انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو در فود کورت

با ساغر(نام اصلی مصاحبه شونده محفوظ است.) آشنایی قبلی نداشتم. یکی از دوستان، ما را به یکدیگر معرفی کرده بود. از او خواستم زمان و مکانی را که برای مصاحبه مناسب می داند انتخاب کند و او آدرس فود کورت نزدیک منزلشان را فرستاد که در هوای سرد زمستانی، به عنوان یک فضای سربسته انتخاب خوبی بود.

فکر می کردم از اطلاعات اولیه ای که در مورد مصاحبه به دوست مشترکمان داده  بودم مطلع است، اما او خندید و گفت: «نه من هیچ چیز نمی دونم فقط چون به ایشون علاقه و اعتماد دارم، مصاحبه رو قبول کردم.» برداشتم از مصاحبه با او این بود که محل سکونتش در شهر(بالاشهر) یکی از پایه  های مهم بازنمایی هویتی اش است و تلاش می کند روایتش از خانواده و دوره نوجوانی اش را با تاکید بر این مساله و ویژگی هایی که مربوط به این «فرهنگ» می داند صورت بندی کند. بعد از خواندن نسخه پیاده شده ی مصاحبه متوجه شدم که در برخی موارد پیش از آنکه توضیح کافی در یک موضوع را دریافت کنم، موضوع بحث را تغییر داده ام و از این جهت به نظرم گفتگو از انسجام و غنای کافی برخوردار نیست. ساغر طی مصاحبه به زیاد بودن «فیلتر»هایش برای انتخاب همسر اشاره کرد اما در نهایت محتوای این شاخص ها مبهم و محدود باقی ماند.

• اول شما خودتون رو یه خورده معرفی کنید.

• ساغر هستم متولد .۱۳۷۵، البته اسم شناسنامه‌ای من متفاوته. درحال حاضر معلم زبان انگلیسی هستم خودم دانش آموز زبان روسی هستم .
• خب حالا یه کم درمورد خونوادتون، بیشتر من سبک زندگی آدما برام جالبه که مثلا توی خونه… اصالتا مال کجا هستید ؟
• والا کرج فکر می کنم بخاطر اینکه پدر من متولد قمه ولی قمی نیستند مادر بزرگ من کرمانی بوده پدر بزرگم زنجانی ولی مادربزرگم مثل اینکه عمه ی من مشکل بینایی داشته و اینکه نذر می کنه که اگه دخترش حالش خوب بشه بیان قم زندگی کنند و این حالش خوب میشه و چشم ها دوباره بینا می شه و میان قم زندگی می کنند که پدر من قم به دنیا میاد و برادراش و خواهراش و اینکه بعد پدر من میاد کرج زندگی می کنه واسه کار، که با مادر من آشنا می شه. مادر بزرگم واسه شیرازه. مادر مادرم. پدر بزرگم واسه تهرانه بعد اینا دوباره کرج زندگی می کنند. همه جای ایران سرای من است هیچ فرقی نداره.
• توی دوره ی کودکی شما بیشتر همیشه تمایل به این بوده که مثلا کارای دخترونه انجام بدین فقط با دخترا بازی کنید یا نه با فامیل با پسرای همسایه دوست و آشنا و اینا بازی می کردین رفت و آمد داشتید؟
• خب من یه برادر بزرگ دارم از من ۵ سال بزرگتره یه خواهر کوچیک دارم از من یک سال و هفت مال کوچیک تره. اینکه بگم حالا مثلا فقط کارای دخترونه انجام می دادیم ناخودآگاه غیر ممکنه، چون من برادر بزرگ داشتم صد در صد خواهر کوچیک به برادر بزرگ نگاه می کنه یعنی من یادمه که بازی های پسرونه می کردیم یا حتی من خونه ی ما کوچه ی روبه رویی اینجاست و دلیل اینکه گفتم بیایین اینجا حالا نمیدونم چقدر مسیرتون دور بود ولی باید عذرخواهی کنم
• خواهش میکنم
• اینجا چون خیلی معروف بود گفتم. اینجا من دوستایی دارم که الان به شدت صمیمی هستیم و پسرای محلمون هستند و ما باهم بزرگ شدیم و هنوزم که هنوزه تو سر و کله ی هم می زنیم یعنی بزرگ شدیم ولی هرکدوممون مثلا الان یکی از صمیمی ترین دوستام به نام صدرا این الان مهندسه سر کوچه دفتر مهندسی داره. ولی هنوز که هنوزه ما بعضی پنجشنبه جمعه ها دور هم جمع می شیم فیلم می بینیم یا مثلا جاده چالوس می ریم، پیک نیک می ریم. اینور اونور می ریم یعنی هنوز اون قدرا بزرگ نشدیم.
• خوبه آدم حفظ کنه کودکیشو
• آره من که خودم این قضیه رو خیلی دوست دارم اصلا احساس میکنم اونا به من احتیاج دارن، تا اونا به من احتیاج داشته باشند که البته تو ذات من این مدلیه من همیشه این همینجوری بودم شخصیتم کمک کننده است
• اوهوم
• نمی تونم کمک نکنم وقتی می بینم که مثلا یه نفر به یه موردی احتیاج داره که از پس من بر میاد اگه این کار رو نکنم پیش خودم می گم که دیدی می تونستی و نکردی مثلا این چه کاری بود تو که مثلا فلان قدر وقت می ذاشتی مثلا وقت داشتی اینو انجام می دادی
• آره
• تو همین قضیه درسته که از سمت من خیلی بهشون می رسه ولی در آخر من اون اطمینان ذهنیه رو که چقدر دوستام اطرافم هستند و چقدر من رو دوست دارند اونو خیلی بهش علاقه دارم به اون حس
• درسته حالا فکر می کنی این حست چقدر مربوط به جنسیتت بوده ؟
• نمیدونم کلا دوست ندارم تنهایی رو
• اوهوم
• دلم می خواد که تو یه جمع مثلا ۱۰۰ نفره باشم مثلا اگه قراره مسافرت بریم با تعداد کم بریم اصلا خوش نمی گذره بهم، دوست دارم خیلی زیاد باشند همه چی بریزه بهم
• آره، نه بیشتر این کمک کنندگی رو می گم فکر می کنی کمک کنندگی داوطلبانه بیشتر یه ویژگی زنانس یا نه
• نه شاید اگه پسر هم می بودم همین بود. اصلا فرقی نداره ربطی نداره تازه شاید اگه مثلا پسر می بودم کمک های بیشتری از دستم بر میومد چون به هر حال جسم من فیزیک من منو محدود می کنه به چیزایی که مربوطه به جسم و فیزیک من. چون ذهن که نامحدوده ولی خب فیزیک محدودیت هایی میاره دیگه. شاید اگه من یه پسر دو متری بودم مثلا یه متر عرضم بود، یه مترهیکل داشتم، شاید خیلی کارای فیزیکی مثلا می تونستم برای کمک انجام بدم که الان نمی کنم.
• آره درسته. حالا مثلا موقعی که کوچیک بودی هیچ وقت به این قضیه که من دختر هستم برات حالت چالشی ایجاد شد ؟ یعنی مثلا بعضی ها توی ۴،۵ سالگی بعضیا وقتی که یکم بزرگتر می شن به یه سنی می رسن ممکنه بگن ما دوست داریم پسر باشیم یا اینکه من چجور دختری باشم براشون مهم میشه. حالا اگه برگردی به خاطرات گذشته ات یه همچین حسی داشتی ؟
• والا زیاد به این قضیه من اصلا فکر نکردم چونکه تو بحبوحه ی شلوغی خانواده ی پر جمعیت اصلا کسی به این چیزا فکر نمی کنه. مگر اینکه تک فرزند باشه. ولی نمی دونم شاید بعضی وقت ها اگه تو بچگی محدودیت هایی داشتم الان یه چیزایی بهم میگه که مثلا بعضی وقت ها من بدم نمیومد پسر باشم ولی به هر حال در هر صورت کلیات دختر بودن رو جلو برده
• یعنی محدودیتی وجود داشته تو خانواده یعنی پیش اومده که بهت بگن چون تو دختری یا حتی مثلا نه اینکه به خاطر خود دختر بودن آدم ولی به خاطر اینکه بگن جامعه ایمنی کافی رو برای یه دختر نداره مثلا این کار رو نکنی؟
• تا مثلا ۵،۶ سال پیش تا پنج سال پیش که من خیلی مثلا اعلام استقلال نمی کردم و اینا، خانواده ام خیلی دلشون می خواست که من حجابم رو خیلی رعایت کنم. سر این قضیه هی به من می گفتند بابا موهاتو بکن تو، مثلا آرایش نکن. چون من یادمه از دوم راهنمایی دلم می خواست آرایش کنم، ولی خب این از سرم افتاد. حالا امروز هم آرایش کردم اومدم{آرایش ملایم و کمرنگی داشت.} فقط به خاطر این بوده که ظاهر رو حفظ کنم ولی در کل آدم آرایشی نیستم یعنی یه مدت من فکر می کردم اگه من آرایش نکنم حتما من خیلی زشتم. ولی این از سر من افتاد. مثلا از ۱۵ سالگی شروع شد تا ۱۷ سالگی دو سال بود و تموم شد. الان من اصولا لوازم آرایش نمی خرم هموناییه که از اون موقع خریدم یا مثلا ماکسیمم اگه تاریخ مصرفش بگذره میندازم دور. ولی همونا رو نگه داشتم، دنبال لوازم آرایش خریدن نیستم. اون موقع من دوست داشتم خیلی آرایش کنم و اینکه همه به من می گفتن که آرایش نکن و روسری سرت کن یا مثلا حجابت رو رعایت کن. این لباس کوتاهه و … اون موقع شاید، ولی الان اصلا یه پنج ساله من همچین چیزی نشنیدم، اصلا نشنیدم شاید به خاطر اینکه که اجازه نمیدم به اطرافیانم که راجع به من تصمیم بگیرند یا مثلا دلیلی نمیشه چون من دخترم یه سری کارها رو نکنم.
• آره، خب حالا یادت میاد کی در مورد بلوغ و مثلا ویژگی های جسمی خودت فهمیدی ؟
• فکر می کنم پنجم دبستان
• مثلا درمورد پریود شدن و اینا
• اوهوم فکر کنم همون پنجم دبستان.
• از کجا متوجه شدی ؟
• بچه های مدرسه یا مثلا یادمه که حتی معلم هامون هم راجع به این مسائل حرف می زدند فکر نمی کنم کار بدی بود. البته احساس می کنم اگه زود بدونن دخترا این قضیه رو واسشون بلوغ زودتر اتفاق میوفته ولی خب به هر حال نمی شه نگفت یعنی باید به هر حال یه اطلاعی باید داشته باشه که شوک نشه
• اوهوم آره، درمورد چیزای دیگه چی مثلا روابط جنسی ؟
• اونو راهنمایی
• یادته چجوری متوجه شدی اونو ؟
• یادمه که یه دوستی دارم که به شدت عزیز و دانا و خیلی اصلا بی نظیره و نابغس. اون الان دانشگاه خوارزمی درس می خونه رشته ی علوم و حدیث درس می خونه. هنوزم ما با تلگرام و اینجور چیزا باهم در ارتباطیم این عزیز ترین دوست من هست و اینکه خیلی خانواده مخصوصی داره. مثلا همسن منه الان ولی هنوز که هنوزه به ابروهاش دست نزده که این واسه من یه چیز خیلی عجیبیه. مثلا حتی بدنش رو شیو نمی کنه خیلی عجیبه این …
• آها
• که خیلی احترام می ذاره به پدرش و رابطش با پدرش از مادرش خیلی نزدیک تره. به خاطر اینکه مشکلات خانوادگی داشتند و این همیشه احساس می کرد که باباش رو خیلی دوست داره و همیشه احساس می کرد که تقصیر مادرشه و با چیزایی هم که تعریف می کرد من مثلا همیشه سعی می کردم دو جانبه نگاه کنم مثلا پنجاه درصد تقصیر مادرس پنجاه درصد تقصیر باباهس
• آره
• ولی این همیشه طرف باباشو می گرفت و واقعا پدری داره که منم نسبت بهش احساس ارادت دارم انقدر که آدم عزیزیه یادم میاد که توی دوره ی راهنمایی می اومد می گفت که پدر من برای من همچین چیزی گفته همچین چیزی گفته من واکنش نشون نمی دادم به اطلاعات جدید که اون داره به من می ده، فقط به این واکنش نشون می دادم که برا چی بابات همچین حرفایی بهت زده! اصلا چه دلیلی داره؟ حتی مادرام نمی رن به بچه هاشون به دختراشون همچین چیزی بگن! چه برسه به پدراش، ولی کلا فقط به این قضیه واکنش نشون می دادم سعی می کردم که جوری وانمود نکنم که این برای من جدیده
• آها، میشنیدی همه رو
• آره شاید این غرور اون موقع من بود
• آره ولی خب عوضش اطلاعاتو می گرفتی دیگه یه چیزایی رو
• صد در صد بله . نمی دونم شاید چون بهترین دوست من بود یه جورایی ما از اول راهنمایی تا دوم دبیرستان باهم بودیم، بعد ما خونه مون رو عوض کردیم، اون رفت انسانی من تجربی خوندم. اصلا این قضیه ما رو جدا کرد و همینکه ما اومدیم این محله. ما خیلی دور شدیم از هم خیلی خیلی دور شدیم.
• آره
• یعنی دفعه ی پیش من رفتم خونشون تقریبا دو ماه، سه ماه پیش بود که با یه دسته گل من بلند شدم رفتم خونشون اصلا باورم نمی شد من دوباره دارم این بچه رو می بینم از نظر مالی هم سطحشون یه مقدار پایین و محدود بود ولی این باعث نشده که از نظر فرهنگی اینا سطح پایین باشند. خیلی تحصیل کرده خیلی با منش رفتارهای خیلی خوب واکنش های خیلی خوبی دارند همشون
• اونام چندتا خواهر برادرند ؟
• دوتا برادر بزرگتر داره
• اوهوم خب بعد توی مدرسه حالا شما میگی که مثلا که دوستت اینو برات تعریف کرده ولی محیط مدرستون چجوری بود ؟ یعنی بچه ها کنجکاوی سر اینجور قضایا نداشتند؟
• اجتناب ناپذیره و هرچی هم که سطح مالی کل بچه های مدرسه بالاتر باشه احساس می کنم یه حالت حرص بیشتری دارند روی دونستن، هرچی سطح پایینتر باشه از نظر مالی، اینا محدود ترند. این ایده ی خودمه ولی من توی شاهین ویلا مدرسه می رفتم راهنمایی می رفتم نمی دونم مدرسه شو می شناسین یا نه؟
• خب
• فکر کنم باید دیده باشید خب، اونجا همه سطح متوسطی داشتند کمتر کسی بود که سطح مالی بالایی داشته باشه بیاد اونجا، ولی خب سطح پایین هم خیلی نبود همه متوسط بودیم که من احساس می کنم خیلی معمولی بود این قضایا من بیش از حد تلاش واسه دونستن رو ندیدم.
• مثلا سعی نمی کردن سی دی های آموزشی بیارن به هم دیگه نشون بدن و اینا ؟
• نه
• بعد شما خودت وقتی که این قضیه رو فهمیدی سعی نکردی که مثلا اطلاعاتت رو تکمیل کنی ؟ که دیگه چیه و اینا
• نه، به خاطر اینکه شرایط من ایجاب نمی کرد. من به شدت کله ام تو درس و مثلا حالا این بود که من ۲۰ بگیرم ۱۹ نگیرم و اینا. نمی دونم شاید بقیه اینطوری بودند. ولی من اینطوری نبودم به هر حال خانواده ی پر جمعیت یه سری ویژگی هایی داره که شاید این جزئشه همش آدم سرش گرم خانوادس یا مثلا گرم درس. اون موقع هم خانواده ی من مشکل داشتن. می خواستند جدا بشن چند بار و اینا. من خیلی تو بحبوحه ی اون بودم. یعنی برام این چیزا زیاد مهم نبود. البته هنوزم پدر و مادر من باهم هستند. ما باهم زندگی می کنیم. ولی خب خیلی باهم حرف نمی زنیم اصلا. یعنی باهم حرف نمی زنیم. ولی فقط باهمیم بخاطر اینکه پدر بزرگ من اعتقاد داره که یه دختر با لباس سفید میره خونه ی شوهرش و با کفن برمی گرده اونم تنها محدودیتیه که مادر من تا حالا جدا نشده
• آها
• ولی اون موقع درگیر این چیزا بودیم.
• احساست نسبت به بدنت رو یه خورده گفتی یه مدت کوتاهی درمورد صورتت گفتی که فکر می کردم مثلا حتما آرایش کنم و اینا. کلا درمورد جسمت دیگه تو دوره ی نوجوونی چه حساسیت هایی نسبت به بدنت داشتی؟
• من همیشه دلم می خواست یه ذره قدم بلند تر می بود همین. بقیه اش همه اوکیه.
• این قضیه ی مثلا آسیب رسوندن به بدن رو دیدی ؟ درمورد بچه های دبیرستان و راهنمایی
• خیلی
• چیکار می کنند ؟
• من یادمه که یه بغل دستی داشتم که… من دبیرستانی که رفتم اگه اسمش رو شنیده باشید، اونجا همه ی خانواده ها متوسط و سطح پایین بودند یعنی من بچه پولدار اونا بودم با اینکه ما خیلی پولدار نبودیم ما متوسط بودیم، ولی من بچه پولدار اونجا بودم و یادمه که احساس می کنم که این قضیه به خاطر جلب توجه بیشتر اتفاق میوفته یه هم… چی میگن یه بغل دستی داشتم که این سیگاری بود اصلا خیلی رفتارهای عجیب و غریبی از خودش نشون می داد. تو اون سن زیادی بود اون رفتار. بعد هیچ وقت یادم نمی ره من از اول دبیرستان شروع کرده بودم به زبان انگلیسی خوندن. من کلا سه سال زبان انگلیسی خوندم، رفتم معلم شدم. زیادی سرعتم زیاد بود. اون موقع یادمه اول انگلیسی خوندن من بود، این یه دوست پسر داشت، بعد این اینو نمی دونم چطوری ول کرده بود، بعد اومد من دیدم که از اینجا تا اینجاش(از مچ تا آرنج) نوشته behroz با انگلیسی! بجای اینکه دوتا oo بزاره.(خنده) گفتم خاک تو سرت از من می پرسیدی! این الان جاش می مونه تا همیشه با غلط املایی. من اون موقع رو این قضایا حساس بودم. بچه ی خوبی بود خانواده اش خانواده ی عجیب و غریبی بودند، یعنی اشتباه خانواده بود که این بچه عجیب غریب بود. یعنی به هر حال تخت سفیدِ این. هممون تخته سفید به دنیا میاییم این چیزیه که در آخر … اطرافیان و خانوادس و اون چیزی که ما نشون می دیم واکنش به رفتار اوناس. فکر می کنم خانواده اش بودند که باعث شدند همچین رفتارهایی بچه نشون بده ولی در کل اکثرا همیشه دست و بالش تیکه پاره بود.
• کلا یه چیز رایجی بود یا اینکه این بغل دستی شما اینجوری بود؟
• مد بود.
• الانم فکر می کنم مده.
• نه دیگه اصلا مد نیس من ندیدم.
• تو دبیرستان، نه توی اونایی که بزرگتر شدند دیگه فکر نمی کنم
• ولی بین اونایی که اون موقع خیلی مد بود مثلا یادمه که توی راهنمایی من فهمیدم فیسبوک چیه و خب قبل از اون که نمی دونستم اصلا
• اصلا رایج نبود آره.
• اون موقع من یادمه که اولای این قضایا بود برا من. البته قبل از من بوده ولی برا من آره که مثلا فیسبوک داشته باشی و اینا واتساپ و وایبر و اینام که پنج شیش سال بعدش اومد اون موقع مد بود الان دیگه نه.
• مثلا اون موقع شاید بچه ها توی چیز بودند که مثلا حتما گوشی داشته باشند یه گوشی ساده داشته باشند مثلا بتونند به یکی یواشکی زنگ بزنند.
• من پنجم دبستان که بودم بابام یه دونه برام خرید.
• چه زود!
• آره من توقع نداشتم، ولی برام خرید. اون موقع هم یه موتورولای اس سون برام خرید. یعنی بی نظیر بود! یعنی خودم یادمه که می رفتم بیرون می گفتم نکنه که منو بخاطر این گوشی بدزدند. اون موقع ۲۰۰ هزار تومن داد یدونه برام گوشی خرید!
• منم اولین گوشی که من خریدم یادمه موتورولا بود ولی من البته دانشجو بودم اون موقع.
• نه من جلو تر بودم.
• شاید بخاطر اینکه اون سن اون زمانی که گوشی اومده بالاخره سن ما باهم فرق می کنه.
• تقریبا شاید همزمان بوده. یادمه که بابای من یک میلیون تومن پول خط داد اون موقع سال من ۹ سالم بود یعنی مثلا شاید سال ۸۵ من فکر میکنم نه ۸۴ که یک میلیون داد اون موقع یه سیمکارت خرید یه میلیون داد یه گوشی دمپایی اون موقع خیلی باکلاس بود.
• آره دیگه(خنده)
• الان به احساسش که فکر می کنم می بینم الان هیچی جایگزین اون حس نمیشه.
• حالا شما خودت، مثلا توی سن های دبیرستان و اینا که بودی هیچ وقت فکر می کردی با یه کسی با یه پسری، دوستی خاص داشته باشی یعنی بیشتر از اینکه میگی با همه پسرای کوچمون آشناییمو و دوستیم و اینا، ولی می دونی دوستی دوتا معنی داره برای بچه ها دیگه…
• اینکه مثلا رابطه ی عاشقانه من داشته باشم با یه نفر، این یه چیزیه که از وقتی که خیلی کوچولو بودم من دنبال این قضیه گشتم ولی خب هیچ صد در صدی پیدا نکردم. یعنی من خیلی ایده آل گرا ام. آره مثلا نمیتونم بگم دنبالش نبودم چرا دنبالش بودم، ولی خب هیچ صد در صدی وجود نداشت. یکی بود که مثلا یه حرکت فولی زده بود گفتم اه شِت. این از بین رفت این سوخت نفر بعدی ولی هیچ وقت با هیچ کس رابطه ی عاشقانه نداشتم.
• یعنی اونقدر نزدیک که مثلا چمیدونم یه مدتی طول بکشه مثلا بگی که این نبوده.
• نمیدونم چیز خوبیه یا چیز بدیه ولی چون نمیدونم بیشتر دوستام که باهاشون صحبت می کردم می گفتم این چرا این چرا مثلا داری برای این گریه می کنی؟ ول کن بس کن. دیوانه! ولی خب اونا حرفشون این بوده که می خوام تجربه کسب کنم. می خوام بشناسم. من می شناختم و احتیاجی نبود که مرد، جنس مرد رو بشناسم، می شناختم. اصلا بود خیلی هم بود. همیشه می گم دیگه آخه رابطه ی عاشقانه فرق می کنه با دوستی
• آره، مثلا دیگه چی داره رابطه ی عاشقانه ؟
• یعنی چی که چی داره؟
• همین دیگه شما میگی رابطه ی عاشقانه فرق می کنه با دوستی می خوام یخورده فرقش رو بگی به بدیهی بودنش فکر نکن تعریف کن.
• نمی دونم فکر می کنم که تو دوستی ما ملاحظه ی هم رو نمی کنیم همون جوری هستیم که، من احتیاجی ندارم خودم رو قایم کنم، بخاطر مثلا خب هیچکس خود واقعیشو، صورت واقعیشو هیچ وقت به هیچ کس نشون نمیده من یه صورتی دارم که فقط واسه خودم نگه می دارم. ولی فکر می کنم مثلا توی رابطه ی عاشقانه همیشه ملاحظه هایی هست که بعدا پنج سال شش سال بعد اینکه ازدواج می کنند تازه می فهمند که عه صورت واقعیش این بود. به هر حال تو خونه ی خودش هرکسی خودش رو راحت تر نشون می ده دیگه، بعد مثلا خانومه میگه که دلش نمی خواد این قضیه رو، مثلا با فلان رفتار مشکل داره در صورتی که تو ذات اونه تغییر نمی کنه که من چون پدر و مادرم همیشه باهم کنتاکتی بودند فکر می کنم بخاطر همین خیلی فیلتر داشتم که هرکی بتونه از همه فیلترها رد بشه، قهرمانه دیگه خودم می رم ازش خواستگاری می کنم نمی ذارم اون بیاد خواستگاری
• ولی هیچ وقت پیش نمیومد.
• اصلا وجود نداره دیگه، کسی که بی نظیر کامل ندیدم. نمی دونم شاید هم هست شرایطش به وجود نیومده که بشناسم شاید این قضیه ی دوست پسر نداشتن یه بدی هم داره که بدیش همینه. ولی خب خودم نمی خوام هیچ وقت به یه نفر وابسته بشم بعد مثلا یه حرکت فول ببینم بگم این سوخت برو کنار. بعد خودم بعدا همش تو ذهن و فکرم این باشه که من آسیب روحی رسوندم به این آدم اذیتش کردم.
• حالا این روابطی که بچه ها داشتند باهم دیگه مثلا با یه کسی رابطه ی عاشقانه و اینا در حد تجربه ی ظاهر مثلا پسر و دختر بود یا اینکه به تجربه ی مثلا رابطه ی جنسی هم می رسید ؟
• مثلا هشتاد درصدشون دوستی معمولی داشتند، ولی اسم خودشون رو دوست دختر دوست پسر می ذاشتند. ولی بیست درصدشون چرا رابطه رو میومدن می گفتند.
• واقعا ؟ می گفتند مثلا ما چیکار کردیم ؟
• آره من همیشه من هیچ وقت مثلا راجع به این مسائل صحبت نکردم اصلا. من حتی وقتی پریودم به مامانم نمی گم چون می دونم میره به بقیه میگه. اصلا دلم نمی خواد که مثلا این اصلا این مسائل اصلا باز بشه. این به من مربوطه چرا من باید راجع به این مسائل با دیگری حرف بزنم؟ ولی اونا میومدن. من واکنش نشون نمی دادم مثلا می شنیدم. درسته که مخالفم با این حرف ولی فقط می شنیدم، شنونده بودم.
• خب نمی دونم حالا دیگه چجوری اینو بپرسم من بیشتر میخوام که ببینم که درک شما احساسات شما نسبت به مثلا جنس مخالف چیه ؟ مثلا الان به این فکر میکنید که هویت شما اگه که با یه نفر ازدواج کنید یا با یه نفر رابطه ی عاشقانه داشته باشید با الان فرق میکنه ؟ یعنی آیا هویت یه زن بر اساس اینکه دختر باشه یا زن باشه یا مثلا ازدواج کرده باشه طلاق گرفته باشه و اینا تغییر می کنه ؟
• هویت نمیشه گفت ولی به هر حال سبک زندگی عوض می شه دیگه سبک زندگی عوض می شه مثلا مسئولیت هایی که اینا باهاش درگیرند عوض می شه. خب همین مسئولیت ها رفتار و اعمال آدم رو عوض می کنه و رفتار و اعمال اونیو می سازه که ما الان هستیم. هیچ یه خانومیو… نمی دونم ندیدم، البته دیدم چرا دیدم چرا، یادمه که یه سری مامانم دوستایی داشت که اینا همه خانومهای مثلا ۵۰ سال به بالا بودند و ما دو سه بار هم حتی باهاشون همراه شدیم. اینا می رفتند، دور هم جمع می شدند، می رفتند مثلا کوه، طالقان، دشت دمن و اینا. بعد اینا به شدت سرخوش بودند یعنی من تو عالم بچگی می گفتم بسه بشین تو ۵۰ سالته، ولی بودند دیگه، نمی ذاشتند مثلا این سنشون روشون تاثیر بذاره. همه بچه های بزرگ داشتند، همه خونه زندگی، ولی رفتارشون رفتارهای مخصوصی بود. البته من تو خونه زندگی اونا رو ندیده بودم، حالا شاید مثلا تو تفریح تو جریانش بودند. ولی به هرحال فرق می کنه دیگه، مخصوصا وقتی یه خانوم، یه دختر، مادر میشه. اون که دیگه کلا اصلا همه چی از اول ساخته می شه.
• خب الان شما خودت به ازدواج فکر می کنی ؟
• فکر کردم.
• خب چیز اینو داری مثلا فکر می کنی ازدواج کنی تا چه سنی ؟
• هیچ محدودیتی من هیچ وقت برا خودم قائل نمی شم. به خاطر اینکه خب حداقل خودمو باید ببخشم. اگه کسی نمی بخشم، هر اشتباهیم بکنم، خودم رو می بخشم. بخاطر این هیچ وقت حالا به خودم نمی گم حالا تا این سن مثلا فلانی، مثلا این شرایط اون شرایط، نه من نمی دونم چی قراره پیش بیاد. خودم یه ایده آل هایی دارم که مثلا سعی می کنم طبق اون همه چی پیش بره، ولی خب می دونم که صد در صدی وجود نداره. به خاطر همین می گم محدودیتی من برای خودم قائل نمی شم. مثلا ۴۰ سالگی هیچ اشکالی نداره.
• هر وقتی که پیش بیاد موردی که مثلا
• هر وقت یه نفر از این فیلترها بگذره
• این فیلترها چین برا ما هم بگو؟
• نه، ولی واقعا الان یکی از دوستام همسایه پایینی ماعه، دختریه به نام سارا فوق لیسانسش رو تازه گرفت. تازه داره برای دکترا می خونه الان تقریبا ۳۵ سالشه و به شدت اصلا فیلتری دیگه وجود نداره. فقط منتظره که مثلا دو سه بار هم گفته. نمی دونم اگه من بودم هیچ وقت نمی گفتم راجع به این مسائل اصلا صحبت نمی کردم مثلا دو سه بار هم گفته که ما تو آشناهامون دنبال مثلا یه پسر مجرد با این شرایط می گردیم که مثلا اینا رو آشنا کنیم. اینا ازدواج کنند. پسرا و دخترا همینطورند که هرچی سنشون بره بالا فیلتراشون کمتر می شه به جایی می رسه که اصلا محل نمی ذاره. فقط می خواد که مثلا اسم تک و مجرد روش نمونه
• خب خودت هم همچین فکری داری یعنی می خوای یه زمانی متاهل بشی که یعنی اسم این مجرد بودنه اذیت کنندس برات ؟
• نه اتفاقا، همه کیفیت زندگی بخاطر همین اسم مجرده. ولی به هر حال فکر می کنم اگه سنم بره بالا ذره ذره کم کم فیلترام کم میشه.
• حالا درمورد خود پسرا فکر می کنی که اینقدر خوب می شناسی مثلا مردا رو که می گفتی که مثلا من دنبال این نیستم که مثلا رابطه ی نزدیکی داشته باشم که بخوام بشناسم، چون میشناسم. حالا که می شناسی یخورده حالا می گم به این فکر نکن که شاید بعضی چیزا برا من بدیهی باشه ولی یخورده تعریف کن که به نظر تو پسرا مثلا چه فرق هایی دارند با دخترا یا چجورین ؟
• خب هیچ آدمی مثل آدم دیگه ای نیست حتی دوقلو ها. نمی شه اینارو باهم مقایسه کرد از نظر رفتار و اعمال
• آره
• واکنش هاشون فرق می کنه نسبت به یه موضوع نسبت به یه اتفاق دخترا هم همینطورند. این جمله ای که خانوما میگن مردا همشون مثل هم هستند به خاطر اینه که گروهی از واکنش هاشون شبیه همه ولی خب یه گروه ناشناخته ای وجود داره که تو هرکس یه چیز خاصه
• ویژگی شخصیتیشونه
• صد در صد، اگه یه نفر واقعا… اول از اینکه ظاهر خیلی مهمه، تو دید اصلی ظاهر خیلی مهمه. مگه اینکه با گذشت زمان شخصیتش جای ظاهرش رو بگیره، خب آره صد در صد دیگه ظاهر برام مهم نیست. وقتی یه نفر پیدا بشه که شخصیتش واکنشاش رفتاراش جای ظاهرش رو برام بگیره من هیچ مشکلی با این قضیه ندارم.
• اوهوم.
• یعنی اصلا برام مهم نیست زشته یا مثلا چمیدونم هر مشکلی هر نقصی که داره دیگه مهم نیست شخصیت وقتی ظاهرو بگه ولی تو نگاه اول فقط ظاهر مهمه. من خانواده مخصوصی داشتم و خودمم همیشه بچه ی مخصوصی بودم من مثل بقیه نبودم چون خانواده ام، پدر و مادرم که اصلی ترین الگوی هرکسی هستند، چون مشکل داشتند، از بچگی، چیز بدی هم هست، بزرگ بودم و به خاطر خواهر برادر داشتن این قضیه بود و اینکه من صد در صد مثلا هرچیزی که تو پدرم دیده بودم رو دلم نمی خواد تو همسرم ببینم اصلا اصلی ترین چیزه، خنده داره
• فیلترات اینه
• اصلی ترین موضوع اینه که اولین چیز ظاهر کسی که در آینده قراره باهاش باشم اینه که نه شبیه برادرم باشه نه شبیه پدرم از قیافه ها احساس کنم این …
• یاد اون میندازه منو
• این پرنس چارمینگه شبیه بابای منه بلند شن برن، قیافتا، مگه اینکه بلوند کنه نمی دونم یه کاری بکنه یه چندتا جراحی انجام بده قیافش از این وضعیت دربیاد حتی در این حد تاثیر می ذاره من یه سری رفتارای اونو دوست نداشتم، هرکی رو می بینم شبیهشه خوشم نمیاد این تاثیر می ذاره دیگه.
• خب بیاییم مثلا توی شهر نگاه کنیم مثلا شما الان به کجاهای شهر رفت و آمد داری ؟ بعدشم اینکه مثلا با مرد ها تعاملی که داری احساس میکنی که چقدر این امنیت برات وجود داره ؟
• من والا محل کارم عظیمیه است میدون بعثت.
• خب
• آره و اینکه بیشتر آدم هایی که می بینم سطح بالان و تحصیل کرده اند چون محیط آموزشی اینجوری ایجاد میشه یا یه نفر اونجاست که دنبال علمه یا یه نفر اونجاست که علم رو تموم کرده داره ارائه می ده بیشتر کسایی هم که می بینم یا مثلا لیست followers & following های اینستاگرامم هم بیشتر معلم های اونجان یعنی خیلی الان پنجاه درصدشون شدن معلم هایی که من باهاشون در ارتباطم و خب توی بالای شهر صد در صد امنیت بیشتره.
• اوهوم
• یعنی یه جورایی آدم احساس می کنه اونا سیرن. ولی پایین شهر که مثلا می رم لباس پوشیدنم فرق می کنه. مثل اونا لباس می پوشم، دلم نمی خواد به من مثل یک جسم فسفری سبز مثلا در حال شاینی نگاه کنند مثلا اونو داری می بینی؟ دلم نمی خواد این مدلی باشم حالا با اینکه شرایطم بهتره دلم نمی خواد جوری وانمود کنم که مثلا من شرایطم از تو بهتره که مثلا دلت بسوزه و اینا متنفرم از این قضیه
• از نظر اینکه فکر کنی مثلا اگه من یه ذره خوب تر لباس بپوشم جلب توجه میکنه باعث مثلا نا امنی میشه
• خب صد در صد همون دیگه.
• اوهوم
• نگاه ها رو دلم نمی خواد جذب کنم، بخاطر اینکه نگاه جذب کنم که چی بشه. من دنبال همچین چیزی نیستم، من فیلترهام اینقدر زیاده که من هر کسی رو به هیچ عنوان نمی پذیرم.
• خب الان مثلا اگه که خیلی بخواییم پایین ترین سطح رو یعنی مثلا بخواییم بگیم که شما میتونید تشخیص بدید که یه آدم کی تحریک شده از نظر جنسی
• فکر میکنم من میدونم
• چجوریه ؟
• بخاطر اینکه خب رفتارها واکنش ها صبحت ها تمام این ها رو نشون می ده به نظرم تو ظاهر. البته یه چیزی نیست که من بتونم توضیح بدم صد در صد این چیزیه که باید ببینی تا واکنش ببینی چرا غیر عادی می زنه، این چرا مثلا این چه رفتاری بود؟ این مثلا چه واکنشی بود که این نشون داد صد در صد تمام این ها موثره
• پیش اومده برات ؟ بگی که کسی ها چیز بشه تو محیط کار حالا جاهای دیگه احساس کنی که نسبت بهت یه حس دیگه ای داره مثلا
• نمی دونم والا تو محیط چون من مدرسمون مدرسه ی خصوصیه مدرسه ی زبان انگلیسیه یعنی بچه هایی میان اونجا که دارند مهاجرت می کنند خارج از کشور و خانواده می خوان که این بچه ها منزوی نشن و وقتی رفتند اونجا برن مدرسه اینا رو میارن اینجا یکسال اینا میمونن و اینا شروع می کنند به انگلیسی صحبت کردن. یعنی ما اونجا کلمه ای فارسی حرف نمی زنیم. محیط محیط بسته ایه با اینکه دوربین همه جا هست ولی ما اونجا مثلا با تیشرت و سویشرت و یعنی ما اونجا لباس فرم نداریم حتی خودمون روسری سر نمیکنیم چون هیچ مردی وارد نمیشه البته که اگه قرار باشه کسی بیاد مثلا تعمیری به وجود بیاد مثلا یه قسمتی خراب شده یه نفر بیاد درست کنه
• آره کاملا دخترانه و
• بله مثلا میاد تعمیر می کنه. ما لباس می پوشیم، روسری سر می کنیم مثلا مسئول خدمه مون میاد تلویزیون رو تعمیر می کنه. فلان سیم رو برا من وصل می کنه، می ذاره می ره. ولی خب دیدم و در ارتباط هستم. مدرسمون یه قسمته که جداعه ولی کلاس های ترمیک برای بزرگسالان. مدرسه واسه کوچیکاست بزرگسال هام خب مرد ها هستند هم تو کلاس هستند، هم شاگرد هستند، هم معلم هستند، همکارها هستند، من ازشون همچین چیزی تا حالا ندیدم.
• اوهوم.
• یا اونقدر اینا تجربشون بالا رفته که مخفی کنند. من خودم اگه از یه نفر خوشم بیاد تو نگاه اول بهش نمی فهمونم که من از تو خوشم میاد. صد در صد یه سری چیزا رو مخفی می کنم. چه احتیاجیه؟ مثلا میگه این دختره خله. این چی بود دیگه؟ ولی واقعا واکنش مام نسبت به اونام همینه دیگه. ما می گیم چرا اینجوریه این چرا غیر عادیه صد در صد می فهمیم.
• خب از نظر جنسی به نظر تو مردا و زن ها نوع تحریک پذیریشون فرق می کنه ؟
• صد در صد
• چجوریه مثلا زن ها با چی تحریک می شن مردا با چی تحریک می شن ؟
• فرق می کنه دیگه من داشتم یه جا یه چیزی، یه متنی می خوندم، می گفتش که زن ها به نسبت مردا فک های بزرگ دوست دارند. مثلا تو کارتون ها دیدید سوپری رو چطوری نشون میدن ؟
• آها
• مثلا سوپر من اینقدر فک داره تو کارتون ها، نمیدونم دیدین یا نه؟
• آره.
• و مردها فک های کوچیک دوست دارند. همین همه چیز رو دیگه از وقتی بیسیک ترین مسائل ایناست، دیگه کلا فرق میکنه خب صد در صد. دیگه هیچ وقت خب نمی شه گفت هیچ وقت، ولی خودم دیدم که مردایی که قد کوتاهن به زن های قد کوتاه نگاه می کنند یا مثلا هیچ وقت یه مرد دلش نمی خواد زنش ازش بلندتر باشه. حداقل خیلی بلندتر نباشه، چون دیدم زوج هایی که مرد کوتاه تره خانوم بلند تره، دیدم زندگیشون مثلا خوبه هیچ مشکلی نداشته ولی صد در صد نگاه ها فرق می کنه. هیچ دختری هم دلش نمیخواد دوست پسرش ازش کوتاه تر باشه.
• اوهوم
• براشون جذابیتی نداره.
• چرا فکر می کنی برا چیه ؟
• مگر اینکه شخصیت جای ظاهر رو بگیره توخودم همچین چیزی مگر اینکه شخصیت جای ظاهر رو بگیره چرا جالبه
• الان این آدم دوست داره همسرش یه چند سال ازش بزرگ تر باشه چند سانت ازش بلند تر باشه این برا چیه ؟
• خب بخاطر اینکه چون خانوم ها بنظر من چون خانوم ها زود شکسته می شن، دنبال کسی اند که به همون میزان اونم، چی میگن یعنی این پیر نشه اون خوب بمونه. هیچکسی دلش نمیخواد از دست بده همسر زندگیش رو. بخاطر همین نسبت ها رو جوری می چینند که این اینجوری پیش بره.
• خب الان تو غیر از این قضیه ظاهر که می خوای بگی می خوام جوری باشم که جلب توجه نکنه چه چیزای دیگه ای رو رعایت می کنی که امنیت تامین بشه. مثلا از محل کار تا خونه، اوقات فراقت چیکار میکنی ؟
• والا من بیشتر اوقات آنلاینم یعنی اوقات فراقتی نمی مونه برام. خیلی دلم می خواد که تلویزیون تماشا کنم، یعنی جالب ترین کار زندگی من تلویزیون تماشا کردنه. چون تنها وقتیه که من احتیاج ندارم فکر و تحلیل کنم. یعنی یه لقمه ی آماده تحویل داده می شه توی جعبه ی جادویی. این لقمه ی آماده من ذهنم رو خاموش می کنه که فقط می بینم
• چی بیشتر می بینی ؟
• من بچه که بودم یه سریالی نشون می داد به نام سوپر نچرال نمی دونم دیدیدن یا نه
• من نه یادم نمیاد.
• بچه که بودم ساعت هیچ وقت یادم نمیره من اول راهنمایی بودم و خواهرم خب دوسال از من همیشه کوچیک تر بود، اون مثلا کلاس نمی دونم اون کلاس چهارم بود. من اول راهنمایی بودم. یه شبکه تلویزیونی اومده بود به نام تی وی ۲۰ یادتون میاد یا نه؟
• خب.
• خیلی فیلم های قشنگی ایرانی(فارسی) پخش می کرد. این سریال رو ۱۲ شب تا یک این سریال رو، سوپر نچرال رو می داد. این ژانر وحشته ولی وحشت کودکان یعنی چیز ترسناکی آدم نمی بینه، ظاهرا نشون نمی ده، حرفای بزرگونه می زنند. ظاهرا نشون نمیده که این بچه گونست، ولی خب ترسناک نیست. من یادمه که به مدت یک سال هرشب منو خواهرم همه می خوابیدند، ما بیدار بودیم. یعنی خودمم زجرش رو می کشیدم ولی چشامو اینجوری باز نگه می داشتم، ولی دلم می خواست این سریال رو ببینم به نام سوپر نچرال، الان داره دوباره می ذاره.
• الان دوباره بخاطر نوستالژی بودنش می بینی.
• اصلا من عاشق این سریال بودم داستان دوتا برادره که اینا گوسبوسترن یعنی شکارچی روحن. جالبه آره من هنوز اینو نگاه می کنم بخاطر اینکه منو یاد قبلا می اندازه. اینقدر درگیری های جامعه ی امروز لذت ها رو برامون محدود کرده، من می رم دنبال لذت هایی که بچگی هام خیلی به من مثلا کیف می داد. مثلا الان می رم چیز می خرم. چی میگن این شکلات های خمیر دندونی رو دیدین ؟ شکلات های فرمن صورتی
• آره آره.
• همیشه من از اونا می خرم. همیشه تو کیفم، زیر مبل، زیرمیز همیشه هست. به خاطر اینه که حالا مراعات هم می کنما که مثلا قند خونم بالا نره، پوستم خراب بشه، جوش صورت تمام اینا هست. ولی اون منو خوشحال می کنه. می رم دنبال چیزهایی که بچگی هام منو خوشحال می کرد. چون الان آدم چیزی پیدا نمی کنه هرچیزی که الان هست آدم رو ناراحت می کنه.
• بزرگ شدن این رو داره دیگه چیزای ناراحت کننده داره. خب پس الان دیگه با دیگران با کیا روابط اجتماعی… مثلا تو اوغات فراغتت نداری ؟
• چرا من یه دوست خیلی خیلی خیلی خیلی صمیمی دارم که اینا واحد رو به رویی ما هستند. دوست صمیمی منه که ما یه جورایی باهم زندگی می کنیم اتاقش دیوار به دیوار اتاق منه. شب ها من باهاش حرف می زنم بعضی وقت ها، تا وقتی که باهمیم که باهمیم، بعد میره اونور از طریق دیوار حرف می زنیم. بعد خانواده ها که می خوابند، نمی تونیم از طریق دیوار حرف بزنیم آنلاین چت می کنیم و اینکه ما خیلی شبیه هم شدیم. اصلا شبیه هم نبودیم شبیه هم شدیم. ذره ذره اینه که من تایم فراغتم رو با زهرا هم می گذرونم یعنی تفریحم لذت بخش ترین تفریحم اینه که برا زهرا یه فیلم بزارم بعد واکنش هاشو تماشا کنم.
• توی خونه حالا مثلا برادرت هست پدرت هست و اینا… استاندارد لباس پوشیدنتون چیه ؟
• قدیما مامانم خیلی اصرار می کرد که حتما همه چی طبق استاندارد باشه ولی گفتم طی پنج سال گذشته
• مثلا اصرار چی بود که مثلا بدن نما نباشه ؟
• آره تاپ حق نداری، دامن حق نداری، شلوارک حق نداری، هیچی حق نداری
• فقط بلوز و شلوار
• آره ولی خب تغییر کرد همه چی یعنی من نذاشتم البته خودم رعایت می کنما خودم رعایت می کنم. ولی خب این ها دلیل نمی شه چون حالا خونه است من صد در صد محجوب باشم. ملاحظه ی اونو می کنم، ولی خب شرایط خودمم حفظ می کنم
• توی نوجوونیت یا الان خلافی که مثلا نخوای یا چیزی که به نظرت خودت یه کار خلافی باشه که مثلا نخوای والدینت متوجه بشن یا کسی… بگو اگه نمیخوای کسی بدونه چرا تو میپرسی(خنده)؟
• نه هیچ اشکالی نداره.
• مثلا چیزی بوده که…
• نمیدونم والا. بخاطر اینکه برا من هیچ چی رو محدود نکردن شاید محدود می کردند، ولی مستقیم بیان نمی کردند. همه چی غیر مستقیم. همیشه تو خونه ی ما همه چی غیر مستقیم بوده. همیشه ی همیشه ی همیشه. مثلا خودم تازگی ها متوجه شدم که برادرم دوستای خل و چل زیاد داره و واقعا هم همینطور. هیچ وقت نمی رم بهش بگم فلانی رو بزار کنار، فلانیو بزار کنار. واکنش منفی نشون میده میام مثلا می شینم از فلان دوستم صحبت می کنم که از دوست دخترش ضربه خوده یا مثلا میام می شینم از فلان دوستم صحبت می کنم که دوست دخترش از خونشون دزدی کرده نمی تونم به اون بگم دوست دختر تو خونه نیار
• میاره داداشت ؟
• آره دو سه بار من دیدم ولی به شدت پنهان می کنه. ولی از من چیزی پنهان نمی شه. هیچ وقت از من هیچی پنهان نمی شه. این چیز بدیه خوبیه نمی دونم. ولی خب به هر حال هم واکنش های خوبش رو من دیدم یعنی چی میگن فرایند خوب این قضیه رو من دیدم هم فرایند بدش رو.
• خب با دوست دختراش در چه حدی ارتباط داره ؟ میاره خونه که مثلا رابطه ی
• جلو روی ما هیچ وقت این کار رو نمی کنه هر وقت ما نباشیم.
• بعد دیگه شما نمی دونین کی
• آره یا مثلا گروهی بلند می شن میان خونه ی ما
• مثلا دوست دختراش می دونند که چندتا دوست دختر باهم میان ؟
• اونا رو نمی دونم اونا رو نمی دونم. حتی من یه بار شماره ی دوست دختراشو، قدیما الان نه، الان خیلی محافظه کار تر شده. می گن شکار و شکار چی باهم تکامل می یابند، الان خیلی همونطوری که من تیزتر شدم اونم تیزتر شده. یادمه یه بار شماره ی دوست دخترش رو اسمش سارا بود، نوشتم رو کاغذ اوردم گذاشتم تو کشو ام بعد نمیدونم اون چطوری فهمید، اومد از تو کشو من برداشت. یعنی یه ثانیه بعد اومد از تو کشوی من برداشت بعد هیچ کدوممون هم صداشو در نیوردیم اون فهمید که من فهمیدم منم فهمیدم که اون فهمید.
• آها
• هیچ وقت ما ها واسه هم محدودیت به وجود نمیاریم یه سری استانداردها رو آدم باید رعایت کنه، همین. اونم به خاطر اینکه ما تو خانواده تو یه خونه داریم زندگی می کنیم. هم من یاید ملاحظه ی اونو بکنم هم اون باید ملاحظه ی منو بکنه که البته دیده شده که شرایط واسه اونا راحت تره.
• چجوری یعنی ؟
• یعنی مامانم واکنش نشون نمیده به این کار .
• آها ولی مثلا اگه تو بودی
• آره اگه من یه پسر میوردم تو خونه نمی دونم چی میشد تا حالا این کارو نکردم، ولی نمی دونم چی می شد صد در صد بد تر از این.
• مثلا الان اگه که با پسرایی که در ارتباطی مامانت اینا می دونن که مثلا شما ارتباطتون اینجوریه ؟
• من مثلا نمی شینم با مامانم درد و دل کنم، اصلا این کار رو نمی کنم. چون دوست داره برا بقیه تعریف کنه هیچ وقت این کار رو نمی کنم. یعنی برا خواهرمم زیاد تعریف نمی کنم. بخاطر اینکه خواهرم تو حوزه درس می خونه زیادی دیگه اون محافظه کاره می شینه.
• گناه داره
• آره: وای! خاک تو سرت. نکن این کار رو، فلان، اینا. چون از اون محدویت می شنوم براش نمی گم. برا دوستامم تعریف نمی کنم. یعنی هر چیزی که باشه منم و من
• حالا فکر می کنی که دو نفری که دو غیر همجنسی که باهم دوست می شن کدومشون بیشتر ضرر می کنه اگر ضرری وجود داره. وجود داره اینجوری که شما میگی
• بستگی داره
• یعنی ربطی به دختر یا پسر بودنش نداره ؟
• نه
• مثلا ممکن بود، حالا میگی که با کسی رابطه ی صمیمانه و اینا ندارم ولی اگه داشته باشی فکر می کنی بری مثلا خونه ی طرف مثل دوستای برادرت که میان ؟
• نه، بخاطر اینه که این یه موضوعیه که تو ایران جا نیفتاده یعنی نمی دونم کشورای جهان سوم دیگه هم هست یا نه. من تاحالا اونجا نبودم ولی وقتی به یه نفر می شه دوست دختر یا میگی دوست پسر، باید واسش از نظر جنسی آزاد باشی. اون مجسمه نیست که اون گوشی موبایل نیستش که اون آدمه، حس داره اگه نمی تونی در اختیارش باشی وارد رابطه نشو. این یه موضوعه که اگه داری میگی مثلا ضررای این چنینی، صد در صد یه نفر قبول می کنه که وارد رابطه عاشقانه می شه. اگه چیزای دیگه که من دارم می گم ضرر مثل همون موردی که واستون گفتم مثلا دوستم دوست دخترش از خونشون دزدی کرده، آره پسره ضرر کرد. اشتباه کرده هم از نظر روحی ضربه خورد، هم از اقتصادی مالی ضربه خورد. این قضیه رو اصلا خودم باهاش کنار نمیام. ولی اون چیزی که، اصلا اسم فرهنگ دوست دختر دوست پسر از غرب وارد شرق شد تو شرق همچین چیزی وجود نداشت، ولی فقط اسم، ایرانی ها تو کشور ما اسم رو قبول کردند، شرایطش رو قبول نمی کنند. قوانینش رو هیچ وقت قبول نمی کنند که این خیلی مسخره است به نظر من یعنی تضاد داره یه سری چیزای خوبش رو قبول می کنند. چیزای مثلا اونایی که دوست ندارند رو قبول نمی کنند
• مثلا فکر می کنند که این یه رابطه ایه برا آشنایی که بعد مثلا قراردادی بسته بشه که بخواد وارد رابطه ی جنسی بشه. ولی میگی که وقتی وارد رابطه آشنایی هم حتی بشی ممکنه که اون طرف مثلا باعث این بشه که تحریک بشه نیاز داشته باشه.
• صد در صد باز بسته به طرفه دیگه یعنی اگه اینقدر داغونه که نمیتونه جلو خودش رو بگیره، این جلو هیچی رو نمی تونه بگیره، دیگه چی میگن خودداری کردن رو، تو این مسائل کوچیک ترین چیزه، هر آدمی حداقل باید روش کار کنه، خودداری چی میگن یه جورایی کار کردن رو نفسه دیگه، وقتی کوچیک ترین مسائل، وقتی یه پیتزا میبینی دلت می ،خواد نمیتونی جلو خودت رو بگیری این چه وضعشه پس فردای زندگی هم می خواد همه چی از بین بره دیگه نمیشه با همچین آدمایی وارد رابطه ی خیلی نزدیک و خیلی قوی شد نمیشه بیشتر از یه سال دو سال به این رابطه امید داشت از بین میره اینم همونه دیگه.
• آره، حالا چقدر اینو چیز داری که مثلا این تحریک آدما به خاطر وارد شدن به رابطه ی صمیمیه یا اینکه صرفا جسمی و ظاهریه؟
• ممکنه با هرکسی پیش بیاد مثلا خیلی ربطی نداره. مثلا به یه نفر اونکه ممکنه همیشه آدمای خوشگل تر هم وجود دارن همیشه آدمای خوشگل تر تر وجود دارن. اصلا تو پسرا هم همیشه یه دختر با چشمای آبی وجود داره اگه دوست دختر تو چشاش سیاهه همیشه یه دختر با چشمای آبی وجود داره اگه دوست دختر تو بلونده همیشه یه دختر چشم و ابرو مشکی اون گوشه ها هست. اینکه همیشه وجود داره این اجتناب ناپذیره. در اینستاگرام رو آدم وا می کنه همه چی رو می بینه، همیشه همه چی بهترش هست. الان من برم پورشه ی پانامرا بگیرم، همیشه یه پورشه ی باکس تر هست. همیشه هست بهترش، یعنی اون آدمه که باید خودش رو محدود کنه جلو نفس خودش رو بگیره این ایده ی منه
• مثلا فکر می کنی اگه دختر داشتی دوست داشتی یه جوری تربیتش کنی که دختر باشه
• صد در صد
• فکر میکنی که یه چیزایی تو تربیت دختر و پسر باهم دیگه فرق داره
• صد در صد
• چیا ؟ مثلا باید چی؟
• الان که من جزو رشته ام شده جزو درسم شده خانوم هایی که خودشون رو نمی پذیرند بیماری های زنان می گیرند بیماری انواع و اقسام کیست ها رو می گیرند.
• یعنی جسمشون رو
• کیست های سینه و رحم رو می گیرند. بعد هزار جور عوارض براشون داره دیگه یه خانومی که مریض میشه مثلا سرطان رحم می گیره. بلند می شه می ره بیمارستان، رحمش رو واسش در میارن. خب بعدها، درسته مشکل اول حل شد، مثلا اینو از دست داد، ولی مشکلات اینو نداشتن خب خیلی زیاده صد در صد. همینه الان که دیگه مثل قدیم چی می گن نادون نیستم و می دونم چی به چیه صد در صد سعی می کنم رو بچمم اینو داشته باشم. چرا بچم باید برا یه سری چیزای کوچیک فکری بیماری هایی بگیره که بعد ها نمی شه جبران کرد.
• آها مثلا منظورت اینه که مثلا بهش انقدر اعتماد به نفس بدی که تو خوبی …
• صد در صد مردها هم اگه مرد بودن خودشون رو نپذیرند این بیماری ها رو می گیرند.
• پس خب این دیگه ربطی به دختر بودن یا پسر بودن نداره آدم هر جنسیتی که داشته باشه باید خودش رو بپذیره. اینو من فکر می کنم مثلا خواهر من از بچگی، خیلی چاق نبودا ولی همیشه از این که چاقه ناراحت بود بعد اون کلی کیست و اینا کلی مشکلات اینجوری براش پیش اومد.
• واسه فکره، نه اینکه مثلا می گن سوسیس کالباس نخورید مثلا فلان نه آدم داریم ذهنش درست، سوسیس کالباسش هم می خوره، هیچ بیماری ای هم نمی گیره، ولی آدم داریم سوسیس کالباسش رو هم نمی خوره ولی چون ذهن بیماره، بدن بیمار می شه. من الان به این نتیجه رسیدم. به خاطر اینکه مثلا می بینیم پرونده های مریض ها رو میارن، این آقا فکرش خوب نیست، این آقا چی می گن پارانویاعه خب نمی تونه زندگی، فلان بیماری فلان بیماری داره اصلا هم ژنتیکی نیست.
• خب من منظورم از اینکه دخترت رو مثلا دخترونه تربیت کنی اینه که یه سری کارایی رو انجام بده، مثلا از اون بچگی بعضی ها رو می بینی هی درگیر اینن که این گیره رو به سر این بچه، حالا کوچولوه، سرش درد می گیره، نمی دونم، نمی خواد موهاش رو بلند کنه، اصلا یه بازی هایی دوست داره که الزاما دخترونه نیست، هی درگیر این که چرا مثل دخترا نیست، باید مثلا یه کاری کنیم توی این قالب ببریمش که مثلا مثل دخترا باشه.
• خب نه، صد در صد تو یه سری چیزا آزادش می ذارم تو یه سری چیزا محدودیت داره. اونم محدودیت اینکه من نظرم رو بهش می گم. پیشنهادم رو بهش می گم. ثابت می کنم، روی ادعایی که دارم، ثابت می کنم به این دلیل به این دلیل این ثابت شده، خودش بپذیره. هرچی خودش خواست. به هر حال من زندانی پرورش نمی دم. اون آدمه. اونم مثل حالت من الانم با مادرم، اون نمی تونه منو محدود کنه، هرچی محدود ترم کنه بد ترم. هرچی بیشتر فشار بدی با همون نیرو آزاد می شه. به خاطر اینه که من هیچ وقت همچین کاری نخواهم کرد یا الان دارم این حرف ها رو می زنم، شاید بعدا این کارا رو بکنم، ولی سعی می کنم خیلی خودمو کنترل کنم. چون هیچ وقت دلم نمی خواد مادرم همچین رفتاری با منم داشته باشه، پس منم با بچم این کار رو نمی کنم که پس فردا اون بچش یه آدم نرمالی باشه عقده ای نباشه.
• خیلی خب فکر میکنم که حالا بیشتر سوال هامو کردم حالام که باهم دیگه آشنا شدیم اگه چیز جدیدی هم ایجاد شد دیگه میتونیم باهم تلگرامی یا…
• شما پیج اینستاگرام دارید ؟
• ندارم نه
• چرا ندارین ؟ چون محققید بعد پیج اینستاگرام ندارید؟!
• باید داشته باشم، آره می دونم باید داشته باشم، ولی راستش من اینقدر مشغله هام زیاد بوده که فرصتش رو پیدا نکردم.

پایان