در قرن نوزدهم یکی از مباحث بغرنج و پرسش های اساسی مطرح برای متفکران ، اندیشیدن به دلایل فروپاشی تمدن های بزرگ بود و از لحاظ تاریخی مصداق این فروپاشی ها را در دو تمدن باستانی ایران و رم می دیدند که به وسیله مردمانی از سطوح فرهنگی و با ابزارها و فناوری های به مراتب ابتدایی تر از آنها، از میان رفته بودند. گروهی مشکل را از پوسیدگی درونی این تمدن ها می دانستند و آن پوسیدگی را نیز به از میان رفتن نظام اجتماعی به دلیل آسیب هایی چون تن آسایی و زندگی انگلی آنها نسبت می دادند؛ گروهی دیگر نزول «نژاد» و «پست شدن» آن به دلیل آمیزش با نژادهای پایین تر را دلیل می دانستند. و به همین ترتیب بسیار نظریات گوناگون مطرح می شد تا پاسخی برای این معما پیدا کنند.
اما پرسش اساسی در آن است که آیا فروپاشی و سقوط فرهنگی را با ید با فروپاشی تمدنی یکی گرفت؟ آیا هر گونه سقوطی را در فرهنگ را باید به حساب فروپاشی نظام اجتماعی گذاشت و سرانجام آیا باید رابطه علت و معلولی بین این دو دید و در این صورت کدام یک علت دیگری است؟ آیا باید دلیل فروپاشی فرهنگ را در آن دید که نظام اجتماعی در چهار بعد سیاسی، اقتصادی، اعتقادی و خویشاوندی انسجام خویش را از دست داده و یا برعکس فروپاشی فرهنگ را مقدمه ای برای از میان رفتن انسجام اجتماعی پنداشت؟
نوشتههای مرتبط
برای آنکه بتوانیم پاسخی نسبتا در خور به این پرسش ها بدهیم شاید لازم باشد ابتدا ببینیم فروپاشی فرهنگی به چه معنا است؟ نخست، باید توجه داشت که فروپاشی فرهنگی، نه لزوما به فروپاشی اجتماعی بستگی دارد و نه به فروپاشی ارزشی و اخلاقی جامعه. اگر خواسته باشیم این نوع از فروپاشی را تعریف کنیم شاید بهتر باشد بیش از هر چیز به سراغ بحث هویت فرهنگی یک جامعه برویم. اصولا ما فرهنگ را پدیده ای ترکیبی و میراثی مادی و معنوی تعریف می کنیم که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و سبب می گردد یک جامعه یا یک گروه اجتماعی بتواند خود را به مثابه موجودیتی مستقل از سایر موجودیت ها متمایز کند. در اینجا مفهوم تمایز، دقیقا معنایی هویتی را در خود دارد. هویت در اینجا عامل اساسی است که به جامعه یا هر گروه اجتماعی امکان می دهد بتواند انسجامی حداقلی یا حداکثری را در خود در طول زمان حفظ کرده و به این ترتیب به مثابه یک «خود» تداوم یافته و تعریفی از خویشتن در برابر «دیگری» داشته باشد.
با این تعریف اگر گروه یا جامعه نتوانست «خود» را تعریف کند و یا تعریفی که ارائه داد بیش از اندازه گنگ و مبهم و مخدوش بود، در این صورت ما با یک مشکل هویتی روبرو هستیم و اگر این مشکل حاد شد ، شروع به باز نمودن خود در سطح کنش ها و اندیشه اجتماعی کرده و با یک بحران هویتی روبرو خواهیم بود. اما همین جا برای رفع یک ابهام احتمالی اضافه کنیم که هیچ گروه یا جامعه ای لزوما دارای هویت واحد و منحصر به فرد نیست و وجود هویت های چند گانه لزوما به معنای وجود مشکل هویتی نیست. اما چند گانگی هویتی که تقریبا همیشه با نوعی هویت (ولو ترکیبی) مورد استناد یا مرجع همراه است، به معنای آن هم نیست که این هویت ها بتوانند با یکدیگر در تضاد و تنش باشند و هیچ مشکلی به وجود نیاید. هویت های چند گانه تنها در صورتی می توانند با یکدیگر در یک مجموعه واحد هویتی باقی بمانند که با یکدیگر در نوعی سازش یا همسازی (articulation) قرار داشته باشند. در غیر این صورت تضاد و تنش میان این هویت های چند گانه به سرعت خود را به تمام سطوح اجتماعی و زبان شناختی و ذهنی جامعه خواهد رساند و اثرات منفی بسیار در کوتاه ودراز مدت خواهد داشت.
با توجه به آنچه گفته شد، ما فروپاشی فرهنگی را موقعیتی مقطعی یا کمابیش دراز مدت تعریف می کنیم که در آن هویت فرهنگی یک گروه یا جامعه به شدت مخدوش شده و دچار بحران گردد. در این حالت جامعه می تواند دچار آسیب هایی نظیر «فراموشی تاریخی» ، «خود بزرگ بینی» و یا برعکس « تحقیر و خود کوچک بینی»، «دستکاری ها یا خود دستکاری های ایدئولوژیک»، «عدم همسازی میان اقشار، جنسیت ها، سبک های زندگی» و … شود. هر یک از این آسیب ها و معمولا مجموعه ای از آنها که با یکدیگر ظاهر می شوند، می توانند به شدت در کوتاه و دراز مدت به جامعه ضربه بزنند و بهر حال کارکرد های اجتماعی را دچار وقفه و مشکل نند.
اما چه راهی برای آن وجود دارد که جامعه ای دچار این سردرگمی های هویتی و در نهایت فروپاشی فرهنگی نشود؟ پاسخ این پرسش بسیار مشکل است و بستگی زیادی بدان دارد که از چه جامعه ای و در چه دورانی سخن می گوئیم. امروزه جوامع جهان سومی که مدرنیته در آنها پدیده ای وارداتی است و در سطح اجتماعی درونی نشده است، بدترین موقعیت را در این زمینه دارند و بیشتر از دیگر جوامع در معرض تهدید خطرات این گونه فروپاشی ها قرار دارند. بنابراین نخبگان این جوامع و به ویژه روشنفکران باید با توجه به این نکته، کنش های اجتماعی و میان کنش های بین خود و میان خود و جامعه و سایر نخبگان از جمله نخبگان سیاسی را تنظیم کنند. خطر فروپاشی فرهنگی خطری جدی است و این گونه فروپاشی می تواند در رابطه با فروپاشی اجتماعی و سیاسی رابطه علی داشته باشد و پیش یا پس از آنها قرار بگیرد. اما عموما با آنها رابطه ای چرخه ای دارد.
سرانجام به این نکته اساسی برای جامعه ای چون جامعه خودمان نیز اشاره کنیم که وجود عناصر تمدنی و فرهنگی کهن به صورتی متناقض می توانند هم نقش مانعی بر سر راه فروپاشی فرهنگی داشته باشند و هم برعکس این فروپاشی را تشدید کرده و شتاب دهند. دلیل این امر آن است که عناصر تمدنی کهن دارای قابلیتی ذاتی برای تفسیر پذیری و دستکاری شدن دارند، بنابراین در نهایت این فرایند می تواند هم در یک جهت و هم در جهت معکوس به کار گرفته شود. برای نمونه در کشور خود ما عناصر باستانی تمدن ایرانی تا کنون هم دستمایه نگاهی روشن تر و عمیق تر به آینده بوده اند و هم عاملی برای خیال بافی های مخرب نسبت به گذشته. انتخاب در نهایت با خود کنشگران اجتماعی بر می گردد، البته انتخابی که بستگی زیادی به درجه هوشیاری و درک واقعی آنها از جهان و نیازهای کنونی و آتی جامعه در رابطه با جهان دارد.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه شرق (سه شنبه ها)
پرونده ی «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/9132