انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (۳۶)

فصل چهارم: اصالت وجود

  1. هایدگر و همگنان

طی سالهای اخیر کتابهای متعددی (اعم از ترجمه یا تألیف) درباره فلسفه هایدگر به چاپ رسیده است، که دربین آنها می‌توان به نمونه‌های نسبتاً خوب و قابل اعتمادی دست یافت. کتاب «چگونه هایدگر بخوانیم»، نوشته مارک راتال یکی از آنهاست. باری ، اثرگذاریِ فلسفه‌ی هایدگر در عصر حاضر غیر قابل کتمان است. و این شاید بهترین دلیل بر اهمیت فلسفه او باشد. متن حاضر نقد و بررسی نظریه‌ی «دیکتاتوری همگنان» وی خواهد بود که البته به دلیل دشواریِ نحوه‌ی بیان هایدگر از کتاب راتال (در مقام شارح نظریات وی) یاری خواهیم جست. و احتمالاً آنچه بحث را لذت بخش خواهد کرد، استفاده‌ی روش‌شناختیِ ما از نگرش هستی‌شناسانه‌ی هایدگر، در مسیر نقد نظریات اصالت‌جویانه‌ی وی است. به بیانی بساط نقد را در افقی پهن خواهیم کرد که پیش از ما ، خود وی یعنی هایدگر در مقام هستی‌شناس، پیشاپیش در آنجا حضور داشته است: تأکیدی مضاعف بر اهمیت فلسفه هایدگر…

«دازاین»؛ هستی شناختی انسان ـ درـ جهان

راتال می‌گوید: «یکی از مبتکرانه‌ ترین و مهمترین روشن‌ بینی‌های هایدگر این است که اگزیستانس انسانی (human existence )  بر این امر استوار شده که ما همیشه از قبل خود را در یک جهان می‌یابیم» (راتال، ۱۳۸۸ : ۲۲، تأکیدها از من است). جهانی که فعالانه در آن درگیریم ؛ وی می‌گوید هایدگر «اینطور استدلال می‌کند که داشتن افکار و احساسات تنها برای هستنده‌ ای امکان‌پذیر است که فعالانه درگیر جهان باشد… وی آن نوع هستنده ‌ای که ما انسانها هستیم را دازاین می‌نامد» (همان‌جا). بنابراین می‌توان گفت دازاین همانا شیوه‌ی هستیِ بشری در جهان است. و از آنجا که او به دلیل این شیوه و نیز افکار و احساسات ناشی از آن ، از موقعیت خود باخبر است ، همواره از «آن جا» برخوردار است: جایی ادراکی ، تفسیری ـ فهمی؛ جایی که توسط آن می‌فهمیم که چگونه جهت‌گیری و رفتار کنیم و روابط معنا داری با دیگر هستندگان داشته باشیم (همان: ۲۳). هایدگر می‌گوید: دازاین هستنده‌‌ای است که در خودِ هستی ‌اش ، فهیمانه ، به سوی آن هستی ، جهت گیری می‌کند» (همان‌جا). به بیانی از نظر هایدگر تفکیکی بین هستیِ دازاین و فهم او از هستی وجود ندارد: «هر فهمی، هستی‌اش را در عملِ فهم دارد» (همان: ۳۷). راتال در توضیح این گفته‌ی هایدگر می‌گوید: «به زعم هایدگر، فهم چیزی نیست که ما آنرا تملک کنیم. (مجموعه‌ای از امور واقع یا تکه‌هایی از دانش)، بلکه چیزی است که ما انجام می‌دهیم . فهم دازاین در نحوه‌ای که دازاین چیزها را انجام می‌دهد، یافت می‌شود… فهم حقیقی از جهان، برابر دانستن اموری واقع درباره‌ی آن نیست ، بلکه دانستن این امر است که چگونه در آن زندگی کنیم» (همان : ۳۷،۳۸).

بنابراین «جهان» یا «آن جا»یی که دازاین می‌داند، چگونه در آن زندگی و عمل کند، به هیچ وجه امری مبهم و ناشناخته نیست، بلکه به عکس آشناست. در تفسیر راتال «جهان، آنی است که در آن خود را می‌یابیم. جهان در آنِ فهم فعال است. (یعنی فهمی که در دانستن ما از اینکه چه باید بکنیم و اینکه چرا انجام این عمل معنادار است، آشکار می‌شود). این نوع از فهم به طریقی که مربا در شیشه قرار گرفته ، در فضایی فیزیکی قرار نگرفته است» (همان: ۴۴، ۴۵). به عبارتی وقتی در اعمال و مراودات روزمره بسر می‌بریم، به واقع در جهان و امکانات آن سکونت داریم. هایدگر خود می‌گوید: «این آشنایی با جهان ضرورتاً مستلزم این نیست که نسبت‌هایی که برای جهان به‌مثابه جهان، بنیادی هستند باید به لحاظ نظری شفاف باشند» (همان : ۳۳). آنچه برای ما اهمیت دارد این است که مطابق با نظر هایدگر «آشنایی» با جهانی که هر یک از ما در موقعیتی خاص با آن بسر می‌بریم، تجربی و همان گونه که در جمله‌ی اخیر هم دیدیم حاصل فرایندی ارتباطی است. از این‌رو (به دلیل شیوه‌ی دازاین‌‌مان) رابطه‌‌ای ناگسستنی از یکسو بین «در ـ موقعیت» قرار گرفتگی، و نیز «با ـ موقعیت» بسر بردن و درگیر آن شدن، و از سویی دیگر با فهم، ادراک، افکار و احساساتمان «از» و همچنین «با» موقعیت‌مان وجود دارد. این طور که به نظر می‌رسد ، شاهکار فلسفی هایدگر، افشای همین وضعیت ارتباطی ـ انضمامیِ هستی بشری است. چنانچه خود او می‌گوید: «یک حال به ما هجوم  می‌آورد، او نه از «بیرون» می‌آید، نه از «درون» بلکه از درـ جهان به عنوان طریقه‌ای از این هستی، ناشی می‌شود …» (همان : ۴۷).

به بیانی همچنان که راتال هم توضیح می‌دهد، «هرچیز خاصی را از طریق دیدن آن با توجه به دیگر چیزهای پیرامون آن و برنامه‌های ممکنی که در آن باید به کار گرفته شود، می‌بینیم… خلاصه بگوئیم، درـ جهان‌ـ بودن، درگیر با یافت شدن همیشگیِ ما در جهان به شیوه‌ای خاص است. ما یک «آن جا» داریم، یعنی موقعیتی به نحوی معنادار ساختاربندی شده داریم که در آن عمل می‌کنیم و وجود داریم» (همان: ۵۶، ۵۷). روایت وضعیتِ انضمامیِ «انسان ـ درـ جهان»، زمانی جالب‌تر می‌شود که دریابیم تنها از اینرو جهان برایمان آشنا و یا تک تک اعمال برایمان معنادار است که در بافتی اجتماعی ساخته و پرداخته شده است …؛ هایدگر می‌گوید: «تا جایی که اصلاً دازاین هست، به عنوان نوعی از هستی‌اش، با ـ یکدیگرـ بودن دارد» (همان: ۷۶). به بیانی دازاین هستیِ مشترکی با دیگر دازاین‌ها دارد: هستیِ اجتماعی؛ که در تارو پود نحوه‌ی انضمامی‌اش ـ درـ جهان نهفته است. هرچند که هایدگر هیچ احساس خوبی نسبت به سرشت اجتماعیِ نحوه هستیِ انسان ـ در ـ جهان ندارد!

دیکتاتوری همگنان

هایدگر به صراحت می‌گوید: «دازاین، در مقام با ـ همدیگر ـ بودنِ هر روزینه، در انقیاد دیگران قرار می‌گیرد. او خودش نیست: هستی‌اش توسط دیگران در برگرفته شده است. امکانات هستیِ هر روزینه دازاین را دیگران آن‌طور که دلخواهشان است، از پیش پای خود بر‌می‌دارند » (همان: ۷۹).

به واقع پرسش «آیا می‌توانم خودم باشم؟» یکی از مهمترین مسائلی بود که ذهن هایدگر را (در دوران نخست فلسفی او) مشغول داشته بود. این پرسش بیمارگونه (که البته در آب و رنگِ اصالت مآبانه اگزیستانسیالیستی به خوبی استتار شده است) آفتی است که می‌تواند به راحتی تمامیِ دستاوردهای هستی‌شناسانه هایدگر در خصوص «انسان ـ در ـ جهان» را بر باد دهد. به هرحال بی‌آنکه نیازی به استدلال و یا اثبات مبنای توتالیتر (تمامیت خواهی) نگرش اصالت‌‌جویانه هایدگری داشته باشیم، خواهیم دید که  بر اساس نظریه هستی‌شناسانه خودِ وی در خصوص دازاین، دغذغه  «خود داشتنِ» فارغ از «دیگران» و «آنجا»، اساساً باطل و گمراه کننده است. چرا که با طرح پرسش «آیا می‌توانم خودم باشم» (پرسشی که به لحاظ فنی با چشم بستن بر موقعیت انضمامیِ رابطه «خود» با موقعیتِ اجتماعی ـ مشارکتیِ انسان ـ درـ جهان،) بطور پنهانی ، از نو پای سوژه جدا از بدن، جهان، شرایط و موقعیتِ تاریخی ، اجتماعی و زمانیِ دکارتی را به عرصه فلسفه باز خواهیم کرد!

(ادامه دارد…)