به مناسبت تولد لویی آلتوسر ، فیلسوف فرانسوی (۱۶ اکتبر ۱۹۱۸)
تصویر: «ایدئولوژی ارتباط بسیار اندکی با «خودآگاهی» دارد و امری است عمیقا ناخودآگاه : لویی آلتوسر»
نوشتههای مرتبط
اختصاص این مقاله به آلتوسر صرفاً به دلیل نقد نگرش ساختارگرایانه وی نیست، بلکه در وهله اول او را به عنوان فیلسوف منتقد سرمایهداری مورد توجه قرار خواهیم داد و دیگر آنکه از نظر این متن نگرش ساختاری او میدان مناسبی است برای آزمودن نگرش «هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان»؛ دیدگاهی که در دو مقاله پیشین، تا حدی با آن آشنا شدهایم
نقد و بررسی کتاب «ایدئولوژی و ساز و برگهای ایدئولوژیک دولت» نوشته لویی آلتوسر، ترجمه روزبه صدر آرا، نشر چشمه، ۱۳۸۷
شهرت لویی آلتوسر (۱۹۱۸- ۱۹۹۰) فیلسوف پرآوازه فرانسوی، بیشتر به دلیل خوانش ساختارگرایانه او از برخی از آثار مارکس است. خوانشی که کنشگران اجتماعی را به روابط تولیدی و یا روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک فرو میکاهد. چنانکه میگوید:
«ساختار روابط تولیدی، جایگاهها و کارکردهایی را که عاملان تولید اشغال میکنند و میپذیرند، تعیین میکنند. این تولید کنندگان چیزی نیستند جز اشغال کنندگان این جایگاهها؛ و تا زمانی که از عهده کارکردهای تولیدیشان برآیند این جایگاهها را در اختیار دارند. پس عاملان راستین نه این اشغال کنندگانِ جایگاههای تولیدی یا مجریان کارکردها… بلکه روابط تولیدی (و روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک میباشند»(۱)
اختصاص این مقاله به آلتوسر صرفاً به دلیل نقد نگرش ساختارگرایانه وی نیست، بلکه در وهله اول او را به عنوان فیلسوف منتقد سرمایهداری مورد توجه قرار خواهیم داد و دیگر آنکه از نظر این متن نگرش ساختاری او میدان مناسبی است برای آزمودن نگرش «هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان»؛ دیدگاهی که در دو مقاله پیشین، تا حدی با آن آشنا شدهایم(۲). باری، آلتوسر همچون تمامی مارکسیستها، دولتهای جوامع سرمایهداری را دولتهایی سرکوبگر و حامی طبقه مسلط میداند: «دولت، بیش از هر چیز، چیزی است که مارکسیستهای کلاسیک آنرا سازوبرگ دولت نامیدهاند» (ص۳۱). و بلافاصله منظور از «سازوبرگ» را روشن میکند: «پلیس، دادگاهها، زندانها» (همانجا)؛ هرچند که معتقد است «هنگامی که پلیس و نهادها و مؤسسات فرعی و اصلیِ آن تحت تأثیر رخدادها زمینگیر میشوند، ارتش بلاواسطه به مثابه نیروی سرکوبگرِ تکمیل کننده، در وهله نهایی مداخله میکند… دولت شامل رئیس حکومت، هیئت حاکمه و اداراتی میشود که در رأس این مجموعه قرار دارند» (همانجا).
بنابراین از نظر وی دولتِ سرمایهداری به دلیل ذات مدیریت طبقاتیِ جامعه، سرکوبگر و امنیتی میگردد. و همین امر ثابت میکند که علارغم ادعای بورژوازی، نظامهای سرمایهداری قادرند به شیوهای غیر از دموکراسیِ پارلمانی مدیریت شوند. چنانچه آلتوسر میگوید: «تاریخ، در دوره متأخر بازنمایاننده آن است که بورژوازی به خوبی توانسته و میتواند خود را با سازوبرگهای ایدئولوژیِ دولتِ سیاسیِ دیگری به غیر از دموکراسی پارلمانی وفق دهد» (ص ۴۷). شیوهای که قادر است به یاری سازوبرگهایاش به جای رعایت حقوق دموکراتیک شهروندان، با ظاهری کاملاً حقبهجانب به سرکوب آنها بپردازد. چنین دولتی قطعاً غاصب قدرت سیاسی و غارتگر ثروت همگانی است. بهر حال آلتوسر به دلیل نگرش مارکسیستیِ خود معتقد است که «دولت و سازوبرگهای [آن]، تنها از دیدگاه مبارزه طبقاتی و به مثابه سازوبرگ مبارزه طبقاتی، سازوبرگ مهیا کننده اعمال قهر طبقاتی و ضامن شرایط بهرهکشی و باز تولید این بهرهکشی معنا دارند. اما مبارزه طبقاتی بدون طبقات آشتی ناپذیر وجود ندارد.حرف زدن درباره مبارزه طبقاتیِ طبقه حاکم همانا حرف زدن از مقاومت، شورش و مبارزه طبقاتیِ طبقه تحت سلطه است» (ص ۸۳). به بیانی ما با رابطهای دیالکتیکی بین دولت طبقاتی و مبارزه طبقاتی مواجه هستیم.
از چنین دیدگاهی احتمالاً میتوان تمامی اعمال قهرآمیز و خشنِ غالب بر رفتار بین افراد جامعه را هم ناشی از نظام طبقاتیِ جهان سرمایهداری دانست. شاید چنین ادعایی به نظر غریب رسد اما چنانکه خواهیم دید آلتوسر بر این باور است که از طریق سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت (سیاسی، خبری ـ رسانهای، فرهنگی، آموزشی، دینی، خانواده) و در نتیجه بکار افتادن چرخه «لیاقت پروری» و «نقش»های مرتبط با آن، سامانه جایگاهی ـ رفتاریِ طبقاتی و قهرآمیزِ جوامع سرمایهداری، تولید و بازتولید میگردند. به عنوان مثال او درباره سازوبرگ ایدئولوژیک خبری ـ رسانهای بر این باور است که دولت «ازطریق مطبوعات، و رادیوـ تلویزیون، روزانه مقادیری ملیگرایی، نژاد پرستی و … ، به خورد شهروندان میدهد» (ص ۴۸).
پس چنانچه میبینیم، آلتوسر علاوه بر تشخیص سازوبرگهای سرکوبگرانه دولت(پلیس، دادگاهها، زندان و ارتش)، افشاءگر سازوبرگهای ایدئولوژیکی دولت نیز هست؛ که کارکرد و اهدافشان را بازتولید مناسبات تولیدِ بهرهکشانه سرمایهداری میداند (صص ۴۲، ۴۸). او میگوید:«هر گروهی که قدم در این راه میگذارد، عملاً دارنده همان ایدئولوژییی است که با نقش او در جامعه طبقاتی تناسب دارد: [به عنوان مثال] نقش فرد استثمار شده (صاحب وجدان حرفهای، اخلاقی،…)، نقش عامل استثمار (که باید بتواند به کارگران دستور دهد و با آنها حرف بزند و این همان روابط انسانی است)، نقش عاملان سرکوب (که باید بتوانند فرمان دهند و بی اما و اگر دیگران را فرمانبر سازند و یا در لفظپردازیهای عوامگرانه سیاستمدارانه، دستی قوی داشته باشند)، و یا نقش عاملان حرفهای ایدئولوژی (که باید بتوانند با هر فرد با احترام، یعنی با تحقیر، تهدید و تحمیق شایسته او، رفتار نمایند و این رفتار را با بزک اخلاق، فضیلت، تعالی،… بیارایند)» (ص ۵۰، تأکید از من است).
اما ناگفته نماند که از نظر آلتوسر آنچه شاهرگِ سازوبرگهای ایدئولوژیکیِ دولت به شمار میآید، «سازوبرگ نظام آموزشی» (مدرسه) است. در اظهار نظری قابل تأمل وی بر این باور است که بورژوازی پس از پیروزیاش بر ساختار سیاسی ـ ایدئولوژیکیِ پیش از خود، قادر شد در اختفا سازوبرگ ایدئولوژیک آموزشی (مدرسه) را جایگزین سازوبرگ ایدئولوژیک سیاسیِ دموکراتیک و پارلمانیای کند که وی را به قدرت رسانده بود: «بورژوازی میکوشد به خود و به طبقاتِ تحتِ استثمار القاء کند و چنین بنماید که سازوبرگ ایدئولوژی دولتِ غالب در نظامهای اجتماعیِ سرمایهداری، نه مدرسه بلکه سازوبرگِ ایدئولوژیِ سیاسی، یعنی سامانه دموکراسیِ پارلمانیِ برخاسته از انتخابات همگانی و مبارزات حزبی است» (ص۴۶). به گفته آلتوسر کودکانِ تمامی طبقات اجتماعی از مهد کودک به بعد تحت سیطره نظام آموزشی قرار دارند، تا از اینراه «لیاقت» های جامعه سرمایهداری را به خورد کودک دهند (صص ۲۶، ۲۷، ۴۹). چنانچه صراحتاً میگوید: «حوالی شانزده سالگی، بخش عظیمی از کودکان از چرخه آموزش به حوزه تولید پرتاب میشوند: اینها کارگران و خُرده دهقانان هستند، بخش دیگری از نوجوانانِ آموزش دیده (ویا محصل) راه خود را پی میگیرند و با نیمچه پیشرفتی از پا مینشینند و جایگاههای خدمه حقیر و متوسطِ دولت، کارمندان، تکنسینهای خُرد و متوسط و پیشههای خردهبورژوازی از هر نوعش را اشغال میکنند. بخش آخر، پایان راه را درمینوردند و به میان مایگیِ روشنفکرانه تن میدهند و یا مغز متفکر کار جمعی میشوند؛ و به علاوه، عاملان بهرهکشی (سرمایهداران، مدیران)، عاملان سرکوبگری (نظامیان، مأموران پلیس، سیاستمداران، کارمندان بلند پایه و غیره) و عاملان حرفهای ایدئولوژی (یعنی مبلغان…) نیز در این چرخه وجود دارند» (ص ۴۹).
وانگهی به باور آلتوسر سازوکار جامعه سرمایهداری حکم میکند که دولت، وظایف پیشین کلیسا را به «مدرسه» محول کند (ص۵۱). و یا حتا دوگانه «خانواده ـ مدرسه» را جایگزین «خانواده ـ کلیسا» کند (صص ۴۷، ۵۲)؛ بر این اساس میبایست کارکرد مراکز مشاوره درمانیهای متعدد (خانواده، ازدواج، تربیتی و غیره) و نیز برنامههای رادیو ـ تلویزیونیِ «مشاور خانواده» را هم در کنار سیستم «لیاقت»پروریِ نظام آموزشیِ مدارس قرار داد تا بدین ترتیب به اقتضای زمانه وظیفه هدایتگریِ کلیسا (بخوانیدش کنترل و نظارت افراد جامعه) به «مدرسه ـ خانواده» محول گردد.
با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، به راحتی میتوان دید که کلیه وظایفی که دولت چه از طریق سازوبرگِ سرکوبگری (پلیس و…)، و چه از طریق سازوبرگهای ایدئولوژیکیِ قلمروهای متفاوت (خانواده، سیاسی، فرهنگی و …) به خود اختصاص داده است در قلمروی عمومی رخ میدهد؛ و این بدین معنی است که دولتِ سرمایهداری، تفکیک بین قلمرو خصوصی و قلمرو عمومی را برهم زده است. آلتوسر ضمن آنکه بخش اعظم سازوبرگهای ایدئولوژیکی دولت (همچون کلیساها، احزاب، سندیکاها، خانوادهها، برخی از مدارس، غالب روزنامهها، تشکلهای فرهنگی و…) را متعلق به قلمرو خصوصی میداند، میپرسد: «به چه حقی ما نهادهایی را که غالباً دارای ویژگی عمومی نبوده، بلکه اساساً خصوصی هستند، به عنوان سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت در نظر میگیریم؟» (ص۳۸).
او برای پاسخ، به سراغ این نظریه گرامشی میرود که: «تفکیک میان حوزه عمومی و خصوصی، یک تفکیک داخلیِ قانون بورژوایی است و تنها در حوزههای وابسته به آن، که این قانون در آنها قدرتش را بکار میگیرد، اعتبار دارد» (همانجا). اما نتیجهای که آلتوسر میگیرد بسیار جالب است او میگوید: «حوزه دولت، در قانون نمیگنجد، زیرا این حوزه فراقانونی است: دولت که دولت طبقه سلطهگر است نه عمومی است و نه خصوصی بلکه خود شرط لازم و ضروری هر نوع تفکیک میان امر عمومی و امر خصوصی است» (همانجا، تأکید از من است). بنا بر استدلال آلتوسر، آنچه سبب میشود تا وضعیت «فراقانونی» دولت، از نگاه افراد جامعه پنهان بماند و یا بدیهی و عادی جلوهگر شود، کارکرد سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت، و بخصوص سازوبرگ ایدئولوژیکیِ آموزشی است که دولت کل این قلمرو را به مثابه «بازشناسیِ» چگونگی خوانش اعمال و وظایفاش به تصرف خود در آورده است.
اما آیا حقیقتاً دولت میتواند علارغمِ تصرف سرکوبگرانه قلمروهای خصوصی و عمومی و نیز تحریف در معنای «همگانیِ» متعلق به قلمرو عمومی، بر شعور اجتماعی افرادِ جامعه پرده کشد!؟ از نظر این متن «شعور اجتماعی» میتواند همان شکایات و نارضایتیهایی باشد که والدین از محتوای آموزشی ـ پرورشی و یا ساختار «مدرک گرای»نظام آموزشی دارند. با طرح این پرسش به بخش اصلی مقاله میرسیم.
آزمون در میدان ساختارگرایانه آلتوسر
اساسیترین ایرادی که به نگرش آلتوسر وارد میشود، در واقع همان اندیشهای است که به واسطهاش، فلسفه انتقادیِ او برپا میشود: حل و ناپدید شدن کنشگران اجتماعی در روابط تولیدیِ ساختارهای جامعه سرمایهداری؛ به بیانی ساده، انحلال قدرت فاعلیِ انسان به واسطه قالبها و نقشهایی که ساختار اجتماعیِ سرمایهداری برای بازتولید فرایند بهرهکشی برپا میسازد. به عنوان مثال دیدیم که چگونه آلتوسر در حرکتی تک ساحتی، قلمرو آموزش (مدرسه ـ دانشگاه) را در مقام کارگزار ایدئولوژیک دولت، یکسره به عنوان قلمرویی ضد آگاهی و نیز ضد آزاد سازی، شناسایی کرد و متأسفانه با این عمل به طرز جبران ناپذیری مجبور به نادیده گرفتن هستیِ اجتماعیِ نظام آموزشیئی شد که خواهی نخواهی به مرور زمان، (به دلیل همان پایههای اجتماعی و تعاملاتیاش،) تبدیل به نیرویی انتقادی بر علیه سلطه هیئت حاکمه میگردد. اما افسوس که آلتوسر به دلیل نگرش ساختارگرایانه و تک ساحتی خود چنین نیرویی را در پس عبارت «سازوبرگ ایدئولوژیک دولت» به مرتبهای مزدور و جیره خوار دولت تنزل داد. به عنوان مثال او معتقد است که «هر چند مدرسه (ونیز سایر نهادهای دولت مثل کلیسا و سازوبرگهای دیگر مثل ارتش) محل آموزش لیاقتهاست، اما این آموزش در شکلهایی است که پروسه فرمانبرداری از ایدئولوژی غالب یا تسلط بر پراتیک این ایدئولوژی را تحقق بخشد… بازتولید نیروی کار، به مثابه شرط لازم و ضروری نه تنها بازتولید تخصص نیروی کار بلکه بازتولید فرمانبری این نیروی کار از ایدئولوژی غالب یا عملگریِ این ایدئولوژی نیز هست» (ص ۲۷ ، تأکید از من است).
اگر آنگونه که آلتوسر باور دارد، ساختار آموزشی قادر به بازتولید «فرمانبری» است، پس شورشها و مقاومتهایی را که به مثابه یار دیالکتیکیِ «مبارزه طبقاتیِ طبقه حاکم» جلوه گر میشوند (ص ۸۳)، چگونه باید توجیه کرد؟ اصلاً شاید مناسبتر باشد اینگونه بگوئیم که اگر تصرف قلمروی خصوصی و عمومی از سوی دولت و در نتیجه در بند کردن قلمروهای آموزشی، خبری ـ رسانهای و…، به واسطه کنترل و نظارت دولت موفق از آب میآید، دیگر چه نیازی به استفاده دولت از سازوبرگ سرکوبگرایانهاش (پلیس، و…) است!؟ وانگهی اگر مطابق تصویر جبرگرایانه آلتوسر، در پایان مسیر آموزش، روشنفکران به میانمایگی تن میدهند (ص ۴۹)، دست کم میتوان پرسید که خودِ آلتوسری که در مقام روشنفکرِ منتقدِ دولت، به تحلیل از جامعه سرمایهداری دست زده است، سر و کلهاش از کجا پیدا شده است!؟
بنابراین چنانچه میبینیم علارغم تلاش ساختار سرکوبگرایانه سرمایهداری (که آلتوسر به نحو عالی ترسیماش کرده است)، هنوز امکان و توان کنشگر اجتماعی بودن وجود دارد. چرا که هنوز «مقاومت» به عنوان عنصری فعال در غیاب آزادی وجود دارد. به بیانی دیگر بر خلاف اعتقاد آلتوسر (همچنان که دیدیم) ساختارها همچنان از قدرت به بند کشیدن روح و ذهن انسانها ناتوانند. زیرا هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ انسان ـ در ـ جهان، از انسانها موجوداتی چند ساحتی میسازد. شاید سرمایهداری بتواند روح و ذهن او را بیمار و نابهنجار سازد، اما ناتوان از کنش هرگز! حتا اگر این کنش، کنشی منفعلانه و برعلیه کرامت و آزادیِ خود باشد!
باری، احتمالاً آنچه سبب شده است تا آلتوسر اینچنین گرفتار نگرش تک ساحتی نسبت به ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و… جامعه سرمایهداری گردد، نگرش غلط و ضد مارکسی او به رابطه ایدئولوژی و شرایط هستی است. از نظر مارکسِ دستنوشتهها «آنچه در بازنماییِ تخیلی جهان ـ و در نتیجه در هر ایدئولوژی ـ بازتاب مییابد، همان شرایط هستی انسانها و به عبارت دیگر جهان واقعیشان است» (ص ۵۹، تأکید از من است). حال آنکه از نظر آلتوسر: «آنچه که انسانها در ایدئولوژی برای خود بازنمایی میکنند، شرایط واقعی هستیشان و جهان واقعیشان نیست، بلکه فراتر از آن، رابطه آنها با این شرایط هستیشان است که در ایدئولوژی بازنمایی میشود» (صص۵۹،۶۰، تآکید از من است).
به واقع اتفاق عجیب و غریبی که در نگرش آلتوسر افتاده، این است که وی همانگونه که میبینیم (ومعلوم نیست به چه دلیل) بین انسان و شرایط هستیاش فاصله انداخته است! و از اینرو متأسفانه قادر نیست ببیند که «رابطهمندیِ» انسان، همچون مکانمندی و یا تاریخمندی و یا زمانمندی، وضعیتی هستیشناختی برای انسان دارد. به بیانی «رابطه» ی انسان با چیزها، وضعیتی علاوه و یا اضافه شده برای انسان ندارد که بین او و شرایط هستیاش واقع گردد؛ بلکه اصلاً و اساساً متعلق به نحوه هستیِ انسان ـ در ـ جهان است: نحوهای که انضمامی و اجتماعی است، به طوریکه انسان به لحاظ هستیشناختی همواره در ارتباط با چیزها بسر میبرد. این وضعیتِ ارتباطی، به عنوان مثال همچون امکان «دیدن» یا «شنیدن» منفک از نحوه انسان بودن در ـ جهان نیست. دیدن یا شنیدنی که نمیتواند منفک از «بدنمند» بودنِ انسان و نیز «در ـ جهان ـ بودن» انسان باشد. بنابراین همچنان که مارکس جوان (دستنوشتهها) هم درست دیده است، انفکاکی بین شرایط هستیِ انسان، بازنماییِ تخیلی، و هستی واقعی وجود ندارد. بنابراین «در ـ رابطه» انسان و «شرایط هستی»اش (که هر دو منضم به وضعیت هستیشناختی و اجتماعی انسان هستند) چیزی به جز وضعیت ارتباطیِ انسان و نیز شرایط هستیشناسانه او وجود ندارد.
از سویی دیگر، اگر آلتوسر هم همچون مارکس به «هستی اجتماعی» و نیز اجتماعی بودن شرایط و مناسبات تولید توجه نشان میداد، اینگونه تک ساحتانه به بزرگ نمایی بیش از اندازه دوگانه «خانواده ـ مدرسه» نیاز پیدا نمیکرد. درست است که همانگونه که آلتوسر هم نشان داده، ساختار طبقاتی و سرکوبگر سرمایهداری به لحاظ کنترل و نظارت، روی ساختارهای ایدئولوژیکیِ نظام آموزشی و خانواده تأکیدی بخصوص دارد، اما همانگونه که مارکس هم پیشتر نشان داده، به دلیل اجتماعی بودن شرایط و مناسبات تولید، بهرهکشی از کار زنان (و کودکان) به ساختار زدایی از روحیه «فرمانبری» و انضباط «پدرسالارانه» دامن زده است. چنانچه در مانیفست میخوانیم:
«هرچه صنعت جدید رشد بیشتری مییابد، به همان اندازه کار زنان بیشتر جایگزین کار مردان میشود. دیگر اختلاف سن و جنسیت در مورد طبقه کارگر اعتبار اجتماعی بارزی محسوب نمیشود. همه ابزار کار هستند…هرچه صنعت جدید، پیوندهای خانوادگی پرولترها را بیشتر از هم میگسلد و کودکان آنها را به متاع ساده تجاری و ابزارهای کار تبدیل میکند، خزعبلات بورژوایی درباره خانواده و تعلیم و تربیت و همبستگی مقدس والدین و فرزندان تهوع آورتر میشود…کمونیستها دخالت جامعه را در امر تعلیم و تربیت از خود اختراع نکردهاند، فقط میکوشند خصلت این دخالت را دگرگون سازند و تعلیم و تربیت را از زیر نفوذ طبقه حاکم رهایی بخشند…»(۳)
اما شگفت اینجاست که آلتوسر زمانی این مقاله را نوشته است (۱۹۶۹) که جنبش دانشجویی ماه مه سال ۱۹۶۸ اتفاق افتاده بود. جنبشی که بیش از هر چیز مُهر ضدیت با دولت و ساختارشکنیِ روحیه سلسله مراتبی و پدرسالارانه نظام آموزشی (دانشگاهها)، و نیز خانواده را بر خود داشته است. و نکته جالبتر اینکه این جنبش از فرانسه یعنی سرزمینی که آلتوسر در آن میزیسته برخاسته است! بهرحال اگر مقاله آلتوسر پیش از جنبش نوشته شده بود، تز سرسختانه آلتوسر در خصوص تبعیت ایدئولوژیکی از ساختارهای فرهنگی، آموزشی و…، در نهایت به منزله تخیلی فارنهایتی تلقی میشد، اما نوشتن آن بدین ترتیب آنهم یکسال پس از جنبش، تنها سرباز زدن آلتوسر را از پذیرش واقعیت اجتماعی و پارادوکسیکالِ نحوه تولید در جهان مدرنِ سرمایهداری نشان میدهد. و عجب آنکه او با نادیده گرفتن هستیِ اجتماعی ـ انضمامیِ کنشهای فردی در همان مسیری حرکت میکند که نظام سرمایهداری خواهان آن است: القای اقتدارآمیز و بیچون و چرای ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، آموزشیِ برخاسته از نظامهای سرمایهداری؛ که به مثابه تقدیری نازل شده از عالم غیب مُهر تمامیت خود را در تعیین «نقش»ها و «جایگاه»ها زده است. و این در حالیاست که نظام سرمایهداری و دولتهای اقتدارگرا، همواره در صدد ناچیز شمردن و یا تحریف کنشهای مقاومتیاند که از سوی کنشگران اجتماعیِ تحتِ فشار نسبت به نقشها و جایگاههایشان در ـ جامعه بروز میکند. یعنی دقیقاً مقاومت در برابر همان تزی که متأسفانه آلتوسر هم به نوعی آنرا نادانسته به سود سرمایهداری و دولتهای خودکامه پیش میبرد.
کلام آخر
باری، ابطال نظریه «فرمانبرسازیِ ایدئولوژیکِ» آلتوسری، امروزه کار چندان غریبی نیست. خصوصاً وقتی نظامهای سرمایهداریِ اخیر (نئولیبرالیستی) تداوم خود را در آشفته سازیهای به نسبت جنگی و نیمه جنگی سراسر جهان میبیند. اگر در دورانِ «دولتهای رفاه»، سندیکاها و احزاب کارگری تا حدی عهدهدار ایجاد تعادل و تداوم نظام سرمایهداری بودند، امروزه به دلیل ساختار آشوبزده نئولیبرالیستیِ جهان، آنچه به تداوم این ساختار یاری میرساند، سلسلهای از فسادها و تبهگنیهاست. به بیانی هم اکنون فرمان بزرگ سرمایهداریِ نئولیبرالیستی، نه تنها نافرمانی دولتها از نظم و قانونی است که بر اساس مقاومت های شهروندان، پیشترها با شاخصهایی دموکراتیک و نیمچه دموکراتیک بدست آمده بود، بلکه نافرمانی به طور عام است. و از اینروست که دولتهای اقتدارگرا لاجرم به دولتهایی مافیایی تبدیل میشوند و اقتصادی تبهگن را چاشنی ترور و سرکوب ماهیتی خود میکنند. بهرحال واقعیت این است که فراتر از نظر آلتوسر، صرفاً این ساختارهای ایدئولوژیک آموزشی، خبری ـ رسانهای نیست که دستاندرکارِ بازتولید نظام سرمایهداری است، بلکه ناامنی در همه اشکالش (اجتماعی، سیاسی، شغلی، اقتصادی) ، فقر و خشونت از یکسو و فساد و تبهگنیِ دولتها از سوی دیگر هم، شرایط بازتولید نظام سرمایهداریِ نئولیبرالیستی را فراهم میکند. شاید لازم باشد چشم بگشاییم و ببینیم که سرمایهداریِ اخیر در مواردی آشکار و نیز در قالب دولتهای اقتدارگرا چنان وقیح و به لحاظ فرهنگ پوپولیستی چنان نازل و مبتنی بر لمپنیسم عمل میکند که نیازی به صرف وقت و انرژی برای بازتولید خود به شیوه «آکادمیک» نمیبیند! که مسلماً این شدت سرکوبِ عریان، تنها میتواند نشانه «مقاومتی گسترده»باشد. مقاومتی که با مطالبات متفاوت شهروندی در سراسر جهان، گویاترین برملاکننده سرکوب و فساد جهانی است.
این مطلب نخست در مجله جهان کتاب شماره ۲۵۱ ـ ۲۵۲ ، فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۸۹منتشر و برای باز انتشار به سایت «انسان شناسی و فرهنگ» ارائه شده است.
۱) لویی آلتوسر، نقل از کتاب نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، تالیف جورج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی ، انتشارات علمی، ۱۳۷۴ص ۲۱۸
۲) زهره روحی:« سرشت اجتماعی و حقوق اجتماعی، ش۲۴۷-۲۴۶، جهان کتاب» ؛ « هایدگر و همگنان، ش۲۴۹- ۲۴۸ ، جهان کتاب»
۳) کارل مارکس، فردریک انگلس، مانیفست کمونیست، در «لئوپانیچ، کالین لیز: مانیفست پس از ۱۵۰سال» ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان انتشارات آگه، ۱۳۸۰، صص ۲۸۵، ۲۹۷،۲۹۸
http://zohrerouhi.blogspot.com