اسمش را بارها شنیدهای؛ “شَهَریِئری”. دوستان و آشنایانت که آن منطقه را میشناسند، بارها از سنگها و چهرههای شَهَریِئری برایت گفتهاند. اینبار میخواهی بروی به دیدارشان؛ دیدار چهرههایی که تو را مینگرند. چهرههایی فراموش شده، که نامی ندارند، گمناماند. چهرههای به انزوا کشیده شده، در نزدیکی مشکین شهر، در حواشی روستایی به نام پیرازمیان (شَهَریِئری). نامی که بر روی این چهرههای سنگی نیز گذاشته شدهاند. کسی نمیداند این چهرهها چه میگویند، چه میخواهند؟ کسی نمیداند این سنگها که گویی کالبَدهایی سنگشدهاند، نشانگان مرگند یا زندگی؟ اینجا چه میخواهند؟ کجای تاریخ بودهاند. سنگهایی بی گذشته و شاید، بیآینده…
اواخر مهرماه ۱۳۹۲ بود که به دیدار این چهرهها و سنگها رفتیم. در میان بهت و گیجی فرو رفته بودیم و افسوس. دریغ از یک حصار در اطراف این گنجینه باستانشناسی و تاریخی. دریغ از یک محافظ. یک انسان که حواسش به این چهرهها باشد. طنز تلخی بود که دائم تکرارش میکردیم: «بچهها، میتونیم یه کامیون بیاریم این سنگها رو جمع کنیم ببریم! میتونیم دکور بذاریمشون تو خونه هامون!»… این طنز تلخ، اما، واقعی بود و صریح. بی هیچ اغراق. دلمان میسوخت. برای ما که هر کداممان خودمان را متصل به یک سازمان، سایت و یا موسسه فرهنگی میدیدیم، بیتوجهی به این چهرههای دوستداشتنی مجهول، امری غیرقابل بخشش مینمود. این شد که تصمیم گرفتیم بنویسیم و تصویر این سنگها، این چهرهها، این کالبَدها را بهسان گم شدههایی، اینبار در تاریخ، تا جایی که میتوانیم منتشر کنیم. تا بلکه، صدایی، آشنایی، دلسوزی، باستانشناسی برای این مجهولان تاریخ، که نامشان را شَهَریئری گذاشتهاند، بلند شود و به پا خیزد…
حالا، بیایید با هم، یه این سنگها نگاه کنیم، به این چهرههایی که در چشمهایشان هیچچیز نیست و همهچیز هست… به شباهتهایی که تلاش میکنیم میان این کالبدهای سنگی و کالبد گوشت و استخوان خودمان پیدا کنیم. بیایید این چهرهها را خوب ببینیم، این چهرههای متوقف شده در جایی که نمیدانیم. این چهرههای بیگذشته، بیآینده، که در کنار یکدیگر، آرام گرفتهاند و آرام به خاک میروند و به خاک بدیل میشوند. بیایید نگاه کنیم و این جملههای اوکتاویو پاز را با هم بخوانیم:
«به استواری ایستاده است. نه این که از آسمان فرو افتاده باشد، که از خاک برآمده است. خاک اخرا به رنگ عسل سوخته، به رنگ آفتاب، هزارسال در دل خاک مانده و اکنون تندرست رهیده است؛ با خطوطی متقاطع، شفاف، سبز و نارنجی، بر تنی هنوز گرم. دایرهها و مارپیچها: بازماندهای از یک الفبای منسوخ؟ برآمدگی زنی آبستن، گردن یک پرنده…» (هنر و تاریخ، اوکتاویو پاز، ترجمه ناصر فکوهی، ۱۳۷۶، نشر توس)
::
لینکهای مرتبط:
http://isna.ir/fa/news/91051710639/%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D9%8A%D8%B1%D9%8A-%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8-%D9%BE%D9%88%D8%B4%D8%B4-%D8%AF%D8%A7%D8%A6%D9%85%D9%8A-%D9%85%D9%8A-%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AF
http://chn.ir/NSite/FullStory/Photo/?Id=97416&Serv=5&SGr=35
http://chn.ir/NSite/FullStory/News/?Id=97376&Serv=3&SGr=22
::
برای دیدن تصاویر، فایل پی دی اف را دانلود کنید.