چهارگوش خواستن دایره !
معماری شهری ما از بی هویتی رنج می برد / آسیب شناسی معماری در مدرنیته ایرانی
نوشتههای مرتبط
معماری ایران، همچون بیشتر پدیدههایی که ما در نوع «خاص» مدرنیته خویش بازتعریف و به گونهای به انحراف کشیدهایم، بیمار است. این حداقل چیزی است که میتوان درباره این موقعیت گفت. حال آنکه معماری، هنری است که شکوفایی، جوشش و خلاق بودنش میتواند گویای زنده بودن، رشد و توانمندیهای هر تمدنی باشد. فرآیندهای تمدنی و رشد یا سقوط آنها بر اساس میزان ساختههای معماری و شهرسازی سنجیده میشود و این چندان به دور از عقلانیت نیست، زیرا میزان سازماندهی برای ساخت معماری و سازمان دادن به یک شهر و بویژه ساخت و مدیریت فضاهایی کاربردی و زیبا و مکان در معنای عام آن که به مردم لذت و آسایش بدهد، میتوانند شاخصهایی پر معنا برای سطح رشد فکر و دور شدن از هیجانهای گذران، شور، انگیزهها و غرایز به دور از عقلانیت و همچنین به دور از تنشها و جنگها و درگیریهای خشونتآمیز به حساب آیند.
در این میان، قضاوتی که امروز اغلب شهرسازان، جامعهشناسان، انسانشناسان و حتی مسئولان شهری ما درباره شهرهایمان دارند این است که شهرهای ما از بیهویتی مبالغهآمیزی رنج میبرند و این امر را به سهولت میتوان به معماریمان و موقعیتهای آن نیز تعمیم داد. حال پرسش این است که در این میان، نقش معماری و معماران چیست و چه چشماندازهایی را میتوان در این بحث برای رسیدن به تحلیل مفید به کار برد؟ آیا میتوان به سادگی مشکلات و آسیبها را به ساختارهای معیوب نسبت داد و از خود سلب مسؤلیت کرد یا باید به عاملیت معمار و شهرساز نیز در آن فرآیند اهمیت داد و آنها را مؤثر دانست؟ این گفتار در پی پاسخی به این پرسشها است.
در پاسخ به این پرسشها ما در گفتار خود نگاهی به وضعیت معماری کنونی ایران میاندازیم بدون آنکه قصد آن را داشته باشیم که «معماران» را معیار ارزیابی خود قرار دهیم. بنابراین، بحثمان نه «معماران» بلکه «معماری» خواهد بود و در این زمینه نیز مثل همیشه وقتی از مدرنیته سخن میگوییم، بلافاصله معماری پیشصنعتی و سنتهای آن را در کشورمان، چه خوب و چه بد، چه اندک و چه گسترده، کنار میگذاریم زیرا ربط مستقیمی با آنچه میگوییم ندارد. این رابطه مخدوش را اما در بازتعریف «حال» از «گذشته» باز خواهیم کرد تا بگوییم چرا در همین نکته نیز با یک «گره» و «معضل» و یک «فرصت» روبهرو هستیم. با این نکته روشن است که میتوان بسیاری از تهدیدهای حتی جدی را به فرصت تبدیل کرد اما برای این کار، تدبیر و عقلانیت بالا و فاصلهای بسیار با سودجویی و مالپرستی مورد نیاز است که کمتر به نظر میرسد به آن راه داشته باشیم. نکته دیگر در این مقدمه آن است که نگاه ما بدون شک، شخصی، تخصصی و جزئی است، بدون ادعای جدا شدن از «اجتماعی بودن» هر چند که تلاش میکنیم طرح مسأله را به گونهای انجام دهیم که فرصت برای باز کردن مباحث در آینده به شکلی بین رشتهای باقی باشد. رویکرد تخصصی ما یعنی انسانشناسی در اینجا غالب است اما طردکننده یا نافی سایر رویکردها و اهمیتشان نیست. شاید بهتر باشد بگوییم که برای آسیب شناسی لازم است که معماری را به مثابه یک «امر عمومی» در نظر بگیریم؛ امری که هم متخصصان را به مثابه متخصص و هم به مثابه مصرفکننده درگیر خود میکند. با این نگاه است که رویکرد ما هم عمومی و هم انسانشناختی است و نگاهمان بسیار انتقادی بیآنکه قصد تخریب یا تحقیری در کار باشد، چنانکه این نگاه را میتوانستیم به سوی خود، یعنی علوماجتماعی هم داشته باشیم و بارها این کار را به شدیدترین شکل انجام دادهایم. بیاییم تلاش کنیم انتقاد را در رویکرد ویرانگرانهاش اما برای ساختن در نظر بگیریم.
***
نخستین بحث، نوعی تمایل آسیبشـــناختی به جـــدا کــــردن «امرمعماری» از «امر شهرسازی» است که بیش از صد سال به ما ضربه زده است. بسیاری از معماران ما چنان طراحی میکنند که گویی قرار است بنا درون خلأ ساخته شود، خلأیی نه فقط فضایی بلکه اجتماعی، تاریخی و زمانی. این، نوعی پوچ اندیشی است که بدون شک کار ما را به بنبست میکشاند. در این رویکرد، شهری بودن «فضای ساخته شده» چندان محوریت ندارد بلکه «بنا» است که حرف اول و آخر را میزند؛ زیرا «شهر» هنوز موقعیت یک «بنای» کامل و سراسری دموکراتیک را که باید حاصل مدرنیتی عقلانیتیافته باشد، ندارد. در حالی که در معماری مدرن، شهر همیشه یا خود «بنا» است یا چارچوب اساسی و اصل که هر «بنا»یی باید درون آن تعریف شده و با آن قادر به مبادله معنایی و نمادین باشد و خود را از درون آن تعریف کند.در این میان، محور اصلی آسیبشناسی معماری ایرانی همان محوری است که همه مشکلات مدرنیتههای ما در آن قرار دارد؛ یعنی، انتقال برونزا و ناکامل معماری و بویژه انتقال «مادی» و «غیردموکراتیک» آن.
بنابراین، مشکل لزوماً نه در «معمار» است و نه در «معماری» نه در «شکل» است و نه در «محتوا». مشکل در چیزی است که باید به اصطلاح اروپایی بدان گفت: «چهارگوش خواستن دایره»؛ یعنی، تمایل به ایجاد یک اندیشه پرتوان در آفرینش «فضا/زمان» در یک چارچوب غیردموکراتیک و برون از زمان/فضاهای تاریخی و در گذشته و آینده و در جامعه و مبادلههای اجتماعی؛ از این خواست، درنهایت یک «اثر هنری» بیرون میآید که یا باید آن را با انتزاعی دیدنش و قطع رابطه با شهر در نظر گرفت و ارزیابی کرد یا به صورتی استثنایی و حتی اتفاقی در حوادث شهر ارزشی معمارانه بیابد: مثل برج آزادی.
حال اگر خواسته باشیم آسیبهای معماری ایران را به طور خلاصه برشماریم و سپس در بحث و پرسشهایی که مطرح میشود آن را دنبال کنیم میتوانیم به این موارد اشاره کنیم. مواردی که ذکر میشود تنها برشماری آسیبها به گونهای فهرستوار است که برای هر یک نیاز به بحثهای طولانی وجود دارد که شاید در آینده فرصتی برای آنها وجود داشته باشد، اما ذکر آنها به همین صورت و در همین مختصر نیز میتواند مفید باشد.
۱. نظام آموزش نادرست بر پایه دانشگاه (نبود دید بینرشتهای، نبود رابطه میان کاربردهای واقعی و دروس دانشگاهی و غیره) دروس و شیوههایی از تدریس که به دورانی گذشته تعلق دارند.
۲. کمیگرایی در روند آموزش عالی همچون سایر رشتهها
۳. تمایل به نوعی «قهرمانسازی» و «قهرمانپروری» و «نخبهگرایی» حتی در معماری و شهرسازی؛ ویروس «جایزه دادن» و «جایزه گرفتن»؛
۴. تمایل به «نمایشیشدن» و «نمایشیبودن» که به صوریشدن مبالغهآمیز و جدا شدن هر چه بیشتر از اندیشه «سادگی» و «خود انگیختگی آفریننده هنری» میانجامد.
۵. ایدئولوژیک شدن در معنای ناقص و مبهم کلمه؛ یعنی، حتی همان ایدئولوژی نیز نه در غربگراییاش و نه در اسلامگراییاش به نهایت منطقی خود نمیرسد.
۶. قطع رابطه با شهر (یعنی با دموکراسی و اندیشه اجتماعی فضا/زمان) به دلیلی بیرونی بودن، مادی بودن و نداشتن ریشههای دموکراتیک.
۷. قطع رابطه با هنر و خلاقیت به دلیل سفارشی بودن، پولی بودن، تقلیدی بودن، نمایشی بودن.
۸. قطع رابطه با کارکردهای اجتماعی و نیازهای فرهنگی و جمعی، به دلیل دولتی بودن، ایدئولوژیک بودن و شتابزده بودن.
۹. کمرنگ شدن اندیشه دگردوستانه، نوعدوستانه، انسانگرایانه(اومانیستی)
۱۰. نبود اندیشه و هویت فردی و هویت فرهنگی جمعی معمار در اثر معماری: ابهام هویتی اثر به دلیل ابهام هویتی معمار شهرساز.
۱۱. درگیرشدن معماران و شهرسازان در مناسبات ناسالم اداری و تجاری و غیره، در روابط ساختوساز و لزوم بازگشت به «اخلاق حرفهای».
نتیجهگیری آنکه باید گفت ما میراثخوار شرایطی هستیم هم با شکوه (یک پیشینه چند هزار ساله که باید لایق نگهداری و تداوم و رشدش بود) و هم بیمارگونه در مدرنیتهای که بیشتر «مادی» و حتی میتوان گفت «مکانیکی» دیده شده تا یک تمامیت عقلانی. اینکه کنشگران معماری ما لزوماً در این میراث منفی تأثیر نداشتهاند؛ ممکن است، اما اینکه خود نتوانند آن را تغییر دهند، قابلقبول نیست، عاملیت اجتماعی همواره میتواند در شهر مؤثر باشد. به نظر من محور اساسی اندیشه معماری و شهرسازی آینده ما باید منشور «حق به شهر» باشد که امروز در برخی از شهرهای جهان در حال به اجرا درآمدن است. پرهیز از نخبهگرایی و خودمحوربینی و تمایل به چهرهسازی و فرورفتن در رؤیاهای جهانی شدن معماری ایرانی و معماران ایرانی ضرورتی تام دارد، زیرا چون سموم مهلکی هستند که همین توان اندک را نیز از معماری ما میربایند. موفقیتهای جهانی در یک معنا، تقریباً هیج معنایی ندارد جز به صورتی معکوس: وقتی فرهنگی در زمینهای بیگانه با خودش، تحسین میشود، اما درون خود با بیاعتنایی روبهرو می شود، وقتی حاصل یک هنر، بیهویت شهرهای بزرگی است که در پرتو آن و به نام آن ساخته شدهاند، این یعنی «خود» با «خود» بیگانه است و بنابراین از این ازخودبیگانگی در نهایت آسیب بیرون خواهد آمد و نه خلاقیتی پویا و آیندهساز.
مکتوب حاضر خلاصه سخنرانی دکتر ناصر فکوهی، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران است که با موضوع «آسیبشناسی معماری ایران» ۱۴ دی ماه در محل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران ارائه شد و مقاله آن بهطور اختصاصی در اختیار «صفحه اندیشه ایران» قرار گرفت که از این بابت از ایشان سپاسگزاریم.
روزنامه ایران / ۱۸ دی ماه ۱۳۹۵
http://www.iran-newspaper.com/Newspaper/BlockPrint/165611