان با استعمارگران است که تاثیرات عموما مخربی بر سلامتی و بهداشت بومیان داشت. علاوه بر تعداد بیشماری که به شکل مستقیم توسط استعمارگران کشته شدند و علاوه بر تغیرات مخرب استعمارگران در محیط و زیست­بوم کشورهای مستعمره، بدن­های بومیان در بسیاری از نقاط جهان در مقابل ویرس­ها و بیماری­هایی که بدن استعمارگران در مقابل آنها مقاومت داشتند بی­دفاع بودند. این «جنگ بیلوژیک» بیش از جنگ با ابزارهای جنگی، کشته گرفت و بسیار آسان­تر مردمان بومی را به شکست و تسلیم واداشت. همچنین مسایلی همچون به بردگی گرفتن بومیان، کار شدید، از بین بردن شبکه­های ارتباطی، و تاخت و تازهای روانی و توهین و تحقیرهای فرهنگی را نیز به این مسایل اضافه کنید (Miller, 2009:176). تاثیرات ماندگار استعمارگرایی غربی در میان بومیان شامل آمار بالای افسردگی و خودکشی، پایین بودن اعتماد به نفس، بالا بودن اعتیاد در میان بزرگسالان و کودکان، الکلیسم، چاقی و فشار خون می­شود. بریو هارت – که نامش هم بسیار با مسمی است- این انتقالِ بین­نسلی تاثیراتِ عاطفی و روان­شناختیِ استعمار از والدین به فرزندان را «ضربه­ی تاریخی» نامید (Miller, 2009:177).

۲) رویکرد تفسیرگرا

انسان­شناسان تفسیرگرا بیماری را نه به عنوان قسمتی از طبیعت و بنابراین خارج از فرهنگ، بلکه یک واقعیت انسانی می­دانند که از طریقِ عملِ تفسیر و توضیح، هم از منظرِ درمانگران و هم از منظرِ بیماران قابل فهم می­شود. از نظر آنها واقعیت­های پزشکی همچون واقعیت­های دیگر در بیمارستان و محیط­های پزشکی برساخته می­شوند (Baer et al., 2003:36). بنابراین، انسان­شناسان پزشکیِ تفسیرگر و در راس آنها آرتور کلینمن، سیستم سلامت را به مثابه­ی سیستم معنا در نظر گرفته و با استفاده از روش­های پدیدارشناسانه و برساختی در جستجوی «واقعیت­های بیماری» در «شبکه­های معنایی» و بازنمودهای واقعیت­های بیماری در قالب روایت­ها هستند (Pool and Geissler, 2005:35). پرسش اصلی آنها این است که افراد چگونه در فرهنگ­های مختلف مریضی را علامتگذاری، توصیف و تجربه می­کنند و سیستم درمان چگونه پاسخ­های معنادار برای نگرانی افراد و اجتماعات فراهم می­کنند. لوی استراوس این دیدگاه را با نوشتن مقاله «اثربخشی نمادها» تاسیس کرد. او در این مقاله توضیح می­دهد که چگونه نواختنِ آهنگ توسط شمن در بین بومیان پاناما در حین زایمان، به زن باردار کمک می­کند تا فرایند دشوار زایمان را طی کند. از نظر انسان­شناسانِ تفسیری «سیستم درمان، برای افرادی که در حال تجربه­ی شکل­های ظاهرا بی­معنایی از رنج هستند، معنا تولید می­کند» (Miller, 2009:177). تاثیر دارونما یکی از ابعاد تاثیرات نمادین و غیرمادی بر درمان بیماری است. در آمریکا ۱۰ الی ۹۰% اثرگذاری نسخه­های پزشکی بر «اثر دارونما» استوار شده است (Miller, 2009:178).

۳) رویکرد انتقادی

بیشتر انسان­شناسان پزشکی رویکرد خود را انتقادی می­دانند، چرا که این رویکردها همگی تلاشی هستند در جهت به چالش کشیدن پیش­فرش­های زیست-پزشکی مدرن. اما انسان­شناسانِ انتقادی معتقد هستند که نقدهای گرایش­های دیگر محدود به سطوح پایینِ تحلیل بوده و اقتصادِ سیاسی را نادیده می­گیرد. از نظر آنها پیش از پرداختن به جماعت­های قومی غیراروپایی یا روابط اجتماعی محدود باید توجه داشت که بیماری و درمانِ بیماری در متنِ سیستم جهانیِ سرمایه­داری اتفاق می­افتند. این نظریه­پردازان تحت تاثیر نظرات مارکس، انگلس، سی­رایت­میلز و نظریه­پردازان مکتب فرانکفورت هستند (Baer et al., 2003:37).

مساله این دسته از انسان­شناسان این است که چگونه فاکتورهای ساختاری، همچون اقتصاد سیاسیِ جهانی، رسانه­های جهانی و نابرابریِ اجتماعی سیستم رایج سلامت را تحت تاثیر قرار داده و مسایلی همچون انواع رنج، موقعیت سلامت افراد و دسترسی آنها به مراقبت­های پزشکی را ایجاد می­کنند (Miller, 2009:178). مسایلی که آنها مورد نقد و تحقیق قرار می­دهند عبارتند از مطالعه­ی تولید اجتماعی دانش پزشکی، کاربرد پزشکی و سلامت عمومی در کنترل اجتماعی، اهمیت آگاهی و عاملیت در اعتقادات و رفتارهای مرتبط با سلامتی، رابطه سلامت و زبان پزشکی در ارتباط با قدرت، تعریف و علامت­گذاری بیماری، ماهیت رقابتی پزشکی و بیماری به عنوان واقعیت­های زیست پزشکی و در نهایت معنای تجربه بیماری (Lupton, 2012:12).

آنها نشان می­دهند که چگونه خود سیستم زیست-پزشکی غربی نهادهای پزشکی­ای را در جهت تخریب کمک­رسانی به افراد فقیر و بی­قدرت جامعه ایجاد و از آنها حمایت می­کند. این انسان­شناسان به مساله پزشکی­زده­شدن اشاره کرده و و معتقدند که برخی از موضوعات و مشکلاتی که به عنوان مسایل پزشکی و نیازمند درمان معرفی می­شوند علت­های ساختاری و نه پزشکی دارند. بنابراین در حالی که مردم فقیر غذا نیاز دارند به آنها قرص داده می­شود و البته این مساله بیشتر منافع شرکت­های دارویی را تامین می­کند تا منافع فقرا را. بنابراین، یکی از مسایل عمده­ برای انشان­شناسان انتقادی مساله فقر و نابرابری است. فقر و سلامت همواره به هم ارتباط داشته­اند. مقایسه دلایل و انواع بیماری­ها در کشورهای فقیر و کشورهای توسعه­یافته این مساله را به خوبی نشان می­دهد. با این وجود، فقر عامل اصلی بیماری و مرگ در کشورهای صنعتی و غیرصنعتی است. نقد و پیشنهادهای انسان­شناسان انتقادی برای سیستم زیست-پزشکی مدرن کم کردن تکیه بر تکنولوژی، فهم شرایط ساختاری مسایل سلامت – نه شرایط بیولوژیک صرف، و توجه به تکثرگرایی پزشکی و سایر سنت­های درمانی است (Miller, 2009:178).

Refrences:

⦁ ALEXANDRAKIS, O. 2011. Medical Anthropology: The Development of the Field. Totem: The University of Western Ontario Journal of Anthropology, 9, 8.

⦁ BAER, H. A., SINGER, M. & SUSSER, I. 2003. Medical anthropology and the world system, Greenwood Publishing Group.

⦁ BARNARD, A. & SPENCER, J. 1996. Encyclopedia of social and cultural anthropology, Taylor & Francis.

⦁ ERIKSEN, T. H. & NIELSEN, F. S. 2001. A history of anthropology, Pluto Press London.

⦁ LUPTON, D. 2012. Medicine as culture: Illness, disease and the body, Sage.

⦁ MILLER, B. 2009. Cultural Anthropology in a Globalizing World Published by Person

⦁ POOL, R. & GEISSLER, W. 2005. Medical anthropology, McGraw-Hill Education (UK).

⦁ PORTA, M. 2014. A dictionary of epidemiology, Oxford university press.

⦁ SOBO, E. J. 2004. Theoretical and applied issues in cross-cultural health research. Encyclopedia of Medical Anthropology. Springer.

⦁ WINKELMAN, M. 2008. Culture and health: Applying medical anthropology, John Wiley & Sons.

⦁ YOUNG, A. 1982. The anthropologies of illness and sickness. Annual review of anthropology, 11, 257-285.

⦁ YOUNG, A. & REES, T. 2011. Medical anthropology enters the 21st century. The Journal of nervous and mental disease, 199, 592-596.

 

دانشجوی انسان­شناسی دانشگاه تهران