مقدمه
لیبرالیسم، سنتی در تفکر سیاسی غرب است که متشکل از مجموعه ای از گزاره ها و پیش فرض ها و اعمال است. این سنت تفکری، اگر چه به قرن پانزدهم و پس از آن بازمی گردد، اما نقش چشمگیر و اثر گذار آن در عرصه سیاست بین الملل ، به پس از جنگ جهانی اول باز می گردد. اندیشه محوری در این سنت فکری، اصالت فرد به عنوان واحد تحلیل است. لیبرال های کلاسیک معتقد به اصالت فرد در مقابل اصالت اجتماع بودند و بر نقش حداقلی دولت درفراهم ساختن محیط سیاسی- اجتماعی و اقتصادی برای کنشگران عرصه اجتماعی تاکید می ورزیدند. این نوشتار مختصر، مبتنی بر سه بخش محوری برای فهم بهتر این پارادایم است:۱- سنت لیبرالیستی در اندیشه روابط بین الملل ۲- لیبرالیسم در فاصله میان دو جنگ جهانی ۳- لیبرالیسم پس از جنگ جهانی دوم.
نوشتههای مرتبط
۱- سنت لیبرالیستی در روابط بین الملل
اندیشه لیبرالیستی در این رشته در یک فرایند زمانی و در سیری تکاملی از بسترهای مختلف اجتماعی و سیاسی فراهم آمده و منحصر به یک کشور و یک یا چند متفکر نیست. شاید بتوان اصلی ترین متفکرانی را که در بسط و توسعه این اندیشه و سنت فکری در حیطه سیاست بین الملل دخیل بوده اند را اینگونه برشمرد: اراسموس (۱۵۳۶ – ۱۴۶۶ ) ، هوگو گروتیوس (۱۶۳۵ – ۱۵۸۳ )، جان لاک ( ۱۷۰۴ – ۱۶۳۲ ) آدام اسمیت ( ۱۷۹۰ – ۱۷۲۳ ) ، ایمانوئل کانت ( ۱۸۰۴ – ۱۷۲۴ ) جرمی بنتام ( ۱۸۳۲ – ۱۷۴۸ ) و آبراهام لینکلن ( ۱۸۶۵ – ۱۸۰۹ ).
این اندیشه اگر چه قدمتی کمتر از اندیشه رئالیستی در رشته روابط بین الملل دارد، اما از آنجا که پایه گذاری این رشته توسط اندیشمندان لیبرال صورت گرفته، همیشه در مرکز توجهات بوده است.هسته مرکزی این سنت را پیش فرض هایی انسان شناختی در مورد سه مفهوم بنیادی طبیعت بشر، جنگ و نحوه حکومت تشکیل می دهند که ذیلا به آنان اشاره می گردد:
طبیعت بشر
لیبرالیست ها معتقدند طبیعت بشر “خوب” است و کمال پذیر.آنان به خرد بشری اعتقاد داشته و معتقدند بشر توانایی درک پتانسیل های درونی خود را دارد. اعتقاد به پیشرفت (در زمینه های علمی، تکنیکی، اخلاقی و اجتماعی) نیز از مشخصات دیگر این دسته است.
جنگ
بر خلاف رئالیست ها(واقع گرایان) که معتقدند طبیعت بشر “بد” است و این بد بودگی به جنگ می انجامد، لیبرال ها معتقدند جنگ و موقعیت های مبتنی بر آن وضعیت طبیعی انسانی نیست. از اینرو از نظر آنان، صلح یک وضعیت نرمال بشری است. رئالیست ها، آنگونه که در آینده خواهد آمد، معتقدند منافع ملی و امنیت ،کلیدی ترین مفاهیم سیاست بین الملل در حیطه دولت/ملت ها هستند که تنها با جنگ و پیگیری سیاست های نظامی گرایانه می توان آنها راحفظ کرد. اما لیبرال ها اعتقاد دارند که این دو با صلح نیز می توانند مورد دستیابی واقع شوند.
حکومت
لیبرال ها این مدعای رئالیست ها که ” دولت مهمترین بازیگر سیاست است” را به چالش می کشند و معتقدند دولت یگانه بازیگر این عرصه نیست و همچنین آنان پیش فرض موجودیت یگانه و واحد بودن دولت را که اعتقاد رئالیست هاست، به چالش می کشند و معتقدند بازیگران عرصه بین الملل تنها دولت ها نبوده و نهادها و سازمان های بین المللی نیز در این حیطه نقش اساسی دارند. علاوه بر این، اندیشه “وابستگی متقابل” در روابط بین الملل از پیش فرض های جدی این گروه محسوب می گردد.
از نظر آنان، دموکراسی لازمه کمال پذیری بشریت است و با این مفهوم است که توسعه امری ممکن خواهد بود.
بطور کلی، سنت لیبرالیستی در انسان شناسی روابط بین الملل، سنتی است “خوش بینانه”. آنان با تکیه بر دو کلید واژه عصر روشنگری، یعنی پیشرفت و عقلانیت معتقدند این دو با “همکاری” و وابستگی متقابل در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در سیاست بین الملل اتفاق ارتباطی تنگاتنگ دارند.
۲- لیبرالیسم بین دو جنگ جهانی
پایه گذاری رشته روابط بین الملل به عنوان یک رشته آکادمیک در دانشگاه های غربی، در فضای پس از جنگ جهانی دوم و در سال ۱۹۲۱، به نام “وودرو ویلسون” رییس جمهور آمریکا بود . سوال اساسی پس از جنگ جهانی اول این بود که: نتیجه نهایی جنگ، جز تلفات و زخمی ها و خرابی های زیاد چه بود؟ تاسیس این رشته در این فضا، منجر به این گردید که پژوهشگران اولیه سعی در پاسخگویی به این دغدغه ها داشته باشند.
از جمله کسانی که در طرح این ایده در سیاست بین الملل نقش اساسی داشتند، وودرو ویلسون، پژوهشگر علوم سیاسی و رییس جمهور ایالات متحده آمریکا بود که آمریکا را با ورود به جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۷ به اصطلاح از “انزوا” در آورد.
وی در سخنرانی مشهورخود در کنگره آمریکا در ژانویه ۱۹۱۸ اصول چهارده گانه خود را در مورد ساختن دنیایی پر از صلح ارائه کرد و از آن پس این سخنرانی، منشور تشکیل جامعه ملل وتعریف نقش آن به عنوان نهادی مدافع صلح گردید.
عصاره اصول چهارده گانه ویلسون، را می توان دردیپلماسی صادقانه و گشودن درهای اعتماد نسبت به سایر بازیگران بین الملل، برداشتن مرزهای اقتصادی میان دولت ها و ثبات بخشیدن به تجارت آزاد جهانی، همکاری متقابل میان دولت ها ، و سرانجام گرد هم آمدن ملت ها و همبستگی آنان بود. این اصول، نقشه راه گردهم آمدگان در کنفرانس صلح پاریس در فضای پس از پایان جنگ جهانی اول گردید تا با تشکیل جامعه ملل بر پایه این عقاید، نظمی ناپایدار را در فضای آنروز تثبیت کنند. نظمی که با روی کار آمدن ناسیونال سوسیالیسم نازی در آلمان حالتی غیر واقعی یافت.
روی کار آمدن هیتلر در آلمان از سویی و وجود سنت قدرتمند رئالیستی در میان دولت ها که ریشه در تمامیت تاریخ غرب داشت از سوی دیگر، سبب شد تا این پارادایم، با عنوان اندیشه ایده آلیستی به حاشیه رانده شود. اندیشه ای که از آرمانشهری یاد می کند که در عمل هرگز نمی تواند رنگ و بوی آنچه را در تئوری می توان یافت به خود بگیرد.
۳-لیبرالیسم در فضای پس از جنگ دوم جهانی
شکست ناسیونال سوسیالیسم آلمان و ورود نیروهای ارتش سرخ از شرق و نیروهای ائتلاف از غرب به برلین، و متعاقب آن تقسیم جهان به دو اردوگاه شرق و غرب، بار دیگر سبب شد تا تفکر لیبرالستی خود را در قالبی جدید بازسازی کرده و به صحنه آید.
اگر دوره اول لیبرالیسم و تفکر لیبرالیستی را بین الملل گرایی لیبرالیستی بنامیم( دوره سنت لیبرالیستی که در آن ایده طبیعت و هارمونی آن و صلح طبیعی شاخصه اصلی محسوب می گردید)، و دوره دوم را دوره ایده آلیسم (که در آن ایده امنیت جمعی و تشکیل جامعه ملل ایده برتر بود)، دوره سوم لیبرالیسم را می توان دوره نهادگرایی لیبرال نامبد. دوره ای که شاخصه آن کمتر نرماتیو بودن بوده و از دل آن تاسیس نهادی چون سازمان ملل بیرون آمد . سازمانی که برخلاف ادعایش به شدت معطوف به ایده های لیبرالیستی قدرت بود تا تعهد به لیبرالیسم و ایده های آن.
اتحادیه اروپا نیز دومین نهادی بود که دردوره نهادهای فراملی شکل گرفت. نهادی که بر پایه مباحث اقتصادی، و با شعار همبستگی منطقه ای، سعی در برداشتن مرزها و اختلاط فرهنگ های مختلف اروپایی کرد . ایده ای که با وجود رقابت های آشکار و پنهان دو بازیگر بسیار مهم آن یعنی فرانسه و آلمان، و پس از وقوع بحران اقتصادی جهانی در سال ۲۰۰۹ و همچنین تاکنون و علیرغم بحران یونان توانسته خود را بازسازی نموده و به حیات خود ادامه دهد.
نتیجه گیری
پارادیم لیبرالیستی در روابط بین الملل که ریشه در انسان شناسی و برداشت های انسان شناختی دارد، در هر سه دوره مذکور در آن، از سویی پاسخی به نارسایی های نظری و بن بست های عملی پارادایم رئالیستی در سیاست بین الملل و از سوی دیگر، تحت تاثیر فضای موجود در حیطه عملی و در واکنش به آن بوده است. مفاهیمی چون امنیت جمعی، تقید، مدل جهانشمول دموکراسی، صلح دموکراتیک، توسعه دموکراسی، روشنگری، ایده الیسم، وابستگی متقابل، نهاد گرایی لیبرال، بین الملل گرایی لیبرال، پلورالیسم، حکومت جهانی، وابستگی متقابل، کلیدواژه هایی هستند که هرکدام به فراخور رویدادهای عملی سیاست بین الملل و حیطه های اجتماعی میان دولت – ملت ها به این عرصه وارد شده اند.
منابع بیشتر جهت مطالعه
Schiedler, Siegfried & Spindler, Manuela, 2008, Theorien der Internationale Beziehungen, Stutgart: UTB
Alberecht, Ulrich, 1996, Internationale Politik, München : Oldenburg Verlag
Ladwig, Bernard, 2009, Moderne Politische Theorie, Berlin: Wochenschau Studium
Hill, C & Smith, M ,2005, The International Relations of the European Union, Oxford: Oxford University Press
Ashworth, L, 2006, Where are the Idealists in Interwar International Relations? Review of International Studies
Bailys, John & Smith Steven, 2001, The Globalization of World Politics (an Introduction to International Relations) , Oxford: Oxford University Press.
VIoti, Paul & Kauppi, Mark, 1999, International Relations Theory (Realism, Pluralism, Globalism and Beyond ), USA: Allyn & Bacon