انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ویلفردو پارتو: «کارل مارکسِ فاشیسم»

ویلفرد پارتو

جیمز الکساندر برگردان ابوالفضل رضایی

کمک های ایتالیا به اندیشه سیاسی و اجتماعی، به گونه ای انحصاری چشمگیر اند و در واقع، ملل اندکی دارای سنتی این چنین غنی و طولانی هستند. برای تحسین اهمیت ایتالیا در این باره، کافی است نام دانته، ماکیاولی و ویکو را به زبان بیاوریم. در قرن بیستم نیز، مشارکت های ایتالیایی ها از اهمیت بسزایی برخوردار است. از میان این قرن بیستمی ها، می توان به نظریه حاکمیت الیگارشی موسکا، مطالعه میخلز در مورد احزاب سیاسی، تحقیقات سیجل درباره ذهن جنایتکار و روانشناسی جماعت اشاره کرد. یکی از برجسته ترین جامعه شناسان و متفکران سیاسی ایتالیا ویفردو پارتو است. درواقع، نوشته های او آنچنان پرنفوذ است که “نمی توان تاریخ جامعه شناسی را بدون اشاره به پارتو نوشت”. پارتو با وجود زندگی سیاسی پرفراز و نشیب و متشنج در قرن بیستم، تا به امروز به عنوان محققی با شهرت جهانی شناخته می شود.

به علاوه پارتو به این خاطر هنوز هم برای ما مهم است که شخصیت برجسته ی یکی از متمایزترین و سرکوب شده ترین جریان های فکری اروپا است؛ این مکتب گسترده شامل چهره های گوناگونی نظیر برک، تن، داستایفسکی، بورکهارت، دونوسو کورتس، نیچه و اشپلنگر است و در مخالفت شدید با عقلانیت، لیبرالیسم، عدالت خواهی، مارکسیسم و دیگر فرزندان آموزه های روشنگری قرار می گیرد.

زندگی و شخصیت

ویلفردو فردریکو داماسو پارتو به سال ۱۸۴۸ در پاریس متولد شد. او ایتالیایی و فرانسوی تبار و تنها فرزند ماری مارتنیر و مارکز رافائل پارتو بود؛ مارکز رافائل پارتو به خاطر دیدگاه های سیاسی اش از جنوا سرزمین مادری خود تبعید شده بود. از آن جا که پدر او به عنوان مهندس آب به زندگی راحتی دست یافته بود، پارتو در فضای طبقه متوسط رشد کرد و از بسیاری از مزایایی که مردم طبقه اش در این سن از آن برخوردار شده بودند، خرسند بود. او تحصیلات عالی خود را هم در فرانسه و هم در ایتالیا گذراند و نهایتا مدرک خود را در رشته مهندسی در موسسه پلی تکنیک تورین گرفت؛ جایی که به عنوان شاگرد اول فارغ التحصیل شد. چند سال پس از فارغ التحصیلی، به عنوان مهندس عمران، در ابتدا برای راه آهن دولتی ایتالیا و سپس در کارخانه ای خصوصی کار می کرد.
پارتو در ۱۸۸۹ ازدواج کرد. دینا باکونین همسر جدیدش، روس تبار بود که ظاهرا یک زندگی اجتماعی فعال را دوست داشت و با علاقه شخصی پارتو به انزوا و تنهایی مناقشه داشت. پس از گذشت دوازده سال از ازدواج با پارتو، دینا همسرش را ترک کرد. اندکی پس از فروپاشی این ازدواج، همسر دوم پارتو، جین رگی، زندگی خود را تا آخر عمر پارتو، وقف او کرد.

طی این سالیان، پارتو علاقه ای شدید به زندگی سیاسی کشورش پیدا کرد و دیدگاه هایش را تحت عناوین مختلف، در سخنرانی ها، در مقالاتی برای روزنامه ها و در کنش سیاسی مستقیم بیان کرد. پارتو با وجود حمایت از بازار و تجارت آزاد، هرگز متقاعد نشد که چنین مفاهیمی برای توسعه ایتالیا ضرورت حیاتی دارند. سخنرانی های عمومی او، با صدایی رسا و جنجالی در دفاع از ایده هایش و با اشتیاقی برای محکوم کردن مخالفانش(که در ایتالیای آن زمان بر مسند قدرت بودند)، آن قدر بحث انگیز بود که گاهی یا با اقدامات پلیس و یا توسط اراذل مزدور، مورد حمله قرار می گرفت و تعطیل می شد. پارتو با ترقی کمی در مفاهیم اقتصادی خود در آن زمان، از زندگی سیاسی فعال کناره گرفت و در سال ۱۸۹۳، به سمت استاد اقتصاد سیاسی در دانشگاه لوزان (در سوییس) منصوب شد. در همان جا بود که به عنوان اقتصاد دان و جامعه شناس، برای خود شهرتی دست و پا کرد. این شهرت چنان اساسی بود که پارتو سرانجام توسط مخالفان مارکسیست خود، “کارل مارکس بورژوازی” نام گرفت. در نظریه اقتصادی، کتاب های راهنمای اقتصاد سیاسی، نقد سوسیالیسم مارکس و نظام های سوسیالیستی از مهم ترین آثار او هستند.
پارتو در زندگی خود نسبتا دیر تبدیل به جامعه شناس شد، اما کارهای او در این زمینه تحسین برانگیز است. کتاب بزرگ زساله ای در جامعه شناسی عمومی و دو کتاب کوچک تر به نام های ظهور و افول نخبگان و گذار از دموکراسی، از شاهکار های جامعه شناسی او هستند که متعاقبا به ماهیت برخی نظریات مطرح شده در آن ها می پردازیم.

عنوان مارکز، به پدربزرگِ پدربزرگ پارتو در ۱۷۲۹ اعطا شده بود و قبل از مرگ پدرش به سال ۱۸۸۲، این مقام به پارتو انتقال یافت. با این حال، او هرگز از این واژه استفاده نمی کرد و بر این نکته پا می فشرد که از آن جایی که این مقام را کسب نکرده، پس برایش معنایی ندارد. بر عکس، بعد از انتصابش در دانشگاه لوزان، عنوان پروفسور را برازنده خود می دید، زیرا چیزی بود که آن را به خاطر یک عمر مطالعه به دست آورده بود و آن را حس می کرد و شایسته خود می دانست. این واقعیت ها به یکی از بارز ترین ویژگی های شخصیتی وی اشاره دارد؛ استقلال افراطی او.
پارتو به خاطر هوش سرشار خود، با کار کردن تحت هر گونه نظارت مشکل داشت. در طول عمرش، قدم به قدم به سمت استقلال پیش رفت. از آن جا که او کاملا به هوشمندی خود آگاه بود، اعتماد به توانایی ها و برتری فکری اش اغلب باعث رنجش خاطر و عصبانیت اطرافیانش می شد. در بحث از آن موضوعاتی که پارتو راجع به آن ها مطمئن بود، بر دیدگاه هایش پا می فشرد و به کسانی که نظرات متفاوت داشتند اهانت می نمود. علاوه بر این، او سخنانش را طعنه آمیز و خشن بیان می کرد. در نتیجه، عده ای پارتو را جدلی، تندخو و بی توجه به احساسات دیگران وصف کرده اند.
بر خلاف این تصور، پارتو نسبت به کسانی که آن ها را “مستضعف” در نظر می گرفت، بسیار سخاوت مند بود. او همواره آماده بود تا در دفاع از محرومان و یا در محکوم کردن فساد حکومت و استثمار کسانی که قادر به دفاع از خود نیستند، قلم بزند. چنانچه چارلز پاورز، نویسنده و جامعه شناس، می نویسد:
برای سال های زیادی، پارتو برای تبعیدشدگان سیاسی پول، پناهگاه و مشاوره ارائه می کرد.(به خصوص در سال ۱۸۹۸ و پس از وقایع پر سر و صدای آن سال در ایتالیا). پارتو مانند پدرش، در ذائقه ها و تمایلاتش محافظه کار بود، اما ظرفیت همدردی با دیگران را داشت و اعتراض برای برابری فرصت ها و آزادی بیان را تحسین می کرد. پارتو آزاد اندیش بود. از برخی جهات او یاداور یک آزادی خواه کلاسیک است. او خلق و خویی دوگانه داشت؛ مانند کسانی بود که به شدت محافظه کار و در عین حال در باور به آزادی شخصی بسیار تند تیز هستند.
از آن جا که او در شمشیر کشیدن و تیر اندازی ماهر بود، اجازه نمی داد که چیزی او را تهدید کند و این رفتار خود را بزدلانه و در تضاد با حس افتخار شخصی اش در نظر می گرفت. او چندین بار، اراذل و اوباش را به کام مرگ فرستاده بود.
پارتو در اواخر عمر از عارضه قلبی رنج می برد و در سال های پایانی با بیماری دست و پنجه نرم می کرد.
نظام های سوسیالیستی
پارتو، مخالف همیشگی مارکسیسم و برابری خواهیِ لیبرال، در ۱۹۰۲اثری پر حجم و تحقیر کننده علیه جهانبینی های جهانی مارکسیستی و لیبرال نوشت. با توجه به احترام جهانی که به جنبه های برجسته مارکسیسم و لیبرالیسم نسبت داده می شود، متاسفانه نظام های سوسیالیستی پارتو به طور کامل به انگلیسی ترجمه نشده و تنها چند گزیده از آن به چاپ رسیده است. در متنی نقل شده که می تواند به عنوان هشداری پیامبرانه برای عصر خود ما در نظر گرفته شود، پارتو چنین می نویسد:
نشانه ای که تقریبا همیشه انحطاط یک آریستوکراسی را گواهی می دهد، دخالت در احساسات انسان گرایانه و یا احساساتی کردن است که ظرفیت دفاعی آریستوکراسی از جایگاهش را تضعیف می نماید. شایان ذکر است که خشونت نباید با زور اشتباه گرفته شود. اغلب مشاهده می شود که افراد و طبقاتی که زور خود را برای رسیدن به قدرت از دست داده اند، به خاطر طغیان و توسل به خشونت، بیش از پیش خود را منفور می سازند. انسان قوی تنها هنگامی شورش می کند که آن را مطلقا لازم ببیند و از آن پس دیگر چیزی جلودارش نخواهد بود. تراژان قوی بود، نه خشن؛ بر عکس کالیگولا خشن بود و نه قوی. وقتی یک موجود زنده احساساتی را از دست می دهد که در شرایط معین، به خاطر تنازع برای بقا بر او لازم اند، این نشانه ای از انحطاط آن موجود است و عدم وجود چنین احساساتی دیر یا زود موجب انقراض کل آن گونه می شود. موجود زنده ای که از قاعده “زدی ضربتی، ضربتی نوش کن” و از ریختن خون دشمن خود خودداری کند، در نهایت محتاج بخشایش آن دشمن خواهد شد. همیشه گرگی برای خوردن بره پیدا می شود؛ اگر بره ها اکنون از چنین خطری به دور اند، تنها علت آن این است که انسان آن ها را برای شکار خود نگه داری می کند.
هر انسانی که از خون وحشت دارد و نمی داند که چگونه باید از خود دفاع کند، دیر یا زود به شکار انسان جنگ طلب دیگری تبدیل خواهد شد. در این جهان حتی یک وجب خاک وجود ندارد که زمانی به زور شمشیر فتح نشده باشد و جایی نیست که عده ای آن را با زور تصرف نکرده باشند. اگر سیاهان قوی تر از اروپاییان بودند، این اروپا بود که به دست سیاهان تقسیم می شد و نه آفریقا به دست اروپاییان. واژه “حق” توسط مردمی که خود را شایسته عنوان “متمدن” می دانند ادعا شده تا بر دیگر انسان ها پیروزی یابند و خوشحال می شوند که این دیگران را “عیر متمدن” خطاب کنند؛ روی هم رفته این واژه چیز مسخره ای است و یا منظور از “حق” چیزی جز زور نمی تواند باشد. مادامی که اروپاییان از چینی ها برتر باشند، هرچه بخواهند بر آن ها تحمیل خواهند کرد؛ اما اگر چینی ها قدرتمند تر از اروپاییان شوند، ورق بر می گردد و بسیار محتمل است که هیچ ارتشی با هر اندازه کارایی، نتواند در مقابل احساسات انسانی بایستد.
پارتو به گونه ای مشابه در بخش دیگری از همین کار که یادآور گفته های فیلسوف آلمانی، اسوالد اشپلنگر نیز است، در مورد چیزی که آن را خطر نابود کننده “انسانگرایی” می نامد، هشدار داده است:
هر نخبه ای که آماده پیوستن به نبرد برای دفاع از جایگاه خودش نیست، در معرض انحطاط کامل است و تنها کاری که از او بر می آید این است که راه را برای نخبه دیگری بگشاید که دارای کیفیت های هوشمندانه ای است که خود او ندارد. این یک رویا است که تصور کنیم که اصول انسانی که ممکن است مدعی آن شده باشد به دادش برسند: خویشاوندانش با گریه ای نافرجام از دست او عصبانی خواهند بود و از این شکست، افسوس خواهند خورد. در قرن هجدهم، آن هنگامی که طبقات حاکم در فرانسه مشغول توسعه “حساسیت” خود بودند، تیغه گیوتین در خاموشی تیز می شد. این جماعت سست و فریبنده، که مانند انگل به جان کشور افتاده بود و در مهمانی های مجلل خود از شستن خرافات و شکست تحقیر آمیز از جهان حرف می زد، به مفتضحانه ترین شکل شکست خورد.
مارکسیسم
بخش زیادی از نظام های سوسیالیستی وقف ارزیابی انتقادی گزاره های اساسی مارکسیسم شده است. به گفته اچ. استوارت هیوز تاریخدان، این کتاب “خواب را از چشمان لنین گرفته بود”. از دیدگاه پارتو، تاکید مارکسیستی بر منازعه تاریخی میان طبقه کارگر بی پروا_پرولتاریا_ و طبقه سرمایه دار اشتباه بوده و به شکل وحشتناکی گمراه کننده است. در واقع تاریخ پر از کشمکش است، اما تنازع میان پرولتاریا و سرمایه دار صرفا نوعی از این کشمکش ها است و نه به هیچ وجه مهم ترین نوع آنها. چنان چه پارتو توضیح می دهد:
مارکس توجه بسیاری به کشمکش طبقاتی نشان داده و در نظام فکری او عامل اصلی و نشانه ای است که در هر صفحه تاریخ یافت می شود، اما کشمکش تنها به دو طبقه پرولتاریا و سرمایه دار محدود نیست؛ این کشمکش میان بی نهایت گروه های مختلف با منافع متفاوت اتفاق می افتد و بالا تر از همه میان نخبگانی که بر سر قدرت رقابت می کنند. موجودیت این گروه ها می تواند در طول زمان تفاوت پذیرد و ویژگی های آن ها ممکن است دائمی یا کم و بیش موقت باشد. در بیشتر انسان های ابتدایی و شاید در همه جا، جنس این دو گروه را تعیین می کند. ظلم و ستمی که پرولتاریا از آن شکایت می کند و یا باید شکایت کند، در مقابل آن چه که زنان بومی استرالیا از آن رنج می برند، هیچ است. ویژگی هایی که به درجات کم تر یا بیشتر وافعی اند_مانند ملیت و مذهب و نژاد و زبان و غیره_ می تواند به قیام این گروه ها منجر شود. در روزگار خود ما (یعنی ۱۹۰۲) منازعه میان چکی ها و آلمانی ها در بوهم بسیار شدیدتر از منازعه میان پرولتاریا و سرمایه داران در انگلستان است.
پارتو معتقد است که ایدئولوژی مارکس، علی رغم قضایای مارکسیستی، نمایان گر صرف تلاشی برای جایگزین کردن طبقه حاکم با طبقه ای دیگر است:
سوسیالیست های زمان ما گمان می برند که انقلاب اواخر قرن هجدهم به جایگزین شدن صرف بورژوازی با اربابان قدیمی منجر شد. آن ها در مورد بار ستمی که اربابان جدید بر آن ها تحمیل کرده اند، اغراق می نمایند. در حالی که خالصانه معتقد اند که نخبگان سیاسی جدید، بهتر از نخبگانی که امروز در حال چرخش اند، به وعده های خود پای بند خواهند ماند. همه انقلابیون مدعی اند که انقلاب فبلی با فریفتن مردم به بار نشسته است؛ تنها انقلاب آن ها انقلاب واقعی است. مانیفست کمونیست به سال ۱۸۴۸ اعلام کرد که همه “جنبش های تاریخی پیشین جنبش اقلیت ها برای منافع اقلیت ها بوده است. جنبش پرولتاریا جنبشی خودآگاه و مستقل است که اکثریت برای منافع اکثریت انجام میدهد”. بدبختانه این انقلاب واقعی که برای بشر شادی یک دست به ارمغان می آورد، سرابی فریبنده است که هرگز به وقوع نخواهد پیوست. این انقلاب متعلق به عصر طلایی هزاران ساله است: تا ابد برای آن انتظار کشیده می شود و تا ابد در غم و اندوه آینده گم می شود و تا ابد از دست هواخواهانش می گریزد، درست در همان لحظه ای که گمان می کنند آن را به چنگ آورده اند.
بازمانده ها و مشتقات
یکی از نظریات برجسته و بحث انگیز پارتو این است که انسان ها، در اکثر مواقع، نه با دلیل و منطق که بر اساس احساسات برانگیخته می شوند. نظام های سوسیالیستی با چنین زمینه ای همراه است و به شکل کاملا توسعه یافته خود، در کتاب رساله ای در جامعه شناسی عمومی دیده می شود. در این رساله، پارتو تعداد زیادی از کنش های انسانی را که تظاهرات بیرونی این احساسات را تشکیل می دهند، به آزمون می کشد و آن ها را به شش طبقه تقسیم می نماید؛ پارتو این شش طبقه را بازمانده ها می نامد. او می گوید که همه این بازمانده ها در کل نوع بشر مشترک اند، اما بازمانده های خاصی برای افراد خاص برجسته است. به علاوه این که آن ها غیر قابل تغییر اند؛ ماهیت سیاسی بشر کمال پذیر نیست، اما در طول تاریخ ثابت باقی می ماند.
طبقه اول “غریزه تدابیر” است. این تظاهر احساساتی در فرد و جامعه است که به پیشرفت، اختراع و تمایل به ماجراجویی گرایش دارد.
طبقه دوم بازمانده ها همانی است که پارتو “بقای مجموعه ها” می نامد و جنبه های محافظه کار تر ذات بشر را در بر می گیرد؛ مانند وفاداری به نهاد های پایدار جامعه مانند خانواده، کلیسا، اجتماع و ملت و تمایل به دوام و امنیت.
طبقه سوم بازمانده های پارتو نیاز به بیان احساسات با کنش بیرونی است. مراسم های مذهبی و میهن پرستانه و باشکوه، مثال هایی از این بازمانده است و شامل چیز هایی مانند سلام دادن به پرچم، شرکت در مراسم عشای ربانی، رژه رفتن در یک دسته نظامی و… می شود. به بیان دیگر، انسان ها تمایل دارند تا احساسات خود را در قالب نماد به نمایش بگذارند.
طبقه چهارم غریزه اجتماعی است که تظاهر احساسات در حمایت از افراد و اصول اجتماعی را در بر می گیرد، اصولی که برای دستیابی به ساختار اجتماعی ضروری است و شامل پدیده هایی مانند قربانی کردن خود برای خانواده و اجتماع و مفاهیمی مانند آرایش سلسله مراتبی جوامع می شود.
طبقه پنجم کیفیتی در جامعه است که بر انسجام افراد و انسجام جایگاه های افراد و ملزومات آن تاکید دارد. این بازمانده ها به پایداری اجتماعی کمک می کنند؛ واضح ترین نمونه های آن نظام های حقوق مدنی و جزایی اند.
آخرین بازمانده ها متعلق به طبقه ششم است و شامل غریزه جنسی یا گرایش به در نظر گرفتن وقایع اجتماعی در قالب جنسی می شود.

روباه ها و شیرها
پارتو در طول این رساله تاکید بسیاری بر دو طبقه اول این شش دسته بازمانده و همین طور کشمکش در افراد بشر و جوامع میان نوآوری و تحکیم دارد. جیمز برنهام، نویسنده، فیلسوف و یکی از شاگردان آمریکایی برجسته پارتو می گوید که بازمانده های طبقه اول و دوم پارتو تقویت و بسط برخی از جنبه های نظریه سیاسی نیکولو ماکیاولی است که در قرن پانزدهم مطرح شد. ماکیاولی انسان را به دو طبقه تقسیم می کرد؛ روباهان و شیران. کیفیت هایی که او برای این دو طبقه بر می شمرد، بسیار شبیه به کیفیاتی است که پارتو برای انواع طبقه اول و دوم بازمانده ها در نظر گرفته است. انسان هایی با بازمانده های قوی از طبقه اول “روباهان” هستند و گرایش به این دارند که مدیر، نوآور، محاسبه گر و با بصیرت باشند. مدیران ریسک پذیر، مخترعان، دانشمندان، داستان نویسان، سیاست مداران و خالقان نظام های فلسفی پیچیده، در این دسته قرار می گیرند. انسان های طبقه دوم، “شیران” هستند که ارزش بیشتری برای صفاتی مانند شخصیت عالی و وظیفه شناسی قائل اند تا عقل سلیم. آن ها مدافعان سنت و نگهبانان تعصب دینی و محافظان افتخار ملی اند.
برای این که جامعه بتواند به خوبی عملکرد داشته باشد، باید تعادلی میان این دو دسته از افراد برقرار گردد؛ رابطه کارکردی میان این دو، تکمیل کننده است. پارتو برای به تصویر کشیدن این نکته، به مثال قیصر ویلهلم یکم و صدر اعظم او، اتو فون بیسمارک و همچنین امپراتوری ناپلئون سوم، دشمن پروس اشاره می کند. ویلهلم بازمانده های فراوانی از طبقه دوم داشت، در حالی که بیسمارک نمونه طبقه اول بود. شاید این دو جدا از یکدیگر، چندان کاری از پیش نمی بردند، اما با هم توانستند که در تاریخ قرن نوزدهم اروپا درخشان جلوه کنند و هر یک آن چه را که دیگری نداشت، تکمیل کند. از نقطه نظر پارتو، رژیم ناپلئون سوم یک نظام یکپارچه بود که در موفقیت مادی غرق شده و برای حدود بیست سال توسط روباهانی مانند دلالان و پیمانکاران بازار تصرف شده بود که گفته می شود بودجه ملی را میان خود تقسیم می کردند. پارتو مشاهده می کند که “در پروس، می توان یک پادشاهی موروثی را دید که توسط نجبای وفادار حمایت می شود و بازمانده های طبقه دوم بر آن مسلط اند؛ در فرانسه می توان ماجراجویان طلا را یافت که توسط دلالان و مصرف کنندگان حمایت می شوند و بازمانده های طبقه اول بر آن مسلط اند. علاوه بر این، بر خلاف پروس آن زمان که مقررات ارتش، سیاست مالی را در پیش گرفته بود، در فرانسه سرمایه داران سیاست نظامی را در پیش گرفته بودند. بر این اساس، در تابستان ۱۸۷۰، هنگامی که میان فرانسه و پروس جنگ در گرفت، “لحظه حقیقی” برای فرانسه ظاهر شد. سومین امپراتوری ناپلئون فروریخت و در عرض چند هفته از بین رفت.
“مشتقات” توجیه کننده
جنبه دیگری از نظریات پارتو که در این جا باید به طور خلاصه به آن بپردازیم، آن چیزی است که او “مشتقات”می نامد و همان توجیهات ظاهرا منطقی است که مردم برای منطقی جلوه دادن کنش های اساسا غیر منطقی و مبتنی بر احساسات خود به کار می برند. پارتو چهار طبقه اساسی از مشتقات را معرفی می نماید: ۱) مشتقات ظاهری؛ ۲) مشتقات اقتدار؛ ۳) مشتقاتی که در توافق با احساسات مشترک و اصول اند؛ ۴) مشتقات اثبات شفاهی. نخستین طبقه شامل احساسات متعصبانه و دارای ماهیت افسانه ای می شود؛ برای مثال این سخن که “صداقت بهترین سیاست است”. دومین طبقه یعنی اقتدار، درخواستی از سوی انسان ها و تصوراتی است که توسط سنت، بسیار محترم شمرده شده اند. در مورد موضوعات مورد علاقه امروزی که با ذکر نظر یکی از پدران بنیان گذار آمریکا توجیه می گردد، از مشتقات طبقه دوم استفاده می شود. طبقه سوم با درخواست “قضاوت جهانی”، “خواست مردم”، “علایق اکثریت” و یا احساساتی مشابه سرو کار دارد. نهایتا طبقه چهارم بر پویایی های شفاهی، استعاره ها، تمثیل ها و امثالهم اشاره دارد.
بنابراین می بینیم که هدف پارتو از مطرح کردن بازمانده ها و مشتقات این است که به بینش های در مورد تناقض رفتار بشر دست یابد. این مفاهیم نشان دهنده حمله ای به عقلگرایی و آرمان های لیبرالیسم اند که انگیزه های اولیه در پس شعارهای سیاسی و کلمات کلیدی زندگی سیاسی را روشن می کنند. پارتو بخش اعظم رساله خود را وقف تنظیم جزئی مشاهدات خود از رفتار بشری و اثبات اعتبار این مشاهدات با آوردن مثال های تاریخی نموده است. دانشوری او در زمینه هایی مانند تاریخ یونان و روم فوق العاده است و این را می توان از حجم بسیار زیاد کتابش دریافت.

تعادل طبیعی
بر اساس چشم انداز جامعه شناختی پارتو، بازمانده ها و مشتقات در سطح اجتماعی، ساز وکار هایی هستند که با آن ها جامعه به تعادل می رسد. جامعه به مثابه نظام در نظر گرفته می شود، “کلی که شامل اجزای متقابلا وابسته است. فقرات مادی یا مولکول های نظام… افرادی هستند که توسط نیروی اجتماعی متاثر می شوند؛ نیرویی که با خواص مشترک یا ثابت مشخص می شود”. هنگامی که تعادل به هم بخورد، واکنشی صورت می پذیرد که به موجب آن تعادل دوباره به دست خواهد آمد. پارتو باور داشت که فرانسه و ایتالیا، دو جامعه متجددی که بیشتر از بقیه جوامع با آن ها آشنا بود، به شدت نامتعادل و “روباهان” به شدت تحت کنترل بودند. او در رساله خود تاسف بسیاری به حال طبقه حاکم فرسوده این دو کشور می خورد. به نظر او در هر دو مورد، وقت انقلاب رسیده بود.
پیش از این اشاره کردیم که وقتی طبقه حاکم به دست کسانی اداره شود که بازمانده های قوی از طبقه اول دارند، هوشمندی از بقیه کیفیت ها ارزشمند تر خواهد بود. از استفاده از زور در مواجهه با خطرات داخلی و خارجی که دولت و ملت را تهدید می کند، اجتناب می شود و در جای خود تلاش هایی برای حل مشکلات یا فروکاستن تهدید ها از طریق مذاکره و اصلاحات اجتماعی صورت خواهد پذیرد. چنین حاکمانی معمولا توجیهاتی برای بزدلی خود در انسان گرایی اشتباه می یابند.
در فضای داخلی، بزرگترین خطر برای جامعه حجم زیادی از کنش های مجرمانه است که انواع مختلف طبقه اول تلاش می کنند تا با روش هایی مانند توان بخشی به مجرمان و رفتارهای خیریه ایِ مختلف، در مقابل آن بایستند. نتیجه همانی است که بسیار خوب می دانیم؛ جامعه از جرم لبریز می شود. پارتو در مورد این پدیده با لحنی طعنه آمیز توضیح می دهد:
نظریه پردازان متجدد عادت دارند که به شکل ناخوشایندی تعصبات باستانی را سرزنش کنند که به موجب آن گناهان پدر به گردن پسر نوشته می شد. آن ها به این اشاره نمی کنند که چنین چیزی در جامعه خود ما هم وجود دارد، به این معنی که گناهان پدر به پسر نفع می رساند و او را از گناه تبرئه می کند. جنایتکار جامعه متجدد، بسیار خوشبخت خواهد بود اگر قادر باشد که از میان اجدادش یا بستگان دیگر خود جنایتکار، مست یا دیوانه ای بیابد تا در دادگاه قانون بتواند مجازات کمتری متحمل گردد یا ، هرچند به ندرت، حتی تبرئه شود. چیز ها به نحوی گذار نکرده اند که امروزه چنین مورد قضایی نتواند مطرح شود. برهان متافیزیکی قدیمی که برای این به کار می رفت تا نشان دهد که پسر باید به خاطر گناهان پدرش مجازات شود، به همان اندازه بی معنا است که امروزه برای کم کردن و یا تبرئه مجازات کسی که واقعا شایسته مجازات است، برهان آورده می شود. پس هنگامی که این جنایتکار در تلاش برای یافتن مجرمی در میان اجدادش، چیزی را ثابت نکند، باز هم به دنبال یافتن مجرمی در جامعه خواهد بود؛ کسی که به خاطر فراهم نکردن شادی این جنایتکار مجرم است. این مجازات نیز، نه به “جامعه”، بلکه به یکی از اعضای آن اعمال خواهد شد که تصادفی انتخاب شده و اصلا تصوری ندارد که چرا گناهکار است.
پارتو در پانویس توضیح می دهد: “بهترین نمونه انسان قحطی زده ای است که قرص نانی می دزد. این که باید به او اجازه داده شود تا آزاد باشد به اندازه کافی قابل فهم است، اما این اصلا قابل فهم نیست که اگر بار تکفل جامعه نباید اجازه دهد که او از گرسنگی بمیرد، چرا این وظیفه به عهده نانوایی است که به صورت تصادفی انتخاب شده و نه به عهده جامعه به عنوان یک کل”.
پارتو مثال دیگری نیز درباره زنی ارائه می دهد که قصد دارد اغواگر خود را بکشد و شخص ثالثی را هدف قرار می دهد که هیچ ارتباطی با شکایت او ندارد و بدین ترتیب کاملا توسط دادگاه تبرئه می شود. در نهایت پارتو از نوشته خود با این ملاحظات، چنین نتیجه می گیرد: “برای ارضای احساسات ناگوار، قانونگذاران انسان گرا “آزادی های مشروط” و “حبس های تعلیقی” را تصویب می کنند و این باعث می شود که شخصی که یک بار مرتکب جرم شده، در موقعیتی قرار بگیرد که دومی را هم مرتکب شود و چرا تقاص این انسانیت مجلل را قربانی بدبخت جرم دوم بدهد و نه کل جامعه؟… ناگفته پیدا است که بعد از وقوع جرم تنها مجرم مورد توجه قرار می گیرد و کسی به فکر قربانی نیست.
پارتو بر این باور است که “جامعه” مسئول رفتارهای کشنده برخی افراد است و با دیدگاهی که هیچ اغماضی برای آن قائل نیست، می نویسد:
ما هنوز نشان نداده ایم که در هر رویدادی که، در معنای اخلاقی، به گناه “جامعه” اتفاق می افتد، عده ای می توانند آزادانه در خیابان هاراه بروند و هرکس را که می خواهند بکشند و گناه آن را به گردن فرد بیچاره ای بیاندازند؛ گناهی که تقصیر تک تک افراد جامعه است. اگر انسانگرایان ما حکم می کنند که این افراد به معنایی اخلاقی در نتیجه کوتاهی های جامعه، باید نشانه هایی از بدبختی خود به همراه داشته باشند، باید آن ها را صادقانه در حال نزول دید.
امور خارجه
در امور خارجه، روباهان گرایش به این دارند که حکمت همه سیاست ها را از نقطه نظری تجاری قضاوت کنند و معمولا حتی در موقعیت های خطرناک، مناظره و مصالحه را برمی گزینند. برای این گونه افراد، سود و زیان هر سیاستی را تعیین می کند، اما هرچند که چنین دیدگاهی ممکن است گاهی اوقات به درد بخور باشد، نتیجه نهایی آن ویرانگر است. به این دلیل که دشمنانی که به تعادلی از شیران و روباهان دست می یابند، همچنان ظرفیت استفاده از زور را دارند. هرچند که آن ها ممکن است تظاهر کنند که مصالحه کرده اند، اما آن هنگامی که دشمن بسیار هوشمند در خواب غفلت است، ضربه مرگبار خود را وارد می سازند. به بیان دیگر، افرادی با بازمانده های طبقه اول به پیشفرض های به شدت خردمندانه خود عادت کرده اند و باور دارند که “منطق” و پول همیشه قدرتمند تر از شمشیر اند، در حالی که آن هایی که طبقه دوم بازمانده ها را دار هستند، به بیان مشترک خودشان، چنین توهمات مرگباری را نمی پذیرند. به بیان خود پارتو، “روباه می تواند با حیله گری هایش فرصتی برای خود بخرد، اما روزی فرا خواهد رسید که شیر با دندان های تیزش به سراغ او بیاید و این پایان استدلال خواهد بود.”
چرخش نخبگان
پارتو جدای از تحلیل خود از بازمانده ها و مشتقات، به خاطر نظریه خود تحت عنوان “چرخش نخبگان” در میان جامعه شناسان قابل توجه است. به یاد بیاورید که پارتو جامعه را نظامی متعادل در نظرمی گیرد؛ جایی که فرایند های تغییر، گرایش به تنظیم نیروهای محرک دارند. این نیروهای محرک برای بازگرداندن و دستیابی به تعادل عمل می کنند.
پارتو ادعا می کند که دو نوع از نخبگان در جامعه وجود دارند که عبارت اند از نخبگان حاکم و نخبگان غیر حاکم. علاوه براین، کسانی که این طبقه بندی را تشکیل می دهند دو نوع ذهنیت متمایز دارند؛ ذهنیت دلالان و ذهنیت رانتیرها. دلال، مترقی و سرشار از بازمانده های طبقه اول است، در حالی که رانتیر، محافظه کار و دارای بازمانده های طبقه دوم است. در جوامع سالم گرایشی طبیعی برای این دو طبقه وجود دارد تا در راس قدرت جا به جا شوند. برای مثال، هنگامی که دلالان باعث به هم ریختگی حکومت می شوند و هم وطنان خود را با فساد و رسوایی هایشان رنجور می سازند، محافظه کاران پا پیش می گذارند و به هر نحو ممکن، خود را جایگزین می کنند. چنانچه گفته شد، این فرایند چرخه ای و کمابیش گریزناپذیر است.
علاوه بر این، حاکمان خردمند با اجازه دادن به بهترین های طبقه پایین جامعه برای عضویت در طبقه حاکم، به دنبال اعتبار بخشیدن به خود هستند. این کار، نه تنها بهترین و باهوش ترین ها را به راس قدرت فرا می خواند، بلکه طبقات کم استعداد تر و دارای کیفیت های رهبری ضعیف تر را از رسیدن به قدرت محروم می کند؛ افرادی که ممکن است روزی به یک خطر جدی تبدیل شوند. برای خلاصه کردن این جزء از نظریه پارتو، یکی از جامعه شناسان معاصر مشاهده می کند که عملی بودن، چنین سیاستی را می طلبد:
از نظر پارتو، یک گروه مسلط تنها در صورتی نجات پیدا می کند که فرصت هایی را برای بهترین افراد از خاستگاه های دیگر فراهم کند تا به مزایا و پاداشهایش دست یابند و اگر این کار را نکند، مجبور به استفاده از زور برای دفاع از این مزایا و پاداش ها خواهد بود. کلام نیش دار پارتو به نخبگان انسان گرا و رئوف القلب حمله می کند. او هوادار فرصت ترقی به نخبگی برای همه اعضای شایسته جامعه است، اما با محرومان احساس همدردی نمی کند. بیان و گسترش چنین احساسات انسان گرایانه ای، صرفا نخبگان را در دفاع از امتیازاتشان تضعیف می کند. علاوه بر این، چنین احساساتی می تواند به تکیه گاهی برای اپوزیسیون تبدیل شود.
با این حال، تعداد اندکی از آریستوکراسی های دیرپا، ماهیت ضروری این فرایند را درک کرده اند. اکثر آن ها ترجیح داده اند تا امتیازات خود را در انحصاری ترین شکل ممکن حفظ کنند. گذشت زمان باج خود را می ستاند و حاکمان ضعیف تر می شوند و کم تر توان کشیدن بار حکومت را خواهند داشت:
این ویژگی بارز حکومت های ضعیف است. از میان عوامل گوناگون ضعف حکومت ها، به دو مورد باید اشاره کرد: انسان گرایی و بزدلی_ بزدلی برای حکومت های فاسد طبیعی است و برای حکومت دلال ها که در وهله اول نگران نفع مادی خود هستند، بخشی از آن ذاتی و بخش دیگر محاسبه شده است. روح انسان گرایی…مرض عجیبی است که دامن گیر بی دل و جرات هایی می شود که سرشار از بازمانده های طبقه اول اند و لباس های سانتی مانتال می پوشند.(۱)
البته در نهایت، طبقه حاکم از راس قدرت سقوط می کند: بنابراین، پارتو می نویسد که “تاریخ، گورستان آریستوکراسی ها است.”
گذار دموکراسی
گذار دموکراسی در اواخر عمر پارتو در مجلد کوچکی منتشر و در اصل، در سال ۱۹۲۰ به عنوان یک سلسله مقالات در یک گاه نامه علمی ایتالیایی به نام مجله میلان چاپ شد. در این اثر، پارتو بسیاری از نظریات خود را به شکلی مختصر خلاصه می کند و به آن چیزی که باور دارد عاقبت تسلط نخبگان پول پرست بر جامعه است، تاکید می نماید. عنوان این اثر برگرفته از مشاهدات پارتو است که بر اساس آن دموکراسی های اروپایی در دهه ۱۹۲۰ بیش از پیش به پلوتوکراسی(۲) تبدیل شده بودند. شیادی و فساد مربوط به حاکمان پلوتوکرات، سرانجام واکنش خاص خود را می طلبد؛ واکنشی که منجر به سقوط نظام خواهد شد. به بیان خود پارتو،
پلوتوکراسی راهکارهای موقت بی شماری می آفریند؛ مانند به بار آوردن بدهی های سرسام آور عمومی که خود پلوتوکرات ها هم می دانند از عهده بازپرداخت آن بر نمی آیند، مالیات بر سرمایه، یعنی همان مالیاتی که انگل درآمد کسانی می شود که دلالی نمی کنند، تعدیل های قانونی که به لحاظ تاریخی، بی فایده بودنشان ثابت شده و دیگر اقدامات مشابه. هدف اصلی هر یک از این اقدامات، فریب دادن مردم است.
هنگامی که نظام ارزشی جامعه رو به زوال می رود و به نقطه ای می رسد که کار و کوشش سخت تحقیر و “پول آسان” تحسین می شود، نقطه ای که در آن صداقت مورد استهزا قرار می گیرد و دورویی ستوده می شود، و نقطه ای که اقتدار جای خود را به آنارشی می دهد و حیله گری قانونی جای عدالت را می گیرد، چنین جامعه ای بر لبه پرتگاه نابودی ایستاده است.
پارتو و فاشیسم
بیایید پیش از این که به بحث همدلی پارتو با رهبر ایتالیا، بنیتو موسولینی بپردازیم، سعی کنیم از خطای نگریستن به رویدادهای دهه ۱۹۲۰ از عینک دوره پس از جنگ جهانی دوم پرهیز کنیم؛ چرا که آن چه در ۱۹۴۵ آشکار شد، به هیچ وجه در بیست سال قبل ازآن معلوم نبود. بدون شک، در طول دهه ۱۹۲۰، موسولینی درداخل و خارج ایتالیا محبوب ترین فرد بود؛ البته به استثنای کینه توزترین چپ ها. نویسنده ای آمریکایی این مسئله را به شرح زیر بیان می کند:
ایتالیای بعد از جنگ ]جنگ جهانی اول[… فاضلابی از فساد و انحطاط بود. در این باتلاق فاشیسم مانند تندبادی با هوای تازه بود؛ مانند توفانی که همه پلیدی ها و گنداب ها را تصفیه کرد. با توجه به غرایز رشد یابنده آرمان خواهی میهن پرستانه، فاشیسم “مخالف ایده های وحشیانه، مانند بی قانونی، بی عدالتی، بزدلی، خیانت، جرم، جنگ طبقاتی و امتیازات خاص بود؛ این رفتاری عادلانه، ملی گرایی و فهم مشترک را نمایش می داد”. هم چنان که در مورد موسولینی “کلمه ای علیه صداقت و خلوص کامل او گفته نمی شد. او به هر کاری که دست زد، نشان داد که رهبری بالفطره است و اشتهایی سیری ناپذیر دارد. سیاه جامگان، تحت رهبری پویای موسولینی توانستند تندروها را محکوم کرده، حقوق مالکیت را بازپس ستانند و کشور را از سیاست مداران خودخواهی که در فساد غرق شده بودند پاکسازی و دموکراسی همگانی را جایگزین سازند.”
اگر دوچه ایتالیا در دهه ۱۹۲۰، آن قدر محبوب بوده که مورد ستایش مجله شنبه شب و امریکن لژیون قرار گرفته و ستایش های والایی از سوی شخصیت های برجسته بریتانیا و آمریکا، مانند وینستون چرچیل و امباسادر ریچارد واشبورن چایلد دریافت کرده، در آن زمان ایتالیایی ها چقدر از محافظه کاری پارتو خشنود می شدند. آن ها به موسولینی اعتبار بخشیده بودند تا ایتالیا را از آشفتگی و بلشویسم نجات دهد. نیاز به گفتن نیست که تراژدی های دهه چهل، در افقی دوردست از چشم همگان پوشیده بود.
پارتو در طول عمرش و در هر جا که می توانست از تحقیر حکومت های پلوتودموکراتیک کوتاهی نکرده بود. کینه توزی اش علیه سیاست مداران لیبرال و روش هایشان در سراسر کتاب هایش آشکار است؛ این انسان ها موضوع تمسخر و بذله گویی پارتو بودند. آرتور لیوینگستون، مترجم آثار پارتو می نویسد: پارتو مطمئن بود که ده مرد جنگاور می توانند در هر لحظه ای به رم وارد شده و بند و بساط “دلالانی” را که جیب های خود را پر کرده و ایتالیا را به باد فنا داده بودند، جمع کنند.” در اکتبر ۱۹۲۲، در نتیجه رژه فاشیست ها به رم و انتصاب موسولینی به عنوان نخست وزیر به فرمان شاه، “پارتو می توانست از بستر بیماری برخیزد و مفتخرانه اظهار کند که به شما گفته بودم!” با این حال، پارتو هرگز به حزب فاشیست نپیوست. دقیقا در سن هفتاد سالگی، در حالی که از بیماری قلبی رنج می برد، در ویلای خود در سوئیس، منزوی باقی ماند.
با این حال، حکومت جدید افتخاراتی به پارتو اختصاص داد. او به عنوان نماینده در کنفرانس خلع سلاح ژنو حاضر شد، به عنوان سناتور پادشاهی منصوب گشت و به عضویت هیئت تحریریه روزنامه شخصی دوچه، به نام سلسله مراتب، درآمد. پارتو به دلیل بیماری خود، بسیاری از این افتخارات را نپذیرفت، اما با علاقه در رژیم موسولینی باقی ماند و برای تنظیم سیاست های اجتماعی و اقتصادی به او مشاوره می داد.
موسولینی، سال ها قبل از رژه در رم، در سخنرانی های پارتو در لوزان شرکت می کرد و با توجه کامل به سخنان استاد گوش می داد. موسولینی می نویسد، “به سراغ هرکسی رفتم،…اما در این جا استادی حضور داشت که فلسفه پایه ای اقتصاد آینده را از پیش تعیین می کرد.” ایتالیایی جوان به وضوح و به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و پس از قدرت یافتن، فوراً در پی تبدیل افکار معلم سالخورده خود به عمل برآمد:
موسولینی در سال های ابتدایی حکومتش، واقعا سیاست های تجویز شده توسط پارتو را اجرا نمود و لیبرالیسم سیاسی را از بین برد، اما در عین حال به شکلی گسترده مدیریت دولتی تشکیلات اقتصادی خصوصی را جایگزین کرد، مالیات بر اموال را از بین برد، توسعه صنعتی را ترویج نمود، آموزش مذهبی عقاید تعصب آمیز را تحمیل کرد و ….”
البته نه تنها نظریات اقتصادی پارتو، بلکه نظریات جامعه شناختی او نیز بر دولت فاشیستی تاثیر گذاشتند. نویسنده ای در همان زمان می نویسد: “جامعه شناسی عمومی برای بسیاری از فاشیست ها به رساله ای در مورد حکومت تبدیل شد.” به وضوح می توان دید که توافق هایی میان حکومت جدید و پارتو وجود داشت. نظریه حاکمیت نخبگان، تمایلات اقتدارگرایانه او، عدم پذیرش آشتی ناپذیرش در مورد تحکیم لیبرال با انسان اقتصادی، نفرتش از نابهنجاری، تقدیر از نظام سلسله مراتبی جامعه و باور به آریستوکراسی شایستگان، همه ایده هایی هماهنگ با فاشیسم اند. با این حال بیایید به خاطر داشته باشیم که همه این ایده ها مربوط به دورانی از زندگی پارتو هستند که هیچ کس حتی نام موسولینی و فاشیسم را نشنیده بود. به همین ترتیب، می توان گفت که آنها مانند هر گونه عقیده سیاسی مدرن، با ایده های سلطنتی قدیم یا جمهوری های استبدادی باستانی هماهنگ هستند.
برخی از نویسندگان به این اندیشیده اند که اگر زندگی پارتو در نظر گرفته شود، بسیاری از نقاط مخالفت او با دولت فاشیستی، آن چنان که رشد کرد را می توان یافت، و این درست است که او بسیاری از مخالفت های خود را در مورد محدودیت های اجرا شده توسط دولت بر آزادی بیان، به ویژه در دانشگاه ها بیان کرده است. چنان چه پیش از این دیدیم، این در طبیعت پارتو بود که در همه رژیم ها، چه در گذشته و چه در حال، خطاهایی می دید و به همین دلیل جای تعجب ندارد که او گهگاه، دلایلی برای انتقاد به رژیم موسولینی نیز می یافت.
شایان ذکر است که نه پارتو و نه موسولینی، ایدئولوگ های انعطاف ناپذیری نبودند. موسولینی، شاید به گونه ای اغراق آمیز، اعلام کرد که “هرنظامی یک اشتباه است و هر نظریه ای سم”. او باور داشت که هرچند حکومت باید به وسیله مجموعه ای از اصول عام هدایت شود، اما نباید با دکترین های انعطاف ناپذیری محدود گردد که در مواجهه با موقعیت های ناشناخته، تبدیل به محدودیت های دست و پا گیر و خسته کننده می شوند. یک نویسنده فاشیست ابتدایی، بخشی از ارتباط موسولینی با پارتو را در این رابطه توضیح داده است:
“جستجوکردن”!_ واژه قدرت. به یک معنا واژه ای که شریف تراز “یافتن” است و بیشتر با قصد، ونه با بخت سر و کار دارد. ممکن است چیزی بیابید که اشتباه است؛ اما کسی که می جوید و سرسختانه این کار را انجام می دهد، همیشه امید دارد که به حقیقت دست یابد. ویلفردو پارتو ارباب این مکتب است. او به راه خود ادامه می داد. افلاطون می گوید که بدون حرکت، هر چیزی فاسد می شود. چنانچه هومر می سراید، موج غلتان و جاودانه دریا پدر بشر است. هر یک از کتاب های جدید پارتو یا نسخه های جدید آنها شامل تفسیر و اصلاح کتاب های قبلی است و جزئیات را با انتقادات، اصلاحات و اعتراضاتی که مطرح شده اند، در بر می گیرد. او عموما انتقادات را رد می کند، اما در حین انجام این کار نقاط مهم تر را در رابطه با آن چه که آن ها ممکن است و باید داشته باشند مشخص کرده، از خود سوال می پرسد و اصلاح می نماید. او خود با این نقاط مواجه می شود، برخی از آن ها را سطحی می یابد، برخی را مهم و بر همین اساس نتایج پیشین خود را اصلاح می کند.
گرچه حاکمیت فاشیست ها در ایتالیا با پیروزی نظامی آمریکا و انگلستان، به سال ۱۹۴۵ پایان یافت، تاثیر پارتو با وجود این تحول بزرگ، دست نخورده باقی ماند. امروزه، چاپ های جدیدی از آثار او و همین طور کتاب های جدیدی درباره دیدگاه های او در مورد جامعه در حال ظهور اند. این که ایده های او از گزند جنگ در امان مانده اند و این که هنوز هم متفکران بزرگ بر روی آن ها بحث و مذاکره می کنند، نشان دهنده جهانی بودن و بی زمان بودن آن ها است.

۱در این جمله، پارتو با کلمات بازی کرده و عبارت “سانتی مانتال” را دوپهلو به کار برده است. از یک سو کسانی که توانمند هستند و لباس های شیک می پوشند، و از سوی دیگر و به زبان کنایی، کسانی که درگیر احساسات انسان گرایانه می شوند. م
۲plutocracy
From the journal of historical review, sept-oct 1994(Vol. 14, No. 5) , page 10-18