انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آیا راه حل نهایی (یهودکشی) باید به یک سرگرمی تبدیل شود؟

یان تامسون برگردان آناهیتا ماکوئی

مؤلف ایتالیایی و بازمانده‌ی‌ آشویتس، پریمو لوی، را در جولای ۱۹۸۶، نه ماه قبل از مرگش در منزلش در تورین ملاقات کردم. تیشرت بر تن داشت و نشان خال‌کوبی ۱۷۴۵۱۷ اردوگاه آشویتس بر بازوی چپش نمایان بود. (نوعی استعداد خاص آلمانی در طبقه‌بندی). چگونگی زنده‌ماندن لوی، هشداری است برای کسانی که قضاوت عجولانه ای دارند و تنها محکوم می‎کنند: فقط کسانی که از اردوگاه‎های نازی­ها باز‎مانده‎اند حق دارند ببخشند یا محکوم کنند.

لوی می‎گوید، تلاش برای بازسازی سینمایی “راه‌حل نهایی”، مواجهه‌ی دوباره‌ی با ترس از مرگ بود. پس از مدت­ها سریال عامه‌پسند هالیوودی “هولوکاست”، با بازی مریل استریپ، بهانه‌ای شد که ۳۳ سال سکوت درباره‌ی جنگ هیتلر علیه یهودیان بشکند، اما لوی نگران بود که درامِ بیش از حد، عمق فاجعه‌ی آشویتز را ناچیز جلوه دهد که در آن صورت فرآیند فراموشی آغاز می‌شود. در دهه‌ی ۱۹۷۰ فیلم‎های مخاطب‌فریب دیگری درباره‌ی خشونت نازی‌ها ارائه شد؛ فیلم‎های پرفروشی چون The Night Porter و Salon Kitty که پی‌رنگی از فانتزی روابط جنسی بین زندانیان و افسران اس‌اس داشتند.

پسر سائول، اولین فیلم کارگردان مجار ۳۹ ساله، لازلو نمس، در مقابل تمایل ما به ساده‌انگاری و قضاوت‌گری می‎ایستد. فیلم بر پایه‌ی اتفاقات واقعی ساخته شده داستان گروهی یهودی در آشویتس را روایت می‌کند که باید برای بقا با هم هم‌کاری کنند. در ازای لباس و غذا، زندانیان موسوم بهSonderkommandos می‌باید یهودیان هم‎بند خود را به اتاق‎های گاز ببرند. این فیلم که برنده‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی نیز بوده است هیچ توضیح اغراق‎آمیز و گل‎درشتی ارائه نمی‎دهد از این‎که نازی‎ها چگونه دیگران را به تباهی اخلاقی کشاندند. همان‌طور که نگهبان آشویتس در فیلم «اگر که مردی باشد» می‎گوید: «این‌جا چرایی در کار نیست».

سائول در قسمت دهشتناک «خط اس‌اس» کار می‎کند؛ انسان‎ها باید به‌نحو بهینه به اتاق‎های گاز فرستاده شوند. روزی در اکتبر ۱۹۴۴، زمانی که سائول درحال پاک‌سازی اتاق گاز است، جسد یک پسربچه را می­یابد که به گمانش پسرش است. نجات یک جسد از بهره‌برداری صنعتی اجساد یهودیان – خاکستر و دندان‎هاشان – نوعی کرامت انسانی تلقی می‎شود. بنابراین، سائول همه‌چیز را به خطر می‎اندازد تا پسر را با شئونات یهودی به خاک بسپارد. در این زمان، اواخر جنگ، نازی‎ها چنان موشکافانه عمل می‎کنند که محکومین تا زمانی که درهای اتاق گاز بر روشان بسته می‌‎شود اشتباها فکر می‎کنند به حمام آمده‌اند. فیلم به طرز موحشی با صدای یهودیان مجاری آغاز می‎شود که درحال خفگی از زیکلون-­بی (نوعی سم موش) خود را به در می‎کوبند.

برخلاف کمدی نخ‌نمای روبرتو بنینی «زندگی زیباست» (۱۹۹۷)، فیلم مجارستانی این سوال را مطرح می‎کند که آیا “داستان” می‎تواند رعایت‌گر حق درباره‌ی آشویتس باشد. فیلم‌های دیگری نیز وجود دارند که کشتارهای دوران اخیر را به تصویر می‎کشند اما هیچ‌کدام به‌اندازه‌ی آنچه آلمانیان هیتلر در قلب اروپای متمدن کردند سبعانه و متاثرکننده نبوده‌ست. اما آیا می‌باید چنین رنج عظیمی جهت سرگرمی ما بازسازی شود؟ آیا این کار اخلاقا رواست؟ این بحث جدید نیست.

مستند آلن رونه، «شب و مه»، در سال ۱۹۵۵، که در دهمین سال‌گرد تسخیر اردوگاه‎های کار اجباری نازی‌ها اکران شد، مجموعه‌ای تصاویر قدیمی و رنگی زمان حاضر اردوگاه آشویتس و مایدانک را به نمایش می‎گذارد. کلود لانزمان، کارگردانِ برنامه‌ی ۹ ساعته‌ی تاریخ شفاهی، معتقد است مجموعه‌‌عکس‎های گیسِ ‌بریده‌ی زنان زندانی و چمدان‎هاشان درآشویتس، قدرت اثرگذاری خود را از دست داده است. تعجبی ندارد که «فهرست شیندلر»، ساخته‌ی اسپیلبرگ، از نظر لانزمان اثری ظاهرفریب و متظاهرانه ‎است که گویی این تراژدی یهودی را به مرتبه‌ی رویدادی جزیی فروکاسته‌. اما، برخلاف، «پسر سائول» تحسین لانزمان را برانگیخته است. او می‎گوید: این فیلم بسیار اصیل و هنجارشکن است. فیلمی است که تعبیری راستین از آنچه اتفاق ‎افتاده ارائه می‎دهد. چطور فیلمی می‎تواند این میزان از شرارت پوچ را به مخاطب انتقال دهد؟

بیننده، به مدت ۲ ساعت، صورت ترسان سائول را تماشا می­کند که در آشویتس دنبال خاخام برای برگزاری مراسم تشییع‌جنازه‌ی پسرش می‎گردد. موسیقی در فیلم وجود ندارد، اما سایه‎های زرد و سبزفام، آشویتس را چون ننگی انسانی برای تماشاگر تداعی می‎کند. ماشین نابودی («آنطور که لانزمان می‎گوید») با پس‎زمینه‌ی صدای زنجیر و به هم­خوردن درِ واگن‎های قطار و بیل‎های آهنی قدرت می‎گیرد. نماهای نامشخص از جزئیات یونیفرم‎های آلمانی و اجساد برهنه، دوزخ دانته‌وار را به نمایش درآورده است.

پسر سائول، اثری بنیان‌کن مشابه «بیا و ببین» (۱۹۸۵) ساخته‌ی اِلِم کلیموف دارد. غیاب معنی و توضیح هدف از برپایی اردوگاه‎های نازی ما را وادار می‎کند براساس وسواس¬های‎های فرهنگی خودمان در رابطه با آلمان نازی و نابودی یهودیت اروپا واکنش نشان دهیم. اغلب سالی نمی‌گذرد که فیلمی ساخته نشود که نمایش‌گر نشان‎های طلایی، چکمه‎های ممهور و سیاه نظامی و افسران دگرآزار اس‌اس باشد؛ فیلم «پیانونواز» پولانسکی یا «در تاریکی» آگنیژگا اولاند فیلم‎های خوبی هستند. طراحی شده‎اند تا کورسوی امیدی را در ما زنده نگاه دارند، اما واقعیت این است که هیتلر و مهندسان نژاداندیش او هیچ امیدی برامان باقی نگذاشتند. در آشویتس، کشتار یهودیان و سایر عناصر نامطلوب رفته‌رفته به امر مقدسی تبدیل ‎می­شد؛ به‌همین‌ترتیب، آلمان نیز از جوامع متمدن فاصله می‎گرفت.

اکنون، هفتاد سال گذشته و هنوز در تلاشیم تا فاجعه‌ای که یهودیان را در طوفان هیتلر گرفتار کرد درک کنیم. پسر سائول، به خاطر اصالت مستند­گونه­اش، به اشتباه، با فیلم«منطقه‌ی خاکستری» تیم بلیک نلسون که صحنه­هایی از شورش در آشویتس در پاییز ۱۹۴۴ را به نمایش می­گذارد مقایسه شده­ است. این فیلم عنوان خود را از تاریک­ترین (و بحث‌انگیزترین) نوشته‌ی پریمو لوی وام گرفته‌ست. اما، متاسفانه، این فیلم­ها هیچ­یک به سوال اصلی پاسخ نمی­دهند: چطور کشوری که باخ و گوته را پرورش داد توانست چنین جنایتی مرتکب شود و همه‌ی یهودیان را در نظام قضایی خویش از بین ببرد. «منطقه‌ی خاکستری» با ملودی احساساتی ویلونش در آن واحد سبعیت نازی‌ها را هم باشکوه و هم آکنده از دنائت و ذلت جلوه می‌‌دهد.

در برهوت سینمایی که بتواند نمایش‌گر قساوت نازی­ها باشد، پسر سائول، نمونه‌ای است نادر. کارگردان هم خود را مصروف نمایش جنبه­های حیوانی پروژه­های هیتلر نکرده است. درعوض، همه‌چیز را در هیئت رنج یک انسان نشان می‌دهد. چهره‌ی سائول در نماهای نزدیک به‌طرز شگفت­آوری احساس همذات­پنداری و هم‌دلی مخاطب را برمی‌انگیزد. تلاش از سر استیصال او برای خاک‌سپاری پسرش بی دلالت‌های مبتذل سینمای ژانر «هولوکاست» روایت می­شود. بااین‌حال، باز مای مخاطب از جسارت او که تصمیم دارد درچنان شرایطی کودکی بی­گناه را به خاک بسپارد بهت‌زده می‌شویم.

برخلاف انتظار، پسر سائول پر­فروش­ترین فیلم مستقل گیشه‌ی مجارستان شد، درحالی‌که آلمان مشخصا مردد بود فیلمی را به اکران درآورد که به به نحوی از انحاء شرم و ندامت ملی را برمی‌انگیخت. تا سال‎ها پس از جنگ، نویسندگان و فیلم‌سازان آلمانی از ذکر نام نازی ها و قربانیان‌شان ابا داشتند. (هاینریش بُل، به‌جای واژه‌ی یهودیان، از واژه‌ی بره‌ها استفاده می­کرد). اکنون راه و رسم آلمان‎ها برای عبور از گذشته و سوگواری برای قربانیان کار اجباری نازی‌ها مابه‌ازای خویش را در فیلم تابوشکن لازلو نمس را نیز در خود دارد. تمام مرگ و زندگی در تنماهایی آتش‌بار، بگذار که ما را به تسخیر خویش درآورند.

لینک زبان اصلی: http://www.spectator.co.uk/2016/04/should-the-final-solution-ever-be-made-into-entertainment/