انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پنج قرن استعمار

ایناتسیو رامونه

برگردان سعید جوادزاده امینی

 

در فرانسه اعترافات ژنرال آسوارس در رابطه با اِعمال شکنجه توسط ارتش فرانسه در طول جنگ الجزایر ( سالهای ۱۹۵۴ ـ ۱۹۶۲ ) بحث های گذشته ی استعماری را دوباره زنده کرده است . چنین بنظر می رسد که چهل سال پس از پایان حیات استعمار، زمان آن رسیده که کتاب سیاه استعمار بازگشوده شود.

وظیفه ی نقد گذشته در فرانسه بصورت جدالی دراماتیک جلوه می کند، از سوئی بدلیل خشونت های شدید، طی جنگ های استقلال طلبانه ی الجزایر و از سوی دیگر به این دلیل که سربازانی که در واپسین دم حیات استعمار در نبردها شرکت داشتند، آنهایی که « در اورس Aurès بیست ساله بودند»،* خواستار همه ی حقیقت در مورد آنچه که غالباً مهمترین تجربه ی زندگیشان بشمار می رود هستند.

صدها هزار کوچ کرده ی اروپایی ساکن الجزایر، خانواده های هرکی Harkis ** و در نهایت همه ی الجزایری ها و فرزندان آنها که از آن تاریخ در فرانسه مستقر شده اند نیزاهمیت زیادی به این موضوع می دهند .

از این گذشته بصورت عمومی تر، مباحث مربوط به دوران استعمار در بلژیک، اسپانیا، پرتقال، ایتالیا، هلند، انگلستان و… گسترش می یابد. در تمام این کشورها که در گذشته امپراطوری های استعماری بشمار می رفتند، نمایشگاه ها (۱)، کتابها، فیلمها و برنامه های تلویزیونی، گذشته ی استعماری را که در کتابهای درسی به عنوان گذشته ی افتخار آمیز مطرح می شوند مورد باز نگری قرار می دهند

و بدین گونه به این شناخت می رسیم که استعمارحرکتی در جهت گسترش اروپا در خارج از مرزهایش از طریق تسخیر بقیه ی نقاط کره ی زمین و استثمار و تحت فشار قرار دادن ساکنین آن مناطق بوده است. این حرکت از قرن پانزدهم شروع می شود و در نیمه ی دوم قرن بیستم پایان می گیرد. در نقطه ی اوج آن در حدود سال ۱۹۳۸، اروپای استعمارگر نفوذ خود را به بیش از ۴۰ در صد مناطق قابل سکونت کره ی زمین گسترش داده است. انگلستان و فرانسه به تنهایی در شروع جنگ جهانی دوم ۸۵ در صد مناطق تحت استعمار در آمده را در اختیار دارند، تا آنجا که تخمین زده می شود ۷۰ در صد ساکنین فعلی کره زمین گذشته ای استعماری دارند، خواه به به عنوان استعمارگر و خواه به عنوان استعمار شده.

نقطه ی آغاز استعمار، اختراعات و کشفیّاتی است که به دوران قرون وسطی خاتمه می دهد. کریستف کلمب در ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ به قاره ی آمریکا پا می گذارد و از این هنگام است که قاره ی اروپا ـ و تنها این قاره ـ گسترش می یابد، فتح می کند، تحت تسلط در آورده و مستعمره تشکیل می دهد. اولین آنها اسپانیایی ها و پرتقالی ها هستند. پاپ الکساندر ۶ در تاریخ ۳ ماه می ۱۴۹۳، دنیای کشف شده و کشف شدنی را بین اسپانیا و پرتقال تقسیم می کند تا «‌ایمان و مذهب کاتولیک در اقصی نقاط مورد احترام قرارگرفته و نمو و گسترش یابد … و ملتهای وحشی تحت انقیاد در آمده و پذیرای مذهب شوند».

سرانجام فتح آمریکا نابودی فرهنگ « سرخ پوستان آمریکا» از طریق یک نسل کشی است. از این دوره بحث هایی بین طرفداران و مخالفان استعماردر می گیرد، پیروان مذهب از خود می پرسند که آیا جنگیدن با سرخ پوستان و تحت انقیاد در آوردن و برده کردن آنها عادلانه است ؟ برخی از آنها می گویند: آری، چون خدا موجوداتی را ذلیل ترخلق کرده و این موجودات می باید جزای گناهان، عیوب، لا مذهبی و توحش خود را ببینند. گروهی دیگر می گویند: نه، چون خدا موجودات دیگر را شبیه ما با همان اختیارات و حقوق خلق کرده است.

در سال ۱۵۵۰ در« والادولید»در برابر کمیسیون ادبا، سردمداران این دو بینش به مجادله می پردازند. خوان گینس سپولودا Guan Ginés de Sepulveda عنوان می کند که سلطه ی استعماری یک وظیفه است و بارتولومه دو لاس کازاس
Bartolomé de Las Casas تاّکید می کند که این برداشت یک فضاحت و بی شرمی است. لاس کازاس بر آشفته شده و می گوید « قوانین جدید قابلیت اجرا نخواهند داشت. مونتاین همچون رابله یا رونسارد ضمن طرفداری از نوعی «استعمار انسان گرایانه»، پیروزی دروغین حادثه جویان اسپانیایی را افشا کرده و یاد آوری می کند که « با رعد و برق توپ و اسلحه هایشان بر مردمی لخت و عور پیروزی بدون افتخاری خواهند داشت ».

پس از اسپانیا و پرتقال، سه کشور قدرتمند دیگر از نظر نیروی نظامی دریایی، فرانسه، انگلستان و هلند به تسخیر مستعمرات در آمریکای شمالی، هندوستان و جزایر ادویه ( اندونزی کنونی ) اقدام کردند. این کار بر مبنای ایده ی سوداگری و تجارت که در طول سه قرن سیاست استعماری مسلط بشمار می رود صورت می گیرد. سوداگری، مستعمرات را به وابستگان اقتصادی متروپول ( مرکز ) که غالب اوقات توسط کمپانی ها کنترل می شوند تبدیل می کند. متصرفات استعماری می باید به رعایت سه نوع محدودیت تن دهند: تولیدات آنها نباید در رقابت با تولیدات متروپول قرار گیرد، مانع هر نوع دخالت بیگانه بین مستعمره و متروپول شوند، و بالّاخره مستعمره مجبور است فقط با متروپول روا بط تجاری داشته باشد.

گرچه مستعمراتی که تولیدات کشاورزی دارند با سوداگری استعماری هماهنگی پیدا می کنند ولی در دیگر مستعمرات چنین عملکردی بیش از پیش دشوار می شود. لیبرال ها تحت عنوان دفاع ازآزادی تجارت مخالفت با آنرا تشویق می کنند، چیزی که در سال ۱۷۷۶به قیام و استقلال مستعمرات آمریکای شمالی و سه سال پس ازآن آمریکای جنوبی منجر می شود. این مستعمرات جدایی طلب از آنجا یی که مخالف وابستگی انحصاری به متروپول هستند ضد استعمار بشمار می روند ولی در غالب اوقات در مواجهه با سرخ پوستان و سیاه پوستان، استعمار گر و طرفدار برده داری هستند، چیزی که « دوگانه گی آمریکایی »را آشکار می کند. آمریکا اولین قاره ایست که از یوغ استعمار رها می شود ولی این آزادی از قید استعمار متروپول بر خلاف عرف وعادت به افزایش قدرت محلی استعمارگران مهاجر منجر می شود. این چنین است که در بین تمام مناطق استعار زدایی شده ی دنیا، آمریکا (همراه استرالیا و زولاند جدید) تنها مناطقی هستند که ساکنان اصلی مستعمره شده ( سرخ پوستان ) محروم از قدرت، درگیر تبعیض و منزوی شده هستند. آمریکا و آرژانتین استقلال یافته و استعمار زدایی شده ‌سرخ پوستان آن مناطق را عملاّ قتل عام کردند.

با پایان اولین عصر استعماری، لیبرال هایی چون آلکسی دو توکوویلAlexis de Tocqueville یا دومنگو سارمی ینتو Domingo F Sarmiento در ابتدای قرن نوردهم با نا دیده گرفتن این جنایات،از وانهادن مستعمرات جانبداری می کنند.
به عنوان مثال ژان باتیست سایJean Baptiste Say در کنفرانسهای اقتصاد سیاسی اش در ۱۸۰۳ می نویسد « مستعمرات حقیقی مردم تجارت پیشه و سوداگر، مردم مستقل همه ی نقاط قاره ی زمین بشمار می روند. ملتهای تجارت پیشه می باید در آرزوی استقلال آنها باشند تا بتوانند صنعتی تر و ثروتمند تر شوند، چون هر چه آنها پرشمارتر و مولد تر باشند، شرایط و تسهیلات لازم برای مبادلات تجاری فراهم تر می شود. ملتها در چنین شرایطی در حکم دوستان ضروری خواهند بود که ما را از دادن امتیازات پر هزینه ی انحصاری و مخارج سنگین تشکیلات اداری، نیروی دریایی و تشکیلات نظامی در اقصی نقاط دنیا بی نیاز می کند. زمانی خواهد آمد که از این همه حماقت شرمنده باشیم ، زمانی که مستعمرات جز کسانی که در آن جایگاهی برای منفعت بردن و منفعت رساندن پیدا کرده اند مدافعی نخواهند داشت، و همه ی اینها به هزینه ی مردم بومی آن مناطق».

طرفداران و مخالفان مستعمرات در تمام طول قرن نوزدهم به مجادله می پردازند. فرانسه که در سال ۱۸۳۰ اقدام به تسخیر الجزایر می کند از این مجادلات بر کنار نمی ماند. برخی به محکوم کردن جنایات می پردازند.
به عنوان مثال ویکتور هوگو در« آنچه مشاهده شده » می نویسد: « ژنرال Leflo دیشب ۱۶ اکتبر ۱۸۵۲ به من گفت: در جریان شبیخون در راضییا Razzia کم نبود مواردی که سربازان کودکان را از پنجره ها پرتاب می کردند و سربازان دیگر در پایین ساختمانها آنها را روی نوک سر نیزه هایشان می گرفتند. آنها گوشواره های زنان را همراه گوشهایشان می دریدند، انگشتان پاها یا دستهایشان را برای تصاحب حلقه ها می بریدند». (۳) دیگرانی با استناد به ایده های سن سیمون « Saint Simon«*** چنین استنباط می کنند که استعمار اعمال شده از سوی دانشمندان، بانکداران و صنعتکاران باعث می شود تا دانش و علم و منافع آن در همه جا گسترش پیدا کند و موجب ترقی و پیشرفت شود…

پس از سال ۱۸۷۰ استعمار به چهره ی دیگری در می آید، گرایش به سلطه جویی و امپریالیسم : قدرت های صنعتی که به یمن پیشرفتهای تکنیکی ثروتمند شده اند، با استفاده از قدرت نظامی رشد یافته در کوران انقلاب صنعتی اقدام به جهان گشایی ـ توسعه طلبی ـ می کنند. ژول فری می گوید « سیاست استعماری فرزند سیاست صنعتی است ». قدرت استعماری بخش عمده ای از پرستیژ ملی بشمار می رود. در این ایام قاره ی آفریقا بین قدرت های استعماری سنتی، بخصوص انگلستان و فرانسه و تازه واردینی چون بلژیک، آلمان و ایتالیا تقسیم می شود. در اقیانوسیه و خاور دور، ایالات متحده آمریکا و ژاپن نیز نوعی امپراطوری استعماری نو شکفته را پدید می آورند. نوعی تفسیر از تئوری تکامل داروین برای توجیه فلسفی این توسعه طلبی بکار گرفته می شود: از بین بردن « ملتهای عقب مانده» در نهایت برای تمام بشریت سودمند خواهد بود. ژول فری توضیح می دهد « نژادهای برتردر برابر نژادهای پست تر حق تصمیم گیری دارند».

سوسیالیست ها، پس از یک مرحله سر درگمی و تردید، در مجموع سیاست های استعماری را محکوم می کنند. منابع بیشماری از انگلس و مارکس،آنجا که از ساکنین مناطق تحت استعمار صحبت به میان می آید، نشانه هایی از بینش نژاد پرستانه را آشکار می کند. می باید منتظر آمدن لنین و تحلیلش از « امپریالیسم، مرحله ی نهایی کاپیتالیسم » ماند تا سرانجام سوسیالیسم از سیاستی اساساّ ضد استعماری برخوردار شود.بر پایه ی چنین بینشی و بدنبال درخواستهای ملی گرایان، جنبش ها و جنگ های ضد استعماری در طول قرن بیستم اوج می گیرند.

جنگ جهانی دوم که ویرانی اروپا را در پی دارد در نهایت به تضعیف قدرت های استعماری منجر می شود. سالهای بین ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵دوران نابودی کامل استعمار، سیاست استثمار تمام غیر اروپایی ها بر پایه ی اصول نژاد پرستانه است، که در عین حال ۵ قرن بطول انجامید.

ماُخذ: ( Manière de Voir n° ۵۸ ( juillet aout 2001

۱- بخوانید
Michel Daubert, “ Les musées coloniaux changent de vocation”, Télérama, 18 avril 2001

۲-
نگاه کنید Bouda Etemad “ ?La colonisation, une bonne affaire” , Alternatives économiques, mai 2001
۳ – نقل شده از
Delfeil de Ton Nouvel Observateur 9 juin 2001

یاد داشت مترجم :

* نام فیلمی با عنوان “ Avoir vingt ans dans les Aurès” به کارگردانی René Vautier 1972.
در طی جنگهای استقلال طلبانه الجزایر در آوریل ۱۹۶۱ در منطقه ی کوهستانی Aurès گروهی از سربازان زیر پرچم منطقه ی بروتاین طی درگیری با گروهی از ارتش آزادی بخش الجزایر یکنفر از آنها را به اسارت می گیرند. یکی از سربازان این گروه که در زندگی غیر نظامی اش معلم است مجروح می شود. او آنچه را که طی ماههای گذشته بر او و همرزمانش گذشته ، در خاطراتش مرور می کند،از مخالفتشان با جنگ الجزایر که منجر به بازداشت آنها در اردوگاه مخصوص سربازان شورشی می شود و بخاطر می آورد که چگونه فرمانده شان توانست آنها را از جوانان بروتاین مخالف جنگ به جنگجویان آماده به کشتار دهقانان و لذت بردن از آن مبدل سازد، همه جز او بتدریج به ورطه ی خشونت می افتند.

** Harkis الجزایری هایی که در الجزیره ی تحت استعمار فرانسه با آموزش شبه نظامی به خدمت نیروهای نظامی فرانسه در آمده بودند. در الجزایر هارکی معادل خائن و وطن فروش است.

*** Conte de Saint Simon ۱۷۶۰ – ۱۸۲۵
سنت سیمونیسم عبارت از ایدئولوژی است که بر پایه ی عقاید اقتصادی ـ اجتمایی و سیاسی کنت دو سنت سیمون، در قرن نوزدهم تاّثیر گذار بوده است.

 

این مطلب در همکاری بین انسان شناسی و فرهنگ و مجله «خاطرات مبارزه» منتشر می شود