امبرتو اکو برگردان عاطفه اولیایی
تعریف وجود[۱] به مدد تفکر نو افلاطونی و شبه دیونیسی[۲]، ایده ای بسیار کهن است. وجودی الهی که نه جسم، نه شمایل و نه شکل دارد، نه کمیت، نه کیفیت و نه وزن دارد، در هیچ جایی نیست، نه می بیند و نه می شنود،نه روح ، نه هوشمندی است، نه عدد است و نه ترتیب و نه وزن، نه سایه و نه نور، نه اشتباه است و نه حقیقت، ( Theologica mistica)، در تعریف نمی گنجد، و فقط از طریق پادآمیزه[۳] ای مانند «درخشان ترین دوده»، و یا از طریق سایر ناهمگنی های مبهم مانند رعد، حسادت، خرس، یا پلنگ تعریف می شود تا تأکیدی باشد بر قابل بیان نبودنش (De Coeslesti hierarchia). این شیوه ی به اصطلاح نمادین ـ که اتفاقا بسیارهم استعاره ای است، و بر مفهموم قیاسِ توماسی و پسا ـ توماسی تأثیر گذار بوده است، مثالی است از چگونگی تعریف وجود از طریق شعر.
نوشتههای مرتبط
ایده ی وجود گفتمانی که از یک طرف توانای نامیدن پدیده ها به وضوح بوده و از طرف دیگر متعلق به الهیات سلبی[۴] است و برای سخن گفتن از ناشناختنی به کار می رود، میراثی است که از باستانی ترین سنن عرفان به دنیای نو (مدرن) رسیده است. و بدین طریق همه به راحتی قانع می شوند که سخن از ناشناختنی فقط از شعرا برمی آید، یعنی استادانِ استعاره (که همواره از چیزی دیگر صحبت می کند) و پاد آمیزه (که همیشه ازوجود متضاد ها سخن می گوید). این ایدها نه تنها مورد علاقه ی شعرا و عرفاست، بلکه بر دانشمندان اثبات گرایی که روزها در باره ی حدود دانش سخن می گویند و شب ها جلسات روحانی برپامی کنند، نیز خوش آمد.
این راهکرد را می توان در رابطه ی بسیار پیچیده ای که طی قرون، تعریف های گفتمان بوطیقایی ( و به طور کلی هنری) ارائه کرده اند، باز شناخت. بگذارید از شعر و شاعر برای بخش گویی[۵] هنر و هنرمند استفاده کنیم. از افلاطون تا نومگارتن، از ایده ی تقلید از تقلید تا gnoseologia inferior [6]،آنچه هنری است در مقابل آنچه دانش نظری است رنگ باخته است. و به این طریق، با یکسان شمردن کمال دانش با با درک جامع[۷]، دانش بوطیقایی را به سطح خانه ی امنی بین کمال دانشی جامع ( ملهم از قوانین) و کمال دانشی عمدتا فردیتی[۸] پائین آورده ایم: شاعر طیف رنگ های یک برگ را برمی شمرد اما نمی گوید رنگ چیست. از زاویه ی تاریخ، دقیقا با آغاز دوران علم، از روشنگری تا قرن اثبات گرایی بود که دانش علمی و حدود آن به بوته ی آزمایش سپرده شدند. با به زیر سؤال رفتن اعتبار این دانش، و محاط شدنش در دنیای گفتمان، به تدریج، اما از ورای الهام فردی ( که همان مفهوم مدرن تجلی است)، عرصه ای از قطعیت بسیار نزدیک به درک جامع ممکن شد.[۹]
بدین طریق، gnoseologia inferior ابزار دانشی متمایز شد. قدرت رازگشایی منسوب به شعرا نه نتیجه ی باز ارزشیابی شعر بلکه نزول فلسفه، ونه حاصل پیروزی شعرا بلکه تسلیم شدن فیلسوفان بود.
با قبول آن که شعرا در باره ی ناشناختنی سخن می گویند، قبل از آن که وظیفه ی منحصر به فرد بیان وجود را به آنان منتسب کنیم، باید به وجود ناشناختنی اذعان داشته باشیم. و این خود یکی از ناتوانی هایی است که پیرس در متن « برخی نتایج چهار ناتوانی[۱۰]» این گونه مطرح می کند: ۱) انسان قدرت درون نگری نداشته و دانش دنیای درونی ناشی از استدلال های فرضی مبنی بر دانش از دنیای برونی است، ۲) انسان فاقد شهود بوده و هر شناختی توسط معرفت های پیشین معین می شود، ۳) بدون نشانه، انسان توانایی تفکر ندارد، ۴) انسان هیچگونه درکی از ناشناختنی مطلق ندارد.
قبول نتیجه ی چهارم ملزم به قبول سه تای دیگر نیست و استدلال پیرس به نظرم مصون از انقتاد است:
هر فلسفه ی غیر ایده آلیست باور به یک غیرقابل تشریح و غیر قابل
توضیحِ غایی دارد: به طور خلاصه چیزی منتج از یک میانجیرگری که
خود قابل میانجیگری نیست. حال که وجود هست، آن غیر قابل توضیح
تنها از طریق استدلال از ورای نشانه قابل شناخت است. اما تنها توجیه
استنتاج[۱۱] از یک نشانه آن است که نتیجه، داده را توضیح می دهد.
فرض این که داده کاملا غیر قابل توضیح است، به معنای توضیح
آن نیست و بنا بر این ،چنین فرضی هرگز مجازنمی باشد. (۲۱۳ : ۲WR)
البته منظور پیرس نه کنار گذاشتن فرض غیرقابل شناخت بودن، بلکه این است که لازمه ی این فرض، کوشش قبلی در شناخت از ورای زنجیره ای از استنتاج است. بنا بر این اگر قرار باشد راه پرسش فلسفی باز بماند نباید از ابتدا فرض را بر غیر قابل شناخت بودن بگذاریم. در نتیجه ( نتیجه ی ای که خود به آن رسیده ایم)، اگر این پیش فرض مجاز نباشد، نباید از ابتدا قدرت سخن گفتن از غیر قابل شناخت را به کسانی واگذار کنیم که در نظر ندارند راه فرضیه را در پیش گیرند، بلکه مستقیما در پی الهامند.
شعرا از چه پرده بر می دارند؟ بودن را بیان نمی کنند بلکه در صدد تقلید از آنند: ars imitatur naturam in sua operatione[12]. شعرا گنگیِ جوهری زبان را قبول کرده و سعی در استفاده از آن، نه به منظور تولید مازاد ـ تفسیر(surplus of interpretation[13]) بلکه مازاد ـ وجودند.[۱۴] معمولا تکثر صدایی ذاتی وجود[۱۵] ما را وادار می کند بی شکل را شکل دهیم. شاعر از طریق بازپنداشت گِرانرَویِ[۱۶] وجود، از آن تقلید می کند. به منظور قانع کردمان به آشتی با وجود و مد نظرگرفتن آن، شاعر کوشش به بازسازی اصل[۱۷] بی شکل می کند. ولی آنچه ارائه می کند هم ـ گذاشتی[۱۸] ساختگی و بسیار اندکی است از وجود، زیرا که هیچ چیز تازه ای بجز آنچه قبلا وجود به ما ارائه کرده بود و یا آن را بیان کرده بودیم، نمی گویند.
شهودگری شعرا مبین چیست؟ در Holzwege ( هایدگرـ ۱۹۵۰) نوسانی بین دو نوع زیبایی شناختی به چشم می خورد.
در اولین نوع، یک اثر هنری واقعیت یک شیئ را بیان می کند همچون «کفش چوبی[۱۹]» ونگ گوگ، و این وجود(تمامیت)[۲۰] خود را بی پرده در موجودیتش آشکار می کند و یا به زبان دیگر در این نمودِش[۲۱]، وجود با تظاهرش[۲۲] در ثبات است. بنابراین حقیقتی وجود دارد که با استفاده از ون گوگ به عنوان محمل (Dasein)، موجودیتی ( یک بودن ـ Sein) بیان می شود، درست مانند آن که به نظربرخی دگر اندیشان ( مرتدان)، مسیح از ورای مریم باکره quasi per tubum گذر کرد، ولی این کلمه بود که آن را بیان کرد و نه گوشت و پوستی تصادفی.
زیبا شناختی دوم با بیان ظهور معبد یونانی ـ و ترجمه می کنم ـ همچو الهام زمین و از ورای تجربه ای تقریبا اسرار آمیز، مطرح می شود: « و این گشایش، متضمن گشودگی جهان است.» در این مورد، کار (اثر هنری) میانجی آشکار شدن موجودیت Sein نیست بکه روشی است ( چنان که می گفتیم) که هنر، تمام طرق غیر اصیل برخورد ما را با وجود از بین برده [۲۳] و ما را به بازتفسیر آنچه در آن هستیم، می انگیزد.
این دو زیبا شناختی آشتی ناپذیرند. اولین نگاهی است اجمالی به یک orphic realism [24] (چیزی خارج از ما، که ما را از چگونگی وجود آگاه می کند)، دومین به پیشواز پرسش و تفسیر[۲۵] می شتابد ولی تظاهر وجود را در گفتمان شعر نمی کاود [۲۶] و روشن می کند که گفتمان شاعر جایگزین به زیر سؤال کشیدن وجود نشده، بلکه آن را تشویق می کند. به ما یاد آور می شود که دقیقا از طریق ویران سازی باور های قطعیمان، با اتخاذ دیدی غیر معمول، و با دعوتمان به برخورد با ملموس و درآیش با خاص است که چارچوب ظریف باورهای عام ما فرو می پاشد. از ورای این بازخلق مداوم زبان، شعرا ما را به پرسش و باز ساخت دنیا دعوت کرده تا به بازپرسی افق آرام زندگیمان، انباشته از کلیاتی بری از نگرانی و تردید، فاقد بازظهورِ ( به زبان پیرس) شگرفی ها یی که در هیچ قانون واثقی نمی گنجند، بپردازیم.
تجربه ی هنر موردی کاملا متمایز از تجربه ی سخن گفتن از«چیزی» با زبان علم، فلسفه، و گفتمان زورمره نیست. درعین حال هم لحظه است هم بهسازگر و ترمیمی. بدین شکل یادآورمان می شود که بین Sein و Desein جدایی نیست. این جا باز در حالی که درباره ی «چیزی» صحبت می کنیم، از خود می پرسیم چگونه از آن صحبت می کنیم و آیا ممکن است لحظه ای باشد که در آن گفتمان متوقف شود؟ پاسخ ضمنی این پرسش منفی است زیرا هیچ گفتمانی تنها به دلیل آن که به آن می گوییم «تو زیبایی» باز نمی ایستد. بلکه بر عکس، درست در همین لحظه است گه گفتمان طلب می کند که دوباره به کار تفسیر کشیده شود.
یادداشت ها از مترجم
[۱] Being
[۲] دیونیس در اساطیر یونامی پسر زئوس و خدای بی خردی و هرج و مرج بود
[۳] oxymoron
[۴] negative theology تعریف یک پدیده با ذکر آنچه نیست
[۵] synecdoche سینکدود
[۶] Baumgarten / gnoseologia inferior, معرفت شناسی فرودین که متعاقبا زیبایی شناختی نام گرفت.
(Meditationes, 1735;Aesthetica, 1750–۵۸).
[۷] Universal
[۸] individulizing
[۹] epiphany : تجلی الهی ـ بینش و ادراک ناگهانی
[۱۰] Some Consequences of Four Incapacities by Pierce: http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Sanders_Peirce
[۱۱] inference استنباط یا استنتاج به فرایند یافتن و اثباتکردن نتیجههای منطقی از پیشفرضها یا حقیقتها گفته میشود.قاعدههای استنباط معتبر در علم منطق بحث و بررسی میشوند. استنباط در لغت به معنی «به آب رسیدن چاهکن» است و در اصطلاح به معنی آشکارشدن مجهول است.
از نقطهنظری دیگر، استنباط را میتوان ابزاری عقلانی دانست که براساس مشاهدهٔ حقایق فهم جدیدی را پیدا میکند. استنباط از این دیدگاه به معنی اثباتکردن گزاره نیست، بلکه به معنی یافتن راههای جدیدی برای بررسی و تحقیق است
[۱۲] از عمل طبیعت تقلید می کنند
[۱۳] مازاد ـ تفسیر
[۱۴] surplus of being
[۱۵] The substantial polyvocity of being
[۱۶] گِرانرَوی ،لِزْجَت، وُشکسانی یا ویسکوزیته (Viscosity/ Viscosité )، عبارت است از مقاومت یک مایع در برابر اعمال تنش برشی. در یک سیال جاری (در حال حرکت)، که لایههای مختلف آن نسبت به یکدیگر جابجا میشوند، بهمقدار مقاومت لایههای سیال در برابر لغزش روی هم گرانروی سیال میگویند. هرچه گرانروی مایعی بیشتر باشد، برای ایجاد تغییر شکل یکسان، به تنش برشی بیشتری نیاز است. بهعنوان مثال گرانروی عسل از گرانروی شیر بسیار بیشتر است.
[۱۷] Original
[۱۸] ersatz ساختگی
[۱۹] http://www.vangoghgallery.com/catalog/Painting/375/Pair-of-Leather-Clogs%2C-A.html ر.ک به پیوست
[۲۰] entity
[۲۱][۲۱] representation
[۲۲] appearance
[۲۳] art makes tabula rasa ….
[۲۴] واقع گرایی وحی آمیز
[۲۵] questioning and hermeneutics
[۲۶] یادداشت اکو: جیانی وتیموGianni Vattimo به یک چپ و راست هایدگری معتقد است ( به همان معنا که بین هگلی ها وجود دارد). راست معتقد است که از طریق تفسیری انکاری، منفی، و عرفانی [مترجم: الهیات سلبی (apophatic) ] به وجود برسیم. در حالی که چپ مسأله را در ارائه ی تفسیری «تاریخ وار» از تضعیف وجود و بنا بر این بازکشف تاریخ یک « خداحافظی طولانی»، بدون امکان تجدید نظر درآن می بیند. (۱۸ :۱۹۹۴)