انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پنجاه سال است به موسیقی پاپ هم گوش می دهم

در میان نوشته ها و مصاحبه ها و بحث و گفتگو های توصیفی و تحلیلی که در پیوند با مرگ ” مرتضی پاشایی ” و واکنش جامعه و جوان ها نسبت به مرگ او عرضه شد و انتشار یافت ، سخنرانی یکی از استادان جامعه شناسی ، ابهامات و پرسش هایی بر می انگیزد که طرح آنها موضوع این یادداشت کوتاه است …

اما پیش از اینکه به موضوع کانونی نوشته بپردازم به دلیل اینکه شخص و موسیقی مرتضی پاشایی بیشتر مورد توجه ، استقبال و مورد علاقه ی نسل های جوانتر ایرانی است ، مناسب می دانم شمه ای در باره ی خویش و پیشینه ام بگویم . همین چند روز پیش شصت و چهار سالگی زندگی ام را آغاز کردم . چهل سال است کارم کارشناسی و تحلیلگری است . بیش از سی سال است در عرصه های اجتماعی و بویژه در توسعه ی نهادهای مدنی حرفه ای مشارکت داشته ام ، بررسی هایی را در این زمینه ها انجام داده ام ؛ توسعه ی نهادهای مدنی در این حوزه ها را تا آنجا که در توانم بوده مستند کرده ام و در این زمینه مقاله های متعدد توصیفی ، نظری و تحلیلی فراهم آورده ام ؛ روزنامه نگاری کرده ام و برخی فعالیت ها ی دیگر از این قبیل . اما در همه ی این ایام موسیقی مونس همیشگیِ من بوده است ، با این توضیح که موسیقی های مورد علاقه ی من طیف بسیار متنوعی را تشکیل می دهد ؛ در برگیرنده ی ، موسیقی سنتی ایرانی ، موسیقی اقوام مختلف ایرانی ، موسیقی کشورهای دیگر ، موسیقی کلاسیک و موسیقی پاپ و از جمله ، موسیقی مرتضی پاشایی . گفتن ندارد که ذکر پیشینه و علائق شخصی ام تنها به این دلیل است که موضوع این نوشته به یکی از گونه های موسیقی مربوط می شود و در این میان به موسیقی مرتضی پاشایی که مورد علاقه ی من است ، و هرگز نیازی به این ندیده ام که از کمند جاذبه های موسیقی پاپ بگریزم . فرض من در این باره این است که موسیقی با وضع روانی و عاطفی و هیجانی و شرایط و تجربه ی زندگی مردم پیوند دارد و وجود چنین گرایشی نزد افراد تن به استدلال منطقی نمی دهد ؛ مثل اینکه از کسی بخواهیم دلائلی قانع کننده ای در مورد اینکه فرد مشخصی را بسیار دوست دارد ، به دیگران با دیدگاه های متفاوت ارائه کند .

به بحث اصلی نوشته بر می گردم . سخنرانِ جامعه شناس اظهار نظر کرده اند که موسیقی مرتضی پاشایی از مبتذل ترین گونه های موسیقی پاپ است که خود موسیقی پاپ از نظر ایشان در یبشتر موارد ( البته نه همه ی گونه های آن ) مبتذل است . واقعیت این است که کار جامعه شناس ارزش گذاری اخلاقی رفتار های اجتماعی نیست ؛ بلکه شناخت رویدادها و پدیده ها ، توضیح و روشنگری آنها و ارائه نظر در راستای توسعه یا چاره جویی و راهگشایی و مشارکت در برنامه ریزی در این زمینه ها بر بنیاد ملاک ها و نظریه ها و روش شناسی علمی است. مثال ملموس تر در این زمینه رویکرد پزشکان و متخصصان تغذیه به موضوع بهداشت و سلامت مردم و جامعه است. این گروه از متخصصان هم از الگوهای تغذیه ی ناسالم مثل افراط در مصرف انواع چربی ، شیرینی و پرخوری و بویژه سیگار کشیدن به رغم اگاهی سیگاری ها از ضررهای مصرف آن آگاهند و هم روزانه با بیمارانی سر و کار دارند که از پیامدهای چنین روش هایی در تغذیه و زندگی رنج می برند و بارها نیز به شیوه های گوناگون در باره ی زیان بار بودن ادامه ی این روش ها هشدار می دهند ، اما هرگز تا کنون نشنیده ایم قضاوتی اخلاقی یا تربیتی در این باره ارائه دهند ؛ یعنی اینکه مردم به صورت عرفی در گزینش شیوه ی زندگی خویش آزاد و مختارند و دیگر اینکه عوامل متنوعی در تعیین نوع تغذیه ی افراد در جامعه های گوناگون دخالت دارد که مفری برای افراد که نوع غذاهای خود را بر اساس مبانی تغذیه ی علمی برگزینند نمی گذارد . بر همین قیاس گفتن ندارد که توصیف نوعی از موسیقی با واژه های ” مبتذل ” ، ” ابتذال ” و نسبت دادن صفت هایی مانند ” ابله ” ، ” مسخره ” و ” احمق” خواندن مخاطبان موسیقی پاپ و تفاخر به توهین به آنها حتی با نادیده گرفتن مضمون ادعاهایی که در طول سخنرانی عرضه شده است در شان دانشوران نیست . افزون بر این رویکردهای مداخله گرانه در آسیب شناسی های مسائل اجتماعی که قرار است بر شناخت محتوا و ماهیت و ابعاد پدیده های اجتماعی و ساخت اجتماعی واقعیت استوار باشد بی معنی است .

سخنران ادعا کرده اند که موسیقی مرتضی پاشایی را به بررسی تکنیکی متخصص موسیقی هم که واگذار کرده اند ، نظر ایشان که موسیقی موصوف در شمار مبتذل ترین گونه ی موسیقی پاپ قرار دارد تائید شده است . در حالی که دست کم شرط بی طرفی علمی و شرط انصاف بود که دلائل و کاستی های موسیقیایی موسیقی مرتضی پاشایی که ایشان در مورد آنها قانع شده اند را برای مخاطبانشان توضیح می دادند .

تاکید ِ به دفعات ِسخنران بر موسیقی موزارت ، این نوع موسیقی را به عنوان یکی از گونه های موسیقی معیار از نظر وی معرفی می کند که فرضی قابل تامل است . موسیقی از آغاز در کنسرواتورها و تالار های مجلل و بوسیله ی اهنگسازانی در مرتبه ی بتهون و باخ و موزارت پدید نیامده است . موسیقی را مردم در مفهوم تاریخی در طول زمان آفریده اند . وی در جایی در سخنان خود از اجرای صحنه یی از موسیقی در کاباره ها ، یاد می کند که در عرف از جنبه ی اخلاقی مستهجن ارزیابی می شود . در این زمینه نیز در خور ذکر است که این گونه موسیقی بیشتر در میان بخش های حاشیه نشین جامعه ها تولید می شود که از مرکز مناسبات عرفی یا مناسباتِ رسمی ِ قدرتِ مسلط در جامعه دور می مانند ؛ جمعیتی که از پیش در چارچوب ملاک های قدرت رسمی نفی شده اند و با انتخاب های محدود در زندگی رویارویند . این گونه جمعیت ها از امکانات مناسب برنامه ریزی برای آینده و کنترل پیشرفت برنامه های خویش برخوردار نیستند . گرچه با این اوصاف هم ، از توان آفرینندگی و خلاقیت برخوردارند ، و بارها منشاء پیشرفت و پیشرو تحولات اجتماعی در عرصه ی هنر نیز بوده اند ، اگر چه در همان حال که در چارچوب مناسبات نا عادلانه ی سرچشمه گرفته از نابرابری ها ، بیشتر از توسعه ی خلاقیت های خود بازمی مانند تا به دستاوردهای کوشش خویش دست یابند ، یا اینکه محدودیت اقتصادی انها را از عرضه ی دستاوردهای خلاقیت شان باز می دارد . اما درموضوع خاصِ موسیقی ، نگارنده به یاد دارد زمانی ، مصاحبه گری از یکی از موسیقی دان های پرآوازه ی ایرانی که رهبری اجرا در ارکسترهای بزرگ در اقصی نقاط جهان را داشته و دارد ، اما نام او را به دقت به خاطر ندارم پرسید : موسیقی از نظر شما چیست ( نقل به مضمون ) ؟ و او پاسخ داد : هر نغمه ی موزونِ دلنشین از نظرمخاطب ( باز هم نقل به معنی ) موسیقی است . این گزاره در کلیت خود صادق باشد یا نه ، اما در قیاس با تاکید سخنران موضوع این یادداشت که به یکی از حاضران ، که به سخنران گفت آگاهی تکینیکی در باره ی موسیقی ندارد ، گفت : پس اول بروید موسیقی یاد بگیرید ، اعتبار واقعی تری را پیش روی می گذارد . در این میان به نظر می رسد که الگوی پسندِ هنریِ مردم و از جمله رجحان آنها از میان طیف گسترده ی و متنوع گونه های موسیقی به عنوان نمودی از زندگی اجتماعی که با احساس و عواطف جامعه پیوند دارد ، تاب استاندارد شدن نداشته باشد .

سخنران فرض بهره برداری مراجع قدرت سیاسی از موسیقی هایی از نوع موسیقی مرتضی پاشایی و مانند آن را با نیتِ تقلیل و فروکاستنِ درک سیاسی مردم و رواج بی تفاوتی در سبک زندگی آنها را نیز در سخنرانی یاد شده مطرح کرده اند ، بویژه بنا بر برداشت خودشان از بی تفاوتی تحمل ناپذیر مردم در برابر وضعیت نابسامان سیستان و بلوچستان تاکید کرده اند . اما این فرض سخنران فرض های پیش بینی پذیر تجربی دیگری را بر می انگیزد که دشوار می نماید بتوان آنها را از نظر دور داشت . یکی اینکه بهره بردای مراجع قدرت سیاسی از هر وضعیتی ، به نفع هدف ها و انتظارات و برنامه ی ریزی های آنها امری به قاعده طبیعی به نظر می رسد و بخودی خود پسند مردم را مخدوش نمی سازد . پیش گرفتن چنین رویکردهایی هم تنها شیوه ی مراجع قدرت مسلط نیست ، رقبای سیاسی آنها نیز با گزینش ها و پسند و الگوهای به طور نسبی متفاوت از چنین روشی سود می جویند . عرصه ی رقابت ها یا مبارزات سیاسی چنانکه که ما تاکنون در جامعه ی ایران و دیگر کشورها تجربه کرده ایم عرصه ی پیشروی در کمترین زمان و با کمترین هزینه است ، با تاکید بر انتظارعرفی مردم که در اتخاذ چنین روش هایی ملاحظات اخلاقی و فرهنگی جامعه باید مورد توجه قرار گیرد . دیگر اینکه شواهدی در دست نیست که علاقه مندان به موسیقی پاپ و از جمله هواداران مرتضی پاشایی به مسئله ی فقر در سیستان و بلوچستان یا تهران و یا به مسائلی که ممکن است خود آنها با آن درگیر باشند بی اعتنا باشند . تازه اگر هم چنین باشد مردم به عنوان مردم در خور سرزنش نیستند و دست کم سرزنش مردم وظیفه ی جامعه شناسان نیست . کار جامعه شناس در مقام ” جامعه شناس ” توضیح پدیده ، آثار آن و عرضه ی پیشنهاد است . در واقع فرض اینکه در زمانی که مردم در کنسرتِ خواننده ی مورد علاقه شان شرکت می کنند و یا به سوگ او می نشینند چنان مدهوش و بی قرارمی شوند که برای همیشه از هوای آلوده ی تهران غافل شوند، صادق نیست . آنها در کنار زندگی شان در کنار همه ی فعالیت هایی که دارند به موسیقی پاپ هم گوش می دهند . از سوی دیگر احتمال دارد که جمع بسیاری از هواداران مرتضی پاشایی بیکار باشند و از آینده ی خویش بیمناک که از آنها نمی توان انتظار داشت مسائل سیستان و بلوچستان ، یا حتی آلودگی هوای تهران اولویت نخست ِ نگرانی شان باشد . اما در همین زمینه از روی آوردن مراجع قدرت سیاسی به بهره برداری از اثر گذاری شخصیت های هنری یا ورزشی و علمی و در پیوند با موضوع این نوشته از شخص و موسیقی مرتضی پاشایی ، برای مثال ، نمی توان نتیجه گرفت که رفتار آنها لزوما رویکردی منحصرا مغرضانه است . چه احتمال دارد پیش گرفتن چنین شیوه ای نشانه یی از واقع بینی مراجع یاد شده در جهت نزدیک تر شدن ناگزیر با واقعیت های جامعه باشد . رویکردِ مراجع قدرت سیاسی در چنین مواردی هر چه باشد پسند مردم در عرصه ی هنر و ورزش در خور تقبیح نیست ؛ آنهم از سوی جامعه شناسان و آنهم با ادبیاتی که در متن ها و گفتار های جامعه شناسی نا آشنا ست.