یادداشتهای پایان قرن، زهره روحی، انتشارات انسانشناسی، ۱۴۰۰
معرفی: دیگر نیازی به ترجمه زیرزمینیِ آثار سوسیالیستی، مارکسیستی یا دیگر اندیشههای چپ نیست. امروزه، مخاطبینِ این آثار میتوانند آنها را با ترجمههای خوبِ روشنفکرانِ سرشناس و ناشران معتبر در کتابفروشیها پیدا کنند. در کنار این آثار، اکنون میتوان اشتیاق به ترجمه، تألیف و پژوهشِ آثار انتقادیِ مدرنیتهای را دید که توسط برخی از اساتید دانشگاهی و روشنفکران چپ، از سوی ناشرانِ خصوصی مورد توجه قرار گرفته است. و این درحالیست که دانشگاهها به طرز اسفناکی از این مشارکت، جا ماندهاند؛ از این روی شاید بتوان گفت در چند دهه پایانی قرن چهارده، قلمروی عمومی ایران از این توانایی برخوردار بوده تا همواره از کنترل و نظارت دانشگاههای بسته و عقبماندهای که نماینده قلمرو رسمی است، خود را بیرون کشد و اندیشههای انتقادی و در عین حال علمی را بینیاز به انتشارات دانشگاهی، به اَشکال مختلف تولید کند؛ رخدادی که از جنبشِ خودجوش علوم انسانی و علوم اجتماعی در خارج از حوزه دانشگاه خبر میدهد…
نوشتههای مرتبط
در سالهای قبل از انقلاب ۱۳۵۷، صرفنظر از جزوههای ترجمه شده بهاصطلاح «جلد سفید»ی که به مباحث سوسیالیستی و کمونیستی (و معمولاً مارکسیستی و لنینیستی)، میپرداخت و بهصورت زیرزمینی، بین روشنفکران سیاسی و انقلابی دستبهدست میگشت، عمدهترین تألیفات و ترجمهها در قلمرو عمومی از دهه ۱۳۴۰ خورشیدی تا قبل از سالهای پایانیِ دهه ۵۰، رمانهایی بوده که بهاصطلاحِ آن ایام بر مدار نگرشهای ضد امپریالیستیِ غرب میچرخیدند و از سوی مترجمان متعهد و شایستهای انجام میگرفت که کارشان تفکیکناپذیر از نهضت انقلابیِ جوانان قبل از انقلاب ۵۷ است؛ و منظور، آن دسته از آثاری است که با توجه به جنگ سرد بین ابر قدرتهای غرب و شرق، بر علیه حکومت و نظامهای دیکتاتوری تولید میشدند (همان ادبیاتی که برخی آن را ادبیات کارگری میگفتند)، و پس از انقلاب هم به سرعت از رمق افتادند؛ در قیاس با آن، فعالیتِ دوباره مدارِ تألیف و ترجمه، تنها پس از آرام شدنِ طوفان شدید و هولناک انقلاب فرهنگی بود، چند دهه تفسگیر پس از انقلاب؛ دقیقتر بگوییم: در دهههای پایانیِ قرن چهارده خورشیدی؛ و البته با این تفاوت بزرگ، که اکنون شرایط جامعه روشنفکری حکم میکرد تا از هیجاناتش بکاهد و به سرعت به یادگیری و بهرهوری علمیِ اندیشههای انتقادی و افشاکننده علوم انسانی و اجتماعی روی آورد. به بیانی، همه آنچه در این دهههای پایانیِ قرن چهارده کرد، برآماده از ضرورت زمانهای بود که تجربه زیستیِ هولناک انقلاب فرهنگی را با خود داشت…
اکنون در قلمروی عمومی با مخاطبانی مواجهایم که اشتیاق به دانستنِ ماهیتِ جامعه، قدرت و سازوکارهایی دارند که توسط متفکرانِ انتقادیِ غرب انجام گرفته است. همان اندیشمندان بزرگی که به نقد مدرنیته استعماریِ غرب پرداختهاند و آموزههای شناختیِ بسیار ارجمندی را برای پژوهشگران و مؤلفان ایرانی به وجود آوردهاند. و نکته مهم اینکه، مؤلفان، مترجمان و پژوهشگرانی که اقدام به این وظیفه مهم کردهاند، به انحای مختلف، خود جزئی از این مدارِ دانشآموختگی بوده و هستند؛ بدین معنی که این شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخیِ تحولخواهِ جامعه امروزِ ایران است که ضمن آنکه، این حلقه انتقادی را در قلمروی عمومی گردِ هم آورده، آن را نیازمند آگاهی یافتن از ماهیت مدرنیته استعماری نیز کرده است.
کتاب حاضر گزینشی است از نقد و بررسی برخی از نظریات مدرن که در طی دهههای ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ به آزمون درآوردهام. هدف از جمعآوری و ارائۀ این مجموعۀ ترکیبی ـ گزینشی که بهصورت نقد و بررسیِ کتابها انجام گرفته است، جلبنظر مخاطبین نسبت به موضوعات یا شاید بهتر باشد بگوییم گفتمانهایی است که در دهههای پایانی قرن چهارده خورشیدی مورد توجه جامعهشناسان، متفکران، مترجمان، پژوهشگران، ناشران و نیز جامعۀ کتابخوان ایرانی بوده است و از آنجا که در آخرین سال قرن چهارده بهسر میبریم این مجموعه را «یادداشتهای پایان قرن» مینامیم.
اگر بپذیریم که در سالهای قبل از انقلاب پنجاه و هفت (۱۳۵۷)، صرفنظر از جزوههای ترجمه شدۀ جلد سفید که به مباحث سوسیالیستی و کمونیستی (و معمولاً مارکسیستی و لنینیستی) _که بهصورت زیرزمینی بین روشنفکران سیاسی و انقلابی دستبهدست میگشت_ عمدهترین تألیفات و ترجمهها در قلمرو عمومی در دهههای ۱۳۴۰ خورشیدی تا قبل از سالهای پایانی ۵۰، رمانهایی بوده است که بهاصطلاحِ آن ایام بر مدار نگرشهای ضد امپریالیستیِ غرب میچرخیدند و منظور آن دسته از آثاری است که در ایران باتوجهبه جنگ سرد بین ابرقدرتهای غرب و شرق بر علیه حکومت و نظامهای دیکتاتوری تولید میشدند (همان ادبیاتی که برخی آن را ادبیات کارگری میگفتند) و پس از انقلاب هم به سرعت از رمق افتادند، شاید در قیاس با آن بتوان گفت فعالیت دوبارۀ مدارِ تألیف و ترجمه، تنها پس از آرام شدنِ طوفان شدید و هولناک انقلاب فرهنگی بود که صورت گرفت؛ یعنی بعد از چند دهه پس از انقلاب که بهطور مشخص میتوان گفت در دهههای پایانیِ قرن چهارده خورشیدی است که این فعالیت از نو رمق میگیرد… .
اما نکتۀ جالب اینجاست که این بار این فعالیت، بر گِردِ دانشهای افشاگرایانه و انتقادیِ علوم اجتماعی و انسانیِ مدرن از سوی متفکران مدرنیتۀ انتقادیِ غرب (بهاصطلاح پسامدرن غرب) است که انجام گرفته است. به بیانی اکنون در قلمرو عمومی با مخاطبانی، مواجه میشویم که گویی اشتیاق به دانستن ماهیتِ جامعه و قدرت و سازوکارهایی دارند که از نگاه افشاگرایانۀ متفکران انتقادیِ غرب انجام گرفته است. به بیانی دقیقتر همان متفکرانی که به نقد مدرنیتۀ استعماری غرب پرداختهاند و نکتۀ مهم اینکه در قلمرو عمومی ایران، مؤلفان، مترجمان و پژوهشگرانی که اقدام به این وظیفۀ مهم کردهاند، فقط بهدلیل صِرف انجام وظیفه نبوده است، بلکه از حیث هستیشناختیِ انضمامی، خودِ آنها نیز بهعنوان جزئی از این مدار تاریخی و اجتماعی در این برهۀ زمانی خاص، در مقام مخاطب زمانه، پیشاپیش حضور و مشارکت داشتهاند. به بیانی نیاز، نیازِ خود آنان نیز بوده است…؛ اکنون دیگر نیازی به ترجمههای زیرزمینی مباحث سوسیالیستی، مارکسیستی یا دیگر اندیشههای چپ نیست؛ زیرا به آسانی میتوان آنها را با ترجمههایی بسیار خوب در کتابفروشیها پیدا و خریداری کرد و ازقضا، ناشران با اعتباری نیز همراه با برخی از مترجمان روشنفکر، به انجام آن کوشیدهاند؛ اما همان طور که گفتیم آنچه در کنار این آثار در قلمرو عمومی دیده میشود، اشتیاق و توجه به ترجمه، تألیف و پژوهش آثار متفکران انتقادیِ مدرنیته است که از سوی برخی اساتید دانشگاهی و نیز روشنفکران چپ در قلمرو عمومی انجام گرفته است و ازاینحیث قلمرو عمومی را (حتی اگر روشنفکری باشد) به چهرۀ «انتقادی ـ علمیِ» جدیدی ارتقاء داده است. به بیانی از هیجانات کاسته است و به بارگیری و بهرهوری علمی روی آورده است… .
اما لازم است همینجا بگوییم که این مسئله که به گفتۀ برخی، «کتابخوانهایی جدی» در سالهای اخیر نداشتهایم، بحث و بررسی خود را در حوزهای دیگر میطلبد. مهم در اینجا توجه به ژانر یا موضوعیت آثارِ جدیدی است که جایگزین رمانهای سوسیالیستی یا بهاصطلاح آن روزگار، «انقلابی» شدهاند و در طی چند دهۀ پایانی قرن چهارده خورشیدی چاپ و منتشر شدهاند و مورد توجه قشر روشنفکری بوده است؛ حتی اگر این آثار تیراژ و فروش بالایی نداشته باشد.
باری، کتاب حاضر هفت فصل دارد که در هرکدام به نمونههایی از موضوعات مورد توجهِ گروه نامبرده (مؤلفین، مترجمین، پژوهشگران، ناشران و مخاطبین) در طی این سالها پرداختهام؛ بهعنوانمثال در فصل اول که تحت عنوان «اقتدار، اتوریته و فرهنگ» نام دارد چهار مقاله گنجانده شده است که هرکدام برآمده از نیاز جامعۀ مدنی و بحث و گفتگو دربارۀ آنهاست که معمولاً بهوسیلۀ گروههای روشنفکری و تحصیلکردۀ پرسشگر پیش کشیده شدهاند؛ سخن از ضرورت و نیازی است که صرفنظر از ضرورت علمی آن نظریات در محافل دانشگاهی، درعینحال با طرح و انتشار آنها در قلمرو عمومی، خواسته یا ناخواسته قدرت کنشگری در این قلمرو را نمایان میکند؛ حتی اگر از نظر مؤلف یا مترجم یا پژوهشگر، هدف، دستیابی به قلمروی عمومیِ آزاد برای همگان و رشد سطح آگاهی و دانش در جامعۀ مدنی، باشد.
از سوی دیگر باتوجهبه دیدگاه «ساختارشکنانۀ» پییر بوردیو در برابر «اقتدار دولت» (در مقام نظریهای دانشگاهی)، میتوان به شکل عملی، آموزههای او را در نحوۀ اندیشیدن و پیجویی مُداوم از مراجع قدرت در قلمرو عمومی به کار بست و همان طور که دیدهایم این امر بهطور نسبی در قلمروی عمومی ایران از سوی اساتید و روشنفکران تحصیلکرده انجام گرفته است و بدین طریق آن نظریات بهمنزلۀ ابزار کار در قلمروی عمومی، فراخوانده شدهاند. در این مورد بهخصوص همچنین میباید به نقد و بررسیهایم از آثار فوکو در کتاب آزمونِ اندیشههای انتقادیِ معاصر (انتشارات دنیای اقتصاد، ۱۳۹۷) اشاره کرد…؛ هانا آرنت هم یکی از متفکرانی بوده که مورد توجه مترجمان و پژوهشگران چند دهۀ اخیر بوده است. با ترجمۀ دیدگاه و نظریات وی که دربارۀ «اتوریته»، «آزادی»، «حیات ذهن»، «توتالیتاریسم» انجام گرفته است میتوان در جستجو و کندوکاوهایش سهیم شد و آنها را باتوجهبه تجربههای اجتماعی و تاریخی خود بررسی کرد و همۀ اینها در قلمروی عمومی و غیردانشگاهی است که انجام میگیرد. لب کلام به نظر میرسد این قلمروی عمومی است که بهطور نسبی، نسبت به دانشگاهها از پویایی و سرزندگی برخوردار است. حال آنکه دانشگاهها بهطرز اسفناکی از آن، جا ماندهاند و جالب آنکه باتوجهبه چنین عملکردهایی میتوان گفت که قلمرو عمومی از این توانایی برخوردار بوده است تا همواره از کنترل و نظارت دانشگاههای بسته و عقبمانده خود را بیرون کشد و اندیشههای انتقادی و درعینحال علمی را بینیاز به انتشارات دانشگاهی، جدا از چاپ و انتشار در کتابها و مجلات غیررسمی و خصوصی، از طریق شبکههای اجتماعیِ گسترده، به اَشکال مختلف بازتولید کند.
وانگهی از یاد نبریم باتوجهبه عملکرد بسته و متحجر سیاستهای دانشگاهی در قلمرو رسمی، زمانی که سخن از ضرورت ترجمه، چاپ و انتشار برخی دیگر از نظریات علومانسانی در قلمرو عمومی میشود، این نیاز میتواند، از حیث نظریات دانشگاهی و علمی مانند بحثهای فلسفۀ «هرمنوتیکی» یا رابطۀ «هرمنوتیک» و «ساختار» یا بررسی نظریات ساختارگرایان باشد که بهوسیلۀ مؤلفان، مترجمان و ناشران در قلمرو عمومی انجام گرفته است. ازاینرو دو مقاله (نقد و بررسی) به این فصل نیز اختصاص دادهام؛ زیرا همان طور که گفتیم و شاهد بودهایم در اواخر نیمۀ دوم قرن چهارده خورشیدی، تلاشهای آکادمیِ مدرنی از سوی اساتید دانشگاهها و نیز روشنفکران تحصیلکردهای صورت گرفت که بر اساساش مقولههایی همچون ماهیت و خاستگاه فهم، معرفت، جامعه و ساختارهای قدرت، برای اقشارِ غیردانشگاهیای که دوستدار اینگونه دانش در قلمرو عمومی بودهاند و در خارج از محیط دانشگاهها به سر میبردند، لازم شمرده شد. عمل این گروه از مؤلفان، مترجمان و پژوهشگران بهدلیل دانشگستری در قلمرو عمومی مسلماً قابل احترام و از حیث جامعهشناسی با اهمیت است؛ زیرا از جنبش خودجوش علومانسانی و علوم اجتماعی در خارج از حوزۀ دانشگاه خبر میدهد.
بهلحاظ نظری دانشهایی همچون هرمنوتیک و ساختارگرایی، بهموازات فلسفۀ نظم اشیای فوکو یا جامعهشناسی پییر بوردیو (که هر دو در جستجوی مراجع قدرتاند) به ما نشان میدهند که فهم و معرفت، نظم و نهادها (در هر شکل و نوعاش) امری خودبهخودی یا چیزی «در ـ آنجا» نیست که بتوان آن را ذاتمند، غیرتاریخی یا بهاصطلاحِ بوردیو طبیعی و بدیهی تلقی کرد و ازقضا اشتیاق به دانستن همین مطالب و نکتههای تأملبرانگیزِ «بدیهیات» است که به جنبش علومانسانی و علوم اجتماعی در قلمرو عمومیِ خارج از حیطۀ دانشگاهها قدرت و غنایی فرهنگی داده است. سخن از دانشگاههایی است که به شکلی افراطآمیز و غیرقابل تحمل تحت چارچوب تنگنظرانۀ قلمرو رسمی درآمدهاند و بهمنزلۀ بلندگوی آن سخن میگویند… .
اما بازگردیم به معرفی کتاب، در فصل سوم که به امتزاج افقها میپردازیم؛ نظریات نیچه را در مصاف با اندیشۀ متفکران یونان باستان و نیز اندیشۀ دوباتن در مصاف با سقراط و جستجوی آلن تورن در جهت بقایای سوژۀ دکارتی را پی خواهیم گرفت. در واقع آنچه در این فصل انجام میگیرد، رویاروییِ افق تاریخیِ متفکران پیشامدرن، مدرن و پسامدرن در برابر یکدیگر است. به نظر میرسد آنچه آنها را مهم و جالب میکند، نحوۀ اندیشیدنِ فیالمثل نیچه در مواجهه با متفکران یونان باستان است. اینکه بدانیم چگونه آلن تورن سوژۀ موردنظرش را در گریز از امر انضمامی ـ کلی هدایت میکند یا منظور دوباتن از متوسل شدن به اندیشۀ سقراط چه بوده است؛ اما خوب است این را هم یادآوری کنیم که کارِ ما در اینجا بهدلیل تواناییِ تأویل و تفسیرِ علمی و برخورداری از امکانات نهفته در افقِ تاریخی و اجتماعی خودمان، صرفاً نمیتواند بازگوییِ مواجههها باشد؛ زیرا خود نیز بهدلیل اندیشهورزی، گونۀ دیگری از افق تاریخی و اجتماعی را که بهصورت افق سوم پدیدار میگردد، در خطی ارتباطی و سیّال با دو افق دیگر نمایان میسازد. امری که بهدلیل امکاناتِ انضمامیِ نهفته در قوۀ تأویل، از نحوۀ (بخوانیم روشِ) نقد و تفسیر گریزناپذیر است و مخاطب را خواهینخواهی با امتزاج افقهای تاریخی و اجتماعی چند بُعدی و چندگانه مواجه میسازد.
باری، در فصل چهارم به نمونههایی از تفکر اصالت وجود (اگزیستانسیالیسم) خواهیم پرداخت. ترجمۀ این نحوۀ تفکر گرچه در همان ابتدای پس از انقلاب، مخاطبین خاص خود را داشته است _ احتمالاً با نگرشی نسبتاً مأیوسانه بهدلیل ناتمام بودگی طرحِ تحول اجتماعی و سیاسیِ آن ایام و سرخوردگیهای ناشی از آن از دید مخاطبیناش _ اما در دهههای آخر قرن شاهد حضورِ گروه دیگری برای پیوستن به نقد و بررسی این دسته از نظریات هستیم که به دور از هر نگاه مأیوسانهاند و مسلماً آنچه در این کتاب آمده، همچون مباحث دیگری که آورده شده، به قلم من است؛ باری این چند نمونۀ اگزیستانسیالیستی، صِرفاً بهمنزلۀ آموزههای هستیشناسانهای است که از آنها حتی میتوان در مباحثی دیگر بهره گرفت؛ بنابراین از این نحوۀ فکری با هدف کاملاً مشخصِ پدیدارشناسی، برای فهم درکِ هستیشناسانۀ وجود در جهان، یاری گرفتهام. ضمن آنکه هر آن جایی هم که لازم دانستهام، انفعال این دسته از تفکرات در هستی اجتماعی را نقد کردهام؛ اما ناگفته نماند که در این فصل آنچه میتواند قابل توجه مخاطبین مشتاق به این دسته از نظریات باشد، وجود نگرش اگزیستانسیالیستی در اندیشۀ ماکس وبر است. ضمن آنکه کتاب ترسولرز کییر کگارد نیز در همین فصلِ کتاب نقد و بررسی شده است. متفکری که از نظر گروهی پایهگذار اگزیستانسیالیسم در غرب است.
در فصل پنجم به آثار دیگری خواهیم پرداخت که در طی آن سالها مورد توجه مخاطبین در قلمرو عمومی بوده است. گروهی که علاقهمند به چیستیِ روانکاوی فروید بوده و هستند. آنچه در این فصل از کتاب آمده و شاید با اهمیت باشد، نظریات کاملاً انتقادی و افشاگرایانۀ فروید، نسبت به مدرنیتهای است که با ابزارهای سرکوبگرایانۀ تحت عنوان «فرهنگ و تمدن» در جوامع عمل میکند. فروید به ما نشان میدهد که برای متمدن بودن چه هزینههایی را باید پرداخت…؛ اما علاوه بر اینها، در این فصل بر اساس خوانش لاکان از فروید، به استقبال تفسیر بوتبی در تأویلاش از تابلوهای زنجیرهای کلود مونه میرویم. بحثی که با توسل به «میدان وضعی» در فلسفههای هایدگر، مرلوپونتی و …، میتوانیم فیلسوف درونیِ فروید را هنگام تفسیرش از «ناخودآگاه» ملاقات کنیم. به بیانی قرابتی که بین پدیدارشناسیِ هایدگر یا مرلوپونتی و ناخودآگاه فروید وجود دارد.
و اما در خصوص «مدرنیته»، دو نقد و بررسی را انتخاب کردهام که مبتنی بر رابطۀ جامعهشناسی و فلسفۀ «تطبیقی» بین مارکس و وبر است؛ نقد و بررسی دیگر را هم به «رابطهمندی»، بهمنزلۀ اساس درک چیزها در هستیِ اجتماعی مدرن اختصاص دادهام. اندیشهای که از دل رابطۀ «نئولیبرالیسم و بدن» از اندیشۀ هاروی (در مقام متفکر انتقادی) برگرفتهام. ضمن آنکه توجه و علاقهمندی به بررسی جایگاه بدن در علومانسانی و اجتماعیِ غرب را میتوان دید.
و بالاخره فصل آخر (هفتم) به «پیری و مرگ» اختصاص یافته است و باتوجهبه انتشار کتابهایی دراینباره، به نظر میرسد در این دورۀ زمانی و تاریخی، اندیشیدن دربارهاش از اهمیت خاصی برخوردار است. مسلماً اینکه دربارۀ پیری و مرگ چطور بیندیشیم، به دیدگاهی برمیگردد که از افقِ تاریخی و اجتماعیاش این مسائل دیده و بررسی میشود؛ اما در این موردِ بهخصوص (پیری و مرگ) باید متذکر شد که مقالات و نقد و بررسیهای گزیده شده، مسلماً تنها به قرنی که در روزهای پایانیاش هستیم، تعلق ندارد. این مسئله همواره وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت؛ اما همین که تصور کنیم که شاید نحوۀ درک، تأویل و تفسیر آن در آینده (۱۴۰۰ ـ ۱۴۹۹) و حتی قرون بعد بهلحاظ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، بهگونۀ دیگری انجام پذیرد، کافی است تا آنها را متعلق به قرنی بدانیم که اکنون در سال پایانیاش هستیم. آنهم باتوجهبه مسائل مادی و نحوۀ زندگیای که داشتهایم. سخن از قرنی است که همان طور که تاریخ گواهی میدهد و خود نیز تا اندازهای شاهدش بودهایم رخدادهای بسیار مهمی در آن اتفاق افتاده است؛ بنابراین، بهلحاظ هستیشناسیِ ماتریالیستی باید اذعان کرد که افق بینشی و نگرشیِ کنشگران که متأثر از حوزههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مکانیِ زمانهشان بهمثابۀ «موقعیت» است، تعیینکنندۀ نحوۀ درک و تعاملات کنشگری است.
بنابراین در پایان میتوان به این جمعبندیِ منطقی رسید که آنچه علومانسانی و اجتماعی در دهههای اخیر بهمنزلۀ مدار پایانی قرنِ چهارده خورشیدی در قلمرو عمومی، مطرح کردهاند یا به بیانی آن لحظهای که سخن از مشارکتِ پیشاپیشیِ گروه مؤلفین، مترجمین، پژوهشگران و مخاطبین در هستیِ اجتماعیِ این دورۀ تاریخی میشود، همه را میباید به «در ـ زمانی» و «درـ مکانی» بودنشان محول کرد؛ یعنی باتوجهبه آموزههای هستیشناسانۀ دیالکتیکی، آنها را بهمنزلۀ «موقعیتهای وجودی» درک کرد تا از این طریق، به این وضعیتِ شناختی ارجاع داد که تمامیِ مقولاتِ اندیشگی، توأمان اجتماعی و تاریخمندند و نکتۀ مهم نیز در همین جاست؛ زیرا بهمحض آنکه به اجتماعی بودنِ آنها اشاره کنیم، بهطور ضمنی به «قدرت» و «اقتدار نهفته» نه فقط در قلمرو رسمی، بلکه حتی در قلمروی عمومیای اشاره میکنیم که به نظر میرسد بهلحاظ آزادیهای دموکراتیک هنوز به فتح کنشگران دست نیافته است؛ اما این همۀ ماجرا نیست، زیرا همان طور که دیدیم، صِرف وجود (بخوانیم مطالبۀ) جنبشِ خودجوشِ علومانسانی و علوم اجتماعی در قلمرو عمومی، بیانگرِ قدرت کنشگریِ مخالف قلمرو رسمی از سوی مؤلفین، مترجمین، پژوهشگران، ناشران و مخاطبینی است که جدا از قلمرو رسمی به موقعیت کنشمندی و حتی در مخالفت با آن اقدام کردهاند. بنا بر چنین باوری، هیچ عادتوارهای فرهنگی، هیچ اندیشه و کنشی، هیچ ابزارِ شناختی و …، دور و جدا افتاده از قدرتِ نهفتۀ در ـ زمانی و در ـ مکانی نیست. هرچیزی که بتواند هدایتگرِ شناخت خاص و مشخصی باشد، آن چیز، در پسِ خود مجموعۀ وسیعی از نشانهها و پیشفهمهایی را گنجانده است که در مقامِ روش، به شناخت و حقیقتِ خاصی منتهی میگردد. بر این اساس جنبشِ خودجوش علوم اجتماعی و انسانیِ انتقادی مدرن در قلمروی عمومی (غیردانشگاهیِ) ایران در دهههای اخیر از این امر مستثنا نیست…؛ زیرا آگاهانه یا ناخودآگاه به دانشگستری، در فضایی به غیردانشگاه پرداخته است. شاید بتوان گفت حضورِ دانشگسترِ اساتید و روشنفکرانِ تحصیلکرده در قلمروی عمومی، دور زدنِ دانشگاههای سرکوبگر است. سخن از رابطۀ موفقیتآمیزی است که بین آنها و متقاضیان در قلمرو عمومی در طی دهههای اخیر شکل گرفته است.
در پایان گرچه ممکن است بهلحاظ ساختاری، خلاف عادت به نظر آید، اما در فصل اول کتاب که مختص به بحثهای نظریِ «اقتدار، اتوریته و فرهنگ»، است، نخستین بحث را به گفتگوی ناصر فکوهی (استاد انسانشناسی در دانشگاه تهران) با جمعی از اساتید دربارۀ هویت در فرهنگ و زندگیِ روزمرۀ جامعۀ ایران اختصاص دادهام.
اطلاعات کتابشناختی یادداشتهای پایان قرن
یادداشتهای پایان قرن، زهره روحی، انتشارات انسانشناسی، ۱۴۰۰
سال | ۱۴۰۰ |
قطع | رقعی |
نوبت چاپ | اول |
تیراژ | ۱۰۰۰ |
تعداد صفحه | ۲۷۸ |
ناشر | انسانشناسی |
شابک | ۹۷۸۶۲۲۹۷۸۰۹۵۴ |