انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفت و گو با محمد رحمانیان کارگردان تئاتر: خطوط قرمز در وجود ما نهادینه شده

ندا سپاسگزار

محمد رحمانیان برای اهل تئاتر نامی آشناست.رحمانیان شهریور ماه امسال پس از یک دوره مهاجرت سه ساله از کانادا به تهران آمد و مثل همیشه با دستی پر.به محض رسیدن، نمایش شب سال نو را روخوانی کرد که میزان استقبال از آن ثابت کرد آن قدر برای اهل تئاتر محبوب است که بلافاصله پس از رسیدنش به ایران همه از آمدنش باخبر شده اند.

محمد رحمانیان در سال ۱۳۴۱ در تهران زاده شد. همسرش مهتاب نصیرپور، بازیگر زن ایرانی است. وی دارای مدرک کارشناسی نمایش از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۰ و همچنین مدرک کارشناسی ارشد از دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر در سال ۱۳۷۷ است.

وی نمایش‌نامه‌نویس، کارگردان تئاتر و مدرس تئاتر ایرانی است. رحمانیان طی سی سال فعالیت در عرصه تئاتر، نمایش‌های مختلفی را به روی صحنه برده‌است. از جمله آثار او می‌توان به نمایش‌های مصاحبه، پل، فنز و مانیفست چو اشاره کرد.

محمد رحمانیان برای اهل تئاتر نامی آشناست.رحمانیان شهریور ماه امسال پس از یک دوره مهاجرت سه ساله از کانادا به تهران آمد و مثل همیشه با دستی پر.به محض رسیدن، نمایش شب سال نو را روخوانی کرد که میزان استقبال از آن ثابت کرد آن قدر برای اهل تئاتر محبوب است که بلافاصله پس از رسیدنش به ایران همه از آمدنش باخبر شده اند.پس از این نمایش نامه خوانی بلافاصله به سراغ اجرای نمایش نامه ی هفت ترانه قدیمی رفت که طی دو هفته و هر روز دو اجرداشت،ا در هر سانس اجرا عده ای پشت درهامی ماندند.این مصاحبه بر اساس لطف و دوستی قدیمی رحمانیان نسبت به من وبا لطف دوستی که قرار را هماهنگ کرد، چند روز قبل از آغاز اجرای هفت ترانه ی قدیمی انجام شد و حالا که این صفحات آماده می شوندبرای چاپ ،هم اجرای هفت ترانه قدیمی تمام شده و هم آرزوی رحمانیان برای اجرای آثار محمدچرمشیر که طی هشت سال گذشته از صحنه ی تئاتر رخت بر بسته بود. به بار نشسته و نمایش اشک ماه عرق خورشیداو روی صحنه است.

سال۱۳۹۰ رنجنامه‌ای نوشتید با عنوان «با خستگی پیر می‌شویم» ترکیبی از تصویر و کلام.

نخست یک عکس بود از شما و آقای چرمشیر در کنار هم به گفته خودتان هر دو دانشجوی هنر. هر دو نمایشی به قلم خودتان بر صحنه دارید، زمستان ۱۳۶۶ ؛ چرمشیر ۳۰ ساله است و شما ۲۵ ساله، هر دو جوان، امیدوار به تغییر جهان و آرزومند، هر دو خیال می‌کنید کار مهمی می‌کنید، در این دوران لبخند موهبتی است که به آسانی به دست می‌آید و کریمانه خرج می‌شود.

در بخش دوم این رنجنامه عکس دیگری از هر دو شما مربوط به سال ۱۹۳۰، عکاس می‌گوید لبخند بزنید،‌ بارها سعی می‌کنید ولی نمی‌شود به جای لبخند می‌خندید، چرمشیر ۵۴ ساله و شما ۴۹ ساله‌اید و هر دو مسن‌تر نشان می‌دهید وشرحی کوتاه.« … آن دو جوان سال ۶۶ انگار کسانی بوده‌اند که به نمایندگی از ما زندگی کرده‌اند ، عشق ورزیده‌اند و نمایشنامه نوشته‌اند، در هوای تئاتر نفس کشیده‌اند و رفته‌اند، رفته‌اند و ما را با خود برده‌اند، انگار … »

و می‌نویسید: «در عکس سوم ما نیستیم، در عکس سوم آن روبرو خالی است. در عکس سوم ما مرده‌ایم،‌ ما می‌میریم در حالی که جهان ذره‌ای به آن چه آرزویش را داشتیم شبیه نیست».

و حالا من می‌پرسم این برگشتن بعد از دو سال برای پر کردن آن قاب خالی است و یک شروع دیگر، یا یک آزمون است یا چه؟

حقیقت این است که نه ماه پیش می‌خواستم برگردم که منجر شد به مسایلی که برای نشر چشمه پیش آمد و مقاله ای که یک نفر نوشت و من را مهدورالدم خواند و از آن جا که صیانت نفس ازاصول مهم زندگی است، پس تصمیم گرفتم که کمی آمدنم را عقب بیاندازم. در این فرصت یک سری کارهای دیگر کردم؛ مشغول ساختن یک فیلم بودم و سه تا نمایشنامه کار می‌کردم که هم نوشته شد و هم اجرا ولی باز دلم می‌خواست برگردم. این بازگشت کوتاه مدت من اول برای دیدار خانواده‌ام است و دوم چون می‌دانستم در این مدت اگر کار نکنم عذاب می‌کشم، یک کلاس ده روزه ی بازیگری برپا کردم که تمام شد. یک نمایشنامه‌خوانی داشتم و نمایشنامه‌ی شب سال نو را نمایشنامه‌خوانی کردیم. کاری را هم در سال ۱۳۹۰ اجرا کرده بودم به نام «هفت ترانه‌ی قدیمی» و فقط یک شب اجرا شده بود. تصمیم گرفتیم فقط در ده شب این نمایش را در یک تماشاخانه‌ی کوچک اجرا کنم و در واقع این بار بازگشت من یک بازگشت کوتاه مدت است. ولی اصولاً قرار نیست در کانادا زندگی کنم.

یعنی به زودی بر می‌گردید؟

کارهایی دارم که باید تمام شود. فیلمی که ساخته‌ام بخشی از کارهای فنی‌اش مثل تصحیح رنگ، کارهای مربوط به پرده‌ی سبز و میکس مستر باقی مانده که باید تمام بشود و فیلم باید تا قبل از ۲۰۱۴ به شرکتی که آن را ساخته ارائه شود. این فیلم که تمام شود اگر امکان کار و فعالیت برایم باشد حتماً بر می‌گردم.

در شب نمایشنامه‌خوانی «شب سال نو» که بسیار شلوغ بود وقتی خبرنگاری ازشما پرسید؛ خوب است که پس از مدت‌ها دیده شدید شما پاسخ دادید:” ما همیشه هستیم به شرط این که دیده شویم”. مردم که با توجه به استقبال همیشگی از نمایش‌های شما و همیشه شما را دیده‌اند، حتی وقتی نبودید اجرای چندین نمایش به شما تقدیم شد و انگار که در جامعه‌ی تئاتر حضور داشتید منظور از کسانی که بایدشما را ببینند چه کسانی هستند؟ مسئولانً؟

بله دقیقا! از سه سال پیش به طور جدی تصمیم به خروج از ایران گرفتم، من در یک جاهایی تدریس تئاتر می‌کردم یک باره من و مهتاب هر دو اخراج شدیم. تقاضایمان برای گرفتن مجوز یک کلاس برای تدریس تئاتر به هیچ نتیجه‌ای نرسید و از نظر حراست وزارت ارشاد تایید نشدیم! مطمئن بودم که دیگر در تلویزیون هم کار نخواهم کرد و دو تا نمایشنامه‌ هم تدارک دیدم که هر دو چند روز قبل از اجرا و توقیف شد؛ یکی” هامون بازها” و یکی” روز حسین”بود. بعد از همه‌ی این‌ها به طور جدی فهمیدم که نمی‌شود کار کرد و باید رفت. در مورد هامون‌بازها که وضع خیلی بد بود ما متن را دادیم که خوانده شود، و تأیید شد، لباس‌ها آماده شد، صحنه آماده شد، آفیش بروشور آماده شد و ناگهان نمایشنامه را فرستادند که ۵۰ صفحه ی آن حذف شده بود، به اضافه ی حذف یکی از قهرمانان اصلی کار، طبیعی بود که این یعنی اجرا نکنید، دو ماه بعد از آن رفتم چون فهمیدم که شرایط کار کردن لا اقل در آن زمان برای من فراهم نیست. به خصوص درباره ی این نمایش هامون بازها من تعجب کردم چون نمایشی بود که از نظر سیاسی و دینی اصلاً مشکلی نداشت و من هیچ وقت متوجه نشدم چرا این قدر راجع به آن متن سخت‌گیری شد. گویا اصولاً مشکل خود من بودم. بنابراین رفتم، پاسخی که دادم دقیقاً به همین پیشینه بر می‌گردد چون کسانی که در رأس تشکیلات فرهنگی و هنری کشور هستند نخواستند من کار کنم. و این جمله خطاب به آن‌هاست. چون خوشبختانه طی سال‌ها که کار می‌کردیم گروه ،تعدادی تماشاگر خاص خودش را پیدا کرده. به هر حال کارهای ما مثل کارهای دوستانی چون آقای میرباقری خیلی پر سر و صدا نبود ولی با تکیه بر همین تعداد تماشاگر می‌توانست نمایشی را سی روز اجرا کند.

من از دست این دسته از مسئولان هم ناراحت نیستم چون به هر حال احیاناً این عده حقوق می‌گرفتند که مراقب کار کردن یا نکردن امثال من باشند و خب این‌ها هم زن و بچه دارند و باید کارشان ر ا انجام می‌دادند من از آن‌ها گله‌ای ندارم شرایط این طور بود.

وقتی یک نمایشنامه‌ای باچهل، پنجاه نفر بازیگر بعد سه ماه تمرین یکباره کنسل می‌شود تکلیف این همه آدمی که درگیر این کارند چه می‌شود؟

اگر راجع به روز حسین صحبت می‌کنی آن نمایش ۷۲ تن بازیگر داشت، به عدد شهدای کربلا خب ،این‌ها دچار ناامیدی می‌شوند.

ناامیدی هیچ، بحث مالی زندگی این افراد که چندماه تمرین می‌کنند و همه‌ی وقتشان را می‌گذارند به قول خودتان این‌ها هم زن و بچه دارند؟

سه ماه تمرین بود، گروه خوانندگان، گروه بازیگران، گروه موسیقی سه گروه جداگانه‌ای بودند و هیچ کدام ریالی نگرفتند چون به هر حال رسم تئاتر این است که آخر سر، همه دستمزدشان را می‌گیرند و همیشه هم این دستمزد در مقابل بقیه‌ی رشته‌های هنری واقعاً رقم کمتری بوده. فشار به همه آمد، بازیگرانی مثل علی عمرانی، افشین هاشمی،‌اسماعیل بختیاری و .. که جزو آدم‌های مهم این حرفه هستند سه ماه کار کردند حتی یک ریال به آن ها برنگشت و تازه سی میلیون تومان هم برای دکور و لباس و … خرج کرده بودیم این‌ها هم جزو همان ضررهایی بود که به گروه خورد. ولی خب شرایط طوری بود که قدرت اعتراض نداشتیم، هنوز هم نداریم.

مسئله اعتراض نیست، می‌خواهم به این نکته برسم که واقعاً بچه‌های تئاتر با چنین شرایطی روبرو هستند و باز دوماه بعد از چنین اتفاقاتی در یک کار دیگر حاضر می‌شوند و می‌خندند و امیدوارانه کار می‌کنند.چرا؟

جامعه‌ی تئاتری ما مدل کوچکی از ملت ایران است . که مرتب راه‌هایی را می‌رویم و زمین می‌خوریم و دوباره پرشورتر بلند می‌شویم و راه را ادامه می‌دهیم. تئاتر هم بازتاب کوچکی از جامعه‌ی مدنی ایران است و طبیعی است که مثل این ملت رفتار کند.

آقای رحمانیان! شما عشقه را اجرا کردید که زمینه‌ی اصلی آن زندگی حضرت خدیجه (س) بود، روز حسین که بر اساس واقعه‌ی کربلا نوشته شده بود و قدرت شاعری حضرت ام‌البنین (س) – هر چند که اجرا نشد، حتی خواندم که در جایی گفته بودید آرزو دارید برای حضرت زینب (س) نمایشنامه‌ای بنویسید و حتی کارهایی بر اساس وقایع جنگ تحمیلی نوشتید و اجرا کردید، با چنین کارنامه‌ای چرا یکباره نشد و نتوانستید کار کنید. چنین عملکردی شاید در مورد کسانی که همواره در پی نوعی از تئاتر روشنفکری بوده‌اند یا دست کم چنین کارنامه‌ای ندارند شاید عجیب نباشد، اما در مورد رحمانیان چرا؟

این کاملاً درست بود، چون من سعی داشتم نگاه ها را بر مبنای اصول تحقیق شده و مدارک مستند اسلامی متوجه شخصیت‌های اسلامی بکنم و این کار مهم‌ترین کارم در آن دوران بود. چون تاریخ اسلام برخلاف تاریخ سایر جاها که اسناد زیادی از آن‌ها باقی نمانده خوشبختانه پر از سند است. شما مشخصاً در مورد خود حضرت مسیح (ع) یک سند تاریخی پیدا نمی‌کنید ولی خوشبختانه در مورد تاریخ اسلام سندهای بسیاری هست تاریخ اسلام برخلاف تاریخ سایر جاها که اسناد زیادی از آن‌ها باقی نمانده خوشبختانه پر از سند است. شما مشخصاً در مورد خود حضرت مسیح (ع) یک سند تاریخی پیدا نمی‌کنید ولی خوشبختانه در مورد تاریخ اسلام سندهای بسیاری هست و بر اساس این اسناد که مورد تایید علمای شیعی و اهل تسنن است، اتفاقاتی افتاده که با برخی از دیدگاه‌های متداول در مورد بزرگان دین متفاوت است. خب من در این کارهایی که می‌نوشتم، وظیفه‌ی خودم می‌دانستم که تمام این دیدگاه‌ها را لحاظ کنم و بخش‌های مستند را برجسته‌تر کنم. عجیب‌تر از این که جلوی کارم گرفته شد این بود که من اصولاً هیچ مطلبی را ننوشتم مگر این که سه شاهد تاریخی بر این مقوله داشته باشم و خودم را موظف دانستم که برای هر مطلبی در این زمینه – خواه یک مجلد و خواه یک صفحه – سه شاهد تاریخی ذکر کنم. یعنی حداقل سه نفر از علمای شیعه – به خصوص – آن را تایید کرده باشند. بر همین اساس هم در عشقه و هم در نمایش امیر (نمی‌دانم خوانده‌اید یا نه) و هم در مورد روز حسین و … به این قولی که به خودم دادم وفادار بودم موضوع این بود که بررسی‌ها و ممیزچی ها کاملا ً‌از این مورد بی‌اطلاع بودند. همین طور روی یک صفحه خط کشیده بودند، از بالا تا پایین بی‌آن ‌که دلیلی برای حذف آن ذکر کنند. من این برگه‌ها را نگه داشته‌ام که روزی به موزه‌ی تئاتر بدهم که همه ببینند. علامت سوال‌های عجیبی روی متن بود که نمی‌دانم برای چه بود، برداشت‌هایی بی‌پایه و اساس که کرده بودند و من هیچ وقت نفهمیدم چرا. مثلاً جمله‌ای از امام سجاد (ع) را خط کشیده بودند، روی جمله‌‌ای از حضرت زینب (س) خط کشیده بودند، یک صحنه هست که خواهران امام حسین می‌گویند: موهایت را رنگ کرده‌ای چه زیبا شده‌ای! نوشته‌اند مگر امام حسین (ع) مو رنگ می‌کرده، بله می‌کرد، خضاب می‌کرده و این در آن زمان معمول بوده. وگرنه چه طور ممکن است حضرت زینب (ع) بگویند: «جوان شده‌ای برادر …» در فاصله‌ی بین دو منزل که از مدینه به کوفه می‌رفته‌ اند ظاهراً فرصتی دست داده و ایشان موها را رنگ کرده‌اند، شاید اصلاً چون به شهادت خود آگاه بوده اند به قصد آراسته‌تر رفتن در مقابل دشمنان و به پیشگاه خداوند این کار را کرده باشند. سند تاریخی‌اش هم هست پس چرا باید این قدر عجیب باشد. خب من چه کنم که این بررسان محترم این‌ها را نخوانده‌اند. در مقاله‌هایی که نوشته شده بود بخش‌هایی از نمایش را می‌آوردند که این دیدگاه نویسنده است در صورتی که این‌ها دیدگاه من نبود این‌ها حرف‌هایی بود که از دهان یک نفر دیوانه که در بیمارستان شهید چمران بستری بود و خودش را ابن ملجم می‌دید درمی‌آمد. علی سلیمانی هم نقش او را بازی می‌کرد و همه‌ی ما می‌دانیم که علی چه آدم معتقدی است که اگر این متن کوچک‌ترین مشکلی داشت حتما علی آن را بازی نمی‌کرد. این آدم حرف‌هایی را می‌زند که از دید ابن ملجم در مورد امام حسین (ع) است و مرتب هم در مورد قرص‌هایی که می‌خورد حرف می‌زند و این تأکیدی است بر دیوانگی او. این که نمی‌تواند دیدگاه فردی امروزی باشد. خب این‌ها را می‌نوشتند و می‌گفتند ببینید فلانی چه دیدگاه‌هایی دارد. این نوشته‌ها و دیدگاه‌ها از آن جا بر می‌خیزد که این‌ها کم‌ترین اطلاعی از زبان نمایش ندارند چون در زبان نمایش بخش عمده‌ای از آن چه مطرح می‌شود سخنان کاراکترهایی است که اتفاقاً دیدگاهی برخلاف نویسنده دارند.

این‌‌ها را می‌نوشتند، توهین می‌کردند و … حیرت انگیز این است که کسانی به این کار گمارده شده بودند که کوچکترین اطلاعی از تاریخ اسلام و شخصیت‌های دین اسلام نداشتند. من در همان مطلبی که در مورد نشر چشمه نوشتم، گفتم که این قول را می‌دهم که هرگز درباره‌ی تاریخ اسلام نمایشنامه‌ای ننویسم. چون دوره دوره‌ی برداشت‌های مغرضانه است و من حریف این‌ها نیستم.

اگر روز حسین اجرا می‌شد، قاعدتاً پرسش‌های بسیاری به وجود می‌آورد و مجبور می‌شدید در مصاحبه‌های گوناگونی درباره‌‌ی بخش‌های مختلف این کار توضیح بدهید.

من کی از پاسخ دادن گریختم.

 

منظورم این است که با این روحیه و با اطمینانی که از تحقیقات و سندیت کار داشتید چرا در مقطعی که این طور متهم می‌شدید نایستادید و توضیح ندادید تاقلب واقعیت مشخص شود؟

در آن شرایط من حریف نبودم و با آن نوع نگاه، واقعاً هر توضیحی بیهوده بود.

ممکن است روزی این کار را بکنید؟

چشم‌اندازی نمی‌بینم. اصولاً دیگر دوست ندارم حتی روز حسین را کسی بخواند که مجبور باشم درباره‌اش توضیح بدهم. به هر حال تا سال‌ها این شرایط فراهم نخواهد شد که این نمایشنامه بدون پیشداوری و با فراغ بال خوانده شود. بنابراین تا زمانی که داستان این طور است دوست ندارم کسی آن را بخواند. من خودم این نمایشنامه را از نشر چشمه پس گرفتم، یعنی وقتی دیدم اجرا نمی‌شود درخواست کردم و کار را گرفتم. آقای کیائیان اصلاً از این ماجرا خبر نداشت، من ایشان را ندیده بودم و هنوز هم ندیده‌ام که مثلاً توطئه‌ای در کار باشد، صرفاً مثل نمایشنامه‌های قبلی فکر کردم هم زمان با اجرا این نمایشنامه هم چاپ بشود و بعد نمایش اجرا، نشد و آن را پس گرفتم.

طی دو سالی که در خارج بودید یک کلاس بازیگری تشکیل دادید و با هنرجویان همین کلاس یک گروه به نام گروه «ونک»، درست کردید و یک فیلم ساختید و دو نمایشنامه نوشتید و اجرا کردید، ‌این مدت، مدت زیادی نیست برای کسی که وارد یک کشور غریبه می‌شود و علاوه بر تدارک زندگی و اخت شدن با محیط، کار کردن با ساز و کار آن سوی آب‌ها خودش مشکلاتی دارد اما شما و همسرتان خانم نصیرپور، طی این دوسال کار کردید. چرا برخی از هنرمندان ما وقتی از ایران خارج می‌شوند خلاقیت و کارشان تحلیل می‌رود و این در همه ی زمینه‌هاست در نویسنده‌ها، اهالی تئاتر، سینمایی‌ها و … این تفاوت از کجاست؟

یک بخش به شخصیت فرد بستگی دارد، من اگر کار نکنم، نمی‌توانم درست زندگی کنم. همین الان در همین ۴۰ روزی که آمده‌ام سفر دوتا فیلم‌نامه نوشتم و کلی کار کردم که بخش‌هایی را گفتم ولی یک بخشی از این شرایط همان است که گفتم، شرایط کشور کانادا برای کار بهتر است. ضمن این که من شانس آوردم که آن جا توانستم بچه‌هایی را پیدا کنم که علاقمند به کار باشندو خیلی بیشتر از خود من علاقه نشان دادند و با علاقه‌ی آن‌ها توانستیم فیلم را بسازیم و تئاترها را کار کنیم.

فیلمسازی در همه‌ جای دنیا گران است، سرمایه‌گذ اری برای فیلمتان چه طور انجام شد؟

به سادگی، روی خانه‌ای که خریده بودیم وام گرفتیم، تعدادی دوست هم داشتیم که ۱۶ – ۱۵ هزار دلار از آن‌ها کلاهبرداری کردیم!! (قرض گرفتیم) به بقیه هم دستمزد ندادیم وجور شد. فیلم را ببینی متوجه می‌شوی که چه فیلم پرخرجی است.

مدل ایرانی کار کردید؟

شدیدا،ً طبق استاندارد تهیه کننده‌ی مدل ایرانی کار کردیم. و البته من خوش‌شانسم. من توانستم طوری فیلم‌نامه را بنویسم که بشود با تعداد کم بازیگر و در نماهای محدود ی آن را فیلمبرداری کرد. تشکیل گروه تئاتر هم واقعاً شانس بود. دو، سه تا بازیگر خوب داریم که امیدوارم بیایند ایران و ببینید چه قدر خوبند و چه قدر با استانداردهای یک بازیگر خوب تئاتر ایران کارشان برابری می‌کند. این ها طی شش،‌ هفت ماه آموزش به این سطح رسیده‌اند.

و نمایش آرش ساد؟

فیلم نمایش آرش ساد را آورده‌ام امیدوارم بشود جایی آن را پخش کنم.

 

ظاهراً بستر اصلی نمایش آرش ساد همان واقعه‌ی تخریب بیمارستان روانی آزادی است و روایت نمایش مارکی دوساد و نمایشنامه‌ی آرش بیضایی.آن چه برایم جالب است این که شما آن‌ جا، در کانادا روزانه همه‌ی روزنامه‌ها را می‌خوانید؟

بله. به سایت گویا می‌روم و هر روز، همه‌ی روزنامه‌ها را می‌خوانم کیهان،‌ایران ، شرق، اعتماد و … همه را می‌خوانم. زمان وقوع این اتفاق هم برایم جالب بود ۲۶ دی ماه ۹۱ همزمان با خروج شاه از کشور، همه‌ی این‌ها با هم ارتباط پیدا می‌کند، فکر انقلابی‌گری فکر اخراج، فکر کسانی که دارند از کشورشان میروند،‌ از نمایشنامه‌ی آقای بیضایی و …خود به خود همه چیز در کنار هم قرار گرفت و معنا پیدا کرد. این معنا بیشتر از این که در حرف باشد در اجرا خودش را نشان داد. هماهنگی این سه محور یعنی موضوع مستند؛ یعنی تخریب بیمارستان روانی آزادی،‌نمایشنامه‌ای درباره ی بازسازی انقلاب فرانسه به نام ماراساد و نمایشنامه‌ای در باره ی یک شخصیت اسطوره‌ای که تبدیل به ضد قهرمان می‌شود تا شبیه کسی که شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی درباره‌اش سروده شده و قرار است کشور را نجات دهد. رفتاری که آقای بیضایی با این قهرمان کرد، رفتار عکس است در واقع او قهرمان اسطوره‌ای نیست، ستوربان است و قبل از آن هم چوپان بوده. این‌ها وقتی در کنار هم قرار گرفت معنای خود ش را پیدا کرد. معنای بازیگر جایگزین پیدا شد، معنای این که نقش‌ها چرا به این شکل تنظیم شد، پیدا شد. خیلی هم به سرعت جلو رفت.

اتصال این محورها به همدیگر طوری که مجموعه‌ی دلپذیری باشد بسیار مهم است .زبان بهرام بیضایی و آرش در کنار زبان دو محور دیگر چه طور هم‌خوانی پیدا کرد؟

زبان آقای بیضایی به شدت زبان آرکائیکی است.

 

سوال این جاست که تماشاگران کار که ایرانی‌های ساکن کانادا بودند با این بخش از کار مشکل نداشتند؟

فقط ایرانی‌ها نبودند، خارجی‌های بسیاری آمده بودند.

 

و ظاهراً کار بالانویس انگلیسی داشته، در این بالانویس لحن نمایشنامه‌ی آرش چه طور درآمد و آیا با این ترجمه به اصل کار لطمه نخورد؟

بله بالانویس داشتیم، هم برای ایرانی‌هایی که فارسی را خوب نمی‌فهمند و هم برای خارجی‌ها این ترجمه‌ی انگلیسی کارساز بود. یک ریسک بزرگ بود برای من چون قبل از آن من” شاپرک خانم” را اجرا کرده بودم که زبان ساده‌تری داشت و بعد هم “شب سال نو” که زبان امروز تهران را دارد ولی انتخاب آرش با این تمهیدات موثر بود. البته بر اثر کم شدن فخامت زبان تأثیرگذاری آن لحن هم از بین می‌رود ولی سعی کردم که از سه ترجمه ی سهیل پارسا که سال‌ها پیش در آن جا کار کرده بود و دو ترجمه ی دیگر هم که به گونه‌ای بافت ادبی داشتند استفاده کنم به هر حال جواب داد و کسانی که انگلیسی ادبی بلدنداز آن ناراضی نبودند.

تقابل جالبی است آرش را به انگلیسی برمی‌گردانید و مانیفست چو را در تهران به انگلیسی اجرامی کنید؟ انگار با وجود مهم بودن عامل زبان در نمایش در کارهای شما این عامل در رتبه ی دوم است.

مانیفست چو را که حتم داشتم اگر قرار بود به فارسی اجرا شود اجازه پیدا نمی‌کرد. همان زمان به آقای پارسایی مسئول وقت تئاتر گفتم او هم به همین دلیل هر شب تعدادی از کسانی را که اتفاقا همکار ما هم بودند و انگلیسی‌شان خوب بود می‌فرستاد که کار را ببینند. اوایل خوشحال می‌شدم این دوستان را می‌دیدم بعد فهمیدم این‌ها هر شب می‌آیند که چک کنند مبادا کلامی در متن کار عوض شود و البته هیچ کدام هم انگلیسی‌شان این قدر خوب نبود که اگر این اتفاق هم می‌افتاد متوجه شوند. بنابراین بدون دردسر اجرا شد.

با وجود این که تئاتر ایران را خیلی جدی به خصوص در این سال‌های اخیر که دور از ایران هم بودید دنبال کردید می‌خواهم یک سوال کلیشه‌ای بپرسم اوضاع تئاتر را طی این سال‌های (پنج، شش سال) اخیر چه طور می‌بینید؟

جایی گفته بودید که بچه‌های تئاتر همت کردند که نگذاشتند چراغ تماشاخانه‌ها خاموش شود؟

این مسئله به دو سه سال اخیر بر نمی‌گردد، اتفاقی که تیم قبلی متولیان تئاتر در آن بسیار موفق بودند نابود کردن نمایشنامه‌نویسی ایرانی است. همین الان شما رصد کنید که طی این سال‌ها چه قدر نمایشنامه‌هایی بر صحنه رفته که کوچک‌ترین ربطی به مسایل روز داشته و به خصوص تکیه بر زبان فارسی داشته؟ در این زمینه عالی عمل کردند،؛ از نظر تخریب نمایشنامه‌نویسی و ایجاد کردن موقعیتی که نویسندگان ایرانی ننویسند .چرا آدمی مثل محمد یعقوبی که از نمایشنامه‌نویسان ارزشمند ایران است مجبور شود، «مرد بالشی» کار کند؟ نه این که «مرد بالشی» خوب است یا نیل سالمون خوب نیست یکی از علایق همه‌ی اهل تئاتر است ولی من می‌دانم چرا این‌ها را کار می‌کنند، چون یعقوبی می‌داند که اگر خودش بنویسد اجرا نمی‌شود. یعقوبی آدمی است که در بطن ماجراست، به هر لحظه دقت دارد و در کارهایش با زمانه جلو می‌رود.

او کسی است که” نوشتن در تاریکی” را نوشته، “یک دقیقه سکوت” را می‌نویسد ولی ببینید چه قدر کار سخت شده که اگر هنرمندی بخواهد فقط کار کند، باید کار خارجی روی صحنه ببرد. یعقوبی یکی است. خیلی‌ها اصلاً در این مدت کار نکردند، و جامعه ی‌ ادبی و هنری ما از وجودشان محروم ماند. علی رضا نادری، حمید امجد، محمدرضایی راد اصلا کار نکردند.

این اتفاقخیلی بد است من تک تک کارها را رصد می‌کنم، سالن‌ها پر از مکبث،ویتسک، بوشنر، برشت و … است با دکورهای پرخرج و … این‌ها خیلی عالی است ویتسک خوب است، برشت خوب است همه این‌ها خوب هستند، کی می‌تواند بگوید مکبث نمایشنامه‌ی بدی است، اما ما می‌دانیم چرا بازار مکبث این قدر گرم شده یا بوشنر و بقیه برای این که نمایشنامه‌نویس ایرانی ننویسد. اما همه‌ی این‌ها دلیل نمی‌شود که اقرار نکنیم که بچه‌ها در این مدت واقعاً‌ عالی کار کردند و با چنگ و دندان صحنه را به دست گرفته اند و دارند کار می‌کنند. این قسمت مهم ماجراست که خوشحالت می‌کند. این‌جاست که می‌بینی نه به این راحتی‌ها هم نمی‌شود این جماعت را هر طور بخواهی هدایت کنی. این قدردانی و احترام من است نسبت به بچه‌های تئاتر ایران که در شرایط مختلف با پیدا کردن راهکارهای مختلف دارند کار می‌کنند. این عالی است من همین جا از همه‌شان تشکر می‌کنم و تحسین و احترام خود را نسبت به آن ها اعلام می‌کنم.

اما واقعیت این است که طی همین دو سه سال اخیر وقتی عرصه‌ی کتاب و مطبوعات را با تئاتر مقایسه می‌کنیم به راحتی با توجه به متن بسیاری از نمایش‌هایی که اجرا شد گاه حتی با استفاده ازیک جمله‌ی کنایه آمیز حرفی را که فکر می‌کرد باید بزند، زده و نقش تئاتر را تبدیل به ژورنال‌ کردند یعنی کاری که من مطبوعاتی در این سال‌ها فضا و جرأتش را نداشتم در خیلی از نمایش‌هاانجام شد حتی متن‌های خارجی تئاتر در این سال‌های اخیر این خاصیت را داشت و بسیاری را هم به تئاتر جلب کرد.

این شهادت یک روزنامه نگار است بر بخشی از کارکرد تئاتر ایران و این مهم است.

اما شما چه قدر این نقش را تایید می‌کنید؟

حتماً همین طور است. من تئاتر ندیدم، شماها نزدیک‌تر بودید من نقدها را می‌خواندم و راجع به نمایشنامه‌ها و کارگردان‌هایی که می‌شناختم فکر می‌کردم. شهادت شما درست‌تر است چون نزدیک‌ بودید تئاتر دیدید و من از همه‌ی این‌ها بی‌بهره بودم. این شهادت ثبت می‌شود صد سال دیگر می‌فهمند که بین سال‌های ۸۹ تا ۹۲ در تئاتر ایران چه اتفاقی افتاد و این نقش اصلی مطبوعات است.

یعقوبی را مثال زدید وقتی نمایش مرد بالشی را می‌بینی کاملاً احساس می‌کنی که یعقوبی در این نمایش خودش را فریاد می‌زند.

بله، یعقوبی از بهترین‌هاست، امجد از بهترین‌هاست. کیانی، چرمشیر و …از بهترین‌ها هستند همان طور که گفتم من می‌دانم که چرا یعقوبی مرد بالشی کار می‌کند.

ولی در این چهار، پنج سال کسانی وارد تئاتر شدند که شاید نباید وارد می‌شدند و تئاترهایی خیلی مطرح شدند که واقعاً چیزی نداشتند. اما سراسر اتوبان‌ها از تبلیغ کارشان پر می‌شود و …

هر کاری دوره‌ی خودش را دارد. این‌ها قبلاً هم بودند و در کنارش هم نمایشنامه‌نویس ایرانی کار خودش را کرده.

این‌ها بر سلیقه‌ی مردم تأثیر نمی‌گذارد؟

اصلاً. مردم به سرعت کار خوب را از بد تشخیص می‌دهند، مردم همیشه منتقدان خوبی بوده‌اند. همه‌ی صحبت ما در مورد استراتژی حذف است که این‌ها را همراه خودش می‌آورد تنزل سلیقه ی مردم، تغییر مقطعی در آثار و … اما این‌ها دایمی نیست و همیشه موقتی بوده. هر اقدامی که گوشه‌ای از تئاتر کشور را ارتقاء ببخشد باید حفظ شود. یک نفر با دست خالی یک کار ارزشمند می‌کند بدون تبلیغ و بدون سر و صدا و یک نفر هم همه‌ی اتوبان‌ها را پر از پوستر می‌کند. به نظر من باید هر دو باشند اما در ضمن فرصت به مخاطب داده شود که با همه نوع نمایش برخورد کند و خودش قضاوت کند. در همه‌ی دنیا این هست، تئاتر دانشجویی در کنار تئاتر حرفه‌ای هست. در خود آمریکا کسی که به برادوی می‌رود مسلماً‌کارهای موزیکال برادوی را نمی‌بیند او یک سالن کوچک یا به اصطلاح Belack box می‌خواهد با یک ارتباط نزدیک‌تر که این اصلاً در برادوی امکانش نیست. به نظر من همین که هنوز سلیقه‌های مختلف در عرصه‌ی تئاتر وجود دارد خیلی خوب است. به شرطی که حذف نکنند. مشکل من این «حذف» است. من به عنوان تماشاگر تئاتر، گونه‌ای از نمایش را که دوست دارم ببینم حذف شده و دیگر نیست و این حذف به بدنه‌ی تئاتر ایران لطمه‌ی جبران‌ناپذیری را وارد کرده، آن هم در دورانی که باید به هر حال تئاتر علاوه بر وجه هنری وجه اسنادی هم داشته باشد، دشمن مردم یا خانه‌ی عروسک یا همه‌ی پسران من و مرگ فروشنده‌ی میلر حتما وجه اسنادی دارند وگرنه این‌ها باقی نمی‌ماندند در صورتی که هنوز این‌ها اجرا می‌شوند. این ها علاوه بر وجوه هنری وجه اسنادی دارندواین کتمان ناپذیر است. این اتفاقی است که مسئولان تئاتر ایران نخواستند بیافتد و از صدر تا ذیل یک دوره‌ای را سعی کردند حذف کنند. این در سینما هم بود و سعی کردند دیدگاه‌های نادرست را درست جلوه بدهند، در تئاتر نمی‌شد این کار را بکنند چون در تئاتر ما نمایشی مثل فلان فیلم جهت‌دار سینما نمی‌توانستیم به صحنه ببریم و خوشبختانه چون امکانش نبودکه نمایش‌هایی امثال آن فیلم‌ها را روی صحنه برود و هنرمندان تئاتر زیر بار نرفتند، تصمیم گرفتند و بخشی از تئاتر اصولاً‌حذف شد کاری که بچه ها کردند، ایستادگی است، بودند آدم‌هایی که با جریان روشنفکری تئاتر مخالف بودند اما پا پیش نگذاشتند که مثلاً تئاتری مثل یکی از چند فیلمی که دیدیم را روی صحنه ببرند یا در آن بازی کنند. بنابراین تئاترهایی که در این چند سال کار شده است از این نظر آبرومند هستند.

یک نکته هم هست، در همین کار کردن متون خارجی، دیدیم که نمایش‌های مختلفی با عنوان برداشتی از مکبث، برداشتی آزاد از فلان اثر برشت و … کار شد که عملاً منعکس کننده ی دیدگاه کارگردان ایرانی نمایش بود و این‌ها بسیار کارکرد مثبتی داشت، هر چند که جای نمایش ایرانی را هرگز نگرفت.

ضمن تایید حرفت، معتقدم این ها جای نمایشنامه‌ی ایرانی را نمی‌گیرد. هیچ چیز جای خشکسالی و دروغ را نمی‌گیرد هرگز. یعقوبی را مثال می‌زنم چون درجه یک است، بقیه هم همین‌طور. اما به عنوان یک گریزگاه که بتوان هم کارکرد و هم چراغ سالن‌های تئاتر را روشن نگاه داشت خیلی خوب است.

واقعاً فکر می‌کنم طی این سال‌ها مردم بیشتر از این که کتاب بخوانند، نمایش دیدند، این خیلی خوب است. این که تئاتر ایران تماشاچی‌اش را از دست نداده اما سینما نتوانست تماشاچی خود را حفظ کند، حتی با وجود ماهواره‌ها تلویزیون هم بیننده‌اش کم شده ولی در تئاتر نه تنها این اتفاق نیافتاد بلکه عده‌ای هم به تماشاچیان تئاتر اضافه شدند و این اتفاق بسیار خوبی است.

این حاصل همان رنج همیشگی بچه‌های تئاتر و عادت دایمی آن‌ها به این شکل کار کردن و بهره‌ی کم بردن نیست؟

بخش عمده‌اش چرا، بچه‌های تئاتر مقاوم‌اند چون همواره سختی می‌کشند و گفتم این‌ها نمونه‌ی کوچک مردم ایران هستند.

در روزهای آینده که ساخت فیلم تان تمام شود و به ایران برگردید، حتماً مجوز کار دریافت می‌کنید و …

نه اصلاً یقینی در کار نیست. من به اندازه‌ی تو خوش بین نیستم.

بیایبم فرض کنیم که این اتفاق بیافتد، حداقل باید شرایط فعلی که به نظر می‌رسد در عرصه ی فرهنگ حاکم شود…

تو خوش بینی، برای من حکم آن “آه ای یقین گم شده” است. من آرزو دارم که برگردم بتوانم کار کنم.

سوال اصلی من با این پیش فرض این بود که اگر این اتفاق بیافتد، فقط کار کردن برایت مهم است، یا چه طور کار کردن هم مهم است؟

مسئله فقط خود من نیستم. من در جریان تئاتر یک مهره‌ی بسیار کوچکم. موضوع اتفاق بزرگی است که باید در عرصه‌ی فرهنگ کشور بیافتد و این استراتژی حذف،‌حذف صفحات کتاب، حذف بخش‌هایی از فیلم‌نامه، حذف تئاترها و نمایشنامه‌ها و … این که همیشه باید یک عده حذف شوند که عده‌ای دیگر بمانندو بدبختانه ریشه‌ی این حذف‌ها هم سلیقه‌ای است. ما حق نداریم ناقدان جامعه‌ی امروز خودمان باشیم. اگر این استراتژی تغییر کند یعنی در عرصه‌ی کتاب، فیلم، مطبوعات و .. هم این اتفاقات رخ خواهد داد و این حرکت جمعی است که باعث می‌شود آن یقین گم شده باز گردد. با این شرایط به نظرم فاصله‌ی زیادی داریم تا رسیدن به آن یقین. فکر می کنی من چرا اجرای هفت ترانه را فقط ده روز گذاشتم می‌توانستم بیشتر اجرا کنم. احساس کردم کم‌تر حساسیت‌ها را تحریک کنم و آرام کارم را انجام بدهم من حتی یک پوستر هم برای این کار چاپ نکردم. همه‌ی اتفاقاتی که افتاده در صفحات مجازی رخ داده.

با حرف‌هایی که زدیم مطمئنم که انتخاب نمایشنامه‌ی هفت ترانه‌ی قدیمی دلیلی دارد. چرا هفت ترانه‌ی قدیمی؟

بله، برای من مهم بود که چهره‌ی تهران معاصر امروز را در نمایشنامه‌ی هفت ترانه‌ی قدیمی نشان بدهم لااقل تهران امروز را آن طور که خودم می‌بینم. آدم‌ها در کنار سازه‌های شهری مثل برج میلاد و ترانه‌های قدیمی که انگار برای امروز ما سروده شده تصنیف‌ها همه متعلق به سی، چهل سال پیش است. مثلاً شب‌های تهران خانم خاطره پروانه یا ترانه‌های بیژن ترقی و مهندس همایون خرم.

این‌ها بر خلاف آن حسی که به دنبال یقین گم شده می‌گردد کمی سرخوشانه نیست؟

به نظرم نه. این قدر خوش بینانه نیست که کار را بر سیاه‌نمایی متهم کردند و بار اول اجازه‌ی اجرا ندادند و ما از طریق آقای ایوبی فقط برای همان تماشاخانه‌ی خاص اجازه‌ی اجرا گرفتیم. این نمایشنامه را سال ۹۰ نوشتم.

یعنی در همان دوران سرگشتگی‌ها و بی‌انگیزگی‌ها؟

بله، در جشنواره ی فیلم شهریک شب اجرا شد و آن هم به صورت اپیزودیک ،ده روز بعد از این اجرا رفتم. به آن قسمت‌ها دو قسمت جدید اضافه شده که به نظر خودم مغفول مانده بود. یکی در مورد زنان و یکی درباره‌ی اعتیاد، بخش زنان را در کانادا نوشتم ودر بازگشتم بخش اعتیاد را هم به آن اضافه کردم که حبیب رضایی آن را بازی می‌کند. د ر واقع به نظرم می‌رسد شمایلی از تهران رنج کشیده را تصویر می‌کنم.

اگر آن یقین گم شده باز گردد همه‌ی ما،من روزنامه‌نگار، شمای تئاتری و فلان نویسنده و فلان هنرمند و … می‌توانیم از آن درست استفاده کنیم؟

نمی‌دانم شیوه ی زندگی من سال‌هاست تغییر نکرده، نمایشنامه‌ می‌نویسم و کار می‌کنم.

اگر ناگهان خطوط قرمز حذف شود، دیالوگ پس از آن دوران هنرمندان ما چگونه خواهد بود؟

من در این شرایط بزرگ شده‌ام، در این شرایط سخت. اولین نمایشنامه‌ام را سال ۶۰ نوشتم واقعاً‌نمی‌دانم. این خطوط قرمز در خود ماها نهادینه شده، من حتی وقتی در کانادا می‌نویسم مدام در پس ذهنم مسایل را سبک و سنگین می‌کنم.

ضمناً فکر نکن فقط ما این خطوط قرمز را داریم. در همان کانادا به خاطر واژه‌ی آزادی اجازه نصب پوستر آرش س اد را ندادند.

گفتند «فری‌دام» معنای آزادی سیاسی دارد و ما وارد مسایل سیاسی نمی‌شویم هر چند ما توضیح دادیم این اسم یک بیمارستان است گفتند نه. فقط هولوکاست نیست که اگر درباره‌اش حرف بزنی باید توضیح بدهی، از این اتفاقات هم می‌افتد.

فکر می‌کنی روزی قاب سوم با خنده‌ی ما پر می‌شود؟

حقیقت این است که سرعت اتفاق افتادن وقایع آن قدر بالاست که نمی‌توانم هیچ حدسی بزنم. تو دو ماه پیش فکر می‌کردید امروز من و تو این جا نشسته باشیم و درباره‌ی تئاتر حرف بزنیم؟ من که مطلقا فکر نمی‌کردم که گفت‌وگویی داشته باشم با یک روزنامه‌نگار و یک دوست قدیمی آن هم در شهر کتاب مرکزی تهران!

هیچ تصوری از آینده ندارم و فقط سعی می کنم کمی مثل تو خوش بین باشم. هیچ جای دنیا وطن من نیست آدم هایش تماشاگر من نیستند، من از روزی که رفتم همیشه مسافر بودم و نه مهاجر، برای همین حتی یک کلمه هم در مورد مهاجرین ننوشته‌ام و امیدوارم که سریع‌تر این دوران موقت تمام شود.

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی «انسان شناسی و فرهنگ» و نشزیه «آزما» منتشر می شود، گزیده ای از مطالب این نشریه را هر شنبه در انسان شناسی و فرهنگ بخوانید. این مطلب به شماره مهر و آبان ۱۳۹۲ این نشریه مربوط است.