«جامعهشناسی پیری و پیرشدگی»، نوشته ونسان کارادک؛ترجمه سوسن کباری
تا مدتهایی مدید «پیری»، صرفاً پدیدهای زیستشناختی محسوب میشد؛ آنهم بیآنکه کمترین جذابیت هستیشناسانهای برای فلاسفه و متفکران داشته باشد. اما در نیمهی دوم و اواخر قرن بیست و همراه با رشد علوم انسانی و اجتماعی، این پدیده به عنوان مقولهای خاص مورد مطالعه قرار گرفت و در برخی از مورد پژوهیها، ارتباط آن با قلمروهای فرهنگی ـ سیاسی بررسی شد. به بیانی در سایهی کشفِ وابستگیهای مفهومیِ «پیری» به فضاهای فرهنگی، اجتماعی و دورههای تاریخی خاص، این مسئله همزمان جا افتاد که برای موجودی همچون انسان، پیری و یا اصلاً«احساس پیری»، چیزی در خود و بیارتباط با جهانی نیست که به لحاظ فرهنگی و تاریخی، آدمی در آن به سر میبرد. حتا باید گفت، این مطالعات نه تنها توانستند، خلافِ درک انتزاعی و درخود بودگیِ زیستشناسانه از پیری را نشان دهند، بلکه از این راز بزرگ نیز پرده بر گرفتند که خودِ درک و آگاهیِ زیستشناختی از پیری فقط به یاری جهان فرهنگی و اجتماعی در ساختارهای خاص تاریخی ـ سیاسیست که حاصل میشود. باری، کتاب «جامعهشناسیِ پیری و پیرشدگی»، یکی از آثاری است که نویسندهی آن یعنی ونسان کارادِک، جامعهشناس فرانسوی تلاش کرده است تا پیری را در ابعاد متفاوتی بررسد. به واقع کاری که او کرده است به نوعی (هرچند غیر مستقیم) بیرون کشیدن ابعاد فرهنگیِ جهتدار و نهفته در زبان است. پس زدنِ لایههای سیاسیِ «چگونه دیدن و درک کردنِ» فیالمثل انسان عاری از نیرو، بشاشتِ جوانی و توانایی آن در قلمرو عمومی؛ لایههایی برساخته از تفاوتهای پنهانشدهی اجتماعی؛ وی در مقدمه کتاب به استقبال دیدگاه جامعه شناس سرشناس و معاصر فرانسوی پییر بوردیو (۱۹۳۰ ـ ۲۰۰۲) میرود، و عبارتی از او را برمیگزیند که میگوید: «جوانی، واژهای بیش نیست» و خود در ادامه بدان میافزاید: “خیلی راحت میتوان دربارهی پیری هم [آنرا] به کار بست و معنی آن یادآور این نکته است که دستهبندیهای متکی بر سن نباید تفاوتهای اجتماعی را از نظر پنهان کند….” (ص۱۶).
نوشتههای مرتبط
کتاب از سه فصل تشکیل شده است، فصل اول به ساختمان اجتماعی پیری (از ابداع بازنشستگی تا نابرابری جدید در بین نسلها) اختصاص دارد. در فصل دوم شاهد «ناهمگونی» و «تفاوت»های پیری و موقعیت آن خواهیم بود. بررسیای که به ما امکان میدهد تا درک کلیشهای و تحریفشدهی خود از پیری را تصحیح کنیم؛ و بالاخره در فصل سوم کارادک موفق میشود تا به کمک نگرشهای اگزیستانسیالیستی و تلفیقی نسبی با جامعهشناسی خُرد، نقشِ«دیگری» (نگاه دیگری)، در شکل گیریِ درک سالمند از «خود» را نشان دهد.
****************************
کتاب ونسان کارادک، موفق است. نه از این حیث که هیچ نکتهی جا افتادهای در کتابش ندارد و به اصطلاح همه جانبه به پدیدهی «پیری و پیرشدگی» نگاه کرده است؛ بلکه به عکس، موفق است زیرا به مخاطب میآموزد، نگریستن به پیری و مطالعهی پیرشدگی از آنجا که بخشی از موقعیتِ وجودیِ آدمیست، هر قدر هم که دقیق و منظم باشد فقط ذرهای است در بین وضعیتهای متفاوت و گوناگون پیری و سالمندی …؛
از سوی دیگر شاید برجستگی کتاب کارادک، ناشی از پرهیز از حاکمیت روشهای تک ساحتیِ صرفاً ساختارگرا ـ کارکردی و یا فردگرا باشد؛ به نظر میرسد او سعی داشته برای لحاظ داشتن روش علمی، از نگرشهای متفاوت و در عین حال معتبر بهره گیرد (تا بدین ترتیب ارزش هر دیدگاهی را توسط دیدگاه دیگر نشان دهد). وانگهی او به طور غیر مستقیم نگرش انساندوستانهای را در متن خود پیش میبرد که با ظرافت تمام بر روح کتاب حاکم شده است. روشی که کارادک در کتابش به کار میگیرد، کمک میکند تا مفهوم نهفته در فعالیت اجتماعی و کنشگریِ سالمندان را انسانیتر (هم به لحاظ زیستشناختی و هم آگاهی اجتماعی از آن) درک کنیم.
باری، وی معتقد است هر جامعهای در سه شیوه به ماهیت «پیری» میپردازد. اول با مشخص کردن جایگاه آن در دوران مختلف سنی؛ دوم توسط بازنماییهایی که با آن تلفیق میشوند و بالاخره از طریق «ساختاربندی» روابط بین نسلها (ص۶۱). اینکه جایگاه پیری چگونه و در چه سنی مشخص شود همانگونه که میدانیم در ارتباط مستقیم با ساختارهای کلانِ فرهنگی ـ اجتماعی و قلمرو اقتصادی ـ تولیدی قرار دارد. به بیانی از دیدگاه دیالکتیکی، خودِ همین امر خبر از حضور دو شیوهی دیگر در شیوه اول و یا برعکس میدهد؛ بهرحال در تقسیمبندیهای رایج در عصر حاضر به یمن دولتهای رفاهِ قرن گذشته و ساختارهای مدرنِ جامعه سرمایهداری، با تصویرهای متفاوتی از پیری در اروپا مواجه هستیم. مثلاً در تصویر شماره یک، اکنون بازنشستهی فعالی را داریم که جایگزین «پیرزن و پیرمرد» قبل از تأسیس نهادهای بازنشستگی شده است، که امروزه در غرب به آنها «سنیورها» (Seniors) میگویند، (اصطلاحی که جهت تشویق فعالیت اقتصادی افراد مسن، از دنیای تجارت گرفته شده است). و یا در تصویر دوم سالمندِ نیمه وابستهای را داریم که با وجودیکه در خانهی خود زندگی میکند، از کمک مالی و همچنین کمکهای خدماتی برای انجام برخی از کارهای روزمره برخوردار است و بالاخره سالمندان کاملا وابستهای را داریم که بدون یاری دیگری قادر به ادارهی خود نیستند. به باور کارادک امروزه این تصویر آخر است که منعکسکنندهی نگرش جامعه نسبت به «پیری واقعی» است. وی برای بازنمایی پنداشت پیری با نشانههای کهولت ذهنی و از کارافتادگی، به نگاه جوانان و تصور آنها از پیری میپردازد: “وقتی از بالغانِ جوان پرسیده میشود که واژهی «پیری» چه چیزی را برایشان تداعی میکند، پاسخشان ارتباطی به «پیری شکوفا»، مستقل و فعال ندارد و بیشتر یادآور «پیری و از کارافتادگی» است. این جوانان بیشتر از کاستیهای جسمانی و تنهایی و بیکسی حرف میزنند تا از کاستیهای روانی و این امر نشان میدهد که در ذهن این افراد پیری هنوز دارای امکاناتی روحی و روانی، همچون تجربه و دانایی است” (صص ۴۵ ـ ۴۶). اما همانگونه که گفتیم «پیری» همچون هر مقولهی اجتماعیِ دیگر، در پیوند با موقعیتهای دیگری است که با آنها رابطهی شبکهایِ زمانی، مکانی، فرهنگی و ….دارد، و به طور کلی زمانی به وزنهی اثرگذار این «موقعیتهای شبکهای ـ ارتباطی» پی خواهیم برد که در فضایی خاص و مشخص، از حکم جوانانِ به اصطلاح «بالغ امروزی» دربارهی «سالمندی»، آن هم در خصوص فردی مشخص مطلع شویم. فیالمثل اگر آن فضا ـ مکان ، فضای دانشگاهی ـ روشنفکریِ آمریکای ۱۹۵۸و آن شخص، زنی چون سیمون دوبووار (۱۹۰۸ ـ ۱۹۸۶)، متفکر فرانسوی باشد. او در کتاب خود، آنجا که میخواهد از تجربهی اگزیستانسیالیستیِ مواجههی خود با «پیری»اش سخن گوید، آنرا از نگاه جوانان آمریکایی چنین بازگو میکند: “در ۵۰ سالگی به خود لرزیدم، وقتی یکی از دانشجویان آمریکایی حرف یکی از همکلاسیهایش را برایم بازگو کرد: عجب، پس سیمون دوبووار یک پیرزن است” (ص۱۳۴). به عبارتی هرچند همانگونه که کارادک باور دارد، «ذهن» و قوای آن نسبت به جسم و تواناییهای فیزیکی، شاخص و معیار مهمتری برای متعین ساختنِ به اصطلاح «پیری واقعی» باشد، اما این واقعیت را هم نمیباید فراموش کرد که هنوز هم در عصر حاضر (یعنی هزارهی سوم) «بدن» و نشانههای پیرشدگیِ آن، خصوصاً از حیث برانگیختگیهای جنسی، همچنان موقعیتی شکننده و تعیینکننده دارد. بنابراین، آنچه که دوبووار نقل کرده است نه تنها کمرنگ نشده است بلکه برعکس در عصر سرمایهداری پیشرفته و زمانهی مبتنی بر تبلیغاتی که بدن به شیء ـ کالایی تمام عیار تبدیل شده است، این امر پر رنگتر از گذشته عمل میکند. کافی است به میزان تبلیغاتی که صَرف لاغری یا چاقی و یا کوچک و بزرگ کردن اندامهای سینه و باسن (برانگیختگی جنسی؟) در رسانههای تجاری میشود، و بر اساسش بسیاری از زنان مسن را جهت قیچی کردن نشانههای پیری زیر تیغ جراحان «زیبایی» میبرد توجه کنیم.
بهرحال مسائلی از این دست نشان میدهد که «احساس پیرشدگی» نیز فرایندی اجتماعی و تعاملاتی دارد. یعنی با یاری نگرشهای اگزیستانسیالیستی (خصوصاً سارتر ، دوبووار و ….) در مییابیم که چگونه به یاری نقش پر توان «نگاه دیگری» (که در عین حال به لحاظ جامعهشناسی فضای فرهنگی ـ اجتماعی جامعه را نمایندگی میکند (هربرت مید)) با «پیری خویش» «روبرو» میشویم. در واقع باید گفت، الحاق این آیینهی اگزیستانسیالیستی به بحثهای جامعهشناسی خُرد، از اتفاقات بسیار مهم است و احتمالا نخستین بار (؟) نوربرت الیاس بود که از این روش تلفیقی سود جست و در کتاب «تنهاییِ دمِ مرگ» آنرا به کار گرفت (نگاه شود به www.anthropology.ir/node/10164 ) روشی که خبر از دیالکتیکی بودن رابطهی پیرشدگی از طریق نگاه دیگری میدهد. نگاهی که همانگونه که دیدیم خود به موقعیتهای دیگر نیز حلقه خورده است.
اکنون اگر به جای «نگاه دیگری»، مکانهای شهری را بگذاریم و نحوهی ارتباط بین سالمندان و شهرها را از طریق این عناصر بازخوانی کنیم، آنگاه متوجه نوع دیگری از بیرون راندن افراد سالمند از قلمرو به اصطلاح «فعال اجتماعی: خواهیم شد. چیزی که در کتاب «پیری و پیرشدگی» از آن با اصطلاح «برکندگی» یاد میشود. کارادک میگوید: “مشکلات ایجاد شده در راه تعامل با افراد و اشیای پیرامونی یکی از عوامل ایجادگر برکندگی است، که باعث میشود فرد سالمند هرچه بیشتر سنش بالا میرود بیشتر در فضای خانگی بماند … ترس از اینکه آدم نتواند دنبالهروی معیارهای حرکت با خودرو شود و خشم دیگر رانندگان را برانگیزد؛ ترس از اینکه مبادا در پیاده رو، سد راه دیگر رهگذران بشود، اتوبوس سوار شدن، هم به این دلیل که پلهی اتوبوس به علت مرتفع بودن مانعی خطرناک است و هم اینکه فرد باید زیر نگاه رانندهای که همیشه صبور نیست، به سرعت از پله، بالا یا پایین برود. بنابراین…”(ص۱۴۰). بنابراین آن دسته از عناصر شهرهای مدرنی که از طریق مدیریتِ غیر انساندوستانه، تحت حاکمیت اتوموبیلسواران و بزرگراهها و توانمندان جسمی ـ ذهنی عمل میکنند، در حقیقت به طرز وحشیانهای به تبعید گروههای به اصطلاح «ضعیف» شهروندان میانجامد.
اگر یکی از دلایلی که باعث بروز مشکل و تبعیض میشود، در مفهوم سازی «گسترهی اجتماعی» و «فعالیت داشتگی» باشد، شاید بتوان به پشتوانهی نگرشهایی همچون دیوید اونرو (که در خصوص سالمندانِ به اصطلاح «وابسته»، به کار بسته است)، بازنگریهایی را در نگرشهای مبتنی بر «قدرت و تبعیض» انجام داد و از راه مطالبات خاص سالمندی، ساختارهای کلان را در استانداردسازیها وادار به تجدید نظر کرد. در نگاه اونرو، «فعالیتِ» شخص سالمند، نه در کنشگریهای فیزیکی ـ جسمانی و یا نقشهای کارکردگرایانهی سودمندی اجتماعی، بل بر شوق زیستن و علاقهمندیهای آنها متمرکز میشود. چیزی که در برخی از نظریههای اونرو وجود دارد و از طریق کتاب کارادک میتوان با آنها آشنا شد. دیدگاهی مترقی و حرمتآمیز به پدیدهی پیرشدگی است. دیوید اونرو در مرحلهای از نظریهی خود، به یاری موقعیت «سالمندی و پیرشدگی» به گسترهی اجتماعی مشترکی دست مییابد که از طریق علائق و یا دیدگاههای مشترک سالمندان برساخته میشود. آنهم بیآنکه نیازی به حضور شخص در مکانی خاص و یا فعالیتی خاص باشد. گستره فضای «حضور»ی که در بخشی از نظریهی اونرو وجود دارد، (که قادر به باز تعریف ساحتهای اجتماعی است)، گسترهی اجتماعیِ مشترکیست که هر چند که در مرحلهای متکی به علاقهمندیهایی همچون رفتن به کلوپهای رقص و یا باشگاههای مخصوص بازنشستگان است، اما در جایی هم که سالمند دیگر قادر به رفتن به چنین فضا ـ مکانهایی نیست، باز همچنان به دلیل فضای گفتوگو و یا حتا مرور ذهنی خاطرات و علاقهمندیهای اجتماعی، میتواند نوعی مشارکت در گسترهای اجتماعی محسوب شود. کارادک مینویسد: “در واقع همسازی کمتر همواره مفهوم بیتعهد شدگی ندارد و فرد میتواند در گسترهای اجتماعی زندگی فردی خود را داشته باشد بیآنکه در آن مشارکتی از خود نشان دهد. به این ترتیب، برخی از گسترههای اجتماعی به واسطهی ارتباط مداوم با آنها از طریق رسانهها یا از طریق تجدید خاطرات در ذهن فرد سالمند حضور دارند. نویسنده (دیوید اونرو) به مورد دو زن اشاره میکند که رقص محفلی را کنار گذاشتهاند اما همچنان به این فعالیت و این دوران زندگیشان دل بستهاند و دوست دارند مدام از آن یاد کنند”(صص ۱۲۹ـ۱۳۰).
بنابراین در نگرشِ «ارتباط ـ انسان محورِ» اونرو، ماهیت اجتماعیِ «انسانِ پیرشده»، از زاویه اقتصادی و سودمندیهای آن برای جامعه تعریف نمیشود بلکه در «رابطه» با «دیگریِ همدل» تعریف میشود. و نکته مهم نوع فضای مشترک نیست بلکه برجسته ساختن علاقهی همسو و همجهت و تعاملاتی در ساختن فضایی اجتماعی است. همان فضا ـ علائقی که در حقیقت مبتنی بر تجربههای زیستیِ مشترکی است که فرهنگ و جامعه آنها را پرورانده است، پس همانگونه که اونرو نیز تصدیق میکند آنچه در این جا میباید بر آن تمرکز کرد”حاصل توجه و علاقه به موضوعات مشترک و مشارکت در کانالهای ارتباطیِ یکسان است”(ص ۱۲۸).
به نظر میرسد، در برخی از کشورهای دموکراتیک و اروپایی، چنین نظریههایی توانسته است در برنامهریزیهای آسایشگاههای سالمندان اثرگذار باشد. زیرا به درک اهمیتِ «فردیت اجتماعی» و حفاظت از آن کمک کرده است. مطابق گزارش کارادک در مقایسه با آسایشگاههایی که گوفمن در ۱۹۶۱ توصیف میکند، امروزه این نهادها خصلت انسانی بیشتری به خود گرفتهاند. در کتاب گوفمن (که بیتردید یادآور وضعیت کنونی آسایشگاهها در کشورهای در حال رشد و یا جهان سومی هستند) این آسایشگاهها به زندانهایی جمعی میمانند “که در آن، کارِ «ادارهی انضباطیِ بدنها» امری رایج است و با ساکنان آن طوری رفتار میشود که انگار همه یکسان هستند و کودک. با سالمندان، که از لباسهای شخصی و اشیایی که به آن عادت دارند محروم هستند، مطابق با قالبهای استانداردی رفتار میشود که سازماندهی کار به پرسنل تحمیل میکند. سالمندان در اتاقهایی مشترک اسکان داده میشوند، آنان جایی مخصوص به خود ندارند، اما در عین حال از نادر بودن روابط اجتماعی رنج میبرند و بنابر اصطلاح کارمن برنان (Carmen Bernand) «وجودشان بین نزدیک بودن با بقیه و تنهایی شقه شده است»…. “(ص۱۱۳). این توصیف برای مایی که در ایران زندگی میکنیم بسیار آشناست. کافی است به یکی از آسایشگاههای دولتی و یا نیمه دولتی سری بزنیم بهرحال اگر از خود بپرسیم چگونه برخی از ساکنان میتوانند با چنین وضعیتهایی کنار آیند و برخی دیگر به زحمت آنرا میپذیرند، آنگاه به قلمرو جدیدی از پژوهش قدم گذاردهایم که به تفاوتهای پیشینهی فرهنگی ـ اجتماعی و نیز قابلیتهای فردی بستگی پیدا میکند. بهرصورت آنچه (در غرب و عصر حاضر) هنوز که هنوز است طبق گفتهی کارادک تغییر نکرده است، تنشزاییِ حاصل از ساختارها در آسایشگاههاست. او معتقد است که رفتار کارکنان این آسایشگاهها با ساکنان سالمند به دلیل رعایت ضرباهنگ در کار، مانع ارتباطگیری انساندوستانه با سالمندان میشود. به گفته وی “چطور میتوان هم سرعت عمل به خرج داد و هم به ضرباهنگ هر یک از سالمندان احترام گذاشت؟ “(ص ۱۱۵). وانگهی میل به رعایت استقلال سالمندان و کنترل آنها به هنگام رفتوآمدها هم با استانداردهای امنیتیای که معمولا در آسایشگاهها برای سالمندان در نظر گرفته میشود، منافات دارد و در خصوص استقلال و آزادی انتخاب غذا و بهداشت نیز همین مسئله گریبانگیر رابطهی سالمند با ساختارهای آسایشگاهی است. و این امر نشان میدهد که این ساختارها نمیتوانند نحوهی ارتباطی خود با ساکنان آسایشگاه را از ارتباط ابزاری (بوروکراتیک) خارج کنند و در موقعیت مناسبتری قرار بگیرند (همانجا).
اما به نظر میرسد به موازات چنین تنشهای تأملبرانگیز و متناقضنمایی، جریانی هم در حال شکلگیری است که به استقلال هرچه بیشتر «فرد سالمند» در نحوهی زندگی منتهی میشود که احتمالا از یکسو ناشی از تحولی است که از طریق یادگیری استفاده از اینترنت به جهانی از مشارکت گروههای سنی مختلف انجامیده است و از سوی دیگر با افزایش سالهای زندگی (امید به زندگی بدون ازکارافتادگی) و عقب رانده شدن مرگ و احساس پیری حاصل شده است. کارادک در این خصوص، معتقد است افراد مسن آغاز قرنِ ۲۱ در قیاس با پیشینیان فعالتر و شادابتر به نظر میآیند. و از بنیهی اقتصادی بهتری برخوردارند و اوقات فراغت خود را صرف سفر و تفریح میکنند. ضمن آنکه به عضویت انجمنهای مختلف درمیآیند. مسکن راحتتری دارند، رابطهی بهتری با نسلهای جوانتر دارند و در بسیاری از موارد، ضمن امکانات نگهداری از فرزندان آنها (داشتن فرصت و سلامتی برای مراقبت از نوههای خود) به دلیل وضع نسبتا خوب اقتصادی (نمونه آلمان) به فرزندان خود که با بیکاری مواجهاند کمکهایی هم میکنند. همین مسئله به استحکام روابط خانواده میانجامد و رابطهی دو سویهی «دهش ـ پاسخ دهش» (۵۴) را به وجود میآورد. وانگهی در افق این شیوه از رابطهمندی است که سالمندانِ ابتدای هزارهی سوم، بر خلاف نسلهای قبل از خود، انعطاف بیشتری برای درک مسائل جوانان خصوصاً مسائلی چون «سقط جنین» و یا «همجنسگرایی» دارند (ص۷۴)؛ اما این تحول اخلاقی ـ ارزشی و دور شدن از سختگیریهای نسلهای گذشتهی سالمندی ظاهرا فقط در رابطه با جوانان و یا فرزندان باقی نمیماند و «فعالیت جنسی» خود سالمندان (ص ۷۱) و نیز پذیرش تنوع در شکل زندگی زوجهای پیر را نیز در بر میگیرد (صص۱۰۱ ـ ۱۰۲). بهرحال طبق گفتهی کارادک به نظر میرسد در بازنمایی از این چهرهی (عاشقانه ، و دوستانه) از پیری، نگاه برخی از جوانان کاملاً عاری از تمسخر و یا بار منفی است. رخدادی که فیالمثل به طور کامل از سوی جامعه در قرن ۱۹ تقبیح میشد (ص۴۹). حال آنکه امروزه از طریق رسانهها (از سریالهای تلویزیونی گرفته تا ادبیات کودکان) با سالمندانی مواجه هستیم که پا به پای جوانان، عاشق میشوند. به بیانی در عصر حاضر، فرد سالمند از حقوق بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است. حقوقی که باعث میشود بیشتر به عنوان عضو جامعه در قلمرو روزمره، حیطههای شاعرانگی و مباحث اجتماعی و فلسفی آن باقی بماند…..
باری، ونسان کارادک، در نتیجهگیری کتاب خود میگوید: “هر پژوهش با دیدگاه نظری خاصی آغاز میشود، هر دیدگاه ویژه، نگاه را به سوی برخی از واقعیتها هدایت میکند و برخی دیگر از واقعیتها را در تاریکی باقی میگذارد. از این حیث حوزهی پیرشدگی، مثل دیگر حوزههای جامعهشناسی شاهد تحولاتی بوده است. رهیافتهای درکی که نظام مشاهدات خود را به عاملان اجتماعی نزدیکتر کردهاند و میخواهند بفهمند که این افراد چطور به زندگیشان مفهوم میبخشند، بر تحلیلهای کاربردگرا و یا تحلیلهای ملهم از مارکسیسم که بیشتر در پی توصیف فرآیندهای کلان اجتماعی و تبیین جایگاه سالمندان در جامعه بودهاند، پیشی گرفتهاند”.
هرچند سخن کارادِک به نظر صحیح میآید، اما واقعیت این است که وی حداقل در نتیجهگیری کتاب خویش از «فضای اجتماعیِ» عاملان و تفاوتهای اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و ساختاری نظامی که آنها در آن میزیند غفلت کرده است. همین امر باعث میشود ناآگاهانه ستون و پایهای را به یکباره بردارد که در حقیقت در کتابش در نظر داشته و مطالعات مخصوص به «پیری و پیرشدن» در جامعهای مشخص فیالمثل«فرانسه» و یا «آلمان» (و یا به اصطلاح جوامع اروپایی) را بر اساس آن انجام داده و مطالعات را به نتایجی رسانده! به بیانی سخن کارادک به طرزی غیر منطقی از مخاطب خویش (که در تمام مدتِ مطالعه با اتکا به فضای تاریخی ـ اجتماعیای که کارادک از موقعیت سالمندان در اروپا ترسیم کرده و به کمک همین موقعیت مشخصِ محلی، به تصوری قابل لمس از سالمندیِ «اروپایی ـ مدرن» دست یافته است)، میخواهد ماهیت نظامهای فرهنگی ـ اجتماعی را نادیده انگارد و بدین ترتیب بدون یکی از عوامل کیفیِ کنشگری، به شیوهای دیگر، به همگونسازی «پدیدهی اجتماعیِ» پیری و پیرشدگی دست زند. وانگهی استدلال ونسان کارادک در صفحات پایانی کتاب، خلاف گفتهای است که وی در مقدمهی کتاب، از بوردیو (بهمنزلهی راهنمای مطالعهی پیری) نقل کرده است… و بدین ترتیب در پایان با سالمندانی طرف خواهیم بود که هر چند کارادک آنها را به عنوان «عاملان اجتماعی» خطاب میکند، اما اینطور که پیداست، آنها برای ساماندهی خود بینیاز از نظامهای فرهنگیِ مشترک و تجربهی «زیستی ـ اجتماعی» به نظر میرسند.
مشخصات کامل کتاب: بررسی کتاب «جامعهشناسی پیری و پیرشدگی»، نوشته ونسان کارادک؛
ترجمه سوسن کباری، انتشارات جامعه شناسان، ۱۳۹۱
این مطلب در چارچوب همکاری «جهان کتاب» و «انسان شناسی و فرهنگ» در شماره اخیر جهان کتاب (۲۸۳ـ۲۸۴) منتشر شده است.