برگردان ناصر فکوهی
تادائو آندو(Tadao Ando)، معمار سرشناسی در سطح جهان است که آثارش در آن واحد هم جنبه ریاضت کشانه دارند و هم شگفت انگیزند. گفتگوی او را با مجله اکسپرس می خوانیم، در این گفتگو، او از شیفتگی اش برای فرانسه و معماری انسان گرایانه خود سخن می گوید . تادائو آندو فردی خودساخته و از طرفداران لوکوربوزیه است. او برنده برخی از معتبرترین جوایز معماری جهان، از جمله جایزه پریتزکر در سال ۱۹۹۵ است. تادائو آندو امروز ۷۲ سال دارد و پس از ۴۵ سال عمرکاری، به ساخت و سازهای خیال برانگیز خود ادامه می دهد. شعار او: سادگی حجم ها و شکل ها است و گفتگوی دائم با عناصر: آب، آسمان، باد… او با ساخت حدود ۲۰۰ بنا، این فلسفه در معماری خود را به تحقق درآورده است. در میان کارهای او خانه های شخصی، بنای موزه های اروپایی، آمریکایی و به خصوص در ژاپن دیده می شود.
نوشتههای مرتبط
شما یک نمایشگاه در مرکز فرهنگی ژرژ پمپیدو و یک نمایشگاه در «بون مارشه» (Bon Marché) در پیش دارید… پاییز شما بسیار پاریسی خواهد بود!
بله و بسیار از این موضوع خوشحال هستم! اکثر ماکت ها و پروژه هایم در مرکز ژرژ پمپیدو به نمایش گذاشته خواهند شد(۱) و این کار در چارچوب برنامه ای با عنوان «مدرنیته های متکثر» (Modernités Plurielles) انجام می شود. در برنامه «بون مارشه» (۲) نیز من فرصتی خواهم داشت که به غیر ژاپنی ها، کارهایی را که در جزیره نائوشیما(Naoshima) انجام داده ام یعنی برخی از شخصی ترین کارهای خلاقی که کرده ام ، را نشان دهم. بدین ترتیب، باز هم به فرانسه می رسم، کشوری که به نظرمن، نماد اساسی فرهنگ است، همانگونه که پیشتر ژاپن این گونه بود. هر چند پس از جنگ جهانی دوم، ژاپن بیشتر تاثیری اقتصادی بر جهان داشته اما به نظر من اقتصاد، بدون فرهنگ، به هیچ دردی نمی آید. فرانسه برای من نخستین سفربزرگ و نخستین مکانی بودهاست که معماری را آغاز کردم.
چه زمانی تصمیم گرفتید معمار شوید؟
وقتی که پانزده ساله بودم. پدر و مادرم نجارهایی را خواسته بودند که خانه مان در موریسیوجی(Morisyoji,) یک محله مردمی در اوساکا، را تعمیر کنند. آنجا بود که از دگرگون شدن این خانه کهنه، ازدگردیسی آن شگفت زده شدم. این سبب شد که تصمیم بگیرم معمار شوم. اما برای این کار باید به دانشگاه می رفتم که برای من به دلایل مالی ممکن نبود. برای همین شروع کردم به انجام کارهای پیش پا افتاده . حتی برای تامین معاش، زمانی به طرف بوکس هم رفتم ، در هر بازی، هزار ین به دست می آوردم! در همین حال کلاسهای مکاتبه ای طراحی را می گذراندم. آرام آرام یاد میگرفتم که طرح های معماری بکشم…
کار لوکوربوزیه بر شما تاثیر زیادی گذاشته، چگونه او را شناختید؟
با ورق زدن یک کتاب در یک کتابفروشی در اوساکا. این کتاب خیلی گران بود، برای همین هرروز به کتابخانه می رفتم و آنجا تماشایش می کردم، بعد هم زیر انبوه کتاب های دیگر قایمش می کردم که کسی آن را نخرد! کار لوکوربوزیه مرا تحت تاثیر قرار داده بود، به حدی که می خواستم خودش را هم ببینم. و در اوت ۱۹۶۵ قطار سیبری را به مقصد مسکو گرفتم و بعد به فنلاند و سوئیس رفتم… اوایل سپتامبر بود که به پاریس رسیدم اما نمی دانستم که او چند روز پیش از این، درگذشته بود. می توانید تصور کنید چقدر نومید شدم!
این طور بود که پاریس را کشف کردید…
من دیدارم را از شهر ساوا(Savoye) (شهر لوکوربوزیه) شروع کردم در پواسی(Poissy). این شهر وضعیت نامناسبی داشت، اما آندره مالرو(André Malraux) وزیر فرهنگ در آن زمان دستور داده بود که آنجا را نوسازی کنند. تصمیم ژنرال دوگل به اینکه یک نویسنده مثل مالرو را وزیر فرهنگ کند، فوقالعاده بود. امروز همه جهان فقط بر اساس تصمیم های کمیسیون میراث فرهنگی یونسکو، عمل می کنند، اما فرانسه این قدرت پیشبینی را داشت که پنجاه سال پیش این کار را بکند. پس از پاریس به رونشان(Ronchamp) و نوتردام دو او(Notre-Dame-du-Haut) رفتم. یک شوک به من وارد شد . این کلیسا پر از نمازگزارانی بود که به عبادت آمده بودند. آنجا بود که فهمیدم معماری می تواند کارکردی خارق العاده داشته باشد: اینکه مکانهایی را به مردم بدهد که احساس کنند، می توانند آنجا با هم زندگی کنند. این را هم درک کردم که حجم ها و نور چقدر اساسی هستند. به خصوص، نور که به معماری حیات میدهد.
و به این سفر رمزآموزنده ادامه دادید؟ چه چیزی از آن اموختید؟
اینکه زمین بی نهایت بزرگ است و هیچ کجا شبیه به ژاپن نیست. پس از مارسی به سفر آفریقا رفتم و این قاره را تا دماغه جنوبی اش زیر پا گذاشتم. از ماداگاسکار سوار کشتی شدم و به بمبئی رفتم، بعد به سنگاپور رفتم. درست بعد از استقلالش. امروز همه از مدرنیته پیشرفته سنگاپور صحبت می کنند اما در آن زمان، آنجا فقط جنگلی بود که همه بیرون در هوای باز زندگی می کردند و پابرهنه راه میرفتند. من همیشه تمایل داشتم چیزهایی بسازم، اما بعد از این سفرها به این نتیجه هم رسیدم که معماری می تواند در خدمت جامعه باشد.
تعریف شما از معماری چیست؟
معماری به نظر من یک زبان جهانی است، موضوعی هندسی و در همان حال معنوی. بنابر مورد میتوانیم یک چهارگوش یا یک سه گوش انتخاب کنیم، اما در نهایت، نتیجه همه این ها باید بنایی باشد که با قلب انسان ها سخن میگوید.
شما از یک معماری انسانگرا صحبت میکنید، اما ماده مورد علاقه شما برای کار، بتُن ، یعنی یک ماده بسیار سخت است…
این ماده را فرانسویها در سال ۱۸۹۷ کشف کردند و معمار معروف اوگوست پره (Auguste Perret) آن را به این حد از اهمیت رساند و با این ماده یک کلیسا هم در پاریس ساخت! بتُن یک ماده غیرارگانیک و با وجود این بسیار انعطاف پذیر است. به نظر من این ماده، ماده نمادین قرن قرن بیستم و بیست و یکم است. گران نیست همه جا می توان آن را یافت و من هم میخواستم معماریای خاص با یک ماده قابل دسترس در همه جا داشته باشم. همه چیز به روش کار کردن با این ماده برمی گردد.
شما از شکل های ساده و اساسی استفاده می کنید…
من فضاهای خالی را دوست دارم، آزادترین شکل ممکن، حجم های ساده را و بسیار علاقه دارم که بر مفهوم گذار، کار کنم. بین برونیت و درونیت ، طبیعت و بنا، فرد و جهان. بناهای معماری من نسبت به فضای بیرونی، برای باد، نور و سایه گشوده هستند. من بسیار از نور صحبت می کنم. اما سایه هم همین طور اساسی است. در ژاپن غروب را به طلوع آفتاب ترجیح می دهیم. در نائوشیما، بناهای من به صورت گسترده ای، این امر را نشان می دهند که بتوان از غروب خورشید استفاده کرد.
ادامه دارد…