فرهنگ تقلید
این پرسش را به صورتی دیگر در یکی از نوشته های پیشین درمورد اصالت فرهنگی به بحث گذاشته بودیم و اینجا به آن بازمی گردیم. نخست باید بگوئیم که نه فقط فرهنگ ها از یکدیگر تقلید می کنند، بلکه اصولا نمی توانند از یکدیگر تقلید نکنند.
نوشتههای مرتبط
در معنایی عام، تقلید به مفهوم مبادله است و عدم مبادله چه در سطح بیولوژیک و جه در سطح فرهنگی، به معنای مرگ ارگانیسم. بنابراین، مبادله را باید شرط لازم برای تداوم موقعیت زیستی چه در معنای دقیق این کلمه و چه در معنای فرهنگی آن دانست.
فرهنگ، در معنایی که ما به کار می بریم، برای درک پذیر شدنش در مفاهیم پیچیده تر جوامع انسانی باید از آنچه گاه رفتار شناسان جانوری «فرهنگ حیوانات» نامیده اند، تفکیک شود و هر چند نمی توان منکر وجود نوعی رابطه پیوستاری و نه گسستی میان این دو شد. اما فرهنگ انسان، همان اندازه با آنچه به سختی تلاش شده است نوعی «فرهنگ» جانوری نامیده شود، تفاوت دارد که نظام زبانی انسان با نظام های ارتباطی جانوران. از این رو در این پاسح تلاش می کنیم بر دو نظام کنشی و زبانی به مثابه نظام های اصلی مبادله تاکید داشته باشیم.
انسان موجودی است که از لحاظ بیولوژیک جز در موقعیت های نادری ( برای نمونه بارداری، موقعیت دوقلو ها، موقعیت پیوند اندامی …) موجودی است که کاملا دارای تمامیت بیولوژیک مستقل است. از این رو، اجتماعی شدن نه فقط یک موقعیت ثانویه در مقایسه اش با «جامعه» به حساب می آید، بلکه باید آن را به نوعی یک موقعیت «استثنایی» نیز به حساب آورد. البته باز هم در اینجا ناچاریم برای آنکه دچار سوء تعبیر نشویم، اشکال «جامعه پذیری» را که در پیوندهای خونی جانوری دیده می شود را از مفهوم «جامعه» که اساس آن بر «نظم» و طبعا «سلطه» نظام مند و متداوم و سازمان یافته استوار است، جدا کنیم.
با توجه به این نکته، فرایند کنشی( بیان غیر کلامی و حرکات بدنی، موقعیت های کالبدی، واکنش های ناخود آگاه و عصبی، بروز بیرونی عواطف و… ) و فرایند زبانی ( بیان کلامی و نوشتاری و نمادین، نظام های نحو، تولید متن، بینامتنیت و …) دو فرایندی هستند که می توان گفت تقریبا تمام اشکال «مبادله انسانی» به آنها قابل انتقال هستند. انسان ها در واقع بیشتر از آنکه به اصطلاح متخصصان ارتباطات با یکدیگر «رابطه» برقرار کنند تا «پیام» یا «پیام ها» یی را با یکدیگر «رد و بدل» کنند، وارد فرایندهای پیچیده مبادلاتی می شوند که فرایندهای تاکتیکی و استراتژیکی خود آگاهانه و ناخود آگاهانه هستند، آموخته شده و یا درونی شده از خلال نظام های بیولوژیک و ژنتیک، می شوند.
آنچه در این میان برای انسان شناسان دارای ارزش است، اینکه فرایندهای پیچیده مزبور چگونه شکل می گیرند ، یعنی تولید و بازتولید می شوند و چرا در جوامع انسانی گوناگون شاهد «شباهت ها» و «تفاوت ها» میان این فرایندها هستیم. یکی از پاسخ هایی که می توان در اینجا عرضه کرد ممکن است ما را به پاسخ به پرسشی که در ابتدای این مطلب مطرح شده است، برساند: فرایند مبادله نیازمند نوعی «همسازی» (articulation) همزمان (synchronic) و در زمان(diachronic) است. یعنی این فرایند نمی تواند جز از خلال یک دیالکتیک (یا دوگانه و دو سویه کنشی – زبانی) که قابلیت رد بدل شدن با تنش اندک یا بدون تنش را داشته باشد و در یک مقطع زمانی یکسان و یا طول زمانی کوتاه یا بلند تعریف شود، انجام گیرد.
برای اینکه چنین چیزی ممکن شود، برای مثال برای آنکه دو نفر حتی در یک زبان و یک فرهنگ بتوانند با یکدیگر «گفتگو» کنند، ناچارند از گروه بزرگی از سازوکارهای مبادله استفاده کنند که یکی از آنها فرایند «تقلید» است. و این امری است که با شدتی دو چندان ، زمانی که از کنشگر فردی به کنشگران اجتماعی گذار می کنیم، مطرح می شود. «گفتگو» فرایندی است که در آ« دو فرد یا دو گروه یا دو فرهنگ، باید بتوانند با یکدیگر «سازش» داشته باشند تا بتوانند عمل مبادله را انجام دهند و برای این کار از جمله باید از یکدیگر «تقلید» کنند. به عبارت دیگر «خود» تلاش می کند، همچون «دیگری» سخن بگوید و رفتار کند تا بتواند با دیگری رابطه برقرار کند. مثالی شاید کمی سطحی اما گویا در این مورد شیوه ای است که افراد بزرگ سال در سخن گفتن با کودکان به کار می برند و در آن تلاش می کنند با تقلید از زبان کودک و حتی از حرکات او با وی سخن بگویند، ممکن است تصور شود در این فرایند ما با نوعی رابطه استراتژیک کاملا حساب شده مثلا آموزشی سروکار داریم، اما بدون آنکه این امر را نفی کنیم، می توانیم از دیدگاه فرهنگ بگوئیم که رابطه تقلید نیز در اینجا بدون شک حضور دارد. فرد بزرگسال از کودک تقلید می کند تا بتواند با او سخن بگوید و در این تقلید نه فقط کودک را شبیه به خود می کند (آموزش) یلکه خود شبیه به کئدک می شود(فرهنگ پذیری واژگونه) .
همین رابطه را به صورتی گسترده می توان میان تمام کنشگران اجتماعی که ناچارند وارد رابطه با یکدیگر بشوند ببینیم. انسان ها ناچار هستند نظام های زبانی و حرکتی خود را با یکدیگر «تنظیم» کنند و این تنظیم بدون تقلید امکان ندارد. با این وصف باید به نکته ای اساسی توجه داشت که بعدها به آن باز خواهیم گشت و آن اینکه این فرایند کنشی – زبانی به شدت تحت تاثیر دو عامل هژمونی (سلطه) و عادواره(هابیتوس) در معنای بوردیویی این واژگان قرار دارد به عبارت دیگر ما نمی توانیم از تقلید در معنایی مکانیکی سخن بگوئیم زیرا بدین ترتیب از یاد برده ایم که تقلید در محیط «قدرت» انجام می گیرد. قرار گرفتن این امر در محیط یا به تعبیر بوردیو در میدان «قدرت» تبعا تقلید را در دو یا چند سوی آن به صورت برابر در نمی آورد. یک سو ممکن است بسیار بیشتر در تقلید پیش رود بدون آنکه این تقلید تغییری اساسی یا دراز مدت در موقعیت فرهنگی او ایجاد کند در حالی که یک یا چند سوی دیگر ممکن است از فرایند تقلید، ولو این فرایند، تقلید کوتاه مدن و به ظاهر سطحی باشد، به شکلی کاملا تغییر بیافته بیرون بیایند. هم از این رو در فرایندهای مدیریت فرهنگی در عین آنکه باید بدین موقعیت ها توجه داشت باید توانست آنها کنترل کرده و به نحو مناسب به گونه ای هدایتشان کرد که به هدف مورد نظر از لحاظ فرهنگی دست یافت.
ستون هفتگی نگارنده در روزنامه شرق( روز های شنبه)