انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چهره ماه: گوردون چایلد و باستان شناسی مارکسیستی (به مناسبت سالگرد تولد او)

نیل فالکنر ترجمه حسین سراجی جهرمی

چهره ی این ماه در انسان شناسی و فرهنگ، به مناسبت تولد او (۱۴ آوریل ۱۸۹۲)، گوردون چایلد است که نامی شناخته شده در انسان شناسی جهان و همچنین در ایران است. سال ها پیش در ۱۳۵۶کتاب او «انسان خود را می سازد» با ترجمه پیرانفر اسد پور، منتشر شد و پس از آن بارها تجدید چاپ گردید. کتاب های دیگری از چایلد نیز همچون سیر تاریخ، ترجمه احمد بهمنش در دانشگاه تهران، و آریایی ها ، انتشارات نگاه و جامعه و دانش، انتشارات سهروردی ، هر دو با ترجمه ی محمد تفی فرامرزی به انتشار رسیده اند. گوردون چایلد از بارزترین چهره های باستان شناسی مارکسیستی است. از این رو چندین مطلب در این صفحه به این حوزه اختصاص یافته است.

چهره ماه آینده انسان شناسی و فرهنگ، رالف دارندورف جامعه شناس بریتانیایی آلمانی تبار خواهد بود که صفحه او در یازدهم اردیبهشت (تاریخ تولدش) منتشر می شود. چنانچه مطلبی درباره این جامعه شناس برجسته در اختیار دارید آن را برای ما ارسال کنید.

یادداشت مترجم : نوشته ی زیر از فصل نامه ی سوسیالیسم بین المللی* انتخاب شده است که به سردبیری الکس کالینیکوس جامعه شناس مشهور منتشر می شود. نویسنده، نیل فالکنر باستان شناس و مورخ شناخته شده ی بریتانیایی است.

نیل فالکنر(Neil Faulkner)

این که ویر گوردون چایلد(Vere Gordon Childe)(1892-1957)، شاید بزرگترین باستان شناس قرن بیستم، در بحبوحه ی سال انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان «۱» دست به خودکشی زد نمی تواند یک حادثه بوده باشد. چایلد تنها یک دانشگاهی پیشتاز، متخصص پیشاتاریخ(prehistorian) و نظریه پرداز اجتماعی نبود، او در طول زندگیش، سوسیالیستی فعال و عمیقا متعهد نیز بود، اما توهمات استالینیسم «۲» را تا پایان زندگیش حفظ کرد.

چایلد هم به عنوان دانشگاهی و هم به عنوان فعال، به شدت تحت تأثیر مارکسیسم بود. وسعت دید تفسیری روایات کلان وی از پیشاتاریخ و دوران باستان، که متقاعد کننده هم بود، ریشه در رویکرد ماده گرایانه ی او داشت. همین رویکرد است که دو کتاب محبوب چایلد ، انسان خود را می سازد(۱۹۳۶) «۳» و آن چه در تاریخ گذشته است(۱۹۴۲) «۴» را باعث شده است که با آن ها طرح تاریخ اروپا و خاور نزدیک را ازعصر سنگ تا سقوط امپراتوری رم ترسیم نمود، این دو احتمالا پرخواننده ترین کتابهای باستان شناسی هستند که تاکنون نوشته شده است. از سویی،هرچند تا حدودی محدودیت ها و تناقضات دیدگاه چایلد نسبت به تاریخ ، می تواند با ناکافی بودن اطلاعات در دسترس وی توضیح داده شود، با این حال، تا حد زیادی پیامد پایبندی وی به تفسیر نسبتا خشکی از مارکسیسم بود.

پنجاهمین سالمرگ چایلد، زمان مناسبی برای ارزیابی و نقد عملکرد اوست. تفاسیر مارکسیستی از تاریخ، تحت حمله ی مداوم هستند.”اندیشمندان” پست مدرن، منکر ظرفیت انسان ها برای فهم، کنترل و بهبود جهانشان از طریق استعمال معرفت، علم و خرد هستند. مورخان تجدید نظرطلب درحال کشف فضائل امپراتوری ها و جنگ های امپریالیستی هستند. این ها پژواک های دانشگاهی نظم جهانی جدید تحت سلطه ی جنگ سالاران امپریالیست، استفاده چی های شرکتی و ایدئولوگ های نئولیبرال است. در مقابل، چایلد معتقد به علم، پیشرفت و دگرگونی ریشه ای بود. امروز با بازگشت به وی، ما منابع الهام سرشاری خواهیم یافت. البته در اینجا مجال حلاجی روایت های کلان چایلد نیست. دو کتاب سابق الذکر، هرچند از لحاظ تجربی و نظری کاستی دارند، با این حال، درآمد های عالی و دم دستی برای پیشا تاریخ و دوران باستان هستند. افزون براین، خلاصه ای کوتاه، همراه با برخی اصلاحیات مفید ناظر بر مدارک و شواهد تازه تر را می توان در بخش اول کتاب کریس هارمن «۵» با عنوان “تاریخ مردمی جهان” «۶» یافت. هدف نگارنده در اینجا سه چیز است: نخست، شناسایی مضامین کلیدی تفسیر چایلد از تاریخ و توضیح اهمیت آن ها در فهم ما از گذشته؛ دوم، قرار دادن انگاره های چایلد در بافت مشغولیت وی به مبارزه برای سوسیالیسم، و پی بردن به طریقی که عقاید سیاسی وی، فهم او را هم پیش برد و هم محدود نمود؛ و سوم، نشان دادن راه هایی در یک مارکسیسم انقلابی موثق تا با آن فراتر از چایلد حرکت کنیم و فهم جامع تری را از کتاب وی” چه در تاریخ گذشته است” بپرورانیم.

یک دوره از جنگ و انقلاب

چایلد دو سمت دانشگاهی پی درپی باستان شناسی را در دست داشت، نخست سمت استاد باستان شناسی دانشگاه ادینبرو(Edinburgh University)(1927-46)، سپس سمت مدیر مؤسسه ی باستان شناسی لندن( Institute of Archaeology in London)(1946-56). وقتی به استادی ادینبرو رسید ۳۵ سال داشت، و تنها پنج سال پیش از این بود که نهایتا خود را به باستان شناسی متعهد نموده بود. میان سال های ۱۹۱۷ و ۱۹۲۲،به رغم دستاوردی برجسته در دانشگاه، در واقع چایلد ، دوره ای از فعالیت های سیاسی کارگری آغاز نموده بود. بنابراین، او آغاز جوانیش را غوطه ور در جوش و خروش نزاع و انگاره(idea)هایی که نتیجه ی جنگ جهانی اول بودند، گذراند.

او در خانواده ای محافظه کار از طبقه ی متوسط در سیدنی استرالیا زاده شده بود، اما هنگام تحصیل در دانشگاه سیدنی، که در ۱۹۱۴ با افتخارات درجه یک در فلسفه ی لاتینی و یونانی از آن فارغ التحصیل شد، تحت تأثیر رادیکال قرار گرفت. وی سپس موفق به کسب بورس تحصیلی آکسفورد شد، جایی که باستان شناسی کلاسیک را از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ مورد مطالعه قرار داد، همچنان که شدیدا درگیر جنبش ضد جنگ آنجا بود. چایلد زمانی که به استرالیا بازگشت، یک “سوسیالیست صنفی «۷» متعهد بود و از لحاظ سیاسی به جی دی اچ کول «۸» نزدیک می شد.

استرالیا در ۱۹۱۷ در داشتن تجربه ی دولت های کارگری انتخابی، منحصر بفرد بود.جنبش سندیکایی، بزرگ، مبارز و به شدت تحت تأثیر انگاره های سندیکالیستی درباره ی نظارت کارگران بود. از یک سو پیوند ارگانیک نیرومندی میان حزب کارگری و اتحادیه ها وجود داشت؛ و از سوی دیگر کارگران صنعتی جهان (وابلیز) «۹» شدیدا خواهان ” یگانه اتحادیه ی بزرگ ” «۱۰» و اقدام مستقیم برای عملی کردن دگرگونی بود. جنبش کارگران جنبنده از یک طبقه ی روشنفکری معتمد بنفس رادیکال(محیط اجتماعی چایلد) پشتیبانی می کرد که استرالیا را به مثابه ی یک “آزمایشگاه اجتماعی”( social laboratory) می دید.

جنگ، جامعه را قطبی نمود. جمعیت پنج میلیون نفری، بیش از ۴۰۰.۰۰۰ داوطلب را برای سنگرها موجب شد که نیم آن ها کشته شدند.با وجود این، دولت کارگری، خدمت اجباری را تنها برای مواجهه با شکست در همه پرسی اکتبر ۱۹۱۶ ارائه داده بود. آنگاه نخست وزیر، بیلی هیوز«۱۱» از حزب خود انشعاب کرد و برای تشکیل دادن حزب ملی به لیبرال ها پیوست، حزبی که برنده ی انتخاباتی در می ۱۹۱۷ شد اما در دسامبر همان سال، در همه پرسی خدمت اجباری شکست خورد.دولت هیوز، دیوانه وار به همه ی اشکال مخالفت واکنش نشان می داد.

در ژوئن ۱۹۱۶ چایلد معاون وزیر اتحادیه ی استرالیایی نظارت دموکراتیک(برای اجتناب از جنگ)( Australian Union of Democratic Control for the Avoidance of War ) شد که تازه تشکیل یافته بود و یکی از چندین رادیکال هایی بود که توسط اطلاعات نظامی استرالیا به طور منظم تحت نظر بود. پس از شرکت در یک کنفرانس صلح رادیکال در عید پاک ۱۹۱۸( کنفرانسی که گزارش رسمی آن اذعان کرد که “تنها با الغای نظام سرمایه داری، عدالت می تواند در امان باشد و علل اساسی اختلاف بین المللی تا ابد رفع گردد”) ،چایلد وادار به استعفا از سمت جدیدش در دانشگاه شد و بلافاصله پس از آن درخواستش برای آموزگاری یک انجمن آموزشی کارگری مسدود شد. او بعد از آن به خاطر اعتراضات جنگ طلبانه از سمتش در مدرسه ی دستور زبان کنار رفت، اعتراضاتی که به وسیله ی مطبوعات محلی هماهنگ شده بود و نهایتا با دخالت دولت محلی پایان یافت. او برای فعالیت های سیاسیش هزینه ی گزافی پرداخت.

در ۱۹۱۹ با انتصابش به عنوان سردسته ی چند منصب، در دفتر کار جان استوری «۱۲»، که در آن زمان رهبر اپوزیسیون کارگران در نیو ساوث ولز(New South Wales) بود و از آوریل ۱۹۲۰ نخست وزیر شد، نجات پیدا کرد. گوردون چایلد(فعال ضد جنگ، مدافع نظارت کارگران و دوست وابلیز)، تقریبا سه سال، خود را در مرکز حکومتی اصلاح طلب یافت. نتیجه ی آن کتاب نخست چایلد بود:”کارگران چگونه حکومت می کنند: مطالعه ای بر نمایندگی کارگران در استرالیا”، که در ۱۹۲۳ منتشر شد. تمایلات سیاسی چایلد در این زمان ترکیبی میانه از سوسیالیسم صنفی،” طرفداری از یگانه اتحادیه بزرگ” ، طرفداری از کارگران، و حتی بلشویسم بود ( او وابلیز را به عنوان پیش درآمدی به دیکتاتوری پرولتاریای بلشویک وصف می کرد). میانه روان، فعالانی هستند که در دوره ای از افراط گرایی(radicalization) ، از اصلاح طلبی به سوسیالیسم انقلابی در حرکتند ، در حالی که عناصری از هر دو را در نظرگاه و فعالیتشان حفظ می کنند. اگر مبارزه ی طبقاتی پیشروی کند، بسیاری تبدیل به انقلابیون می شوند. اگر هم عقب نشینی کند، اکثرشان به اصلاح طلبی و یا عدم فعالیت روی می آورند. پس از ۱۹۲۱ مبارزه جویی و توقعات انقلابی طبقه ی کارگر رو به کاهش گذاشت(هم در استرالیا و هم در سراسر جهان) و بعلاوه ، چایلد ، در کار دولتی سطح بالایی درگیر شده بود، جایی که فشارها به خصوص برای همسازی با نظام، شدید شده بود. اما چایلد به جای کناره گیری از رادیکالیسم، نقدی ویرانگر ، و در زمان خودش بسیار اصیل، از عمل اصلاح طلبانه انجام داد.

چایلد با اعلام آغازین اینکه”سازمان کنونی جامعه، چندین گونه از استثمار و بردگی کارگران را در خود دارد” ، شروع به توصیف سابقه ی کهن ” آدم فروشی و خیانت”( ratting) پرداخت که ۲۰ سال گذشته ی تاریخ کارگری استرالیا را مشخص می نمود. او با همه ی نیش و طعنه ی یک فعال سرخورده ، هم به سیاستمداران اصلاح طلب و هم به مقامات اتحادیه ی صنفی حمله نمود. وی مخصوصا بر شیوه ای که با آن خصومت نسبت به وابلیز، پوکی رادیکالیسم کارگری رسمی را افشا نموده بود، متمرکز شد. اما تحلیلش محدود بود(آدم فروشی و خیانت، در حقیقت “فرصت طلبی خودخواهانه و ناجوانمردانه” و تقلا برای ” مدارج سیاسی” بود) و نتیجه گیری ها نیز بدبینانه بودند. او حتی مبادرت به پیشبینی هایی ملال انگیز درباره ی فساد سیاسی قریب الوقوع وابلیز کرد:

در حالی که یگانه اتحادیه ی بزرگ ممکن است پی برده باشد، این اتحادیه وادار به قربانی کردن ایده آلیسم انقلابی خود خواهد شد، و به سوی آن وضعیت مکانیسم بی روح انحطاط خواهد یافت که به نظر می رسد بر همه ی فعالیت های کارگری در وقت پیروزی آشکارشان غلبه خواهد نمود. همانطور که حزب کارگر، با آغاز کردن همراه با یک دسته ی سوسیالست های الهام گرفته، به سوی ماشینی عظیم برای گرفتن قدرت سیاسی انحطاط یافت، اما وقتی به آن دست یافت ، نمی دانست که به جز برای منفعت افرادش چگونه از آن قدرت استفاده کند ؛ همچنانکه یگانه اتحادیه ی بزرگ، به احتمال زیاد ، تنها تبدیل به یک دستگاه غول پیکر برای تکریم رؤسای معدودی خواهد شد. یک چنین چیزی، تاریخ تمام سازمان های کارگری استرالیاست، و این به خاطر این نیست که استرالیایی هستند، بلکه به خاطر این است که کارگری اند.

چایلد یک سوسیالیست باقی مانده بود، اما انقلابی نشده بود. او مرکزیت طبقه ی کارگر و توانمندی آن را برای برانداختن یکسره ی دولت سرمایه داری موجود و جایگزین کردن آن با یک نظام قدرت دموکراتیک برپایه ی شوراهای کارگری که در انقلاب به وجود آمده اند، درک نکرده بود: یکی از درس های اساسی انقلاب بلشویکی . بدون چنین بینشی، او نمی توانست جلوتر را ببیند( وحتی نمی توانست بفهمد که آدم فروشی و خیانت ، به سادگی، موضوع شکست اخلاقی نیست بلکه چیزی است که به این شیوه ساخت یافته است : احزاب کارگری و بوروکراسی های اتحادیه ی صنفی تحت سرمایه داری به جای آنکه ابزاری برای براندازی انقلابی آن باشند، واسطه های ستیزه ی درون نظام هستند). چایلد تسلیم نشد، اما به خاطر تناقضات میانه روی ، در یک بن بست سیاسی افتاد.

او در خانه اش در لندن بود که فهمید در پی شکست انتخابات کارگری آوریل ۱۹۲۲ ،کارش را از دست داده است. چایلد تصمیم به ماندن گرفت. مدت کوتاهی پس از آن، هرچند هنوز از لحاظ سیاسی فعال بود، خود را به پیشاتاریخ متعهد نمود. بیگمان تجاربش به عنوان یک مبارز سیاسی در دورانی از جنگ و انقلاب از ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۱ ، بینش هایی از گذشته را که او می رفت تا بیافریند ، غنی تر کرده است.

ترسیم اروپای پیشا تاریخی

چایلد خود را به کار مرسوم اما بلندپروازانه ی تببین” اساس تمدن اروپا به مثابه ی ظهور غریب و منحصربفرد روح انسانی” ملزم نمود. این مستلزم آن است که معرفت باستان شناختی کنونی از فرهنگ های پیشاتاریخ در اروپا را در تلفیقی کلان گرد هم آورد. اصطلاح “فرهنگ” به گونه ای خاص در باستان شناسی استفاده شده است. این اصطلاح به این معناست : ظهوری در پیشینه ی باستان شناختی همنشانی(assemblage) های یکنواختی از عناصر مادی در نقاط خاصی از زمان و مکان، یا چنانکه چایلد می گوید، “گونه های خاصی از بقایا( گلدان ها، ابزارها ، زیورآلات، مناسک تدفین، شکل خانه ها) که دائما با همدیگر تکرار می شوند”. این همنشانی ها ی فرهنگ مادی، معمولا نشانه ی گروه های اجتماعی(قبیله ها، مردم و حتی گاهی “نژادها”) ی گذشته، پنداشته شده اند.

چایلد متقاعد شده بود که ریشه های تمدن اروپا در خاور نزدیک، یعنی تمدن های میان دورود و مصر قرار دارد و انگاره ها از آنجا( و نه از طریق مدیترانه) به پایین دره ی دانوب منتقل شده اند. بنابراین به سراسر جنوب شرقی اروپا سفر کرد (با بهره گیری از تورم عظیم پس از جنگ) و مجموعه ها را در موزه مطالعه نمود، از محل های باستان شناختی دیدن کرد، با باستانش ناسان محلی مصاحبه نمود، گزارش های متخصصان را خواند و یادداشت ها و طرح هایی برداشت. حافظه ی تصویری فوق العاده اش ، او را قادر به ایجاد پیوندهای متعددی میان عناصر مادی شدیدا پراکنده نمود و سرعتش او را در کسب یک معرفت خوانشی «۱۳» از زبان های مبهم اروپایی کمک نمود.

پنج کتابی که سریعا پشت سرهم منتشر شدند، روی هم رفته دید جامعی از معرفت کنونی نسبت به اروپای پیشاتاریخی و یکپارچگی آن با توالی(sequence)های زمانی که قبلا در تمدن های خاور نزدیک رخ داده بودند، به دست می دهند. تأثیر آن سترگ بود. انتشار نخستین کتاب(طلوع تمدن اروپا) کرسی چایلد را در ادینبرو استوار ساخت. بعدها، این کتاب توسط باستان شناس برجسته ی بریتانیایی، گلین دنیل«۱۴» ، به عنوان” نقطه ی شروعی برای باستان شناسی پیشاتاریخی” توصیف شد.

اما چایلد در مسیر خطرناکی افتاده بود. هنگامی که او شروع به کار کرد، باستان شناسی در دو مسیر موازی و همزمان درحال گسترش بود: برخی از محققان، در درجه ی اول علاقه مند به توالی های زمانی و آنچه که به عنوان تکامل مترقی جامعه ی انسانی به مثابه ی یک کل می دیدند ، بودند؛ دیگران، متأثر از ملیت گرایی و نژادگرایی شایع در اروپای اوج امپراتوری ، سرگرم جستجوی آثار فرهنگی نژادهای برتر مقبول بودند. درحالی که کتاب نخست چایلد، طلوع، انتشار فرهنگ مادی از مصر و میان دورود به اروپا را مطرح کرده بود، هدف دومین کتابش، آریایی ها «۱۵»، به عنوان مطالعه ای مکمل ، نشان دادن این بود که چگونه منافع این فرآیند به واسطه ی گروهی مشخص از “آریایی ها” ی مهاجر به اروپا جمع آوری شده است. آریایی ها به لحاظ زبان شناختی به عنوان سخنگویان یک زبان اولیه ی هند و اروپایی تعریف می شوند که بسیاری از زبان های اروپایی جدید از آن مشتق شده اند. تلاش زیادی برای شناسایی آن ها درپیشینه ی باستان شناختی صرف شد، به خصوص در آلمان، جایی که گوستاو کوسینا «۱۶» در تلاش برای اثبات “خلوص”( purity) هند و اروپایی و در نتیجه “برتری”( superiority) آلمانی ها بود. همنشانی های عناصر مادی (فرهنگ ها در معنای باستانشناختی) غالبا با گروه های اجتماعی گذشته ( فرهنگ ها در معنای جامعه شناختی) یکسان فرض شده اند. مشکلات زیادی با این برابر انگاری ها وجود دارد. تعریف کردن فرهنگ ها دشوار است، هویت های فرهنگی همپوشانی دارند، و اشکال فرهنگ، پویا و تغییرپذیر هستند. بخش های اجتماعی مهم، غالبا به خاطر یکنواختی فرهنگی محو و تیره می شوند و ، برعکس، پیوند های مهم ممکن است از سد تفاوت های فرهنگی بگذرند. با این وجود، رابطه ی میان همنشانی های عناصر مادی و گروه های اجتماعی گذشته، یک فرضیه ی منطقی و ضروری در پژوهش باستانشناختی است. بدون این فرضیه، با توجه به اینکه باستانشناسی مطالعه ی گذشته از طریق بقایای عناصر مادی است، ما پیشرفت بسیار اندکی می کردیم. اما برابر انگاشتن همنشانی های عناصر مادی با “نژادها” موضوع کاملا متفاوتی است.

چایلد در زمینه ی نژاد آریایی ها، مبهم بود. از یک سو، “هدیه ی دیرپایی که آریایی ها برای مردمان فاتح به ارث گذاشتند نه یک فرهنگ مادی اعلا بود و نه یک هیکل برتر ، بلکه یک زبان اعلا و ذهنیتی بود که آن زبان ایجاد کرده بود”. از سوی دیگر:

این واقعیت که آریایی ها شمالی بودند بی اهمیت نبود. ویژگی های جسمانی موروثی، به واسطه ی واقعیت عریان نیروی برتر، آنان را قادر به غلبه بر مردمان پیشرفته تر ساخت و توانستند زبانشان را بر آن مناطق تحمیل کنند. این حقیقتی است که بنیاد ستایش های دانشمندان زبان و فرهنگ آلمان((Germanist را تشکیل می دهد: برتری شمالی ها در هیکل ، آنان را برای اینکه حامل یک زبان برتر باشند مناسب ساخت.

در ۱۹۳۳ آدولف هیتلر صدراعظم آلمان شد. مأموریت او این بود که پرچم خیالبافی های برتری نژاد آریایی را از نو برافرازد. کوسینا باستان شناس مورد علاقه ی نازی ها بود.

چایلد از وحشت عقب نشینی کرد. وی به گونه ای مؤثر کتابش را طرد کرد : آریایی ها هرگز به روز نشد، دیگر به ندرت به آن اشاره می شد، و تز مرکزی آن ( اینکه زبان و ویژگی های قومی می توانند توسعه ی فرهنگی را تببین کنند) به طور کامل رها شد. همچنانکه در تعهد به مبارزه علیه فاشیسم در دهه ی ۱۹۳۰، وی به مبارزه با جنگ امپریالیستی ۱۹۱۴-۱۸ برخاسته بود، اکنون چایلد، به صورت یکجا، پارادایم تبیینی که به صورت پارادایم مرکزی باستانشناسی اروپا درآمده بود، رها کرد. از این پس، توسعه ی فرهنگی به وسیله ی حرکات مردمان و اقوام تبیین نمی شود بلکه تبیین آن به واسطه ی رشد معرفت(knowledge) و تسهیم آن ممکن است.

طرح توسعه ی اجتماعی

چایلد در دوره ی دوم حرفه ی دانشگاهیش، در حالی که “تاریخ فرهنگ” را رها نکرده بود، بر استفاده از بقایای مادی متمرکز شد تا طرح تکامل مترقی جوامع انسانی در طول زمان را بریزد. او شدیدا تحت تأثیر طرح تکاملی بود که نخستین بار لوئیس مورگان «۱۷» ، انسان شناس آمریکایی قرن نوزدهم آن را پیش نهاده بود، و سپس توسط فردریک انگلس(Frederick Engels) در “منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت(۱۸۸۴) پذیرفته و بسط داده شد. انگلس پذرفته بود که ترقی از لحاط اقتصادی متعینی از “توحش”( savagery) شکارگر-گردآورنده، به “بربریت”( barbarism) کشاورزی ، و پس از آن “تمدن”( civilization) شهر-پایه ی مصر، میان دورود، یونان و رم وجود دارد. چایلد شرحی بسیار دقیق و شفاف از این طرح را با ارائه ی آن در یک سلسله طبع و نشرهای برجسته میان ۱۹۳۴ و ۱۹۴۶، پرداخت، برخی سنتز های کلان بودند، بقیه در بردارنده ی مطالعات موردی بودند که اشتغال وی به عناصر مادی بریتانیای شمالی در طول تصدی چایلد به کرسی ادینبرو نشان می دهند.

طرح موگان و انگلس در اتحاد جماهیر شوروی پذیرفته شده بود، جایی که چایلد برای نخستین بار در ۱۹۳۵ از آن دیدن کرد، با باستان شناسان شوروی ارتباط برقرار نمود، با عناصر مادی آن آشنا گشت و به خود اجازه داد تا تحت تأثیر چارچوب نظری که آنها برای ساختاربندی اطلاعات استفاده می کردند، قرار گیرد. در همین زمان بود که چایلد ( به مانند بسیاری از فعالان جناح چپ در واکنش به فاجعه ی رکود بزرگ و ظهور فاشیسم ) موافق با استالینیسم گشت. اگرچه او هرگز به حزب کمونیست بریتانیا نپیوست ، خواننده ی منظم روزنامه ی آن، کارگر روزانه( the Daily Worker) ، بود، غالبا از رویدادهای سازمان یافته ی حزب حرف می زد، در گردهمایی های گروه مورخان حزب کمونیست حاضر می شد، و در دفاع از دوستی و تماس فرهنگی با اتحاد جماهیر شوروی چهره ی شناخته شده ای بود. او در دو دهه ی بعدی، علنا و مفتخرانه ، آنچه که معمولا ” یک رفیق همراه ” «۱۸» خوانده می شود ، بود.

اما این رابطه هیچگاه روشن و بی پرده نبود. چایلد دست به جرح و تعدیل های مهم اما “بدون تعصبی”( unorthodox) در طرح موگان و انگلس زد. نخست، استوارانه، با رد انگاره ی تکامل اجتماعی انسان به مثابه ی یک ترقی صاف و هموار ، تدریجی و رو به جلو ، دو وقفه ی انقلابی را در توالی فرض کرد ، اهمیت این دو وقفه با انقلاب صنعتی که منجر به سرمایه داری مدرن شد، قابل مقایسه است. یکی از این ها، انقلاب نوسنگی بود که مشخص کننده ی گذار از شکارگری و گردآوری به یک هستی مبتنی بر کشاورزی و دامپروری است –بنگرید»»» انقلاب نوسنگی- و دیگری ، انقلاب شهری بود، که مشخص کننده ی گذاری به جلوتر یعنی به شهر مبتنی بر “تمدن” است. –بنگرید»»» انقلاب شهری- مقصود این بود که دوره های طولانی رکود نسبی، می تواند جهش های رو به جلوی ناگهانی را به دنبال داشته باشد. انباشتی از ابداعات ( “فلزکاری، چرخ، ارابه ی گاوی، الاغ بارکش، و مثلا کشتی بادبانی ” در مورد انقلاب شهری در میان دورود) می توانست پایه ی یک پیشرفت “انقلابی” ناگهانی را به سوی مرحله ی جدید و بالاتری از جامعه ، مهیا کند .

دوم، چایلد منکر این بود که تکامل مترقی اجتناب ناپذیر است، و تأکید می کرد که جوامع انسانی، اساسا محافظه کار بودند و به منظور ابداع و پیشروی به شوک های خارجی نیاز داشتند. به طور مثال، تغییر اقلیم «۱۹» ، خشک شدن و زوال منابع غذایی که به صورت طبیعی به وجود آمده بودند، برای تبیین انقلاب نوسنگی استفاده شدند، و این پیشرفته ترین شکارگران نبودند که “انقلابیون” گشتند بلکه ” گروه های افتاده تری که فرهنگ های کمتر تخصصی شده و کمتر درخشان جنوبی تری آفریده بودند به این کار دست زدند.

سوم، چایلد معتقد بود اینکه تکامل اجتماعی در معرض فراز و نشیب های مشخصی بوده است ، می تواند به واسطه ی “ناهمخوانی((contradictionهای داخلی و خارجی” تبیین شود که می توانند سد راه پیشرفت باشند و حتی موجب پسرفت شوند. برای مثال، جوامع عصر مفرغ(Bronze Age) ، بر این مانع که مس و قلع، مواد خام اساسی برای فلزکاری،تنها به صورت محدودی در دسترس بودند ، فائق آمده اند( یک ناهمخوانی خارجی). از سوی دیگر، چایلد، عدم ابداع فنی در میان ۲۶۰۰ ق.م و ۶۰۰ ق.م در شهرهای میان دورود را به دلیل محافظه کاری، اسرارگرایی((mysticism( عرفان و تصوف) و اسراف یک طبقه ی حاکم متشکل از کاهنان و دیوانسالاری کاتبان آنها می دانست.

و سرانجام ، به دلیل کنش و واکنش محیط، سنت، ابداع و “ناهمخوانی”، هیچگونه توالی یکنواخت واحدی از توسعه ی اجتماعی وجود ندارد. در دراز مدت، تشخیص الگویی از معرفت انباشته، بهره وری افزایش یافته و مراحل بالاتر متوالی توسعه ی اجتماعی ممکن است. اما در این چارچوب ، هر جامعه ای ویژگی های متمایز و خط سیر خودش را دارد: یعنی تاریخ خودش. در واقع، این بینش ، برای پروژه ی اولیه ی چایلد (فهم ظهور تمدن اروپا) اساسی بود چرا که اروپا ابداعات خاور نزدیک را پذیرفته بود و پس از آن جلو افتاده بود. از آن جا که اروپا کمتر کاهن زده و بوروکراتیک بود، چایلد ادعا می کرد، کارگران اروپا برای تحقق کامل بخشیدن به توانمندی های فناوری های جدید، آزادی داشته اند: جوامع اروپایی هرگز گیرندگان منفعل کمک های شرقی نبودند، بلکه در بسط و گسترش دادن ابداعات شرقی از وارثان مستقیم مبدعان مصر و آسیا ، اصالت و ابتکار بیشتری نشان دادند.این در اروپای معتدل عصر مفرغ، آشکار تر است. در خاور نزدیک گونه های فلزی بسیاری، برای دو هزار سال بدون تغییر باقی مانده بودند؛ در حالی که در اروپای معتدل در یک چهارم این زمان، تکامل فوق العاده تندی در ابزارها و سلاح ها و تکثیر گونه ها رخ داده بود.

دید چایلد نسبت به اقتصاد جهانی در جوامعی که با یکدیگر در شبکه های ارتباطی تنیده شده بودند که از طریق آن ها انگاره های جدید می توانستند گسترش و تعمیم یابند ، این بود که اگر انگاره های جدید در جایی مسدود شوند، ممکن است در جای دیگری پیشروی کنند، و بشریت به مثابه ی یک کل، به سوی جلو حرکت کند. در اصطلاح باستان شناسی ، چایلد “تکاملگرا” «۲۱» به صورت چایلد “اشاعه گرا” «۲۲» در آمده بود.

مفهوم اشاعه، همواره مفهوم مرکزی دید وی نسبت به گذشته بوده است. نقطه ی شروع او، اشاعه ی انگاره ها از خاور نزدیک به اروپا در امتداد دره ی دانوب بوده است. این نقطه ی اوج پاسخ او به باستان شناسی نژادپرستانه ی نازی ها بود. اما این، او را در تقابل با تعصب استالینیستی قرار می داد.

پایان بخش نخست

یاد داشت ها ( تمامی یاد داشت ها از مترجم است)

* فصل نامه ی سوسیالیسم بین الملل (International Socialism)، نشریه ای است درباره ی نظریه ی سوسیالیستی که توسط حزب کارگران سوسیالیست ( انگلستان) منتشر می شود.

۱ انقلاب مجارستان یا شورش ۱۹۵۶، قیام خودانگیخته ای در سطح ملی علیه دولت جمهوری خلق مجارستان و سیاست های تحمیلی شوروی بود، این قیام از ۲۳ اکتبر تا ۱۰ نوامبر ۱۹۵۶ به طول انجامید. در ۴ نوامبر نیروی عظیم شوروی ، بوداپست را مورد هجوم قرار داد .بیش از ۲۵۰۰ تن مجاری و ۷۰۰ گروهان شوروی کشته و ۲۰۰.۰۰۰ نفر مجاری آواره شدند. این قیام در زمان خروشچف اتفاق افتاد.

۲ استالینیسم(Stalinism) شیوه ای از اداره ی یک دولت سوسیالیست است چنانکه توسط ژوزف استالین در اتحاد جماهیر شوروی متصور و اجرا شد در حالی که رسما به مارکسیست-لنینیست وفادار بود. سیاست های استالینیستی در اتحاد جماهیر شوروی شامل: صنعتی شدن سریع، سوسیالیسم در یک کشور، دولت تمرکز یافته، اشتراکی کردن کشاورزی، و اطاعت دیگر احزاب کمونیست از منافع حزب شوروی می شد که منظور از آن حزب پیشتاز ونگارد (vanguard party) انقلاب کمونیستی آن زمان بود.

۳ این کتاب به وسیله ی احمد کریمی حکاک ترجمه شده و در سال ۱۳۵۴ با همین نام توسط شرکت سهامی کتابهای جیبی منتشر شده است.

۴ این کتاب در توسط احمد بهمنش ترجمه شده و با عنوان سیر تاریخ در سال ۱۳۴۲ توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر گردیده است.

۵ کریس هارمن(Chris Harman) (1942-2009) روزنامه نگار و فعال سیاسی بریتانیایی ، و عضو کمیته ی مرکزی حزب کارگران سوسیالیست بود. وی سابقا سردبیر ” سوسیالیسم بین المللی ” و ” کارگر سوسیالیست ” بود.

۶ این کتاب با همین عنوان توسط پرویز بابایی و جمشید نوایی ترجمه شده و توسط انتشارات نگاه در سال ۱۳۸۶ منتشر گشته است.

۷ سوسیالیسم صنفی(Guild socialism) جنبشی سیاسی است که از نظارت کارگران بر صنعت به وساطت اصناف تجاری “در یک رابطه ی قراردادی ضمنی با عموم مردم” حمایت می کند.این جنبش در انگلستان پایه گرفت و در ربع اول سده ی بیستم در اوج نفوذ و تأثیرگذاری خود بود. و شدیدا با جی. دی. اچ. کول مرتبط و تحت تأثیر انگاره های ویلیام موریس بود.

۸ جورج داگلاس هاوارد کول(George Douglas Howard Cole) (1889-1959) نظریه پرداز سیاسی، اقتصاد دان ، نویسنده و مورخ انگلیسی بود. وی به عنوان یک سویالیست لیبرتارین، یکی از اعضای انجمن فابین و مدافع جنبش شرکت تعاونی و یکی از طرفداران اصلی انگاره های سوسیالیسم صنفی بود.

۹ کارگران صنعتی جهان(Industrial Workers of the World) ( یا وابلیزWobblies) یک اتحادیه ی صنعتی بین المللی است که در ۱۹۰۵ شکل گرفت. ریشه ی واژه ی وابلیز مشخص نیست.

۱۰ یگانه اتحادیه ی بزرگ(One Big Union) در اواخر سده ی ۱۹ و اویل سده ی ۲۰ انگاره ای در میان اتحادیه گرایان بود که خواهان وحدت بخشیدن به منافع کارگران و ارائه ی راه حل برای تمام مشکلات کارگری بودند.

۱۱ ویلیام موریس “بیلی” هیوز(William Morris “Billy” Hughes) (1862-1952)، سیاستمدار استرالیایی ، هفتمین نخست وزیر استرالیا از ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۳ بود. وی طولانی ترین عضو پارلمان استرالیا و همچنین یکی از متلون ترین چهره های تاریخ سیاسی استرالیا بود. در طول ۵۱ سال حرفه ی پارلمانی، هیوز از سه حزب سیاسی متفاوت انشعاب نمود.

۱۲ جان استوری(John Storey) (1869-1921) سیاستمدار استرالیایی بود که از ۱۲ آوریل ۱۹۲۰ تا مرگ ناگهانی اش در سیدنی، نخست وزیری نیو ساوث ولز را بر عهده داشت. رهبری وی حزب کارگری نیو ساوث ولز را قادر ساخت که پس از انشعاب بر سر خدمت اجباری، ترمیم یابد و به آن اجازه داد تا به جای اینکه یک حزب سوسیالیست باشد، یک پراگماتیست ( مصلحت گرا ) ی جناح چپ باشد.

۱۳ معرفت خوانشی (reading knowledge) به معنای توانایی خواندن یک زبان ولی فقدان توانایی تکلم به آن زبان است.

۱۴ گلین ادموند دنیل(Glyn Edmund Daniel) (1914-1986) باستان شناس بریتانیایی ، تخصص وی در نوسنگی اروپا بود . وی تلاش های اولیه ای در رادیو و تلویزیون برای محبوب کردن این رشته انجام داد.

۱۵ این کتاب به دست محمد تقی فرامرزی ترجمه شده و در ۱۳۸۶ توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.

۱۶ گوستاو کوسینا (Gustaf Kossinna) (1858-1931) زبان شناس و استاد باستان شناسی دانشگاه برلین بود. او به همراه کارل شوشخارت (Carl Schuchhardt) تأثیر گذارترین متخصص پیشاتاریخ آلمانی زمان خود، و خالق فنون باستان شناسی سکونتگاهی بود. نظریه های ملیت گرایانه ی وی درباره ی ریشه های ژرمن ها، بر جنبه هایی از ایدئولوژی نازی تأثیر نهاد.

۱۷ لوئیس هنری مورگان (Lewis Henry Morgan) (1818-1881)، انسان شناس و نظریه پرداز اجتماعی پیشتاز آمریکایی بود که به عنوان وکیل راه آهن کار می کرد. مورگان پس از مطالعات طاقت فرسای خود در حوزه ی یونان و رم باستان به مدت ۴۰ سال٬ به طرح نظریات تکاملی خود در اثر مهمش جامعه ی باستان (۱۸۷۷) می پردازد. نظریه ی تکامل اجتماعی که سیر خط تاریخی پیشرفت جوامع انسانی را در سه مرحله نشان می دهد: «توحش٬ بربریت و تمدن». او گذار از هر مرحله به مرحله ی بعد را با در نظر داشتن چند مولفه ی شاخص در هر دوره نمودار می سازد٬ مولفه های فناورانه ای که در هر دوره شکل ابزاری برجسته ای داشته اند: آتش٬ کمان و سفال در عصر توحش (نمود شکارچی گردآور بودن انسان این عصر)٬ فلز در عصر بربریت ( یا همان انقلاب نوسنگی و نمود گرایش یافتن انسان به کشاورزی٬ یکجانشینی٬ و اهلی کردن حیوانات)٬ و سپس عصر تمدن با تاکید بر اختراع الفبا و نوشتن. او هرج و مرج جنسی را به انسان ابتدایی عصر توحش٬ مادرسالاری را به دوره ی بربریت٬ و پدر سالاری را به عصر تمدن نسبت می دهد. در این رویکرد مورگان پیشرفت تکنولوژیک را به عنوان عامل پیشرفت اجتماعی نشان می دهد. به علاوه او معتقد بود هر شکل از تغییر اجتماعی نیز٬ اعم از تغییر در سازمان ها٬ نهادها و ایدئولوژی با تحولات فناورانه آغاز می شوند. ( بنگرید»»» هنری مورگان و همچنین»»» مارکس و انسان شناسی)

۱۸ یک رفیق همراه (A Fellow traveler) شخصی است که بدون آن که عضویت رسمی را در گروه به خصوصی پذیرفته باشد با عقاید یک سازمان همفکر است یا در فعالیت های سازمان با آن همکاری می کند. در اوایل اتحاد جماهیر شوروی، این اصطلاح بدون معنای منفی برای توصیف نویسندگان و هنرمندانی به کار می رفت که با اهداف انقلاب روسیه همفکری می نمودند اما از پیوستن به حزب کمونیست امتناع می کردند.

۱۹ تغییر اقلیم(Climate change)‏ یعنی هر تغییر مشخص در الگوهای مورد انتظار برای وضعیت میانگین آب و هوایی، که در طولانی مدت در یک منطقه خاص یا برای کل اقلیم جهانی، رخ دهد. تغییر اقلیم نشان دهنده‌ی تغییرات غیر عادی در اقلیم درون جو زمین و پی آمدهای ناشی از آن در قسمت‌های مختلف کره‌ی زمین می‌باشد .

۲۰ تکامل گرایی یا تطور گرایی (evolutionism) ، نخستین نظریه کلاسیک در انسان شناسی دانشگاهی به حساب می آید که در قرن نوزده و تا اوایل قرن بیستم میلادی نظریه غالب و کاملا مسلط در علوم انسانی به طور کلی و در انسان شناسی به طور خاص به حساب می آمد. این نظریه منشاء خود را از علوم زیستی از یک سو و از الهیات از سوی دیگر می گرفت. محور اساسی تکامل گرایی بر این مفهوم استوار است که هر پدیده فرهنگی را باید حاصل زنجیره ای طولانی از تغییرات آن در طول یک خط زمانی – مکانی در نظر گرفت. این تغییرات به باور تکامل گرایان عمدتا به دلیل نیاز به انطباق پدیده با محیط برای بقا انجام می گیرد و هر پدیده یا موجودی که بهتر بتوان این انطباق را انجام دهد بیشتر فرصت بقا خواهد داشت. پایه های فکری این نظریه بر باور به یک خط تکاملی، یک آغاز، یک پایان و نقاط عطفی که می توان به آنها لحظات جهش یا تغییر اساسی نامید، قرار گرفته اند. ( بنگرید»»» تطورگرایی )

۲۱ اشاعه گرایی (diffusionism) ، همچون تکامل گرایی از نظریه های کلاسیک انسان شناسی به حساب می آید که به ویژه در قرن نوزده تا ابتدای قرن بیستم اهمیت داشت و سپس به تدریج به کنار گذاشته شد و میراث خود را به گروهی دیگر از نظریات در انسان شناسی و جغرافیای فرهنگی واگذاشت. اشاعه گرایی که رویکردی جغرافیایی به امر فرهنگی دارد، یعنی همواره در تلاش برای آن است که میان یک فرهنگ و یک «پهنه» سرزمینی، رابطه ای معنا دار را بیابد، عمدتا از این اصل اولیه حرکت می کند که فرایند رشد و تحول و گسترش جوامع انسانی و پدیده های فرهنگی در آنها ، بیش از آنکه اصل «ابداع» یعنی اختراع یک چیز جدید در کار بوده باشد، اصل «تقلید» یعنی تکرار پدیده به دلیل همجوار شدن و انتقال دانش و مهارت ها میان جوامع وجود داشته است. بنابراین در این نظریه هربار هدف بررسی و تحلیل یک پدیده اجتماعی یا فرهنگی وجود دارد، تلاش می شود آن پدیده را در رابطه با «محیط» بلافصل یا محیط بزرگتری که در در دو بعد جغرافیایی و تاریخی قرار گرفته، نشاند و سپس سعی کرد از طریق رابطه ای که میان این پدیده آن محیط ها می توان یافت، پدیده را توضیح داد. ( بنگرید»»» اشاعه گرایی )

منبع : http://www.isj.org.uk/index.php4?id=367=116Sep