قسمت چهارم ، آخرین قسمت
پژوهشهای فرهنگی مدرن در ایران
نوشتههای مرتبط
ناگفته نماند که «وانمودگی»، بنیان و خصیصه اصلیِ حکومت محمد رضا شاه بود. نمایندگان و نخست وزیرانِ مطیع و فرمانبردار، همگی می بایست وانمود به حراست از قانون اساسیِ مشروطه کنند. و از قضا در سایه و پناه همین پوشش و وانمودگی بود که مردم ، خصوصا روشنفکران ملی (ملی گرایان و آزاد اندیشان) می توانستند «جنبش مشروطه» را چه به طور شفاهی و یا مکتوب به تفسیر چند باره و چند باره درآورند و بدین سان آنرا زنده نگاه دارند. هر چند در دوران حکومت محمدرضا پهلوی ممکن بود ، یادآوری ها با افسوس و دریغ نسبت به از دست رفتن فرصتها همراه بوده باشد ، اما امروزه با توجه به تجربه های جهانی و دسترسیِ هر روزه ی آسان تر به ارتباطات و اطلاعات اجتماعی و فرهنگی مختلف و متفاوت ، توانسته ایم به حافظه تاریخیِ جمعی و نیز تخصصی مکتوب شده ای دست یابیم که به درک موقعیت امروزمان یاری رسان است . به واقع تجربه و اندوخته های تاریخی و اجتماعی تا پایان حکومت محمد رضا شاه ، همراه با تجربیات پس از انقلاب اسلامی (تا امروز ) ، به لحاظ روند مطالبات گروههای استقلال طلب و آزادیخواه از نسل اول (در آغاز جنبش مشروطه ) تا امروز (جریانات مختلف روشنفکری) برایمان فضایی قابل درک ساخته است . با توجه به چنین اندوخته ای می توان از تفاوتهای اجتماعی ، فرهنگی و تاریخی ای آگاه شد که بین این چندین نسل (از نسل اول تا امروز ؛ به عبارتی از نسل تجدد طلبهای اولیه تا دموکراتهای پسامدرن) وجود دارد. به عنوان مثال به تحولاتی پی برد که در مسیر مفهوم درک از «آزادی» رخ داده است. تحولی پیوستاری (انضمامی)، که مبتنی بر شرایط خاص اجتماعی و تاریخی در هر دوره است . و به واسطه همین تفاوتهاست که می توان مدعی شد ، مسیر تحولاتِ چند باره در خصوص مفهوم دموکراتیک ، از خصوصیت گشادگی و طالبِ تفسیرهای بیشترِ این مفهوم است ؛ به بیانی آشکار شدنِ وضعیتی که دربردارنده انعطاف پذیری در گنجایش مفهوم است.
باری حکومت رضا شاه توأم بود با خود محوریِ مطابق با خودکامگی های پادشاهان قاجار . تنها ادبیات و ابزار آن تغییر کرده بود : از قلمرو سنت خارج و به مجراهای دستکاری شده مدرن و مدرنیزاسیون وارد شده بود که همگی حاصلِ وضعیتهای بغرنج و متعددِ برآمده از انباشت قدرت ، ثروت و خودکامگی بود ؛ جالب است بدانیم ، تنها چیزی که میتوانست مخالفان داخلی ، اعم از عوام ، روشنفکران ، فرصت طلبانِ مدعی قدرت ، افسرانِ وفادار به ملت و …، را با ناراضیان انگلیسی و روسیِ بلشویکی ، به تفاهم برساند ، عدم تحمل رضا شاه بود !
برخورد وی حتی با مسائل خصوصیِ قلمرو روزمره و اصولا سبک زندگی مردم ( به عنوان مثال منع مردان در استفاده از پوششهای محلی و جایگزین کردن آن با لباسهای اروپایی و نیز منع زنان از پوشش به سبک سنتی و استفاده از چادر ) ، تهاجمی و توهین آمیز بود . نه حرمت باورهای فرهنگی و مذهبیِ مردم را داشت (کمترین ارزشی به تنوع فرهنگی، قومی و سیاسی نمی داد . و همین امر باعث می شد تا نتواند هر کدام از آنها را به عنوان سرمایه های فرهنگی، در قلمرو عمومی تشخیص دهد ) و نه حاضر به پذیرش سیستم دموکراتیک مدرن و پارلمانی بود ؛ مخالفتهای رضا شاه با امیال امپریالیستیِ روسها و انگلیسها ، از احساس وظیفه ی به اصطلاح مقام پادشاهی و یا عشق به وطن و ملت و رشد و توسعه ایران ناشی نمی شد ؛ همانگونه که به اعتلاء نیروی انسانیِ فارغ از هر گونه تبعیض و سرکوب باور نداشت . در واقع او در برابر فهم چنین اندیشه های بلند و احساسهای والایی ، ناتوان و عاجز بود. او صرفاً یک قزاق بود ؛ آنهم از خشن ترین و مستبدترینِ نوع آن . قزاقی فئودال ؛ نه به این دلیل که مرغوبترین زمینها را تصاحب می کرد ، بلکه به این دلیل که شیوه کشورداری اش اساسا مبتنی بر خوی و سرشت فئودالی بود. کشور ایران در این ایام ، یک بارِ دیگر محدودیت های اجتماعی و سیاسی قاجارِ قبل از نهضت مشروطه را تجربه کرد . شاید بتوان گفت، حکومت وی و سقوط آن ، فرایندِ واماندگیِ قرنها اختناق ، عقب ماندگی و عدم بلوغ سیاسی و اجتماعیِ ملتی است که گاهی اوقات ، حتی آن تلاشی را هم که برای مدرن و دموکرات شدن داشته است ، بر اساس خوانشهای امپریالیستی بوده است .
اصفهان ـ بهمن ۱۳۹۷