انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چرا گیلان در نقشه های قرون نخستین اسلامی جلوه ای در خور ندارد؟

بررسی همه ی نقشه هایی که در قرون نخستین اسلامی برای ایران و به ویژه به صورت ناحیه ای برای سواحل جنوب دریای خزر توسط جغرافیدانان ایرانی و عرب ترسیم شده نشان می دهد که محدوده ی گیلان امروزی و مراکز جمعیتی آن در این نقشه ها به صورت ناقص و با دقت بسیار اندک نمایانده شده است. این نقیصه به ویژه در سه قرن نخست هجری قمری و حتا تا چند قرن بعد از این دوره نیز بسیار مشهود است. همین نقشه ها نشان می دهند که به عنوان مثال طبرستان یعنی شرق رودخانه ی چالوس که از نظر فاصله و شرایط زیست جغرافیایی نزدیکترین پهنه با گیلان بوده با مراکز شهری متعدد و با جزئیات بسیار دقیق در همین نقشه ها انعکاس وسیعی یافته است.

 

طرح موضوع

بررسی همه ی نقشه هایی که در قرون نخستین اسلامی برای ایران و به ویژه به صورت ناحیه ای برای سواحل جنوب دریای خزر توسط جغرافیدانان ایرانی و عرب ترسیم شده نشان می دهد که محدوده ی گیلان امروزی و مراکز جمعیتی آن در این نقشه ها به صورت ناقص و با دقت بسیار اندک نمایانده شده است. این نقیصه به ویژه در سه قرن نخست هجری قمری و حتا تا چند قرن بعد از این دوره نیز بسیار مشهود است. همین نقشه ها نشان می دهند که به عنوان مثال طبرستان یعنی شرق رودخانه ی چالوس که از نظر فاصله و شرایط زیست جغرافیایی نزدیکترین پهنه با گیلان بوده با مراکز شهری متعدد و با جزئیات بسیار دقیق در همین نقشه ها انعکاس وسیعی یافته است. این نکته یکی از شواهد مهم برای تفاوت توسعه یافتگی در این دو ناحیه ی همزاد است. چرا که این تفاوتِ جلوه ها در نقشه های جغرافیایی، تفاوتی ست از انعکاس و حضور در جغرافیای ذهنی اندیشمندان و جستجوگران زمانه و در تحلیل نهایی جلوه ای از میزان اهمیت واقعی آن ها در اذهان اندیشمندان این دوران است. پرسش اساسی این است که علت این عدم انعکاس و یا انعکاس نادقیق و ناقص سرزمین گیلان در این نقشه ها چیست؟ چرا شناخت جغرافیدانان و مورخان زمانه از درون این سرزمین، به اندازه ای اندک است که به صورت یک سیاه چاله ی آمار و اطلاعات در تمام سرزمین ایران محسوب می شود؟ آیا در گیلان هیچ مرکز جمعیتی مهم در این زمان وجود نداشت تا در این نقشه ها انعکاس یابد؟ اگر پاسخ این پرسش مثبت است، علت این فقدان مراکز جمعیتی چه بوده است؟ آیا دشواری سفر و پوشش جنگلی و مسائل محیط جغرافیایی علت عدم انعکاس این سرزمین در نقشه های جغرافیایی شده بود؟ این مقاله ی کوتاه برای نخستین بار نیست که این نکته را به پرسش گرفته است. قبلاً نگارنده در مقاله ای تحت عنوان« هبوط قدرت از کوهستان های دیلم به جلگه ی گیل (ارتباط جنبش علویان زیدی و آغاز پویش های فرهنگی در گیلان » که در فضای اینترنتی نیز در دسترس است، نقش منفی دیلمیان را در این امر دخیل دانسته و به صورت مفصل تر مورد بحث قرار داده است لیکن در اینجا موضوع جدید یعنی انعکاس نقشه ها در این دوره بررسی شده است. پیداست که برای استدلال های دقیق تر لازم است آن مقاله نیز دیده شود.

دیلمیانِ شبان پیشه و نقش غیر تاریخی آنان در تاریخ گیلان

برای آن که خواننده ی فرهیخته این سطور دقیقاً بداند منظور نویسنده از این بحث و اهمیت آن چیست لازم می دانم در مورد « سه واژه» ی بکار رفته در عنوان این بخش از مقاله ،توضیح کوتاهی داده شود.

نخست، واژه ی « دیلیمان» است . منظور از دیلمیان که در اینجا از نقش منفی آنان صحبت به میان آمده نه دیلمیانی که در ایران، سلسله ی آل بویه را تشکیل داده و نقش تاریخی مهمی از اوایل قرن چهارم هجری در زنده کردن فرهنگ ایرانی در دوره ی آنان حاصل شد بلکه دیلمیانِ این نوشته که برای آنان نقش مثبتی به ویژه در تاریخ گیلان قائل نیستیم، آن گروهی از کوه نشینان دیلم هستندکه طی سه قرن نخست اسلامی و حتا حدود یک قرن پیش از آن بر پهنه ای وسیع از دره ی رودخانه ی چالوس تا دره ی سفیدرود و تارم حاکمیت مطلق داشتند ودر این دوره ی طولانی به تنها چیزی که بیش از هر چیزی می اندیشیدند، پاسداری صرف از « چادر و چراگاه» خود بودند . به عبارت دیگر آنان به دنبال پست ترین منافع خود بودند.

دومین واژه ،« شبان پیشه» است که دیلمیان از نظر وابستگی به آن در پهنه ی کوهستانی به نظر می رسد از دوره ی آهنII بدان اشتغال داشتند و به جز در نظامی گری تغییر چندانی در سبک زندگی و معیشت، ابزار تولید و سکونت آنان روی نداده بود. غلبه ی رمه گردانی به عنوان اشتغال غالب این شبان پیشگان سبب شده بود که هم در نظامی گری، چابک تر از جلگه نشینان و هم البته بسیار محافظه کارتر در تحول اقتصادی و اجتماعی و به ویژه محافظه کارتر درگذر به تولید خوراک و زندگی یکجانشینی وکشاورزی و در یک کلام تمدن حضری باشند. این خصیصه ای است که نزد تمام رمه گردانان به ویژه در آن دوره ی تاریخی دیده شده است. آنان حتا کشت و کشاورزی را به صورت یک اشتغال غالب و به تبع آن یکجا نشینی را نیز تحقیر می کردند.

اما منظور از « نقش غیر تاریخی» در اینجا از نظر ما این است که این گروه از دیلمیان به رغم وجود شرایط اقتصادی واجتماعی لازم برای فراروئیدن جامعه ی تحت قلمروشان به گامی فراتر از شبان پیشگی، بنا به خصلت همیشه ی شبان پیشگان تاریخ، از توسعه ی کشاورزی و تولید خوراک در جلگه ی گیلان و همچنین در دره های مستعدِ قلمروشان سخت بیمناک بودند و در نتیجه در پهنه های تحت حاکمیت خود به نحو آشکاری توسعه ی کشاورزی را به تاخیر انداختند.

اکنون با توضیح بالا می توانیم به بحث اصلی بازگردیم و ببینیم چرا و بر اساس کدام سند تاریخی نقش دیلمیان را در تاریخ گیلان منفی ارزیابی می کنیم.

هر چند می دانیم که قبایل کوه نشین و شبان پیشه ی دیلمی در ارتش امپراتوری های ایرانی نقش مهمی در جنگ ها داشتند لیکن محدوده ی امروزی گیلان به ویژه ناحیه ی جلگه ای آن بنا به اسنادی که موجود است هیچگاه به تصرف دولت مرکزی ایران در پیش از اسلام و حتا زمانی که هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان، امپراتوری های گسترده ی جهانی تشکیل داده بودند در نیامد. به عنوان مثال بنا به نوشته ی «دینوری» مورخ قرن سوم هجری، سرزمین دیلم حتا در زمان خسرو پرویز(۵۹۰-۶۲۸م ) یعنی یکی از قدرتمندترین پادشاهان ساسانی در آستانه ی ظهور اسلام نیز جایگاه شورشیان بر علیه حکومت ساسانی بود و به گفته ی او این سرزمین نه فقط در خارج از مرزهای امپراتوری گسترده ی ساسانیان قرارداشت بلکه پایگاهی بر ضد حکومت خسرو پرویز به حساب می آمد. دینوری در کتاب «اخبار الطوال» که از قدیم ترین نوشته های تاریخی بوده و به تحقیق قبل از سال ۲۸۰ هجری نوشته شده می نویسد که خسروپرویز برای مقابله با فراریان و شورشیان بر علیه حکومتش در سرزمین دیلم:« شاپور پسر ابرکان را با ده هزار سوار گسیل داشت و دستور داد در قزوین بماند و آنجا پادگانی بوجود آورد و از آمدن اشخاص دیلم به کشور جلوگیری کند»(دینوری ۱۳۸۱ص۱۳۵ تاکید از ماست). این پادگان همان قلعه ای است که مسعودی در ذکر خلافت المطیع الله در سال۳۳۴هجری در کتاب «مروج الذهب» در شرح شورش اسفاربن شیرویه گیلی می نویسد که ایرانیان (منظور پادشاهان ساسانی) از دوره ساسانیان آن را ساخته بودند:«… اسفار بن شیرویه آهنگ آنها]مردم قزوین[ کرد و از مردم آنجا بسیار کس بکشت و قلعه ای را که میان قزوین بود و کشوین نام داشت بتصرف آورد. این قلعه از قدیم بپا بود و مردان فراوان آنجا مقیم داشتند زیرا دیلم و گیل از ایام پیش به دینی نگرویده و شریعتی را نپذیرفته بودند و چون اسلام بیامد و خدا آن ولایت]قزوین[ را بر مسلمانان بگشود، قزوین و دیگر شهرهای پیرامون دیلم و گیلان،«دربند» ]قلعه و پادگان[ شد و داوطلبان و جنگاوران آهنگ آنجا کردند و مقیم شدند و جنگ انداختند و آنجا پایگاه کردند»(مسعودی۱۳۷۰ج۲ص۷۴۳).

در کتاب الخراج که در نیمه ی نخست قرن چهارم هجری نوشته شده ، قدامه بن جعفرنیز به قلعه ی فارسیان(ساسانی) در قزوین که او آن را «مرز ضعیف» معنی می کند اشاره دارد:« قلعه قزوین به زبان فارسی کشوین خوانده شده است که معنای آن مرز ضعیف است و میان آن و دیلم کوهی واقع است و پیوسته فارسیان[ساسانیان] در آنجا تیر انداز وجنگجو دارند و بدانجا رفت و آمد می کنند ودر مقابلِ دیلمیها به دفاع می پردازند»(قدامه بن جعفر۱۳۷۰ص۱۸۱).

بنابراین در پیش از آمدن مسلمانان نیز دیلمیان در بخش جنوبی قلمرو خود یعنی مهمترین محوری که دسترسی به دره ی سفیدرود و گیلان مرکزی و غربی برای رفت و آمد با دنیای پیرامون و متمدن میسر بود، توسط دیلمیان بسته شده بود و در این محور ساسانیان به قول دینوری برای نفوذ دشمنانی چون دیلمیان به کشور خود، قلعه ای در مرز مشترک بنا کرده بودند تا دیلمیان به کشورشان حمله و هجوم نداشته باشند. دینوری و دیگران در واقع به گونه ای سخن می گویند که گویی سرزمین دیلمیان در زمان ساسانیان به طور کلی در خارج از قلمرو ایران واقع شده بود و دشمن محسوب می شدند و در واقع نیز چنین بود.

اما دیلمیان از محور مهم دیگر یعنی از شرق نیز مسیر و راه رفت و آمد را به ویژه با تمدن همسایه یعنی منطقه ی همزاد آن نیز بسته بودند. مسعودی چند جا به این نکته اشاره می کند که مرز سرزمین گیل ودیلم در بخش شرقی آن در زمان ساسانیان در چالوس قرار داشت. او می نویسد که در زمان ساسانیان که از آنها با نام « شاهان فارس» نام می برد، شاهان ساسانی در چالوس قلعه ای ساخته شده بودند تا با دیلمیان مقابله کنند:«در شهر چالوس قلعه ای بلند و بنایی بزرگ بود که شاهان فارس بنیان کرده بودند تا مردانی که در مقابل دیلمیان پادگانی[سرباز] بودند، در آنجا اقامت گیرند»( مسعودی همان ،ص۷۴۱).

بدین ترتیب دو محور اصلی تبادل تمدنی (محور دره ی سفید رود و محور ساحل شرقی)دست کم به دلیل ستیز و نزاعی که بین دیلمیان و ساسانیان یعنی دولت قدرتمند مرکزی ایران وجود داشت، حتا پیش از اسلام نیز بسته شده و در نتیجه قلمرو دیلمیان به صورت یک قرق درآمده بود.

کالسینکف پژوهشگر روسی در کتاب پر ارزش خود« ایران در آستانه ی سقوط ساسانیان» نیز ضمن ارائه ی نقشه ای از مرزهای امپراتوری ساسانیان در میانه ی قرن ششم میلادی یعنی در زمان خسروانوشیروان( حکومت ۵۳۱ – ۵۷۹ میلادی) ، دقیقاً محدوده ای از رودخانه ی چالوس تا آستارا را از قلمرو امپراتوری ساسانیان بیرون قرار داده است. در حالیکه « پاتشخورگر» یا همان طبرستان یا مازندران امروزی را دقیقاً در شرق رودخانه ی چالوس در داخل محدوده ی امپراتوری ساسانی قرار می دهد.(نقشه ۱ ).

در دوره ی اسلامی نیز سپاهیان خلفای بنی امیه و بنی عباس هیچگاه نتوانستند از رودخانه ی چالوس در شرق سرزمین دیلمیان و از کوه های البرز و تالش در جنوب و غرب گیلان به داخل محدوده ی امروزی گیلان وارد شوند. در نتیجه باید تاکید کرد که به طور کلی محدوده ی امروزی گیلان به ویژه سرزمین گیل ودیلم(از چالوس تا سفیدرود)از اوایل قرون نخستین اسلامی و حتا پیش از آن در زمان ساسانیان تا اوایل قرن چهارم، ناحیه ای کاملاً مستقل از حکومت های مستقر در فلات مرکزی ایران باقی مانده بود.

ما می دانیم که قلمرو دیلمیان از رودخانه ی چالوس تا سفیدرود اعم از کوه و جلگه ی ساحلی تا سال های اواخر قرن سوم یعنی زمانی که علویان زیدی ناصری در گیلان شرقی نفوذ یافته و اقتدار دیلمیان را دست کم در نواحی جلگه ای به چالش گرفته و سپس به کلی از بین بردند، این سرزمین گسترده همچنان تحت حاکمیت بی چون و چرای قبایل دیلمی قرار داشت.

به ویژه دیلمیان در حدود سه قرن نخستین اسلامی به زیرکی با بهانه قراردادن مبارزه با اعرابِ دشمن و تحریک حس وطن دوستی و بیگانه ستیزی و دشمن سازی مصنوعی که آن را به صورتی ماهرانه هم در استراتژی و هم در تاکتیک خود لحاظ کرده بودند و در نتیجه با اعمال یک حکومت نظامی – امنیتی با فرهنگ قبیله ای توانستند در این مدت طولانی ساکنان محدوده ی بزرگی از رودخانه ی چالوس تا سفیدرود را هم در کوهستان و هم در جلگه به گروگان خود گرفته و با پیروی از پست ترین منافع خود(یعنی پاسداری از چادر و چراگاه)، ضمن دور نگهداشتن ساکنان این ناحیه از تحولات تمدنی فلات مرکزی ایران و به ویژه در این زمان طبرستان، هر گونه تحول در زمینه ی کشاورزی و تمدن حضری را در جلگه ی این قلمرو بزرگ به تعویق بیندازند.

اگر بخواهیم دقیق تر بحث کنیم باید گفت که در دوره ی صد ساله آخر سلسله ی ساسانیان که دولت ساسانی با توجه به عوامل گوناگون، تزلزل بسیار نشان داد و تغییرات پی در پی در ساخت قدرت، نشانه های فروپاشی این حکومت چهارصد ساله را به وضوح نمایان کرد، قلمرو دیلمیان و گروه هایی که در این ناحیه سوابق نظامی گری شان در حکومت های ساسانی و پیش از آن زبانزد همگان بود، به اتکای پشتیبانی ویژه و خاص جنگل های انبوه حاشیه ی بخش کوهستانی این منطقه به مهمترین نیروی گریز از مرکز تبدیل شدند. زندگی در چادر و چراگاه و خانه به دوشی نیز به این مقاومت در حاشیه ی جنگل مزیت بزرگی برای مقاومت اعطاء می کرد. خانه به دوشی کمک می کرد تا حتا در زمان شکست نیز هیچ مایملکی به هنگام فرار به درون جنگل برای دشمنان خود در محل سکونتشان باقی نگذارند و این خود نیز انگیزه ی جنگ با آنان را تضعیف می کرد . زندگی در حاشیه ی جنگل های انبوه هیرکانی نیز مزیت فرار به درون این مخفیگاه مناسب را به هنگام خطر، میسر می کرد.

فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان به این نیروی سرکش و فاقد پیشینه ی تمدن حضری هم فرصت بیشتری داد و هم به آن مشروعیت دفاع از سرزمین در مقابل بیگانگان اعطاء کرد و آنان از این مشروعیت برای تحکیم اقتدار نظام قبیله ای و نظامی گری خود به خوبی و با مهارتی مثال زدنی استفاده کردند.

دیلیمان اکنون همانند دوره ی قبل و حتا بیشتر با قدرت حیرت انگیزی توانستند نه فقط دیوار نظامی – امنیتی غیر قابل گذری از چالوس در شرقی ترین قلمرو خود و همچنین جنوب به داخل سرزمین گیل و دیلم برای قدرت های خارج از آن پدید آورند بلکه موفق شدند سلطه ی همه جانبه ی خود را بر نواحی جلگه ای این محدوده که «گیل» نامیده می شد نیز بیش از پیش اعمال کنند. در پرتو این کوشش دیلمیان بود که سرزمین « گیل و دیلم»، ساخته و پرداخته شد. در نتیجه دیلمیان پس از فروپاشی ساسانیان در محدوده ای که از رودخانه ی چالوس تا سفیدرود(هم جلگه و هم کوهستان) را در بر می گرفت و جغرافی نویسان ایرانی و عرب آن را «دیلم خاصه» می گفتند، برای بیش از سه قرن متوالی نیروی بی چون و چرای قدرت محسوب می شدند و با اقتدار در آن حکمروایی می کردند.

از این رو سلطه ی نظامیان رزم دیده ی دیلمی(که نظامی گری را در ارتش های امپراتوری های ایرانی از هخامنشیان تا ساسانی به خوبی آموخته بودند) و خصیصه ی چابکی بدن که ناشی از زندگی شبانی بود، با ساخت قدرت قبیله ای و معیشت دام داری شبانی و رمه گردانی سبب شد تا برای بیش از سه چهار قرن در ناحیه کوهستانی و جلگه ای از کوه های جنوب چالوس و رودبار الموت تا رودبارِ دره ی سفیدرود سلطه ی اقتدارگرایانه ی خود را تداوم بخشند و چنان که می دانیم آوازه گری این نظامیان قبیله ای در تمام قلمرو اسلامی آن زمان قلم های همه ی مورخان وجغرافی نویسان را به سوی خود جلب کرد.

هر چند به تاکید باید یاد آوری کنیم که این آوازه گری به باور ما چنان که بسیار در این زمینه سخن گفته اند چندان هم در جهت فرایند تمدن سازی سرزمین گیلان به ویژه ناحیه ی جلگه ای آن که بستر اصلی فراروئیدن تمدن حضری محسوب می شد، میمون و مبارک نبوده است. به عبارت دیگر من سلطه ی نظامیان دیلمی با ساخت قبیله ای را برای بیش از سه چهار قرن(تا روی کار آمدن آل بویه) بر دروازه و مرزهای جنوبی و شرقی گیلان یعنی سلطه ی بی چون چرا بر محور چالوس – هوسم – سفیدرود یعنی گلوگاه ارتباطی شرق گیلان و همچنین دره ی سفیدرود (گلوگاه مرکز و غرب گیلان)که تنها محورهای اصلی ارتباطی شرق، مرکز و غرب گیلان با جهان بیرونی بود، سلطه ی یک قوم ستیزه جوی قبیله ای که از کشاورزی و یکجانشینی نفرت داشتند و در نتیجه با دشمن پنداری و دشمن سازی ماهرانه و امنیتی کردن فضای این پهنه، ضمن فراهم کردن اقتدار مستبدانه ی ایلیِ خود به طریقی سهل و آسان بر باشندگان اندک جلگه و کوهستان ، دسترسی جلگه ی گیلان از شرق تا غرب آن را از تماس با جوامع یکجانشین و پیشرفته تر پیرامون خود نه فقط برای سال ها دور نگهداشته بودند بلکه خود نیز با تشکیلات اقتصادی و اجتماعی عقب مانده ی خود هیچگونه زمینه ای برای تحول در این قلمرو عرضه نمی کردند. بدین ترتیب نه فقط نقش مثبتی در تاریخ این ناحیه ایفاء نکردند بلکه معتقدم این قوم با ساخت قدرت قبیله ای و با نظامی گری و ستیزه جویی خود در روند یکجانشینی و اشتغال به کشاورزی و تولید خوراک در جلگه ی گیلان و به طریق اولی تمدن حضَری در آن مانعی جدی ایجاد کرده بودند و در نتیجه به باور من یکی از دلایل تاخیر توسعه ی کشاورزی و یکجانشینی و البته شهر نشینی و نفوذِ فرهنگ و تعلیم و تربیت در جلگه ی گیلان، همین اقدامات طولانی ستیزه جویانه با ساختار قبیله ای و نظامی گری دیلمیان بوده است که میانه ای با سنت کشاورزی و یکجانشینی نداشتند و چنان که می دانیم تنها در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری به ناگزیر در مقابل جنبش علویان زیدی که با وجود ماهیت روستایی این جنبش دارای رهبران شهری بود به اکراه و اجبار تن به تسلیم جلگه ی شرق گیلان در نواحی هوسم – چالوس دادند و زیدیان از این نظر نقشی بسیار مترقی تر در شرق گیلان بازی کردند و برای اولین بار تا جایی که نگارنده می داند، پس از ایجاد یک مرکز شهری کوچک در هوسم، تعلیم و تربیت، سواد و آموزش و خط یعنی ابزار اولیه ی پویش فرهنگی را در ناحیه ی هوسم و شرق گیلان به طور سیستماتیک گسترش دادند. تا آن روز دیلمیان با ساخت قبیله ای و معیشت دام داری، مانع چنین کاری بودند و در واقع به فراخور معیشتی که قرن ها با آن در کوهستان های این ناحیه خو گرفته بودند، نیازی هم به پویش های فرهنگی نداشتند. اِعمال قدرت قبیله ای و نظامی گریشان ایجاب می کرد تا از گسترش هر گونه مراکز تمدن حضَری و جوامع خارج از اقتدار چراگاه و چادر به جدّ جلوگیری کنند. اگر سران قبایل دیلمی را با اسپهبدان طبرستان مقایسه کنیم تا جایی که می دانیم از اسپهبدان سکه های بسیاری با خط و نوشته های پهلوی ساسانی و عربی(که نشانه هایی از ظهور اولیه ی تمدن حضری ست) برجای مانده لیکن دریغ از یک سطرخط و نوشته و یک سکه ی دیلمی یا نوشته ای در گیلان در زمان دیلیمان با وجود اقتدار بی چون و چرایشان برای بیش از سه قرن متوالی در نواحی گیل و دیلم. پیداست تاخیر در کشاورزی و یکجانشینی می توانست به تاخیر در توسعه ی شهری وتمدن حضری بینجامد و در نتیجه گیلان در قیاس با همزاد خود مازندران از این نظر بسیار عقب ماند و تنها پس از سقوط قدرت نظامی دیلمیان درکوهستان و هبوط قدرت توسط جنبش زیدیان از کوهستان به جلگه از اوایل قرن چهارم هجری بود که کشاورزی با سرعت بیشتری توسعه یافت و زمینه ی پیدایش شهر وشهرنشینی وتمدن حضَری در ناحیه ی جلگه ای یعنی اصلی ترین ناحیه ی هویت بخش گیلان فراهم شد. از این رو به باور ما«هوسم» یعنی همان رودسر کنونی تنها نقطه ای بود که در پرتو جنبش علویان زیدی در طول هفتاد سال شرایط انقلابی (۲۵۰ تا۳۲۰ ه ق) و فضای کاملاً نوین تحول خواهی که در پرتو این جنبش از آغاز تاریخ تا این زمان در یکی از نواحی جلگه ای تحت فرمان دیلمیان در گیلان بوجود آمده بود، در محدوده ای بین چالوس تا هوسم به تدریج به پایگاه و جایگاه امن رهبران این جنبش تبدیل شد که بر خلاف رهبران نظامی قبیله سالار دیلمی اغلب پرورش یافته ی شهرهای بزرگ و متمدنی چون بغداد و ری بودند. در نتیجه می توان گفت که در پرتو این جنبش در محور بین چالوس تا هوسم نهادهای جدید برخاسته از تمدن حضَری و یکجانشینی برای نخستین بار با فروکش کردن نفوذ نظامیان دیلمیِ شبان پیشه، گسترش یافت و نخستین مرکز شهری گیلان را هر چند با اندازه و مقیاسی کوچک پدید آورد. اولین مرکز شهری که ضرب سکه برای نخستین بار به نام آن در محدوده ی امروزی گیلان شناخته شده است. همین مرکز شهری کوچک است که می بینیم در برخی از نقشه های جغرافی نویسیان قرون نخستین اسلامی انعکاس می یابد . انعکاس نادری که خبر از ظهور نخستین نشانه های تمدن حضری می داد.

با توجه به چنین زمینه ای از تحولات تاریخی اکنون می خواهیم نشان دهیم که پهنه ی جغرافیایی امروزی گیلان، در نقشه های جغرافی نویسان ایرانی و عرب در قرون نخستین اسلامی چگونه انعکاس یافته است. اما پیش از ارائه ی نقشه های تاریخی، نخست با استفاده از نقشه ی امروزی، جای دقیق نقاطی که جغرافیدانان قرون اولیه ی اسلامی در نقشه ی خود نمایانده اند را برای درک بهتر نقشه های قدیمی در نقشه ی ۲ ارائه کرده ایم.

 

بازتاب سرزمین گیلان در نقشه ها

نخستین نقشه ای که از جغرافیدانان در خصوص دریای خزر و نقاط اطراف آن در دست است از ابوزید بلخی است که می دانیم در بین سال های ۲۳۵ تا ۳۲۲ هجری زندگی کرده و اهل کلام و فیلسوف بوده اما کتابی هم تحت عنوان « صورالاقالیم» دارد که شامل نقشه های جغرافیایی است و او آن را در سال های۳۰۸-۳۰۹ هجری تهیه کرده است(کراچکوفسکی۱۳۸۴ص۱۵۷). نقشه ی ۳ از همین کتاب است.

چنان که پیداست این یک نقشه ی عمومی است که ابوزید برای نشان دادن اطراف دریای خزر ترسیم کرده است. در این نقشه، تصویر ذهنی که ابوزید در اوایل قرن چهارم از اطراف دریای خزر در ذهن خود داشت ، انعکاس داده است. تصویر ابوزید از اطراف این دریا به طور کلی درست است. او موقعیت نقاط جمعیتی مهم در اطراف این دریا را در این زمان نسبتاً خوب نشان داده است. لازم است یادآوری کنیم که به طور عموم جغرافیدانان این دوره در نقشه های عمومی برای جهان یا منطقه ای وسیع، همانند امروز از درج نقاط کوچک و کم اهمیت صرفنظر می کردند. ابوزید نیز دراینجا همین قاعده را بکار گرفته است. در طبرستان او دو شهر یعنی ساریه(ساری) و آمل(آمل) را نشان داده است. بعد از این دوشهر به طور معمول شهر مهم چالوس بود که او در لایه ی دوم نقشه اش ظاهرن آن را بین آمل و ابهر قرار داده که نادرست نیست. چون در این دوره ابهر شهری مهم بود و بنابراین او آن را در نزدیکی زنجان در نقشه اش نمایانده است . اما اگر او می توانست شهر و یا نقطه ی جمعیتی مهمی در گیلان پیدا کند هیچگاه به چنین کاری دست نمی زد. زیرا او در این نقشه ی عمومی بر خلاف نقشه ی محلی خود( که پس از این خواهد آمد) در اساس به تصویرسازی شماتیک سواحل این دریا پرداخته است. بنابراین بی تردید اگر یک مرکز جمعیتی مهم در مقیاس یک نقشه ی عمومی در گیلان سراغ داشت، آن را به جای ابهر بکار می گرفت.

بعد از ابهر که در سواحل این دریا قرار نداشت، کوه های دیلم بین ابهر و باب الابواب نمایانده شده که جایگاه دقیقی برای این کوه ها نیست مگر آن که فرض کنیم با ارائه ی لایه ی دوم نقشه و جایگاه شالوس فرض کرده باشد که این کوه ها در جنوب و غرب چالوس واقع شده است.این برداشت را می توان با توجه به نقشه ی منطقه ای او تا حدودی پذیرفت.

چنان که پیداست در نقشه ی بالا ، نقشه کش ما، گیلان را بدون درج هیچ نقطه ای پشت سر گذاشته و به باب الابواب یا همان بندر دربند می رسد و سپس« اتل» که در دهانه ی رود ولگا واقع شده بود را به ما معرفی می کند . بدین ترتیب ابوزید بلخی بین چالوس تا دربند در کناره ی دریای خزر هیچ نقطه ی جمعیتی قابل ذکری در مقیاس نقشه ی عمومی برای این سواحل نتوانست پیدا کند. این نشان می دهد که در گیلان آن زمان از نظر این جغرافیدان هیچ نقطه ی شناخته شده ی جمعیتی در مقیاس منطقه ای برای انعکاس آن در نقشه ی عمومی دریای خزر وجود نداشته است. هر چند ما می دانیم که هوسم در این زمان دست کم به صورت محلی به عنوان یک پایگاه مهم جنبش علوی زیدیه در حال تبدیل شدن به رقیب خود یعنی آمل به یک مرکز دیگر زیدیه بوده است، اما چنان که گفته شد این یک نقشه ی عمومی برای کل دریای خزر بوده و ظاهراً نقشه کش ترجیح داده در ابعاد عمومی نقشه اش، نقطه ی جمعیتی کم اهمیت را ذکر نکند. اما او در نقشه ی منطقه ای خود هوسم را به عنوان تنها نقطه ی جمعیتی در محدوده ی گیلان امروزی ثبت می کند.

ابوزید در نقشه منطقه ای طبرستان و دیلم، نقشه ی دقیقتری ارائه می کند. او در این نقشه چنان که معمول بوده تعداد زیادی از شهرهای طبرستان را در کنارهم در نقشه نمایانده است که نشان می دهد چه تفاوت عمده ای از نظر توسعه ی تمدن حضری بین این دو منطقه از سواحل دریای خزر وجود داشته است. به باور ما وجود تفاوت فاحش در تمدن حضری و توسعه یافتگی این دو همسایه ی همزاد، نقش منفی دیلمیان را نمی توان نادیده گرفت. با این حال در گیلان تنها یک نقطه یعنی هوسم در نقشه گنجانده شده است که این زمان یکی از مراکز زیدیان و در واقع زیدیان ناصری بوده است. به عبارت دیگر چنان که در نقشه ی ۴ مشخص شده با این که نقشه کش ما مسیر رود طالقان و قزل اوزن را دقیقاً به هم اتصال داده و سپس ناحیه ی جیل را در جای مناسب آن بر روی رودخانه ذکر کرده( واین نشان می دهد که او برخلاف نقشه ی عمومیش از دریای خزر در اینجا دقت بیشتری نشان داده و تقریبن این منطقه را می شناخته است)، لیکن تنها نقطه ی جمعیتی مهم از گیلان که در تصویر ذهنی او در همین ناحیه جای گرفته، همان شهر کوچک«هوسم» است که البته بازهم نتوانسته دقیقاً آن را در جای مناسب خود نشان دهد. بدین ترتیب می توان گفت که در سال۳۰۸ هجری قمری همان طور که جنبش علویان زیدی در اوج قدرت خود بود و ثمره ی آن در گیلان رونق و اهمیت شهر هوسم و کشت و کار کشاورزی و وجود مازاد اقتصادی در دلتای رود پلرود بود، شهر هوسم در نخستین نقشه های محلی گیل و دیلم وگیلان ثبت می شود. اما با این حال چنان که پیداست ابوزید هوسم را به اشتباه در غرب رودخانه ی سفیدرود و حتا در نزدیکی دربند ذکر می کند!. پیداست که اگر او اطلاع درستی از این شهر داشت می باید این شهر را در غرب چالوس و قبل از سفیدرود قرار می داد. در هر حال از نظر ما و در رابطه با هدفی که در این نوشته به دنبال آن هستیم، باید تاکید کنیم که تنها نقطه ی مهم سکونتی در محدوده ی گیلان همان هوسم است که در ذهن جغرافیدان ما حک شده و روی نقشه او انعکاس یافته است. به عبارت دیگر به برکت جنبش علویان زیدی یک مرکز شهری که پایتخت دوم زیدیان محسوب می شد برای نخستین بار در تمام قلمرو گیلان در نقشه های جغرافیدانان ثبت و ضبط می شود. جالب است بگوییم که ابوزید در حالیکه به درستی چالوس و بندر باب الابواب یا همان بندر دربند را در نواحی ساحلی قرار می دهد و دیگر نقاط جمعیتی را نیز به ویژه در طبرستان تقریبن در جای مناسب خود قرار داده است ، هوسم را یک نقطه ی ساحلی نمی داند و آن را دور از ساحل جای نامناسبی در نقشه اش انعکاس می دهد(نقشه ی ۴). این بدان معنی است که با وجود انعکاس یک نقطه ی جمعیتی در گیلان در نقشه ی این دوره ، نمایش دقیق آن به دلیل عدم آشنایی یا بهتر است گفته شود عدم اهمیت این مرکز جمعیتی، نمایش درست و دقیقی در نقشه پیدا نکرده است. اگر این واقعیت را با نقاط جمعیتی طبرستان در همین نقشه مقایسه کنیم، این تفاوت معنی دار را به درستی درک می کنیم. چنان که پیداست در همین نقشه برای محدوده ی طبرستان، نقشه کش ما شانزده نقطه ی جمعیتی و یا شهر را تقریباً در جای مناسب خود نمایانده است. نمایاندن این نقاط از نظر ما به معنی اهمیت آن در ذهن و ضمیر یک دانشمند زمانه بوده و این نشانه ای از اهمیت تمدنی آن ها در دنیای واقعی نسبت به گیلانی بود که برای سال های متمادی زیر چکمه ی نظامیان قبیله سالار دیلمی قرق شده و روابط آن با تمدن های بیرون از خود تحت فرمان روسای قبایل نظامی قرار داشت. نکته ی جالب در این نقشه این است که نقشه کش شهرآمل را با یک سیمبل بزرگتر نمایانده تا اهمیت مهم تمدنی آن را نشان داده باشد. در واقع نیز چنین بوده است.

از نقشه های دیگری که راهنما و شاهد ماست نقشه ای است که احمد جیهانی در کتاب« اشکال العالم» ارائه کرده است. او در دستگاه سامانیان نفوذی بسیار داشت و گفته شده که ابوزید بلخی را در نوشتن کتابهایش تشویق و حمایت مالی می کرده است. بنابراین هرچند نمی دانیم که او کتابش را در چه سالی نوشته اما به نظر می رسد باید زمان ترسیم نقشه هایش را همزمان با نقشه های ابوزید بلخی یا پس از آن به حساب آوریم. ما می دانیم که ابوزید در سال۳۲۲هجری فوت کرده و جیهانی بعد از او زنده بوده است.

نقشه ای که از کتاب احمد بن جیهانی در اینجا ارائه می شود نقشه ای بالنسبه دقیق است اما با این حال بازهم موقعیت محدوده ی امروزی گیلان در آن فاقد نقطه ی جمعیتی مشخصی است. در اینجا بین چالوس(سالوس) تا بندر باب الابواب(دربند) که محدوده ی گیلان هم در بین آن واقع شده، هیچ نقطه ای دیده نمی شود. در حالیکه مثل نقشه های دیگر این دوره، در محدوده ی طبرستان نقاط بسیاری وجود دارد(نقشه ی ۵). این خود بازهم نشانه ای است که طبرستان در مقایسه با گیلان چه اهمیتی از نظر شهر نشینی داشته است. به باور ما چنان که پیشتر نیز گفته شد در انزوا و عقب نگهداشته شدن این محدوده، دیلمیان نقشه مثبت تاریخی ایفاء نکرده اند. با توجه به این که در این زمان جنبش علویان زیدی و آل بویه و سرزمین برخاسته از آن، گیلان را در معرض اذهان عمومی به عنوان یک نقش آفرین تاریخی ثبت کرده بود، عجیب است که بازهم هیچ نقطه ای از گیلان در نقشه ی این جغرافیدان دقیق ذکر نشده است. به نظر می رسد نبود شهر مهم و توسعه نیافتگی شدید نواحی جلگه ای( در قیاس با طبرستان) در آغاز روی کار آمدن آل بویه هنوز از اهمیت کم این ناحیه برای انعکاس در نقشه های جغرافیایی خبر می دهد.

در نقشه ی استخری جغرافیدان دیگر ایرانی که کتاب خود را در حوالی سال ۳۲۰ هجری تالیف کرده تعداد نوزده شهر یا روستا – شهر در طبرستان در جای دقیق خود نمایانده شده لیکن در محدوده ی ساحلی بین چالوس تا دربندکه محدوده ی امروزی گیلان نیز در آن واقع شده، تنها یک نقطه ی جمعیتی یعنی هوسم نشان داده شده است(نقشه ۶). این نقشه بسیار دقیقتر است لیکن هنوز جای دقیق هوسم بسیار نا دقیق ترسیم شده است. زیرا چنان که دیده می شود ، هوسم در غرب سفیدرود و دور از ساحل قرار داده شده است.

چنان که در نقشه پیداست هوسم بازهم ار نظر جغرافیایی روی نقشه جانمایی دقیقی ندارد. این نقطه ی شهری کوچک در این نقشه اولاً در غرب سفیدرود و ثانیاً در نزدیکی دربند جانمایی شده است. اما می توان گفت که ذکر آن بر روی نقشه در فاصله طولانی بین چالوس تا بندر مهم دربند نشانه ای است از این که هوسم تا چه اندازه به رغم اندازه ی کوچکش از نظر جمعیتی و سیاسی – اجتماعی، اهمیت کارتوگرافیکی در ترسیم نقشه ها ی این زمان پیدا کرده بود که نقشه کش ما را مجبور به ذکر آن در این فاصله ی طولانی از نواحی ساحل کرده است.در همین محدوده ی طولانی که بر اساس اندازه گیری روی نقشه های امروزی طولی بیش از ۷۰۰کیلومتر دارد، به جز هوسم تنها نام «گیل» ذکر شده که نام یک نقطه ی سکونتی نیست بلکه نام یک ناحیه ای در این ساحل طولانی است و این خود نشانه ای از فقدان سکونتگاه مهم و تمدن حضری در گیلان است.

از نکات قابل ذکر که در تمام این نقشه ها می بینیم این است که بخش غربی گیلان اصولاً فاقد هیچ نقطه ی شهری حتا کوچک نیز در این نقشه ها نیست و این نشان می دهد که به دلیل دوری و انزوای زیاد این بخش از گیلان و موانع بزرگ بسته بودن دره ی سفیدرود یعنی اصلی ترین محور ارتباطی آن با تمدن های پیرامون و عدم تبادل و تعامل با آن ها، تقریباً می توان گفت که اثری ازتمدن حضری ویکجانشینی که بتواند خود را در نقشه ی نقش کشان ما تحمیل کند وجود نداشته است.

از نکات جالب در این نقشه، شکل البرز است که به درستی به صورت یک شکل مقعر ترسیم شده که با واقعیت بسیار نزدیک است. در طبرستان بازهم با انبوهی از نقاط شهری و سکونتی روبرو هستیم که موید همان نظری است که پیش تر بیان شد.

نقشه های دیگری که ما دردست داشتیم همه نقشه هایی بودند که در قرن چهارم و پنجم ترسیم شده و هیچ نقطه ای از گیلان در آن ذکر نشده است. در این نقشه ها در فاصله ی بین چالوس تا دربند تنها چند نام در نواحی ساحلی مثل اران، دیلم ، جیل، جیلان و گیلان به چشم می خورد که تمام آن ها نام یک ناحیه است و نه نقطه ی جمعیتی و شهری. اما نقشه ی دیلم و طبرستان از محمد بن احمد طوسی در کتاب« عجائب المخلوقات» که در اواخر قرن ششم ترسیم شده بازهم تنها نام هوسم به چشم می خورد که البته آن هم همانند نقشه های پیشین در جای مناسب خود قرار ندارد(نقشه ۷). در حالیکه نقاط جمعیتی و شهری طبرستان به طور نسبی دقیق جانمایی شده اند و این البته نشانه ای است از شناخت دقیق و رفت و آمدهای مکرر مورخان و جغرافیدانان به شهرهای آباد و توسعه یافته ی محدوده طبرستان که در کناره ی دریای خزر واقع شده بود.

لازم است تاکید کنیم فقدان شهر یک ویژگی مهم تاریخ قدیم گیلان است. به باور نگارنده فقدان شهر در گیلان در این دوره های طولانی سبب شد که هیچ نوشته ای از این دوره ی تاریخی در گیلان تولید نشود. این ویژگی همچنین سبب شد تا از نظر داده های تاریخی ما با تاریکخانه ای ظلمانی برای دوره ای طولانی در قرون نخستین اسلامی در گیلان روبرو باشیم( عظیمی ۱۳۸۶).

 

جمع بندی و نتیجه گیری:

دیلمیان شبان پیشه ای که در سه قرن نخست اسلامی و حتا پیش از آن در قلمرو وسیعی از رودخانه ی چالوس تا سفیدرود حاکمیت مطلق داشتند به دلیل خصیصه ی نظامی گریشان و پاسداری مطلق از چادر و چراگاه و معیشت شبانی و رمه گردانی، تمایلی به کشاورزی و تمدن حضری نداشتند و با استفاده از شرایط پیش آمده در حمله ی اعراب به ایران و پیشه کردن سنت استقلال خواهی مبتذل، محدوده ی قلمرو خود را از تمدن های پیرامونی در انزوای مطلق قرار دادند و از این منظر نه فقط کمکی به توسعه ی اصلی ترین بخش اقتصاد در این دوره یعنی بخش کشاورزی نکردند بلکه سبب عقب ماندگی در عرصه های گوناگون تعلیم و تربیت و پویش های فرهنگی در گیلان نیز شدند. مجموعه ی سیاست هایی که دیلمیان در طول حدود چهار قرن در منطقه ی گیل ودیلم در دستور کار خود قرار داده بودند، به باور ما در راستای پیروی از پست ترین منافع که همانا پاسداری از چادر و چراگاه بود انجام می گرفت. در پرتو چنین سیاست خودخواهانه ای بود که جلگه ی این منطقه یعنی اصلی ترین پهنه ی کشت و کار هم در توسعه ی کشاورزی و هم تمدن حضری در قیاس با همسایه ی همزاد خود یعنی طبرستان به نحو آشکاری عقب ماند. در بررسی حاضر نشان داده شد که این عقب ماندگی چگونه در عدم انعکاس سکونتگاه های شهری و جمعیتی در نقشه های این دوره بازتاب داشته است. عقب ماندگی توسعه ی اقتصادی و اجتماعی و فقدان مازاد اقتصادی برای رویاندن نقاط شهری ، سبب شده بود تا تنها یک نقطه ی شهری آن هم به صورت نادقیق در نقشه های قرون نخستین اسلامی بازتاب پیدا کند.

…………………………………………………………………………………………………………………………

منابع:

۱. دینوری ابوحنیفه (۱۳۸۱)، اخبار الطوال، ترجمه‌ی محمود مهدوی دامغانی، نشر نی

۲.عظیمی ناصر (۱۳۸۶)، فقدان شهر،ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان، خط مهر، شماره ۱۸، چاپ رشت، همچنین رجوع شود به فضای مجازی

۳.عظیمی ناصر( ۱۳۸۷)، هبوط قدرت از کوهستان های دیلم به جلگه ی گیل (ارتباط جنبش علویان زیدی و آغاز پویش های فرهنگی در گیلان ) مجله ی گیله وا(شماره ی ۱۲۶ تا ۱۲۹)، همچنین سایت انسانشناسی و فرهنگ

۴.قدامه بن جعفر (۱۳۷۰)، کتاب الخراج، ترجمه حسین قره چانلو،نشر البرز

۵.کاتوزیان همایون (۱۳۹۱)، ایرانیان، نشر مرکز

۶.کراچکوفسکی ا.(۱۳۸۳)، تاریخ نوشته های جغرافیایی در جهان اسلامی، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

۷.کولسینکف (۱۳۵۵)، ایران در آستانه سقوط ساسانیان، ترجمه ی محمد رفیق یحیایی،آگاه، و نسخه جدید ۱۳۸۹

۸.مسعودی ابوالحسن (۱۳۷۰)، مروج الذهب، جلد دوم، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

۹.وصف ایران و مناطق آن وبرخی ازنقشه های دوره اسلامی(۱۳۹۰)، گرد آوری نقشه ها به کوشش امیرهوشنگ انوری، بنیاد ایرانشناسی

۴۵۶