هفتاد سال پایداری: خاطرات حسین شاهحسینی. جلد اول: ۱۳۲۰-۱۳۶۰. بهکوشش امیر (بهروز) طیرانی. تهران: چاپخش، ۱۳۹۴. ۸۲۴ص. مصور. ۴۹۰۰۰۰ ریال.
احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطیت ایران بحثی نزدیک به این مضمون دارد که تاریخ تنها شرح زندگی پادشاهان و سرداران و جنگها نیست؛ تاریخ تکاپوی توده مردم است که تاریخسازاناند. او در اثر برجسته خود، سیر جنبش مشروطه را در میان توده مردم و پهلوانیهای قهرمانان گمنام جستوجو کرد.
نوشتههای مرتبط
بررسی «اکنون» در گذشته تاریخی و جستوجوی رابطه منطقی بین رویدادها هدف پژوهش تاریخی است. برای این کار تنها به تورّق روزشمارها و زیر و رو کردن شرح حال رجال نباید بسنده کرد. جریان تاریخ در میان اقشار اجتماعیِ فعال و تأثیرگذاری شکل میگیرد که در میدان رویدادها حضور دارند. اما همواره شناختن این بخش از تاریخ با تمام جزئیاتش دشوار و گاه ناممکن است.
آقای حسین شاهحسینی (متولد ۱۳۰۶ در محله سرچشمه تهران) از مبارزان سرشناس نهضت ملّی ایران است که در طول سالهای دراز حضور اجتماعی و سیاسی، همچنان به نام نیک و محبوبیتش شهره است. او در این کتاب که حاصل گفتوگو با امیر طیرانی است، از زندگی خود و قشرهایی از مردم در سالهای پرتکاپوی جنبشهای اجتماعی و سیاسی معاصر ایران سخن گفته است.
کتاب با شرح دوران دبیرستان و دوستی و همنشینی با محمّد نخشب آغاز میشود. او از تأثیراتی که از پدرش شیخ زینالعابدین نوری پذیرفته سخن میگوید و نیز آشنایی با افکار شماری دیگر از ترقیخواهان. برای مثال از شیخ حسین لنکرانی یاد میکند که با اساس سلطنت مخالف و جمهوریخواه بود. این بخش شامل اطلاعات ارزشمندی از زندگی مردم و وضعیت اصناف در محلههای قدیمی و همجوار بازار تهران است. کتاب از نظر «جغرافیای تاریخی تهران» در دوره مورد بحث نیز منبع باارزشی است. روایت دست اول آقای شاهحسینی از پاتوقهای سیاسی بعد از شهریور ۱۳۲۰ در مناطق مرکزی پایتخت ـ که به طور عمده قهوهخانهبودند ـ خواندنی است؛ از آن جمله است قهوهخانه حاج اسماعیل کریمآبادی، رئیس صنف قهوهچیها در پامنار و پسرش ابراهیم کریمآبادی، از هواداران نهضت ملّی در قبل و بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. شرح او از پاتوق و پاتوقدارهای محلات تهران با معرفی رؤسا و سرکردگان بانفوذ اصناف کامل میشود که در بسیج مردم و بازاریان در دوره نهضت ملّی نقش داشتند. او صنف آهنفروشان، لوافها (زیلوبافان و خیمهدوزان)، قهوهچیها و بارفروشان را اصناف صاحبنفوذ آن روزهای تهران میخواند. مسجدها و هیئتهای مذهبی فعال هم جای خاص خود را دارند. آقای شاهحسینی از امامانِ جماعتِ دارای نفوذ کلام یاد میکند که در بینشان افرادی سرشناس دیده میشوند: مسجد فخرآباد/ حاج میرزا خلیل کمرهای؛ مسجد سلمان و سپس مسجد نایب/ حاج شیخ رضا سراج؛ مسجد سیّد عزیزالله/ آیتالله خوانساری؛ مسجد بهرام (پامنار)/ آیتالله کاشانی. معرفی هیئتهای مذهبی اصناف، تفاوتها و انشعابهای صورت گرفته در آنها، و واعظان و مداحان پرطرفدار نیز از اطلاعات جالب کتاب است. او از هیئت بنیفاطمه که خود در آن حضور مییافته بیشتر سخن میگوید و همینطور هیئت حسنین در خیابان چراغ برق و مسجد سراجالملک و هیئت بزّازها که در جریان انقلاب ۵۷ نیز فعالیت بسیاری کردند.
حسین شاهحسینی در نوجوانی و جوانی ورزشکار حرفهای بوده است و بخشی از خاطرات او به حضورش در تیمهای ورزشی اختصاص دارد. او در سال ۱۳۲۸ هم در «سازمان نگهبانان آزادی» مظفر بقایی فعالیت میکرد و هم با «مجمع مسلمانان مجاهد» شمس قناتآبادی، طرفداران آیتالله کاشانی و فداییان اسلام نزدیک بود. حتی در فردای ترور هژیر، وزیر دربار، دستگیر شد و سه ماه به زندان افتاد. شاهحسینی تا پیش از جدا شدن آیتالله کاشانی از دکتر مصدق در کنار او بود. مدتی در حزب زحمتکشان بقایی فعالیت کرد، اما پس از انشعاب خلیل ملکی و یارانش از آن حزب کناره گرفت. از آنجا که در بازار تهران کار میکرد، با فعالان بازاری نهضت ملّی پیوند داشت و اهمیت این خاطرات، بخشی به خاطر حکایتهای دست اول او از این فعالیتهاست. روایت آقای شاهحسینی از چگونگی تشکیل «جامعه اصناف و بازرگانان»، از گروههای جدّی طرفدار دولت مصدق، با بیان نحوه تشکیل «جامعه علمیه تهران»، که تشکلّی مشابه در میان روحانیون و وعاظ بود، تکمیل میشود. اکثر اعضای این تشکل نیز پس از شکاف در صفوف نیروهای نهضت، جانب دکتر مصدق را گرفتند.
شاهحسینی از آن دسته جوانان فعال نهضت ملّی بود که اگرچه خاستگاهشان بازار و هیئتهای مذهبی بود و از هواخواهان آیتالله کاشانی به شمار میآمدند، اما در یک چرخش سیاسی و به هنگام جدا شدن صفوف مبارزان، از وی گسستند. آنها جبهه هواداران نهضت ملّی را در مسیر سلامت و صلاح کشور و ملّت یافتند، به این انتخاب خود وفادار ماندند و بارها بهای سنگین آن را پرداختند. آقای شاهحسینی در خاطرات خود کمتر به قضاوت در مورد افراد میپردازد. اما به نظر میرسد که قضاوتش درباره آیتالله کاشانی به واقعیت نزدیکتر است: «به اعتقاد من آیتالله کاشانی مردی سیاسی بود که لباس روحانیت بر تن کرده بود. وی مردی فعال و بازیگر سیاسی خیلی خوبی بود که توانست نیروهای مذهبی را به حرکت در آورد و در جهت همکاری با نیروهای ملّی به کار گیرد.» (ص۱۵۶).
آقای شاهحسینی روایات دست اول خود را به عنوان یک شاهد و فعال میدان عمل، از ۳۰ تیر ۱۳۳۱، ۲۵ مرداد ۱۳۳۲و گردهمایی بعدازظهر آن روز در میدان بهارستان (که در کتاب چند بار بهسهو «۲۶ مرداد» آمده) و همچنین کودتای ۲۸ مرداد بیان کرده است. برخی از این خاطرات پیشتر در مصاحبههای متعدد وی با رسانهها نقل شده بود. اما بازگویی یکجای آنها در این کتاب مغتنم است. او پایین کشیدن مجسمههای رضاشاه و محمدرضاشاه را صرفاً تصمیم مردم میداند. این با توضیح دکتر مصدق همخوان نیست که خود از احزاب ملّی خواسته بود تا برای پیشگیری از بیحرمتی به مجسمهها چنین کنند. او در توضیح طرح شعارهای «ما پیرو قرآنیم، ما شاه نمیخواهیم» و شعارهای جمهوریخواهانه میگوید که اینها واکنشهای عادی مردم در برابر کودتا بوده است که نمیشد از آن جلوگیری کرد و این که «در آن دو روز اختیار دست مردم بود» (ص۱۸۹).
آقای شاه حسینی خاطراتی از «فداییان اسلام» و نواب صفوی دارد که در مواردی ناشنیده است. در هنگام بازداشت نواب صفوی، او از طرف دولت مصدق مأمور میشود که به اتفاق ابراهیم کریمآبادی به ملاقات وی در زندان برود، از نظریات فداییان اسلام باخبر شود و راهی برای «رفع کدورتها» بیابد. اما این مذاکرات به نتیجه نمیرسد. در یکی از این ملاقاتها از نواب صفوی راجع به ترور هژیر میپرسد. پاسخ او این بود که «سیّد حسن [امامی] رفیق و همراه ما بود ولی درباره ترور هژیر ما هیچ توصیهای به او نکرده بودیم» (ص۱۳۶). از این رو اقدام به آن ترور را تصمیمی فردی میداند. شاهحسینی میگوید که در روز کودتا در چهارراه سرچشمه عدهای از فداییان اسلام را دیده است که به صف جاهلهایی پیوستند که علیه مصدق و به نفع شاه شعار میدادند (ص۱۹۰). در ادامه، حکایتی عجیب را تعریف میکند. چندی پس از کودتا، زمانی که به خاطر فعالیت در «نهضت مقاومت ملّی» دستگیر میشود، او را به همراه شیخ باقر نهاوندی از وعاظ سرشناس هوادار مصدق به فرمانداری نظامی تهران میبرند. آنها در کنار سرلشکر دادستان، حاج ابراهیم صرّافان از اعضای فداییان اسلام را میبینند. تیمسار دادستان آن دو را سرزنش میکند که اگر طرفدار مملکت هستید شاه حافظ کشور است و اگر دین میخواهید حاجآقا صرّافان که در «مکتب حضرت نواب صفوی رشد کردهاند» میتواند راهنمایتان باشد. بعد هم دستور میدهد آن دو را تحویل نواب بدهند. آنها را با جیپ فرمانداری نظامی به خانهای در سرچشمه میبرند که در حیاط آن نواب صفوی و خلیل طهماسبی و دیگر فداییان اسلام نشسته بودند. در آنجا صرّافان از جانب شاهحسینی و فرد دیگری از رفقای نواب از طرف نهاوندی تعهد میدهند که آنها دیگر به مملکت خیانت نکنند، به دنبال افکار مصدق نروند و در خدمت دین باشند… سپس هر دو مرخص میشوند تا به خانهشان بروند! (ص۲۳۱).
ماجرای تشکیل نهضت مقاومت ملّی در فردای ۲۸ مرداد و در خانه آیتالله زنجانی همان است که در منابع دیگر نیز آمده. اما روایت آقای شاهحسینی به خاطر ذکر جزئیات امر، مانند چگونگی تهیه اعلامیههای دستنوشتِ «نهضت ادامه دارد» و توزیع شبانه آنها با همکاری عباس رادنیا از بازاریان مصدقی و شخص آیتالله اطلاعات متفاوت و تازهای را شامل میشود. او ابتکار تشکیل نهضت مقاومت و اولین گامهای عملی برای ایستادگی در برابر کودتا را از آن آیتالله زنجانی میداند. دعوت از احزاب ملّی هم توسط او صورت گرفت. به گفته شاهحسینی نام نهضت مقاومت ملّی را ناصر صدرالحفاظی، فرزند حجتالاسلام سیّد علی رضوی قمی پیشنهاد کرد و درباره پیشینه همنام فرانسوی آن برای جمع توضیح داد. دو هفته طول کشید تا با احزاب ارتباط برقرار شد . دکتر عبدالله معظمی، رئیس سابق مجلس شورای ملّی که دستگیر نشده بود، از آغاز در جریان همه اقدامات بود و «اصلاح حقوقی اعلامیههایی را که نهضت منتشر میکرد» بر عهده داشت. به گفته شاهحسینی نخست رحیم عطایی (خواهرزاده مهندس مهدی بازرگان) به نهضت دعوت شد و بعد مهندس بازرگان به پیشنهاد صدرالحفاظی به نهضت پیوست، اما همکاری او «در مراحل اول فعالیت نهضت مقاومت ملّی در کادر بالا نبود». در ابتدا به مردم گفته میشد که رهبری نهضت با اعضای فراکسیون ملّی در مجلس است که اکثر آنها بازداشت شده بودند. بعدها با برقراری ارتباط با نمایندگان احزاب ملّی تعریف جدیدی از هوّیت رهبری نهضت مقاومت ارائه شد. شاهحسینی در مجموع فعالیت نهضت را در مراحل نخست موفق اعلام میکند. اعتصاب ۱۶ مهر و ۲۰ آبان ۱۳۳۲را در بازار تهران سراسری و شامل همه بازار (بهجز بازار زرگرها و جواهرفروشها) و موفق میداند. او که از گردانندگان مراسم هفتم شهدای ۱۶ آذر دانشگاه تهران بود توصیفی از حضور پرشمار مردم دارد.
به گفته آقای شاهحسینی حضور بازاریها در نهضت مقاومت برجسته بود و به بازداشت و زندان و تبعید برخی از آنها (مانند حاج حسن شمشیری، حاج محمود مانیان و حاج نقی انوری) انجامید. او نقش داریوش فروهر را در شکل دادن به سازمانهای نهضت مقاومت ملّی (محلات، اصناف، ادارات و …) زیاد میداند. آیتالله زنجانی با همه احزاب و دستهها، حتی حزب توده ایران (به واسطه فرزندش که عضو آن بود) ارتباط داشت. شاهحسینی میگوید که آیتالله زنجانی به تودهایها اعتماد نداشت و این سوءظن با خُلف وعده حزب توده در اعتصاب عمومی ۲۰ آبان ۱۳۳۲ تأیید شد؛ زمانی که بازار و دانشگاه به اعتصاب پیوستند، اما حزب توده برخلاف تعهدش کارخانههایی را که در آنها نفوذ داشت به اعتصاب نکشاند.
شاهحسینی از افراد نزدیک به آیتالله زنجانی بود و از همین روی بخشی از کتاب به خاطرات وی از ایشان اختصاص دارد. در بخشی نیز به دکتر حسین فاطمی پرداخته است و در آن از بیان مخالفتهای احزاب و رجال ملّی با وی خودداری نکرده است. او مخالفان فاطمی را دو دسته میداند: عدهای که از آغاز با معاونت نخستوزیری و سپس وزارت خارجه او مخالف بودند و گروهی که به دلیل سخنرانی تند و هتاکیاش به شاه در بعد از ظهر ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ در میدان بهارستان با وی مخالف شدند. در زندان، فاطمی با آیتالله زنجانی ارتباط داشت. به گفته آقای شاهحسینی «حدود هفتاد نامه میان دکتر فاطمی و دکتر مصدق و حاج سیّد رضا زنجانی مبادله شد». اگرچه شماری از آنها در سالهای گذشته انتشار یافته است، اما او میگوید که همه نامهها منتشر نشده و رساننده برخی از آنها خود وی بوده است (ص۲۷۶).
خاطرات آقای شاهحسینی ـ که مسئول بخش محلات نهضت مقاومت ملّی بود ـ از سازمان و روشهای فعالیت نهضت خواندنی است. او گردانندگان اصلی نهضت را معرفی میکند. مسئول مالی نهضت، حاج حسن قاسمیه بود که با ارتباطات وسیعی که در بازار تهران داشت هزینههای کارها را فراهم میکرد. شاهحسینی از طرف آیتالله زنجانی مأمور کمکرسانی به خانوادههای زندانیان سیاسی بود. این کمکها تا آستانه انقلاب ۵۷ ادامه یافت. در میان خانوادههایی که به آنها کمک مالی میشد، نام خانواده وارطان سالاخانیان از تشکیلات مخفی حزب توده ایران نیز دیده میشود که به همراه کوچک شوشتری به دام فرمانداری نظامی تهران افتاد و هر دو در زندان جان باختند. برای چاپ اعلامیهها و نشریات نهضت (راه مصدق و مکتب مصدق) تجارب دکتر محمدعلی خنجی و دوستانش در انتشار نشریات مخفی به کار آمد. شاهحسینی نامهای بسیاری از مغازهداران و اصناف هوادار نهضت مقاومت را بر میشمارد که به یاریشان آمدند. این اسامی و توضیحات وی درباره برخی از فعالانِ کمتر شناخته شده، از اطلاعات ارزشمند کتاب است (صص۲۸۱-۳۰۵). او همچنین از ابتکارهای فعالان نهضت یاد میکند؛ مانند آتش افروختن برفراز قلّه توچال توسط کوهنوردان حزب ملّت ایران در زادروز مصدق (ص۲۵۰). او از یک مورد تلاش خود، داریوش فروهر، سعید فاطمی و شیخ باقر نهاوندی برای ارتباط با آیتالله کاشانی و دعوت از وی برای یک اقدام مشترک یاد کرده است . همکاریای که با مداخله دستگاه امنیتی و انتظامی ناکام ماند و در آینده نیز تکرار نشد. سرانجام در اواخر سال ۱۳۳۴ آیتالله زنجانی از تهران تبعید میشود، حزب ایران از نهضت خارج میشود و با افزایش فشار حاکمیت، همکاری مردم با نهضت بهتدریج کمتر شده، جریان مبارزه از تکاپو میافتد.
تغییر فضای سیاسی کشور و گشایش نسبی آن در فاصله ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ و تجدید حیات جبهه ملّی (موسوم به جبهه ملّی دوم) موضوع فصل پنجم کتاب است. آقای شاهحسینی شرحی از چگونگی گردآمدن اعضای جبهه ملّی اول، احزاب و نمایندگان فراکسیون نهضت ملّی در مجلس و وزرای کابینه دکتر مصدق میدهد که خواندنی است؛ همینطور توضیحات او از نحوه سازماندهی حوزههای جبهه و برگزاری جلسات حزبی و گردشهای دستهجمعی جوانان عضو و… . او خود «مسئولیت سازمان محلات، سازمان بازار و انتشارات» را بر عهده داشت. اسامی شماری از فعالان حوزهها و تشکیلات محلی جبهه ملّی دوم نیز آورده شده است. از آنجا که او در اغلب فعالیتهای علنی جبهه ملّی در این دوره حضور داشته و در برخی صحنهگردان بوده، آگاهیهای بسیاری را در روایتهایش میتوان یافت. از نکات جالب، ادامه حضور فعالان بازاری در جبهه ملّی دوم است، تا آنجا که در سالهای ۱۳۳۹ – ۱۳۴۲ بازار و دانشگاه دو بازوی توانای جبهه را تشکیل میدهند.
گذشته از تعریف وقایعی چون برگزاری مراسم تشییع محمود نریمان از رجال خوشنام نهضت ملّی و مشارکت در برگزاری مراسم تشییع دکتر ابوالحسن خانعلی که در جریان اعتراض معلمان در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ جان باخت، به برگزاری گردهمایی میدان جلالیه و امدادرسانی به مردم در سیل جوادیه پرداخته و اطلاعات بسیاری در این صفحهها عرضه داشته است. او به طور ضمنی به حضور طرفداران حزب توده در گردهمایی جلالیه اذعان میکند که در حمایت از شاپور بختیار ـ زمانی که برخلاف قول و قرار قبلی، به پیمان سنتو و کنسرسیوم حمله کرد ـ شعار دادند (ص۳۴۴). مشاهدات او در روز فاجعهبار اول بهمن ۱۳۴۰ نیز خواندنی است که خود یکی از گردانندگان تظاهرات دانشآموزان از مقابل دارالفون به سمت دانشگاه بود. تظاهراتی که بهزودی از کنترل او و دوستانش خارج میشود، شعارها تغییر مییابد و به شعارهای تند ضد شاه و سلطنت تبدیل میگردد. میگوید: «در همانجا احساس کردیم علاوه بر جبهه ملّی نیروهای دیگری نیز دستاندرکار تظاهرات بودهاند و ایجاد تشنج و درگیری از پیش برنامهریزی شده بود.» (ص۳۴۸). آقای شاهحسینی درباره گزارش کمیسیون تحقیق این ماجرا در جبهه ملّی نیز نکاتی را بیان کرده، میگوید که واقعه اول بهمن به اختلافات درونی جبهه افزود.
در کتاب شرح مفصلی از برگزاری کنگره اول جبهه ملّی در دی ماه ۱۳۴۱ آمده است که بسیار خواندنی است. کنگره با حضور ۱۷۵ نفر از نمایندگان منتخب سازمانهای جبهه ملی از سراسر کشور در خانه حاج حسن قاسمیه برگزار شد. روایت آقای شاهحسینی در کنار صورتجلسات کنگره و بخشی از گزارشهای مأموران ساواک که در سالهای اخیر منتشر شده است، و همچنین اسناد و بیانیههای جبهه و گزارشهای مطبوعات ـ که بهتازگی توسط همین ناشر انتشار یافته ـ میتواند تصویر نسبتاً دقیقی از جریان کنگره ترسیم کند. آقای شاهحسینی به اختلافات پدید آمده میان گروه تازهتأسیس «نهضت آزادی ایران» و رهبران جبهه پرداخته است که ریشههای آن به تفاوت برداشت از جایگاه دولت امینی و موضعگیری مناسب در برابر آن باز میگشت. عدم پذیرش «جامعه سوسیالیستهای نهضت ملّی ایران» به کنگره، مخالفتبرخیبا حضور زنان در کنگره، کشاکشها بر سر واقعه اول بهمن دانشگاه (که مشروحجلسه بحث درباره آن هنوز منتشر نشده است) و مسئله انتخاب اعضای شورای جبهه از دیگر موضوعات مورد بحث است.
پایان کار کنگره به احضار شاهحسینی به ساواک و سپس روانه زندان شدن او و رهبران جبهه ملّی انجامید. آمدن همایون صنعتیزاده به زندان و طرح پیشنهادهایی از سوی شاه اختلافات تازهای را میان سران جبهه به وجود آورد. اکثریت آنها اعتقاد داشتند تا زمانی که در زنداناند نباید با رژیم وارد مذاکره و معامله شوند. شاهحسینی به اختلافات رهبری جبهه و دکتر مصدق که به پایان کار جبهه ملّی دوم میانجامد چندان نمیپردازد و تنها میگوید که او هم به پیروی از رهبری وقت جبهه (اللهیار صالح، غلامحسین صدیقی، عبدالکریم سنجابی و کاظم حسیبی) مخالف تشکیل جبهه ملّی سوم بود و در آن شرکت نکرد.
حکایت ورزش و ورزشکاران طرفدار نهضت ملّی از جمله غلامحسین تختی صفحات بسیاری را شامل میشود که جالب و پراطلاع است. در کنگره اول جبهه، او و مرتضی تاجیک به نمایندگی از سازمان ورزشکاران حضور داشتند و تختی حتی به عضویت شورای ۳۵ نفری جبهه برگزیده شد. پیش از آن، حفظ انتظامات کلوب جبهه و تأمین امنیت گردهمایی جلالیه در برابر یورش اوباش هم با ورزشکاران بود (ص۳۸۲). کتاب شرح مفصلی در بیان اوصاف پهلوانی و جوانمردی تختی دارد که با شاهحسینی دوستی و مراوده داشته است.
حکایت جالب دیگر، مربوط به بارفروشان میدانهای میوه و ترهبار تهران است. آقای شاهحسینی از وجود یک «کمیته فرعی» نهضت مقاومت ملّی در میدان شاه (قیام فعلی) خبر میدهد که اکثر اعضای آن، از جمله حاج اسماعیل رضایی و حاج رضا حدّاد، بارفروش بودند. آنها اگرچه اهل کار تشکیلاتی نبودند ولی به نهضت کمک مالی میکردند. او از اوصاف حاج اسماعیل رضایی که پس از واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به همراه طیّب حاجرضایی اعدام شد سخن گفته است. در همین قسمت، از اقدام نیکوکارانه بارفروشان (از جمله رضایی و طیّب) در ساختن ۳۰۰ باب خانه در منطقه تیردوقلو برای افراد نیازمند و روسپیانِ سابق به تفصیل حکایت میکند که بسیار خواندنی است. آقای شاهحسینی اشارهای نمیکند که طیّب سردسته اوباش فاتح خانه دکتر مصدق در کودتای ۲۸ مرداد بود و به سوابق وی نیز چندان نمیپردازد. حتی میگوید «طیّب در ۲۸ مرداد نقش مؤثری نداشت» (ص ۴۰۸). اما به «تحوّل» او بعد از بر سر کار آمدن دولت امینی اشاره میکند. آقای شاهحسینی در مورد آنچه در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ روی داد و نقش افرادی چون طیّب و حاج اسماعیل رضایی نظریات خاصی دارد که قابل تأمل است.
او با بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی دهههای ۳۰ تا ۵۰ دوستی و آشنایی داشته است و در صفحات کتاب به تناسب از هریک یادی کرده و حکایتی گفته است. آیتالله طالقانی و دکتر علی شریعتی از آن جملهاند.
بخشی از کتاب به اعلام «فضای باز سیاسی» در کشور در سال ۱۳۵۶ و تشکیل «جمعیت ایرانی دفاع از حقوق بشر» و همکاری شاهحسینی با آن به عنوان مسئول تشکیلات اصناف اختصاص دارد. این قسمت شامل شرحی مفصل از چگونگی شکل گرفتن نخستین حرکات اعتراضی و مقدمات جنبشی است که در نهایت به سقوط رژیم پادشاهی در ایران انجامید. حُسن این روایتها در آن است که به خوانندگانی که شاهد این تحولات نبودهاند نشان میدهد که بهرغم برخی تاریخنگاریهای رسمی، حرکت منتهی به انقلاب ایران ناگهان در سال ۱۳۵۷ آغاز نشد، بلکه مقدمات و زمینههایی داشت که ریشه آنها را باید در مبارزات پیشین جست. شرح آقای شاهحسینی که با ذکر جزئیات همراه است، تقریباً همه رویدادهای مهم سال طوفانی ۱۳۵۷ را در بر میگیرد. ارتباط دوسویه او هم با رهبران جبهه ملّی و هم روحانیون سیاسی و معترض، به دید فراگیر گوینده خاطرات در شرح رویدادها یاری رسانده است. او همچنین عضو کمیته استقبال از آیتالله خمینی بود و حکایتهای جالبی از آن روز دارد. میگوید در کمیته استقبال قرار گذاشته بودند که حاج احمد صادق (از یاران نزدیک آیتالله طالقانی و پدر ناصر صادق) در فرودگاه سخنرانی استقبال را ایراد کند. ولی بعد تصمیم عوض شد و فرزند صادق امانی این کار را کرد. آقای شاهحسینی میگوید این اتفاق توجهشان را به این جلب کرد که «ظاهراً تضادها و برخوردهایی در حال شکلگیری است» (ص۴۸۴). او در همان روز در فرودگاه دچار حمله قلبی شده، چند روزی را در بیمارستان بستری میشود.
فصل هفتم کتاب شرحی مفصل و خواندنی است درباره تصدی سازمان تربیت بدنی پس از پیروزی انقلاب و مسائل ورزش کشور در آن دوران. شاهحسینی تا شهریور ۱۳۵۹ عهدهدار این سمت بود.
از روایتهای دست اول آقای شاهحسینی، ماجرای خروج اعتراضی آیتالله طالقانی از تهران است. بر طبق آن، وی دو بار دست به چنین کاری میزند و هر بار از شاهحسینی میخواهد که برای اقامت او محلهایی را بیابد. روایت کتاب حاکی از نارضایتی آیتالله طالقانی از شرایط آن روزهای کشور است و نه صرفاً بیحرمتیای که به او شده بود. شاهحسینی میگوید که طالقانی در صحبت با او حتی به گریه افتاد، بهشدت از وضعیت کشور ابراز نگرانی و از عملی نشدن وعدههایی که به مردم داده بود اظهار شرمساری کرد. وعدههایی که به گفته آقای شاهحسینی ۵۰ سال برای تحقق آنها کوشیده بود.
فصل آخر با عنوان «روحانیون و فعالین سیاسی» شامل عکس و معرفی بیش از شصت تن از فعالان نهضت ملّی و دینی، به لحاظ تاریخی یکی از باارزشترین بخشهای کتاب است. درباره بسیاری از این افراد در جایی اطلاعی ثبت نشده و با این حال نامشان در تاریخ این دوره آمده است. شماری از این افراد هم در فراز و فرودهای انقلاب در صف مخالفان یا مطرودان جای گرفتند و نامشان چنان از صفحه تاریخنگاری رسمی این دوره حذف شد که انگار هیچوقت وجود نداشتهاند! اطلاعات مختصر و مفید آقای شاهحسینی درباره این افراد بیتردید منبعی نادر و منحصر به فرد را تشکیل میدهد.
*
در خاتمه جا دارد بار دیگر بر چند ویژگیباارزش و کمیاب خاطرات آقای شاهحسینی تأکید شود. نخست روایتهای او از «عمل سیاسی» و «سیاست در میدان عمل» است که سالها در آن تجربه اندوخته است. حکایتهای وی در اغلب رویدادهایی که خود در آنها نقش داشته، بدون خودنمایی یا بزرگنمایی، خواننده را مجاب میسازد که با روایتی صحیح و صادقانه سر و کار دارد. در عبور از صفحات کتاب، بهتدریج بر اعتماد خواننده افزوده میشود و به صداقت صاحب خاطرات یقین مییابد: او ممکن است به دلایلی ترجیح دهد از موضوعی سخن نگوید، اما هیچگاه آن را پردهپوشی یا انکار نمیکند. همچنین آنجا که بیپیرایه از زندگی شخصیاشمیگوید ـ مانند حکایت دلنشینِ انتخاب همسر و تدارک ازدواجش در چهلسالگی ـ انگار خواننده را به حریم خانهاش دعوت میکند.
از آفتهایی که اغلب خاطرات رجال گرفتار آناند، تاریخپردازی و تکرار مطالب کتابهای دیگران است. در این کتاب از این آفت خبری نیست. هرجا که به اختصار از تاریخ سخن رفته، مقدمهای است برای بیان روایت خاص آقای شاهحسینی و نقل ماجرایی که خود شاهد بوده یا در آن نقش داشته است. آفت دیگر، علاقه مفرط اغلب رجال به تحلیل و تفسیرهای پُراطناب و کممایه است. در این اثر خبری از چنین افاضاتی هم نیست. در کتاب نام افراد پرشماری آمده است که گوینده خاطرات با آنها دوستی یا مراوده و همکاری سیاسی داشته و اغلبشان را از نزدیک میشناخته است. اما بهندرت به قضاوت درباره آنها پرداخته و آگاهانه از این کار دوری کرده است. در این خاطرات گلایه از دیگران و سرزنش این و آن بهندرت دیده میشود. تنها موردی که چند بار به تلخی از آن یاد شده، اعلان ارتداد گردانندگان جبهه ملّی ایران در خرداد ۱۳۶۰ است. پیداست که این امر بر آقای شاهحسینی ـ با آن همه پیشینه مذهبی و اشتهار به دیانت ـ سخت گران آمده است. با توجه به ویژگیهای یادشده، کتاب هفتاد سال پایداری را میتوان الگویی برای ثبت خاطرات فعالان سیاسی و اجتماعی معاصر ایران دانست.
اما از همه اینها که بگذریم، با دریغ پرسشی در ذهن خواننده نقش میبندد: آقای شاهحسینی چرا اینقدر دیر به فکر انتشار خاطرات خود ـ و همچنین اسناد جبهه ملّی دوم ـ افتادهاند؟ آثاری که دو سه دهه پیش، خوانندگان مشتاق بسیاری در داخل و خارج کشور داشتند و حتی از آن فراتر، میتوانستند برای فعالان اجتماعی و سیاسی روشنگر و هدایتگر باشند. این آثار، امروز و در این جهان آشفته، منشأ چه اثری میتوانند باشند؟ تردیدی نیست که نشر تاریخ معاصر یک کشور در هر وقت و به هر صورت مغتنم است. اما تأثیرگذاری اجتماعی و سیاسی این انتشار ابدی نیست و عمر محدودی دارد. کسانی که از درسنیاموختن سیاستورزان از تجربههای گذشتگان، تکرار چندباره اشتباهات و از یاد بردن مخاطراتِ پیشتر شناختهشده گلهمندند، باید چنین تأخیرهایی را از نظر دور ندارند.
این مطلب در همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود