منیژه پنج تنی
لید:پدیدارشناسی در وهلۀنخست یادآور جنبشی فلسفی است، اما واقعیت آن است که پدیدارشناسی از مرزهای فلسفه فراتر رفته است و اکنون در رشته های مختلف، از جمله روان شناسی، علوم تربیتی، علوم اجتماعی، مردم شناسی، علوم پزشکی به ویژه پرستاری و همچنین هنر و معماری و مطالعات مربوط به مکان به حیات خود ادامه می دهد. اما به راستی هنگامی که پدیدارشناسی به عنوان یک روش پژوهش کیفی به کار می رود چه ویژگی هایی دارد؟ برای تعریف پدیدارشناسی به عنوان یک روش پژوهش کیفی، تفاوت میان جنبش پدیدارشناسی و پدیدارشناسی به مثابۀ روش، سابقۀ کاربرد روش پدیدارشناختی در شاخه های مختلف علم و هنر، پدیدارشناسی و ادبیات، مراحل پژوهش پدیدارشناسانه، ابزارهای گردآوری داده ها در این پژوهش،اعتبار و تعمیم پذیری روش پدیدارشناختی، ویژگی های پدیدارشناس و البته بررسی این روش نزد چند پدیدارشناس- پژوهشگر برجسته، به سراغ دکتر یزدان منصوریان رفتم که متخصص روش های پژوهش کیفی است. یکی از دغدغه های اصلی ام در این گفت و گو این است که هنگامی که بنا است پدیدارشناسی را در پژوهش، مثلا در هنر و معماری، به کار ببریم چگونه باید از آن استفاده کنیم.
نوشتههای مرتبط
منیره پنج تنی
گفت و گو با دکتر یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی
جناب دکتر منصوریان در گفت و گو با شما، به عنوان یک متخصص روشهای کیفی پژوهش، نیاز دارم ابتدا تعاریفی مقدماتی از واژههای اصلی مورد بحث داشته باشیم و سپس به طور ویژه به موضوع اصلی گفت و گویمان یعنی «پدیدارشناسی» بپردازیم. پس ابتدا با پرسش از «روش» آغاز می کنم. مفهوم روش، بیشتر با رویکردهای اثباتی پیوند خورده است و شاید بیشتر به روش های کمّی و آماری اشاره دارد. تعریف شما از روش چیست؟
برای «روش» میتوان سه تعریف لغوی، عمومی و تخصصی در نظر گرفت. از نظر لغوی نیز این کلمه به سه شکل معنا میشود. نخست به معنای رفتن و خرامش است. دوم به معنای راه، معبر و مسیر است؛ و سوم به معنای رسم، آیین، سنت، سبک، باب، روال، رویه، طرز، طریقه، شیوه، قاعده و قانون. معنای عمومی روش بیشتر به شکل سوم آن در زبان مردم رواج دارد. یعنی عموماً به معنای شیوه و چگونگی انجام کار یا وظیفهای مشخص است. اما در معنای تخصصی در «روششناسی»[۱]، «روش»[۲] به معنای گامهای مشخص و مدونی است که محقق برای پاسخ به پرسشهای پژوهش یا آزمون فرضیهها به کار میگیرد. بنابراین، هر گاه صحبت از روش است، بیشتر منظور روشهای منسجم و مبتنی بر رویکرد علمی است.
اگر بخواهیم از منظر روششناسی به این موضوع بنگریم، میتوان گفت روش جزئی از مجموعه مفاهیمی مرتبط است که انجام تحقیق به شیوۀ علمی را میسر میسازد. در هر پژوهش محقق برای بررسی پدیدۀ مورد مطالعه با چهار سطح یا لایه مواجه است. نخست، سطح «هستیشناسی»[۳] در تحقیق است که در آن محقق باید تعریف خود را از چیستی واقعیتِ مورد مطالعه ارائه کند. سطح دوم «معرفتشناسی»[۴] است که در آن باید بگوید دانشی که از چیستی پدیدهها به دست میآورد چه ماهیت و دامنهای دارد. سطح سوم «روششناسی» است که نشان میدهد چگونه باید به این معرفت رسید. در آخرین سطح که «روش» است، محقق باید بتواند گامهای خود را برای تحقق هدفی که دارد بیان کند. بنابراین، میتوان گفت روش به معنای گامهای عملی منظمی برای انجام دقیق یک تحقیق است که در قلمروی معرفتشناختی مشخصی به بررسی واقعیتها میپردازد.
از آنجا که بنا است ما در این گفت و گو بر پدیدارشناسی به عنوان یک روش پژوهش کیفی تمرکز کنیم، من از بحث دربارۀ روش های کمّی صرفنظر می کنم و به سراغ روش های کیفی می روم. پس برای ما بگویید روش پژوهش کیفی چیست و چه ویژگی هایی دارد؟
پژوهش کیفی بیش از آنکه یک «روش» باشد، یک «رویکرد[۵]» است. به این معنا که بیانگر یک منظر برای چگونگی مواجهه با موضوع تحقیق است. بین رویکرد و روش رابطهء اعم و اخص برقرار است. هر رویکرد میتواند روشهای متعددی را در برگیرد. ما یک «رویکرد کیفی» و چندین «روش کیفی[۶]» داریم. مثلاً «نظریه دادهبنیاد[۷]»، «پدیدارشناسی[۸]»، «قوم نگاری[۹]»، و «تحلیل گفتمان[۱۰]» از روشهای کیفی هستند. هر گاه محقق با نگاهی توصیفی و تفسیری به بررسی پدیدهها و رخدادهای فرهنگی و تجربههای زیستۀ افراد در بافت طبیعی آنها بپردازد، پژوهشی کیفی انجام داده است. هدف پژوهش کیفی کشف و تفسیر پدیدهها و رخدادها به شکل طبیعی آنهاست. بنابراین مفهوم «بافت[۱۱]» در پژوهش کیفی نقشی اساسی دارد. بافت نیز مجموعهای در هم تنیده از مولفههای فرهنگی، اجتماعی، اقلیمی، تاریخی و غیره است که پدیده مورد مطالعه در آن رخ میدهد. در نتیجه، پژوهش کیفی به اعتبار اینکه تغییری در بافت طبیعی ایجاد نمیکند و فقط به گزارش روایتها میپردازد، توصیفی است. آزمایشی نیست. زیرا در آزمایش محقق در حداقل یکی از متغیرها دخالت میکند تا تاثیر آن را بسنجد. اما در پژوهش کیفی محقق تغییری در محیط طبیعی ایجاد نمیکند. از سوی دیگر پژوهش کیفی به اعتبار اینکه به تفسیر رخداد میپردازد، تفسیری است و این تفسیر را معمولاً استقرایی انجام میدهد. علاوه بر این پژوهش کیفی «اکتشافی» است. زیرا محقق در ابتدا فرضیهای برای آزمون ندارد. فقط پرسش دارد و میکوشد با مراجعه به محیط واقعی و با تکیه در «شواهد عینی» پاسخی منطقی به پرسش خود بیابد. او برای یافتن پاسخ به هر منبعی که شواهدی برای این منظور ارائه میکند، مراجعه خواهد کرد. در نتیجه روشهای گردآوری دادهها در پژوهش کیفی متنوعند. محقق مجاز است به اسناد، مدارک، بناها، اشیاء و هر شاهد مرتبط با موضوع تحقیق خود مراجعه کند. اما یک چیز در همۀ این شواهد مشترکند. همگی محصول اندیشه و ذهنیت آدمها هستند. زیرا پژوهش کیفی در صدد کشف «معناها» است. معنا نیز در ذهن آدمها شکل میگیرد و بازنمود آن در زندگی اجتماعی پدیدار میشود. مثلاً آداب و رسوم اقوام مختلف، آیینها و شیوههای زندگی در هر جامعه بازنمایی معنای مشترک در اهالی آن فرهنگ است. گاه این معانی در گفتار آنان بازنمود دارد، گاه در آثار مکتوب و گاه در ابزار و بناهایی که میسازند. همینطور آداب شادمانی، سوگواری و حماسی در اقوام مختلف نیز هر یک روایتگر معناهایی ساخته شده در جوامع مختلفند. بنابراین، محقق در پژوهش کیفی محقق در صدد کشف معانی مشترک در ذهن گروه مورد مطالعه است. به اختصار میتوان گفت پژوهش کیفی اکتشافی، روایتی، توصیفی، تفسیری، بافتمدار[۱۲]، معناگرا، ژرفانگر، دادهبیناد[۱۳]، و استقرایی است.
زمینه های کاربرد این روش عمدتا چیست؟
در هر تحقیقی که موضوع آن به آدمها و معانی ذهنی آنان مربوط باشد، تحقیق کیفی کاربرد دارد. در نتیجه محققان روانشناسی، علوم تربیتی، مدیریت، پرستاری، علوم ارتباطات، معماری، جغرافی، تاریخ، مطالعات فرهنگی و همهء گرایشهای هنری میتوانند از این روش بهره مند شوند. مثلاً در معماری هر گاه بخواهیم احساس و تجربه آدمها را از حضور و زیستن در یک بنا بررسی کنیم میتوانیم از پژوهش کیفی کمک بگیریم. مثلاً تجربهای که ساکنان یک ساختمان از زیستن در یک خانۀ سنتی دارند با تجربه آنان که در آپارتمان زندگی میکنند متفاوت است. این دو تجربهء متفاوت در پژوهش کیفی قابل بررسی است. یا تجربۀ مشتریان یک سازمان در زمان مراجعه به آنجا از منظر حسی که حضور در آن ساختمان در آنان ایجاد میکند مثال دیگری است. بعضی ساختمانها حالتی پذیرا و دلپذیر دارند و بعضی دیگر حس قفس و زندان را القا میکنند. در مثالی دیگر تاثیری که معماری ایستگاه راهآهن یا فرودگاه در حس و حال مسافران ایجاد میکند، نیز میتواند مبنای تحقیق باشد. مثلاً ایستگاه راهآهن مشهد با آن معماری زیبا و منحصر به فرد و با ستونهای استوار و سقفی بلند فضای خاصی ایجاد میکند که مطالعۀ تاثیرش بر مسافران و تعریفی که از سفر دارند میتواند نتایج جالبی داشته باشد.
پس از این مقدمات می خواهم به طور ویژه بر روی «پدیدارشناسی» تمرکز کنم. شما چه تعریفی از پدیدارشناسی به مثابه یک روش پژوهش کیفی دارید؟
به اختصار میتوان گفت پدیدارشناسی به مثابۀ یک روش به معنای بررسی و شناسایی دقیق تجربههای زیسته افراد در موقعیتهای مختلف است. مثلاً بررسی حس مادر بودن برای زنی که برای نخستین بار فرزند خود را پس از تولد به آغوش میکشد، میتواند یک نمونه از پدیدارشناسی باشد. هیجان چتربازی که از هواپیما میپرد، اندوه قهرمان المپیک که مدال طلا را از دست داده و در سکوی دوم ایستاده است، شوق دانشآموزی که بهترین نمره کلاس را گرفته است، شادمانی آتش نشانی که شجاعانه کودکی گرفتار در شعلههای آتش را نجات داده است، تنهایی مرد سالمندی که همسرش را از دست داده و فرزندانش هر یک در گوشهای از دنیا زندگی میکنند؛ یا تجربهء زیستهء دختران و زنان قالیبافی که در کارگاهی دور افتاده فرشهایی نفیس میبافد که زیبایی آنها هر بینندهای را به تحسین وا میدارد همۀ این تجربهها موضوعی برای پدیدارشناسی هستند. در مثالی دیگر میتوان تاثیر همین ابتکار اخیر شهرداری تهران در نمایش آثار هنری در سطح شهر را مبنای یک تحقیق کیفی قرار دارد. طرح خلاقانهای که با عنوان «نگارخانهای به وسعت شهر» در اردیبهشت امسال اجر شد و در آن حدود ۱۵۰۰ اثر هنری معروف در منظر دید شهروندان قرار گرفت. بازتاب این اقدام در ذهن شهروندان موضوعی برای یک تحقیق است. هر تجربه ویژهای که هر یک از ما در موقعیت یا موقعیت های خاصی از زندگی به دست میآوریم میتواند موضوع پدیدارشناسی باشد. این تجربهها در عین حالی که منحصر به فردند، از جهاتی میان آدمها مشترکند.
هنگامی که از پدیدارشناسی سخن می گوییم در مواردی لازم است پدیدارشناسی به مثابۀ جنبش فلسفی را از پدیدارشناسی به مثابۀ روش پژوهش کیفی تفکیک کنیم. در پدیدارشناسی فلسفی بیشتر با نام فیلسوفانی چون هوسرل، هایدگر، مرلوپونتی مواجهیم در حالی که در پدیدارشناسی به مثابۀ روش کیفی پژوهش با نام هایی چون اسپیگلبرگ، پاترسون، کولایزی، گیورگی، وان کام و وان مانن سر و کار داریم. به نظر شما چه تفاوتی میان پدیدارشناسی به مثابه روش با پدیدارشناسی به مثابۀ جنبش وجود دارد؟
[۱۵]، گیورگی[۱۶]، ماکس ون مانن[۱۷] ، دیکلمن[۱۸]، کلارک موستاکاس[۱۹] این کار را انجام دادهاند. در نتیجه با چهار مفهوم مواجهایم که زنجیروار به هم متصلند: جنبش فلسفی پدیدارشناسی، رویکرد کیفی در تحقیق، پدیدارشناسی به مثابه روش تحقیق کیفی و رهیافتهای پدیدارشناختی. بنابراین، می توان گفت فردی مثل ون مانن یک رهیافت پدیدارشناختی برای انجام تحقیق در حوزههای مختلف ارائه میکند که این رهیافت خود زیر مجموعهای از رویکرد کیفی است و از جنبش فلسفی پدیدارشناسی تغذیه میکند.البته ذکر یک نکته نیز در اینجا ضروری است. شما بهتر از من میدانید، ما انواع متعددی از مکتبها و گرایشهای پدیدارشناسی داریم. اما اگر به مدخل پدیدارشناسی در دائرهالمعارف پژوهشهای کیفی از انتشارات سیج[۲۰] مراجعه کنیم، در آنجا ون مانن و کاترین آدامز، این مکاتب را به پنج دسته تقسیم میکنند که عبارتند از: پدیدارشناسی استعلایی، وجودی، هرمنوتیکی، زبانشناختی و اخلاقی[۲۱]. هر یک از این گرایشها و نحلهها نیز نماینده یا نمایندگانی ویژه دارند. مثلاً پدیدارشناسی استعلایی را با هوسرل میشناسیم که آن را توصیفی هم مینامند؛ پدیدارشناسی وجودی با نام هایدگر، سارتر و مرلوپونتی گره خورده؛ پدیدارشناسی هرمنوتیکی بیش از همه متعلق به گادامر و پس از آن پل ریکور است. نمایندگان اصلی پدیدارشناسی زبانشناختی نیز دریدا و فوکو هستند. پدیدارشناسی اخلاقی نیز با آثار شیلر و لویناس شناخته میشود. هر یک از محققانی که تلاش کردهاند، مباحث انتزاعی پدیدارشناسی را به شکل روشی گام به گام درآورند، یکی از این مکاتب را مبنای کار خود قرار دادهاند. مثلاً روش ون مانن و همینطور موستاکاس بیشتر بیانگر پدیدارشناسی وجودی هایدگر است. روش ون کام، کلایزی، گیورگی ریشه در پدیدارشناسی توصیفی هوسرل دارد و دیکلمن نیز نمایندهای از پدیدارشناسی تفسیری است.
ولی جناب دکتر منصوریان پدیدارشناسی بیش از آن که نام روش را به ذهن متبادر کند یک جنبش فلسفی را در ذهن زنده می کند. به نظر شما روش های پژوهش پدیدارشناسی تا چه اندازه وامدار جنبش فلسفی هستند؟
بله حق با شماست. همانطور که عرض کردم پدیدارشناسی به مثابۀ روش پژوهش ریشه در همان جنبش فلسفی دارد. فلسفیترین روش پژوهش کیفی نیز پدیدارشناسی است. هر چند همۀ روش های کیفی وامدار فلسفه به طور عام و هرمنوتیک به طور خاص هستند، اما سهم فلسفی و هرمنوتیکی پدیدارشناسی از همه بیشتر است. ضمن آنکه من معتقدم ردپای پدیدارشناسی در همۀ روشهای کیفی کم و بیش وجود دارد. مثلاً در گراندد تئوری ما دادههای کیفی را عملاً با رویکردی پدیدارشناختی تحلیل و تفسیر میکنیم.آنچه در کدگذاری انجام میشود در واقع نوعی معنابخشی و مفهومپردازی پدیدارشناختی است، هر چند به این نام معرفی نمیشود.
سابقۀ کاربرد روش پدیدارشناختی در شاخه های مختلف علم و هنر به طور مستقل از جنبش فلسفی، به چه زمانی باز می گردد؟
از زمانی که محققان علوم انسانی دریافتند روشهای پوزیتویستی پاسخگوی بسیاری از پرسشهای آنان نیست، روشهای کیفی رونق یافت. بسیاری از پرسشهای بنیادین به گونهای است که روشهای کمّی امکان پاسخ به آنها را ندارند. زیرا در این پرسشها مفاهیمی یافت میشوند که نمیتوان آنها را به سادگی اندازهپذیر ساخت. مفاهیمی که ذهنی، انتزاعی و مبتنی بر تجربۀ زیسته هستند. مثالهای آن در علوم تربیتی و روانشناسی فراوانند، اما با توجه به تم مصاحبه شما اگر بخواهم مثالی از هنر مطرح کنم میتوان گفت مثلاً در معماری اگر محققی بخواهد تاثیر حضور نور را در تجربۀ زیستۀ ساکنان یک خانه در یابد، ناگزیر است از رویکرد کیفی استفاده کند. زیرا در چنین تحقیقی نه میتوان از قبل متغیرهایی مشخصی برگزید و نه میتوان فرضیهای قابل آزمون تدوین کرد. مگر آنکه قبلاً به کمک مطالعهای کیفی متغییرهایی شناخته شده و فرضیهای مطرح شده باشد. در نتیجه باز هم شروع کار نیازمند رویکرد کیفی است.
به نظر شما آیا روش پدیدارشناسی می تواند کاملا مستقل از نام فیلسوفان باشد؟
بله میتواند باشد، اما بدیهی است که نمیتوان پیشینه و تاریخ این روش و آن جنبش فلسفی را نادیده گرفت. بله من به عنوان محقق میتوانم بینیاز از نام فیلسوفانی که بنیانگذار این جنبشند تحقیقی پدیدارشناسی انجام دهم، اما تردیدی نیست که آنچه من انجام دادهام ریشه در اندیشه و نگرش آنان دارد. حتی اگر نامی از آنان نبرم یا آنان را نشناسم. در نتیجه سایه جنبش فلسفی پدیدارشناسی و نام فیلسوفانی که در این زمینه پیشرو هستند در کار من وجود دارد، اما چه بسا من این سایه را نبینم، ولی وجود دارد، به کار من جهت و معنا می بخشد و آن را میسر می سازد.
پرسش دیگری همین جا باید آن را طرح کنم، پدیدارشناسی در ادبیات است. برای مثال برخی از منتقدان شاهکار ادبی «در جست و جوی زمان از دست رفته» اثر مارسل پروست را نوعی پدیدارشناسی می دانند که با فلسفه های زندگی مرتبط است. ولی جالب این جاست هنگامی که مثلا روایت پروست را در جلد نخست این اثر با نام «طرف خانۀ سوان» را با روایت یک معمار، فیلسوف پدیدارشناسی چون کریستیان نوربرگ- شولتز در کتاب معماری:حضور، زبان و مکان دربارۀ معماری قبۀ الصخره مقایسه می کنیم مرز میان ادبیات و پژوهش برداشته می شود و گویی مشخص نیست کجا پرواز سیال خیال است و کجا پژوهشی پدیدارشناختی؟
اتفاقاً زیبایی «جریان سیال ذهن» در ادبیات در همین پیوند نامرئی ولی عمیقی است که با رویکرد پدیدارشناختی دارد. آثاری که از جریان سیال ذهن بهره میبرند در عمل بازتابی از پدیدارشناسی در ادبیات را به نمایش میگذارند. این آثار جلوۀ ادبی آن جنبشی فلسفیاند. اما اگر بخواهیم مرز میان این دو را مشخص کنیم شاید بتوان گفت مرزی که میان «تخیل» و «واقعیت عینی» قائلیم اینجا نیز کاربرد دارد. در ادبیات، نویسنده میتواند در قلمرو خیال قدم بردارد. اما در پدیدارشناسی محقق باید به دادههای عینی تکیه کند. با این حال، وجه مشترک هر دو اثر در همان تلاشی نهفته است که نویسنده برای نزدیک شدن به ذات و جوهر پدیدۀ مبنای کار خود قرار میدهد. هر دو میکوشند حقیقتی پنهان را آشکار سازند. بنابراین، پدیدارشناسی به مثابۀ روش کیفی در صدد بازنمایی و تبیین تجربۀ زیستۀ افراد در محیط طبیعی زندگی آنان است و باید مبتنی بر داده های واقعی باشد. یعنی باید پشتوانۀ تجربی و شواهد عینی داشته باشد. اما در متن ادبی این محدودیت وجود ندارد و نویسنده ذهن خود را در عرصۀ خیال به پرواز در می آورد. هر چه توصیف او از جزئیات این سفر خیالی بیشتر باشد، محصول آن شباهت بیشتری به آنچه در پدیدارشناسی نیاز داریم خواهد داشت، اما با پدیدارشناسی به عنوان روش تحقیق متفاوت است. بنابراین، دو تفاوت عمده وجود دارد. یکی اینکه مصالحی که برای توصیف و تبیین یک تجربه در پدیدارشناسی به مثابۀ روش تحقیق به کار محقق می آید متفاوت است و دوم آنکه هدفی که در جستجوی آن هستیم یکسان نیست.
از میان کلید واژه های اساسی پدیدارشناسی از شما می خواهم فقط «تجربۀ زیسته» را برای ما تعریف کنید که در دیگر روش های کیفی هم جایگاه ویژه ای دارد.
«تجربهء زیسته[۲۲]» تجربهای است که بیواسطه و مستقیم است. مثلاً من میتوانم هیجان یک چترباز را هنگام پریدن از هواپیما و معلق شدن در آسمان ببینم و شاهد آن باشم. میتوانم حدس بزنم کاری پرهیجان است. حتی می توانم به کمک دوربین تلویزیون در این پرش با او همراه باشم. با او زمین را از آن ارتفاع ببینم. اما تا زمانی که خودم با چتر از هواپیما بیرون نپرم و در آن ارتفاع معلق نباشم، نمیتوانم بگویم تجربۀ زیستۀ چتربازی دارم. بنابراین، باید خودم آن را بیواسطه تجربه کنم تا بتوان آن را تجربه زیسته نامید. این تجربه زیسته در هنر از یک سو برای هنرمندی معنا مییابد که یک اثر هنری میآفریند و از سوی دیگر برای مخاطبی که از آن اثری هنری تاثیر میپذیرد. مثلاً یک نقاشی بازتابی از تجربۀ زیسته خود را در تابلویی زیبا منعکس میسازد و بینندۀ این تابلو در یک گالری هنری در جستجوی معنا بخشی به آن است و او نیز این معنا بخشی را با تکیه در تجربۀ زیسته خود انجام میدهد. در نتیجه تجربۀ زیسته هم در خلق اثر نقش دارد و هم در معنابخشی به آن. قبلاً در یادداشتی با عنوان « بازتاب «تجربههای زیسته» در پژوهش»[۲۳] به این موضوع پرداختهام. در آنجا با استناد به «ون مانن» عرض کردهام که ایشان به مفهومی با عنوان «دنیای زندگی»[۲۴] اشاره میکند که به معنای «دنیایی از تجربههای زیسته» است. دنیایی که برای هر یک از ما زندگی روزمره را میسازد. زندگی طبیعی که ما را احاطه کرده و بیآنکه بخواهیم آن را مفهومپردازی کنیم، در ارتباطی پیوسته با آنیم. به باور مانن این قلمرو چهار وجه دارد که کلیتی در هم تنیده میسازند و عبارتند از: «بدن زیسته[۲۵]» یا «پیکرۀ زیسته»، «زمان زیسته[۲۶]»، «فضای زیسته[۲۷]» و «روابط انسانی زیسته[۲۸]». بدن زیسته دلالت بر وجه فیزیکی حیات ما دارد. زیرا این کالبد زمینی جایگاهی برای تجربۀ ما از جهان است. آنچه میبینیم، میشنویم، لمس میکنیم، میبوییم و میچشیم محصول درک اندامهای حسی ما از جهان است. در نتیجه تجربۀ زیستۀ ما متاثر از توان و ناتوانی آن است. زمان زیسته مبتنی بر تجربۀ ذهنی ما از زمان است، که با زمانی که ساعت میسنجد متفاوت است. منظور از فضا یا مکان زیسته نیز موقعیتی است که تجربههای زیستۀ ما در آنجا شکل میگیرد، اما متفاوت با معنای جغرافیایی مکان است. زیرا آنچه این وجه را میسازد تاثیر متقابلی است که یک مکان مشخص بر احساس ما از بودن در آنجا میگذارد و دوم تاثیر احساس ما از بودن در آنجاست که به آن مکان معنا میبخشد.
با آن که اندیشمندان حوزۀ پدیدارشناسی که از آن ها نام بردم هریک روش ویژه ای را برای پدیدارشناسی پیشنهاد می دهند اما می توان وجوه اشتراک آشکاری میان این روش ها یافت. پس لطفا برای ما دربارۀ مراحل مختلف پژوهش پدیدارشناسانه بگویید.
یکی از مشکلات دانشجویانی که میخواهند از روش پدیدارشناسی استفاده کنند، این است که متون موجود راهکاری گام به گام برای اجرای پدیدارشناسی ارائه نمیکنند. آنچه در این آثار آمده معمولاً انتزاعی و همراه با واژگان تخصصی است. در نتیجه نمیتوان پلی میان مباحث نظری با راهکارهای عملی برقرار ساخت. برای حل این مشکل در چند دهۀ گذشته محققانی که پدیدارشناسی را به مثابۀ یکی از روش تحقیق در علوم انسانی و اجتماعی پذیرفتهاند، با ارائه راهکارهایی عملی کوشیدهاند، پدیدارشناسی را به شکل فرایندی گام به گام در تحقیق معرفی کنند. همانطور که پیشتر عرض کردم از آن جمله میتوان به ون کام، ون مانن، گیورگی، کلایزی، و موستاکاس اشاره کرد. مقایسه روشهای پیشنهادی آنان نشان میدهد که در نهایت همگی کوشیدهاند به زعم خود به فرایند تحقیق «روح پدیدارشناختی» ببخشند. اما هر یک شیوۀ نسبتاً متفاوتی را به کار بستهاند. هرچند تفاوت چشمگیری بین این مسیرهای پیشنهادی نمیبینم. زیرا به نظرم شباهتی که بین آنها وجود دارد، بیش از تفاوتی است که بخواهد دلیلی بر برتری یا امتیاز ویژهء یکی بر دیگری باشد. البته هر یک از این روشها در یکی از حوزههای علمی با استقبال بیشتری مواجه شده است. مثلاً روش ون مانن در مطالعات علوم تربیتی و پرستاری کاربرد بیشتری داشته است، اما نمیتوان گفت در حوزههای دیگر کاربرد ندارد. فارغ از اینکه ما از کدامیک از این روشها میخواهیم استفاده کنیم، نخستین گام در یک پژوهش پدیدارشناسانه شناخت دقیق مسئله و معرفی روشن موضوع مطالعه است. یعنی محقق دقیقا بداند قرار است به بررسی چه مفهوم و چه تجربۀ زیستۀ مشخصی بپردازد. گام دوم انتخاب نمونهای هدفمند است. نمونهای که هم سالمند هستند و هم تجربه زیستۀ تنهایی دارند. برای نمونهگیری نیز روشهای مختلف وجود دارد. نمونه میتواند به روش در دسترس، گلوله برفی، حداکثر تنوع، و مبتنی بر معیار انتخاب شود. انتخاب هر یک از این روشها به هدف تحقیق و شرایط آن بستگی دارد. گام بعدی گردآوری دادههای مورد نیاز است. معمولاً مصاحبههای عمیق و نیمه ساختار متداولترین ابزار گردآوری دادههاست. این مرحله در هر یک از روشهای پیشنهادی به نامی متفاوت مطرح شده است. در این مرحله محقق تلاش میکند دقیقترین توصیف را از آنچه گروه مورد مطالعه برایش روایت کردهاند گردآوری کند. گام بعدی که همزمان با گردآوری دادهها صورت میگیرد تحلیل است. شبیه آنچه در گراندد تئوری از آن با عنوان «کدگذاری» یاد میشود. یعنی اختصاص نزدیکترین مفاهیم به کوچکترین واحد تحلیل و سپس یافتن پیوند میان آنها. محقق تلاش میکند با مقایسه شباهتها و تفاوتها میان مفاهیم استخراج شده در مرحله نخست مقولههای تحقیق را شناسایی و سازماندهی کند. این سازماندهی با فرمولبندی یک یا چند قضیه از توصیف مشارکتکنندگان در تحقیق ادامه مییابد. نقش محقق و توانایی نگارشی او در این مرحله کلیدی است. زیرا او باید بتواند بر اساس آنچه در مراحل قبلی از تجربۀ زیستۀ گروه مورد مطالعه آموخته به نحوی سازماندهی کند که پیوند میان مفاهیم استخراج شده را نشان دهد. در ادامۀ تحلیل محقق باید بتواند به استخراج مفاهیم هسته بپردازد. مفاهیمی که سایر مولفههای کشف شده حول محور آنها قرار میگیرد و نقش محوری در بیان تجربه زیستۀ بیان شده در تحقیق دارد. سرانجام قادر خواهد بود از کنار هم قرار دادن، یافتههای حاصل از گامهای قبلی نخست تصویری دقیق و روشن از پدیده یا رخداد مورد مطالعه ترسیم کند و به پرسشهای پژوهش پاسخ گوید. کلایزی این مراحل را در هشت گام پیشنهاد میکند: توصیف و تشریح پدیدۀ مورد نظر؛ گردآوری توصیفهای شرکتکنندگان از طریق مصاحبه؛ مطالعۀ دقیق تمام توصیفها؛ استخراج گزارههای کلیدی و مهم؛ ارائۀ معانی فرموله شده؛ شناسایی تمها و مضمونهای اصلی حاصل از ادغام مفاهیم اولیه؛ ارائۀ توصیفی جامع و کامل از یافتهها و سرانجام شناسایی ساختار و ماهیت اصلی پدیدۀ مورد بررسی. کلایزی تاکید میکند که در خلال تحقیق باید با مراجعه به نمونه از درستی تفسیر خود از دادهها نیز اطمینان یابیم.
به نظر شما پژوهشگر می تواند به طور کلی به مجموعه ای از مراحل پژوهش پدیدارشناختی دست یابد بدون اینکه آن را به متفکر مشخصی منسوب کند. به عبارت دیگر پژوهش را با قدر مشترکی از روش های پدیدارشناسی معرفی شده انجام دهد بی آن که مثلا آن را به گیورگی یا ون مانن منسوب کند؟
بله ممکن است، اما توصیه نمیشود. زیرا استفاده از الگوهای موجود به تحقیق ما جهت می بخشد و برایش پشتوانهای فراهم میکند که میتواند شاهدی برای اعتبار کار ما باشد. حداقل محقق میتواند با استناد به یکی از این الگوها نشان دهد آنچه انجام می دهد در شبکهای از مطالعات مشابه قرار دارد. از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که هر یک از این محققان به خوبی با مبانی فلسفی جنبش پدیدارشناسی آشنا هستند و بر اساس همان مبانی روش خود را بنا نهادهاند. آنان با این کار مسیر را برای سایر پژوهشگران هموار ساختهاند.
ابزارهای گردآوری داده ها در پژوهش پدیدارشناسانه چگونه است؟
مهمترین ابزار مصاحبه بدون ساختار یا نیمه ساختار یافتۀ حضوری است. مصاحبهای مفصل و صمیمانه که نمونه مورد مطالعه بتواند آزادانه سخن بگوید و آنچه در ذهن دارد بیان کند. مصاحبه با پرسشهای باز و بدون جهتگیری که بتواند بیانگر ذهنیت و تجربه آنان باشد. البته مشاهده، استناد به اسناد، و یادداشتهای میدانی محقق نیز در جای خود مفیدند.
اگر موافق باشید کمی بیشتر به روش های گردآوری اطلاعات بپردازیم. برای مثال مصاحبه! هنگامی که مصاحبه در تحقیقی پدیدارشناختی به کار می رود چه ویژگی های متمایزی دارد از زمانی که در مثلا تحقیق مردم نگارانه به کار می رود؟
عمق یک مصاحبۀ پدیدارشناختی بیش از مصاحبه در روشهای دیگر است. زیرا محقق میکوشد به ذات پدیدۀ مورد بررسی نزدیک شود. قبلاً در یادداشت مستقلی با عنوان « مهارت در مصاحبههای پژوهشی: نکتهها و اشارهها» به این موضوع پرداختهام که در مجلهء الکترونیکی عطف[۲۹] منتشر شده است.
پژوهشگر پدیدارشناس باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟
باید مجموعهای از مهارتهای روششناختی، نگارشی و زبانشناختی داشته باشد. در کنار این مهارتها نیز باید توانایی تفکر انتقادی و توانایی تحلیل و تفسیر دادههای کیفی را داشته باشد. زیرا باید بتواند از دل دادههای گردآوری شده مفاهیم لازم را استخراج کند. ضمناً داشتن مهارتهای ادبی و زیبایی شناختی نیز ارزشی افزوده محسوب میشود. پژوهشگری که رمان میخواند، با ادبیات آشناست، شعر میفهمد و توانایی تحلیل زیبایی شناختی پدیدهها را دارد، موفقتر خواهد بود. ضمناً باید صبور و شکیبا باشد. زیرا پژوهش کیفی نیازمند زمان است.
بپردازیم به روش نمونه گیری در این پژوهش! آقای دکتر احمد محمدپور در کتاب ضد روش (جامعه شناسان: ۱۳۸۹) دربارۀ رویه های نمونه گیری در روش پژوهش پدیدارشناختی نوشته اند: «در تحقیق پدیدارشناختی از راهبرد نمونه گیری هدفمند یا معیارمحور جهت گزینش نمونه ها و واحدهای مورد نظر (تجربه زیسته) استفاده می شود. این راهبرد افراد را بر حسب دانش خاص آن ها در مورد پدیده های تحت بررسی برای مشارکت در تحقیق انتخاب می کند. ص ۲۸۴» آیا نمی توان از نمونه های تصادفی استفاده کرد؟
اساساً در پژوهش کیفی نمونهگیری همیشه به نوعی هدفمند است. زیرا محقق باید نمونهای را برگزیند که تجربۀ زیستهای در زمینۀ موضوع مورد مطالعه داشته باشند. اگر این تجربه نباشد، گردآوری دادهها از چنین نمونهای بیمعنا خواهد بود. از سوی دیگر ما در پژوهش کیفی به طور عام و پدیدارشناسی به طور خاص به نمونهای نیاز داریم که بتواند دادههای دقیق و عمیقی در اختیار محقق قرار دهد. تحقق این هدف در یک نمونۀ تصادفی میسر نیست. بنابراین، شما اگر شانزده روش متداول در نمونهگیری کیفی را مرور کنید، خواهید دید هر یک به دلیلی در راستای تحقق همین هدف هستند. مثلاً در «نمونهگیری با حداکثر تنوع»[۳۰] که تلاش میکنیم بیشترین تنوع را در نمونه ایجاد کنیم، هدف این است به بیشترین دادههای ممکن برسیم. یا در «نمونهگیری گلولهبرفی[۳۱]» از گروه هدف برای یافتن نمونههای بیشتر کمک میگیریم. در «نمونهگیری مبتنی بر معیار»[۳۲] با مشخص کردن معیارهایی که باید هر عضو نمونه داشته باشند در همین مسیر حرکت میکنیم. نمونهگیری تصادفی زمانی لازم است که ما قصد تعمیمبخشی به نتایج تحقیق را داشته باشیم. در حالی که در پژوهش کیفی ما در جستجوی کشف و تبیین پدیدهها هستیم و تعمیمبخشی را شرط ضروری تحقیق نمیدانیم. توضیحات بیشتر را در این زمینه قبلاً در یادداشتی با عنوان «تمایل به تعمیم در تحقیق»[۳۳] نوشتهام و از تکرار آن در اینجا پرهیز میکنم.
نکتۀ بسیار مهمی که خانم دکتر پرتوی در کتاب «پدیدارشناسی مکان» در خصوص روش نمونهگیری در پدیدارشناسی نگاشته اند که به نحوی گفتۀ دکتر محمدپور را تأیید می کند چنین است: «روش نمونه گیری در رویکرد پدیدارشناسی با روش نمونه گیری در علوم و روش های اثباتی متفاوت است. در رویکرد اثباتی، نمونه های تصادفی از میان افراد مورد مطالعه که نمایندۀ جامعۀ اصلی هستند به نحوی انتخاب می شوند که بتوان نتایج به دست آمده را به کل جامعه تعمیم داد؛ در حالی که در رویکرد پدیدارشناسانه، نمونه های مورد بررسی با توجه به دارا بودن شرایط مناسب تر یا موقعیت خاص آن ها در رابطه با پدیدۀ مورد نظر انتخاب می شوند. در این روش، پاسخ گویانی که از نظر محقق ژرف بین تر از دیگران باشند و بهتر بتوانند تجارب خود را بیان کنند، از بقیه مناسب تر هستند. ص ۱۷۱» اما آیا همیشه چنین نمونه هایی در دسترس است؟ آیا نمونه گیری تصادفی بر روند پژوهش پدیدارشناسانه تأثیر نمی گذارد؟ و نوعی سوگیری بافتاری و زمینهای را به همراه نمی آورد؟ اگر پژوهشگر دقیقا با از قبل مشخص کند که چه کسانی را انتخاب کند آیا این امر سبب نمی شود که از قبل نتیجۀ پژوهش – که قرار بود اکتشافی باشد- مشخص باشد؟
انتخاب افراد در نمونه بر این اساس است که محقق مطمئن باشد آنان تجربۀ زیستهای در زمینه موضوع مورد مطالعه دارند. مثلاً اگر من بخواهم تجربۀ زیبایی شناختی فردی را از معماری ایرانی بررسی کنم، او باید تجربۀ زیستهای از معماری ایرانی داشته باشد. اگر جز این باشد، چه شواهدی در اختیار من قرار خواهدداد؟ بنابراین، ما بر اساس این معیار انتخاب افراد را برای نمونه انتخاب میکنیم. اما بدیهی است که پاسخ آنان به پرسشهای ما در اختیار ما نیست و نباید هم باشد. ضمناً در مطالعات کیفی ما به افرادی که در تحقیق شرکت میکنند، «نمونه مورد مطالعه» نمیگوییم. آنان «مصاحبهشونده، اطلاعرسان، مشارکتکننده و همکار»[۳۴] هستند. دیدگاههای آنان است که دادههای تحقیق را میسازد. آنان همکار محقق محسوب میشوند.
سپاس از تذکر مفید تان. پرسش دیگری که باز در این جا مطرح می شود و به همان مسئلۀ نمونه گیری هدفمند مربوط است. اگر ما نمونه ها را دقیقا و متناسب با اهداف پژوهش انتخاب کنیم آیا این سوگیری بافتاری و زمینهای، معضلِ چگونگی تعمیم را به همراه نمی آورد؟ چگونه می توانیم نتیجۀ پژوهش را به جامعۀ آماری بزرگ تر تعمیم دهیم؟
ما اصلاٌ در یک تحقیق کیفی قصد تعمیمبخشیدن به نتایج نداریم. بلکه هدف کشف و تبیین یک پدیده یا رخداد است، به همان شکل که در بافت طبیعی خود وجود دارد و رخ میدهد.
بهتر است همین جا برای ما بگویید قابلیت تعمیم و ملاک اعتبار پژوهش پدیدارشناسانه از کجا ناشی می شود؟
بین «اعتبار»[۳۵] و «تعمیمپذیری»[۳۶] در تحقیق تفاوت وجود دارد. یکی از شاخصهای اعتبار «روایی»[۳۷] است که نشان میدهد ابزار و مسیر تحقیق به گونهای که آنچه را ادعا میکند میسنجد و سنجشی درست عرضه میکند. در نتیجه روایی مستقل از تعمیم است. ممکن است تحقیقی معتبر باشد و با تکیه بر پشتوانههای عینی از صحت یافتهها دفاع کند، اما نتایجش تعمیمپذیر نباشد. تعمیمپذیری شرط لازم تحقیق نیست، بلکه ارزشی افزوده به آن محسوب میشود. بویژه در رویکرد کیفی به دلیل ماهیت موضوعات مورد مطالعه و تاثیری که بافت در بروز رخدادها دارد، تعمیمپذیری در بسیاری از موارد ممکن نیست. اما در پاسخ به اینکه یک تحقیق پدیدارشناختی اعتبارش را از کجا میگیرد، باید عرض کنم اعتبار هر تحقیق کیفی برخاسته از «شواهدی» است که با تکیه بر آن شواهد یافتهها را عرضه میکند. منظور از شواهد متن مصاحبهها، فیلمها، تصاویر، یادداشتهای میدانی محقق و تحلیلی است که از دادهها به عمل آورده است.
مهمترین مواردی که پژوهشگر پدیدارشناس را تهدید می کند چیست؟ و برجسته ترین موانع پیش روی او چیست؟
شتابزدگی نخستین تهدید است. به این معنا که محقق تصور کند به سرعت میتواند به پرسشهای پدیدارشناختی پاسخ گوید. تهدید بعدی عمیق نبودن دادههای گردآمده و تحلیل سطحی است. تهدید دیگر ریشه در ناکامی محقق در کنار گذاشتن فرضهای اولیه خود در هنگام مواجه با پدیده مورد مطالعه دارد. بدیهی است که هرگز نمیتوان انتظار داشت محقق «ذهنی خالی[۳۸]» داشته باشد، اما میتوان امیدوار بود بتواند با «ذهنی آزاد[۳۹]». ذهن خالی نه ممکن است و نه مطلوب. اما ذهن آزاد به این معناست که محقق بتواند عالمانه، منصفانه و بیطرفانه با پدیدههای مورد مطالعه مواجه شود.
روش پدیدارشناسی چقدر با روش های دیگری مانند روش مردم نگارانه یا روش نظریه داده بنیاد هم پوشانی دارد؟ به عبارت دیگر می خواهم از وجوه افتراق و اشتراک این روش با روش های کیفی دیگر، به ویژه دو روش پیش گفته باخبر شوم.
پژوهشهای کیفی بیش از آنکه با هم متفاوت باشند به هم شبیهاند. زیرا همه در جستجوی ارائه تفسیری از رخدادها و کشف معانی هستند. اما دو چیز باعث تفاوت میان آنها میشود. یکی اینکه پژوهشهای کیفی خاستگاههای متفاوت دارند و دیگر آنکه اهداف متفاوتی دنبال میکنند. مثلاً پدیدارشناسی ریشه در فلسفه دارد. در حالی که قومنگاری ریشه در مردمشناسی و گراندد تئوری ریشه در مطالعات پرستاری و تحلیل گفتمان بیشتر ماهیتی زبانشناختی دارد. هر یک بخشی از سنتهای پژوهشی رشته های مختلف هستند. هر یک نیز اهدافی متفاوت را دنبال میکنند. پدیدارشناسی در صدد بازنمایی تجربه زیسته است، گراندد تئوری قصد نظریه سازی دارد و قومنگاری میخواهد تصویری از یک فرهنگ بومی را ترسیم کند.
اگر موافق باشید در این بخش از گفت و گو اندکی به تحلیل و مقایسۀ برخی از روش های پدیدارشناسی بپردازیم. به نظر می رسد یکی از محبوب ترین روش های پدیدارشناسی متعلق به ون مانن باشد. آیا شما موافقید یا خیر و در هر صورت دلیل تان برای این موضوع چیست؟
بله موافقم. روش ون مانن به دلیل شفافیت و انسجامی که دارد، با استقبال محققان بسیاری از رشتهها مواجه شده است. ون مانن استاد بازنشستۀ علوم تربیتی در دانشگاه آلبرتا کاناداست و آثار متعددی در زمینۀ پدیدارشناسی در تعلیم و تربیت دارد. اما قلمرو تاثیر اندیشۀ او فراتر از علوم تربیتی است و محققان سایر رشتهها از جمله پرستاری از روش او استفاده کردهاند.
روش پژوهش ون مانن از چه مراحلی تشکیل شده است؟
ون مانن کتابی با عنوان «پژوهش دربارۀ تجربۀ زیسته»[۴۰] دارد که مبنای راهکارهای پیشنهادی او برای اجرای یک پژوهش پدیدارشناختی است. او شش گام اصلی توصیه میکند که هر گام در فصل مستقلی از این اثر تبیین شده است. گام نخست را با عنوان «روی آوردن به ماهیت تجربۀ زیسته[۴۱]» معرفی میکند. در این گام محقق باید تجربۀ مورد نظر را در بافتی که آن را احاطه کرده شناسایی کند و پیشفرضها و پرسشهای خود را تدوین کند و بر آنچه قرار است تحقیق کند متمرکز شود. در گام دوم با عنوان «بررسی تجربه به همان شکل که زیسته شده»[۴۲] محقق باید بکوشد خود را در بافتی که پدیدۀ مورد نظر قرار دارد غوطهور سازد و دادههای مورد نیاز را آن بافت طبیعی به همان شکل که هست گردآوری کند. با افراد مورد مطالعه مصاحبه کند و به نظارۀ تجربۀ زیستۀ آنان بنشیند تا از این رهگذر بتواند به فهمی همدلانه با آنان برسد. شبیه آنچه در یک قومنگاری مشارکتی رخ میدهد. گام سوم تحلیل دادهها به کمک «تاملات پدیدارشناختی هرمونیکی»[۴۳] است. در این گام محقق باید واحد تحلیل را مشخص سازد و مفاهیم، مضمونها و مقولهها[۴۴] را شناسایی کند. شبیه آنچه در «تحلیل محتوای کیفی»، «تحلیل مضمون[۴۵]» و «کدگذاری» در روشهای دیگر کیفی نظیر گراندد تئوری انجام میشود. چهارمین گام «نگارش پدیدارشناختی هرمنوتیکی[۴۶]» است. در این مرحله محقق باید برداشتهای خود را از تحلیل دادهها مکتوب کند. این مرحله نیز شبیه «یادداشت برداری» در گراندد تئوری است و نیازمند تعامل طولانی با دادههاست. گام پنجم «حفظ ارتباط مستمر و قوی با پدیده[۴۷]» است. اهمیت این گام در حفظ انسجام تحقیق است زیرا به این ترتیب محقق باید تا پایان پژوهش به پرسشها و اهداف اولیه پایبند بماند. وان مانن آخرین توصیه را با عنوان «برقراری تعادلی در بافت با در نظر گرفتن همزمان کلیت و اجزا آن»[۴۸] مطرح میکند. به این معنا که محقق هرچند به جزئیات توجه دارد، اما کلیت بافت را فراموش نمیکند.
روش او به طور ویژه در چه حوزه هایی به کار رفته است؟
همانطور که عرض کردم ون مانن استاد علوم تربیتی است و آثارش بیشتر در حوزۀ تعلیم و تربیت بوده است. با این حال، سایر رشتهها نیز از رهیافت پیشنهادی او استقبال کردهاند. بویژه محققان حوزۀ پرستاری بیشتر از سایر رشتهها به آثار وان مانن توجه نشان دادهاند. تا آنجا که میدانم دهها مطالعۀ کیفی در حوزه بهداشت و پرستاری با این روش انجام شده است.
آیا تا کنون این روش در هنر به کار رفته است؟
در میان آثار فارسی نمونهای از حوزه هنر ندیدهام و چه بسا انجام شده و من بیاطلاعم. اما حتی اگر از روش ون مانن در هنر استفاده نشده باشد، دلیلی ندارد که این رهیافت در هنر کاربردی نداشته باشد. زیرا نه ون مانن و نه هیچ یک از محققانی که رهیافتهای پدیدارشناختی را معرفی کردهاند، دیدگاه خود را منحصر به یک رشته نمیدانند. زیرا روش پژوهش ابزاری در اختیار محقق است که به کمک آن به پرسشهای خود پاسخ گوید و به دلیل وجوه مشترکی که در علوم انسانی وجود دارد، معمولاً از یک روش میتوان در رشتههای مختلف استفاده کرد. همانطور که «پیمایش» همزمان در بسیاری از رشتهها کاربرد دارد، پدیدارشناختی ون مانن نیز میتواند در عرصههای مختلف به کار آید. اتفاقاً یکی از دلایل اصالت یک پژوهش «اصالت روششناختی» است. به این معنا که محققی برای نخستین بار از یک روش تحقیق در حوزه موضوعی مشخصی استفاده کند. قبلاً در یادداشتی با عنوان «اثبات اصالت در پژوهش[۴۹]» به این موضوع پرداختهام.
تفاوت روش پدیدارشناختی ون مانن با گیورگی چیست؟
تفاوتهای این دو رهیافت بیش از آنکه در اصول یا ماهیت باشد، در گامهای پیشنهادی برای اجرای یک پژوهش پدیدارشناختی است. مثلاً بر خلاف فرایند شش مرحلهای ون مانن، گیورگی چهار مرحله را پیشنهاد میکند. ضمن آنکه فراموش نکنیم سنتهای پژوهشی این دو محقق با هم متفاوت است. ون مانن استاد علوم تربیتی است و حوزه کار گیورگی روانشناسی است. هر چند این دو عرصه چندان از هم دور نیستند، اما سنتهای پژوهشی متفاوتی دارد. منظورم از سنت پژوهشی آن اصول نانوشته ولی جاری و ساری در یک رشته است که خواسته و ناخواسته بر چگونگی مواجه محققان با موضوع مورد مطالعه تاثیر میگذارد. گیورگی روش خود را با عنوان «پدیدارشناسی توصیفی در روانشناسی[۵۰]» معرفی میکند و در قلمرو «روانشناسی انسانگرایانه[۵۱]» از آن بهره میگیرد. اخیراً در سایتی[۵۲] مصاحبهای از گیورگی میخواندم. ایشان در آن مصاحبه داستان آشنایی خود را با پدیدارشناسی روایت میکند و میگوید برای نخستین بار این مفهوم را از وان کام میشنوند. بعد به آن علاقهمند میشود و در تمام پنجاه سال گذشته که در این مسیر حرکت میکند همیشه کوشیده دستاوردی از پدیدارشناسی برای روانشناسی که رشته اصلی اوست به ارمغان بیاورد. بنابراین، دغدغۀ او همیشه وجه کاربردی پدیدارشناسی در حرفهاش بوده است.
همچنین برای ما از تفاوتهای روش ون کام با ون مانن بگویید.
ون کام در ۱۹۶۶ و سالها قبل از ون مانن روش خود را ارائه کرده است. حوزه موضوعی او روانشناسی بوده از پیشگامان پدیدارشناسی تجربی در این رشته است و روش او را «روانشناسی پدیدارشناختی[۵۳]» میگویند. حوزۀ کار ون مانن علوم تربیتی است، هر چند روش او در بسیاری از رشتهها به کار گرفته شده است. ون کام روشی شش مرحلهای پیشنهاد میکند که با شناخت دقیق مسئله و تدوین پرسشها شروع میشود و با گردآوری دادهها و توصیفهای مرتبط؛ تحلیل دادهها؛ فرموله کردن و ارائه نتایج ادامه مییابد. البته شیوهء او بعدها توسط متخصصان دیگری در روانشناسی بازنویسی شد و ویرایشهای تازهای از آن ارائه گردید. شبیه اتفاقی که در حدود نیم قرن گذشته برای گراندد تئوری رخ داده و ما اکنون چند شکل متفاوت از آن داریم. اخیراً در رسالهای که در سال ۲۰۱۳ در دانشگاه ولونگونگ استرالیا دربارۀ تجربۀ زیستۀ بیماران اسکیزوفرنی انجام شده بود، دیدم که با استناد به منبع دیگری این شش گام پیشنهادی وان کام به چهار مرحله تبدیل شده بود، اما مرحله نخست خود شامل هشت بخش بود. شیوهء وان مانن هم که به اختصار حضورتان عرض کردم.
پدیدارشناسی به عنوان فلسفیترین روش پژوهشی کیفی نقشی محوری در رویکرد کیفی دارد و رد پای آن در سایر روشها نیز دیده میشود. به سخنی دیگر، میتوان گفت نگاه پدیدارشناختی در همۀ روشهای کیفی حضور دارد. مثلاً محققی که از گراندد تئوری استفاده میکند در فرایند تحلیل دادهها نگاهی پدیدارشناختی به معانی و مفاهیم مستخرج از دادهها دارد. ضمن آنکه فراموش نکنیم روشهای کیفی بیش از آنکه با هم متفاوت باشند، به هم شبیهاند. همگی زیر یک چتر قرار دارند. در نتیجه روح پدیدارشناختی در این روشها دیده می شود.
در نهایت این که به نظر می رسد ما در حوزۀ روش های تحقیق کیفی و برای نمونه پدیدارشناسی با کمبود منابع مواجهیم. شاید بهتر است روش هر یک از متخصصان روش کیفی پدیدارشناسی در قالب یک اثر معرفی و تشریح شود. در بیشتر منابعی که مرور کردم، همه به توضیحات مختصر اکتفا کرده اند و دید دقیقی به خواننده نمی دهند. به نظر شما خاستگاه این کمبود چیست؟
خاستگاه این کمبود ناشی از این واقعیت است که بسیاری از نویسندگان و مترجمان این آثار خود «تجربهء زیسته» انجام یک پژوهش کیفی ندارد! یعنی خودشان تحقیق کیفی مستقل و مفصلی انجام ندادهاند. در نتیجه با مسائل و دشواریهای انجام آن آشنا نیستند. پژوهش کیفی مهارت و هنری است که یادگیری آن نیازمند کار عملی در این زمینه است.
[۱] Methodology
[۲] Method
[۳] Ontology
[۴] Epistemology
[۵] Approach
[۶] Qualitative Methods
[۷] Grounded Theory
[۸] Phenomenology
[۹] Ethnography
[۱۰] Discourse Analysis
[۱۱] Context
[۱۲] Contextual
[۱۳] Evidence-based
[۱۴] Van Kaam
[۱۵] Colaizzi
[۱۶] Giorgi
[۱۷] Van Mannen
[۱۸] Diekelmann
[۱۹] Clark Moustakas
[۲۰] Encyclopedia of Qualitative Research Method
[۲۱] Transcendental, Existential, Hermeneutic, Linguistic, and Ethical Phenomenology
[۲۲] Lived Experience
[۲۳] منصوریان، یزدان. (۱۳۹۳) بازتاب «تجربههای زیسته» در پژوهش. سخن هفته لیزنا، شماره۱۹۲. http://www.lisna.ir
[۲۴] Lifeworld
[۲۵] Lived Body
[۲۶] Lived Time
[۲۷] Lived Space
[۲۸] Lived Human Relations
[۲۹] http://www2.atfmag.info/
[۳۰] Maximum Variation Sampling
[۳۱] Snowballing Sampling
[۳۲] Criteria-Based Sampling
[۳۳] منصوریان، یزدان (۱۳۹۱) «تمایل به تعمیم در تحقیق». پایگاه تحلیلی خبری لیزنا. سخن هفته شماره ۹۴. http://www.lisna.ir
[۳۴] Interviewee, Informer, Participant and Colleague
[۳۵] Trustworthiness
[۳۶] Generalizeability
[۳۷] Validity
[۳۸] Blank Mind
[۳۹] Free Mind
[۴۰] Researching Lived Experience
[۴۱] Turning to the Nature of Lived Experience
[۴۲] Investigating Experience as We Live It
[۴۳] Hermeneutic Phenomenological Reflection
[۴۴] Concepts, Themes and Categories
[۴۵] Thematic Analysis
[۴۶] Hermeneutic Phenomenological Writing
[۴۷] Maintaining a Strong and Oriented Relation
[۴۸] Balancing the Research Context by Considering Parts and Whole
[۴۹] منصوریان، یزدان (۱۳۹۱) «اثبات اصالت در پژوهش. پایگاه تحلیلی خبری لیزنا. سخن هفته شماره ۸۶.
[۵۰] Descriptive phenomenological method in psychology
[۵۱] Humanistic Psychology
[۵۲] http://phenomenologyblog.com/?p=485
[۵۳] Psychophenomenological Method