انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جهانی‌شدن و معانی جدید سنت؛ نگرشی انسان‌شناختی

والدمار کولیگوفسکی*  برگردان یوسف سرافراز

چکیده: از آنجایی که مفهوم سنت در قلب اندیشه‌های معاصر انسان‌شناختی حضور دارد، مایلم در این مقاله برخی از مسائل سنت را در بافت جهانی‌شدن و سیاست مطرح کنم. در فرهنگ واژگان مطالعات جامعه و فرهنگ، واژه‌های «سنت» و «سنتی» از رایج‌ترین واژه‌های مورداستفاده هستند. امروز، فرایندهای کنونی جهانی‌شدن معنای سنت را به شکل قابل ملاحظه‌ای متحول کرده‌اند. از یک‌سو، سنت دیگر شیوه‌ا‌ی از زندگی یا نظامی از ارزش‌های اجتماعی نیست، موضوعی که عموماً در جلب توجه ناموفق بود؛ در عوض، سنت به میدان خاصی از نبردهای نمادین تبدیل شده است، به چیزی برای افتخار و پرستش، به عنصری در سیاست ملی و قومی، به استراتژی‌های پرکشش اقتصادی و به بخشی از فرهنگ توده‌ای. از سوی دیگر، پدیده‌ها و فرایندهایی همچون «سنت اختراع‌شده» (هابسبام، شاتسکی)، «فرهنگ خودآگاه» (فایناپ-ریوردن) و «heritage work» (کلیفورد) هرچه بیشتر آشکار می‌شوند. این مقاله، نه تنها مباحث پیرامون درک در حال تحول از سنت را مطرح می‌کند، که برخی از نمونه‌های این عملکرد جدید را نیز ارائه می‌کند: آیین Kela memb گینه‌نویی، laced g-string از لهستان جنوبی، عروسی سلطنتی لندن و جنبش dance houses از مجارستان و لهستان.

**

جان تاملینسون در کتاب الهام‌بخشش «جهانی‌شدن و فرهنگ» می‌نویسد: «جهانی‌شدن در قلب فرهنگ مدرن قرار دارد؛ کردوکارهای فرهنگی در قلب جهانی‌شدن قرار دارند (…) این ادعایی بی‌ملاحضه نیست: این ادعا نمی‌خواهد بگوید که جهانی‌شدن تنها عامل تعیین‌کننده تجربه فرهنگی مدرن است، و نمی‌خواهد بگوید که فرهنگ به تنهایی کلید مفهومی‌ای است که پویایی درونی جهانی‌شدن را آشکار می‌کند. بنابراین، چنین ادعایی ندارد که سیاست و اقتصاد جهانی‌شدن تسلیمِ تبیینی فرهنگی می‌شوند که اولویت مفهومی دارد. اما ادعا می‌کند که فرایندهای عظیم دگرگون‌کننده‌ی زمان ما که جهانی‌شدن آن را توصیف می‌کند، هنگامی به درستی درک می‌شوند که از خلال واژگان مفهومی فرهنگ فهم شوند» (تاملینسون، ۱۹۹۹: ۱). در بسیاری از آثار دانشگاهی درباره جهانی‌شدن با فرمول‌بندی‌های بسیار مشهوری برمی‌خوریم – مانند «McWorld» (بنجامین باربر)، کوکاکولایی‌شدن (دیوید هاوس)، مک‌دونالدی‌شدن (جورج ریتزر) و حتی «مک‌دیزنی‌شدن» (جورج ریتزر و آلن لیسکا) – و همین‌طور فرمول‌بندی‌هایی که چندان مشهور نیستند – برای نمونه «جریان‌ها»، «شبکه‌ها»، «روابط متقابل» و «ابربزرگراه اطلاعاتی». در این نوع کاربرد، جهانی‌شدن حاکی از افتراقی رادیکال میان «امر جهانی» (شرکت‌های چندملیتی، صنعت سرگرمی، فضاهای مجازی وب) و «امر محلی» (معنای مکان، همسایگی، قومیت و دیگر منابع قدیمی هویت فرهنگی) است.

امروز جهان به مکانی واحد و مشترک تبدیل شده است: نقاط سفید روی نقشه از بین رفته‌اند و احتمالاً مردمانی که با جهان مدرنِ جهانی‌شده تماسی نداشته باشند دیگر وجود ندارند. اما توقع همگن‌شدن جهان در تصویری که غرب از آن دارد، یعنی جهانی که در آن همه فرهنگ‌ها در حقیقت یک فرهنگ هستند، مدرن‌شده هستند، توسعه‌یافته هستند، به لهجه‌های مختلف انگلیسی صحبت می‌کنند و تعهدات‌شان، نیازهایشان و رویاهایشان را به مثابه تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان در «دهکده جهانی» برآورده می‌کنند، توقعی غلط و منقضی است. از دیدگاه انسان‌شناختی، سنت هنوز واژه بسیار مهمی در «واژگان مفهومی فرهنگِ» تاملینسون است. traditio، traditionis، این واژه کوچک قدیمی. در این مقاله، مایلم برخی مسائل سنت در بافت جهانی‌شدن را ارائه دهم، چرا که این مفهوم در قلب اندیشه‌های معاصر انسان‌شناختی قرار دارد.

آفرینش لهستانی و اختراع بریتانیایی

بسیاری از افراد – و شاید تعداد کمی از انسان‌شناسان- هنوز قوم‌شناسی و انسان‌شناسی فرهنگی را مطالعه‌ی فرهنگ‌های سنتی می‌دانند. خارج از حیطه‌ی انسان‌شناسی، واژه «سنت» اهمیت فرهنگی و سیاسی مهمی یافته است. برای نمونه، شهروندان اروپایی در باب موضوعاتی مثل «ازدواج سنتی» یا «غذای سنتی» و غیره بحث می‌کنند. سنت، تنها، اصطلاح یا مفهوم موردعلاقه‌ی قوم‌شناسان و انسان‌شناسان نیست بلکه به اصطلاح موردعلاقه عموم مردم تبدیل شده است.

بی‌شک در فرهنگ واژگان مطالعات جامعه و فرهنگ، واژگان «سنت» و «سنتی» از پرکاربردترین اصطلاحات‌اند. دلیل اصلی آن است که هر فرهنگ گذشته‌ی خودش را دارد و هر عنصری در فرهنگ ریشه‌های خودش را دارد. با در نظر گرفتن گذشته، حافظه اجتماعی و سنت – که نگرش ما به چیزهای مرتبط با گذشته را با شیوه‌های مختلفی که مخصوص خودشان است توصیف می‌کنند- به نظر می‌رسد امور بدیع و تازه‌ای که از هیچ خلق شده باشند تقریبا منحصر به متون آینده‌نگر هستند. از دیدگاه متعارف (و «سنتی») مفهوم سنت مفهومی گسترده است. هر دو جنبه معنوی و مادی فرهنگ را در بر می‌گیرد، اغلب دربردارنده‌ی رویکرد تاریخی بلندمدتی در پویایی‌شناسی تغییر است. بسیاری از نویسندگان سنت را به مثابه مولفه‌ی بنیادین فرهنگ تعریف کرده‌اند، که با توسل به آن است که دانش به دست‌آمده از سوی نسل‌های پیشین حفظ می‌شود و به لطف آن است که نسل‌های جدید مجبور نیستند از «درجه صفر فرهنگ» شروع کنند.

آلفرد کروبر و کلاید کلاکهان در تحلیل کلاسیک‌شان از مفهوم فرهنگ، نوع خاصی از تعاریف را برجسته کردند که بیشترین تاکید را بر مسائل میراث و سنت می‌گذاشت (کروبر – کلاکهان، ۱۹۵۲: ۴۹ – ۴۷). آن‌ها از انسان‌شناسانی نقل‌قول کردند – مانند ادوارد ساپیر، برانیسلاو مالینوفسکی، رابرت لووی، رالف لینتون، رابرت پارک و ارنست بورگس- که ادعا داشتند فرهنگ «مجموعه‌ی به ارث‌رسیده‌ای از کردارها و باورها»، «کلیت سنت اجتماعی»، «میراث اجتماعی» است و اینکه فرهنگ «شامل مصنوعات، کالاها، فرایندهای فنی، ایده‌ها، آداب و رسوم و ارزش‌های به ارث‌رسیده» است.

امروز، پس از گذشت بیش از پنجاه سال از انتشار مقاله‌ی آن‌ها، مفاهیم فرهنگ و سنت نیازمند چشم‌اندازهای جدیدی هستند. یک تغییر بنیادین آن است که این مفاهیم از مرزهای فرهنگ واژگان حرفه‌ای قوم‌شناسی دانشگاهی فراتر روند و به عنصری از مباحث اجتماعی عمومی و توده‌پسند تبدیل شوند، خاصه در آن دسته از جوامعی که به طور متناوب از سوی محققان با استفاده از این دو مفهوم توصیف شده‌اند. مارشال سالینز، انسان‌شناس برجسته آمریکایی، در مقاله معروفش درباره kayapoهای ساکن جنگل‌های بارانی گرمسیری برزیل نوشت. بومیانی که تا آن زمان تنها به زبان مادری‌شان صحبت می‌کرده‌اند، در پایان دهه ۱۹۸۰ شروع به صحبت درباره cultura کردند. از قضا، این گرایش در سراسر جهان قابل مشاهده است. تبتی‌ها و اهالی هاوایی، کواکیوتل‌ها و اینیوت‌ها، قزاق‌ها و مغول‌ها، مردم بالی و کشمیر اخیرا دریافته‌اند که «آنها «فرهنگ» دارند» (سالینز، ۱۹۹۳:  ۱۹). به نظر سخت می‌آید، یافتن مفهوم دیگری در واژه‌نامه فکری رشته‌های دانشگاهی که بتواند به حرفه خیره‌کننده مشابهی مباهات کند. بدون شک مفهوم فرهنگ مفهومی جهانی‌ شده است.

به نظر من مفهوم سنت نیز سرنوشت مشابهی داشته است (کولیگوفسکی، ۲۰۰۶). درست مانند بیشتر جوامع که در بیشتر تاریخ‌شان بدون مفهوم فرهنگ به خوبی عمل کردند، سنت نیز برای مدت زمانی طولانی مسأله نبود. مردم از سنت‌شان آگاه نبودند، زیرا به سادگی درون آن زندگی می‌کردند. از آنجایی که می‌دانستند چگونه بایستی زندگی کنند، نیازی به استفاده از واژه «سنت» نبود: چیزها به سادگی همانی هستند که هستند- با پژوهشگران در کودکی اینگونه صحبت می‌شد- و این همان چیزی است که باید باشد. با این حال، دهه‌های پایانی سده بیستم و سال‌های آغازین سده بیست و یکم سبب شد سنت (خود این کلمه یا معادل محلی آن) بر سر زبان همه باشد. به تعبیر سالینز می‌توان ادعا کرد که جوامع انسانی دریافتند که بدون سنت نمی‌توانند دقیقاً خودشان باشند. اکنون همه دریافته‌اند که یک «سنت» دارند. آن‌ها برای سده‌ها به سختی متوجه آن بودند. برای سده‌های طولانی، اما امروز نه. گسترش جهانی این مفهوم در شرایط خاصی صورت می‌گرفت که جامعه‌شناس لهستانی یرژی شاتسکی به درستی آن را چند سال پیش هنگامی که این سطور را می‌نوشت درک کرده بود: «به طور عامیانه، سنت به مثابه چیزی دیده می‌شود که جایگزین خرد می‌شود و انسان‌ها را از تعهد تفکر رها می‌سازد. در واقعیت، مسأله به هیچ وجه به این سادگی نیست، این امر به بهترین شکل در فعالیت خود مدافعین سنت مشهود است، که هدف‌شان حداکثر عقلانیت در توجیه سنت و همینطور قلمداد کردن آن به مثابه موضوعی برای تأمل نظام‌مند است» (شاتسکی، ۱۹۷۱: ۱۶۵).

امروزه، بی‌شک، نمونه‌های بسیاری از چنین مواردی وجود دارد. نه تبتی‌ها و اهالی هاوایی، نه کواکیوتل‌ها و اینویت‌ها، نه قزاق‌ها و مغول‌ها، نه مردمان بالی و کشمیر نمی‌خواهند به خودی خود و در معنای دقیق کلمه هیچ سنتی داشته باشند. آن‌ها نمی‌خواهند راجع به سنت‌هایشان به شکلی عادی صحبت کنند و ابراز کردن و نشان دادن آن را نیز کافی نمی‌دانند. سنتِ خودشان را دیگر نمی‌توان به حال خود رها کرد: سنت اکنون به موضوعی برای مراقبت، کشمکش، غرور و افتخار و گاه حتی پرستش تبدیل شده است. سنت وجود دارد تا آن‌ها را از دیگران (در معانی متعدد) تمایز دهد و آن‌ها را در جایگاهی بالاتر از دیگران (در سطوح متعدد) قرار دهد. سنت به مثابه منبعی از دانش انحصاری، حتی مخفی، و منافع مالی ملموس فرض می‌شود. اکنون حضانت سنت  هرچه کمتر (و با اشتیاق کمتری) به انسان‌شناسان و دیگر پژوهشگرانی که از خارج می‌آیند سپرده می‌شود.

در مقابل، جماعت‌های مختلف با سنت‌هایشان مواجه می‌شوند (به این منظور به متخصصان‌شان وظایفی محول می‌کنند، مساعی مخصوص قابل توجهی در این فرایند صورت می‌گیرد) که نتیجه‌ی آن چیزی است که شاتسکی از آن به مثابه «سنت آفریده‌شده» (شاتسکی، ۱۹۷۱: ۱۷۹) یاد می‌کند که، پس از اریک هابسام –مورخ بریتانیایی، اکنون «سنت اختراع‌شده» (هابسبام، ۱۹۸۳) نامیده می‌شود. مقصود هیچ یک از این دو پژوهشگر ]از مفهوم ذکرشده[ فرایندهای منظم آرمانی‌ساختن مولفه‌های منتخب سنت نیست، بلکه منظور الحاق برخی رفتارها، ارزش‌ها و نمادها درون سنت است که هرگز بخشی از آن سنت نبودند. زمانی که غنای خودمختار به گذشته‌ی ادعایی رومی خود ارجاع داد، مسأله‌ای نمودار شد – چنانکه شاتسکی می‌نویسد- که ماهیت آن «رابطه میان مدلی معین و گذشته واقعی گروه معینی از افراد نبود، بلکه در مقابل، رابطه‌ی آن با نیازها و آرزوهای کنونی گروه بود» (شاتسکی، ۱۹۷۱: ۱۸۲). چنین وضعیتی، که هیچ وجه موردی نیست، بیان مجدد چیزی را که پیشتر بدیهی فرض کرده بودم توجیه می‌کند: مفهوم سنت نیازمند بازاندیشی است. این تأمل برخی تناقضات مهمی را آشکار می‌کند که مایلم در ادامه به آن‌ها بپردازم.

ادامه دارد.

 

* کولیگوفسکی انسان‌شناس لهستانی و استاد تمام دانشگاه است. عنوان اصلی مقاله:

Kuligowski, W. (2014). On new meanings of tradition. Globalization, politics and questions for anthropology. Český Lid, ۳۲۱-۳۳۴.