نگاهی به کتاب ِ جهانی شدن و آیندهی دموکراسی، منظومهی پساملی/ یورگن هابرماس
کتاب جهانی شدن و آیندهی دموکراسی مجموعهی مقالاتی است که میکوشد چالشهای پیش روی دموکراسی و به طور کلی کنش ارتباطی را در شرایط کنونی جهانی مورد شناسایی قرار دهد و سپس با طرح رویکردی هنجاری، راههایی برای فراتر رفتن از شرایط موجود و نزدیکتر شدن به دموکراسی ارایه نماید. این نوشتار می کوشد با بازخوانی داعیه های هابرماس حول وضعیت دموکراسی در جهان معاصر، در زمینه کلی تر معرفت شناسی و هستی شناسی دستگاه فکری او، تصویری مختصر از آن چه او درباره نقش دموکراسی در تکمیل پروژه مدرنیته می اندیشید، ارایه دهد.
نوشتههای مرتبط
دستگاه معرفتشناختی
کلیهی مباحث مندرج در کتاب، ذیل چارچوب نظری و معرفتشناختی کلیتر هابرماس قابل فهم و شناسایی است. بنابراین پرداختن به دستگاه معرفتشناختی این متفکر باید در زمینهای وسیعتر از کتاب مورد نظر صورت گیرد. در ادامه به برخی از مهمترین ابعاد دستگاه معرفتشناسی این فیلسوف/ جامعهشناس آلمانی اشاره میشود.
هابرماس تحت تأثیر سنت فکری آلمانی، ایدهی همسانی علوم طبیعی و علوم انسانی را نمیپذیرد و میکوشد تمایزی ماهوی را میان انواع شناخت شناسایی کند. وی به همین منظور سه نوع علقهی شناختی و به تبع آن سه نوع شناخت را از هم تفکیک میکند: از نظر او علقهی کنترل فنی متناظر با شناخت ابزاری، علقهی شناختی عملی متناظر با شناخت تفسیری و علقهی رهایی و استقلال متناظر با شناخت رهاییبخش است. (جهت دیدن جدول، به فایل ضمیمه رجوع شود.)
در حوزهی علوم طبیعی، نگرش ما اساساً ابزاری است. تصور ما از طبیعت حتی در علوم نظری و محض بر حسب علاقهی ما به کنترل آن صورت میگیرد و کنترل طبیعت غایت و هدف ضمنی همهی کاوشهای صورت گرفته در علم به معنای اول است. در عین حال همهی ما دارای یک علقهی جهانشمول دوم هم هستیم، یعنی علاقه به درک متقابل طی گذران زندگی روزمره؛ به عبارت دیگر همهی ما در هر جا و هر زمان علاقهای به خودشناسی دوطرفه داریم که این علاقه زیربنای همهی کنشهای اجتماعی را تشکیل میدهد. این علاقهی زمینهی شکلگیری آن دسته از انواع شناخت است که بر فهم معانی ذهنی کنشگران تأکید دارند. پیشفرض سومین دسته از علایق شناختی که زمینهساز شکلگیری علوم انتقادی هستند، ارزشهای حقیقت، آزادی، عدالت و رهایی از تمامی نمودهای منجمد ایدئولوژیکی نظمِ به لحاظ سیاسی حاکم است. این علاقهی رهاییبخش محملی است که دانش رهاییبخش (مبتنی بر خرد) شکل میگیرد و دو قلمرو شناختی پیش گفته را مورد تأمل و بازاندیشی قرار میدهد.
دانش معتبر تنها در صورتی امکانپذیر است که علم به عنوان یکی از دستاوردهای خرد (reason) جایگاه مناسب و تبعی (subordinate) خود را بپذیرد. هابرماس در پی آن است که نشان دهد پوزیتیویسم چگونه خرد را مثله کرده و آن را تنها در عرصهی نظریه و عمل علمی محصور کرده است. وی در همین راستا «علمگرایی» (scientism) را مورد نقد قرار میدهد. هابرماس علمگرایی را اینچنین تعریف میکند: «اعتقاد علم به خودش یعنی اعتقاد به این که دیگر نمیتوانیم علم را به عنوان شکلی از دانش ممکن درک کنیم، بلکه باید دانش و علم را یکی بدانیم». از نظر او علم تنها یکی از مقولات و اجزای دانش ممکن است نه همسان با آن. بنابراین هدف او این است که با ارایهی معرفتشناسی جامعتری از دعاوی «خرد» در مسایل انسانی اعادهی حیثیت کند.
از نظر هابرماس هر عمل منتهی به شناخت به غیر از سوژهای که میاندیشد و درک میکند و ابژهای که شناخته میشود شامل وجه سومی است که او آن را کنش ارتباطی مینامد. فرایند کسب معرفت در جدول شماره دو پیوست خلاصه شده است:
هابرماس با این تقسیمبندی قصد تأکید بر این نکته را دارد که ذهن شناسا هم اجتماعی و هم پویاست. بنابراین هیچ جریان شناسایی بدون وساطت فرهنگ و اجتماع وجود ندارد و دانش تماماً با واسطهی تجربهی اجتماعی به دست میآید.
نکتهی بسیار مهم دیگر در دستگاه معرفتشناسی هابرماس تأکید وی بر مفهوم تأمل (reflection) است. در این نقطه است که دغدغهی هابرماس در عطف توجه به مقولهی «خرد» خود را نشان میدهد. قدرت خرد ریشه در فرایند تأمل دارد. تأمل به این پرسش معرفتشناختی پاسخ میدهد که ما چگونه میتوانیم دانش کنونی را مورد اصلاح قرار دهیم. تأمل بر شناخت مبتنی بر یکی از علقههای شناختی ما ـ علاقهی مشترک ما برای بهبود وضعیت بشری ـ است و ذیل سومین علقهی شناختی (رهایی و استقلال) قرار میگیرد. در اندیشهی هابرماس تمامی شناختهای بشری باید بر اساس این نوع از خرد مورد بازاندیشی قرار گیرند.
اما دستگاه معرفتشناختی هابرماس بر پایهی برداشت ویژهای از حقیقت شکل میگیرد. حقیقت از نظر هابرماس، حاصل فرایند گفتگوی آزاد انسانها در «شرایط ایدهآل گفتگو» است. بنابراین حقیقت در اندیشهی هابرماس در «زیستجهان« و از طریق «کنش ارتباطی» شکل میگیرد و هیچ حقیقتی ورای کنش ارتباطی انسانها وجود ندارد. پس حقیقت جهانشمول از پیش موجود نیست، بلکه در فرایند گفتگوی آزاد برساخته میشود.
به این ترتیب در بعد هستیشناختی میتوان گفت که هابرماس منکر وجود واقعیتی خارج از شناخت سوژههای انسانی نیست. این واقعیت مستقل در فضای بینالاذهانی شکلگرفته در کنش ارتباطی حاصل میشود. به عبارت دیگر واقعیت در زبان ساخته میشود.
از حیث روششناختی هابرماس معتقد است که علم اجتماعی باید دست از این توهم بشوید که میتوانیم از منظری بیرون از جامعه و تاریخ به شناخت دست یابیم. هیچ نقطهی مرجع خارجی وجود ندارد که عینیت را تضمین کند یا مبنایی برای «توصیف بدون پیشفرض» فراهم کند. همچنین هیچ مرز به لحاظ روششناسی تضمینشدهای میان مشاهده کننده و مشاهده شونده، نویسنده و متن، دانش و تفسیر، واقعیت و ارزش، یا بین تبیین و درک وجود ندارد. با این همه نمیتوان به دستاویز این معضل در نسبیتگرایی غرقه شد.
روششناسی هابرماس را نیز باید در متن تقسیمبندی سهگانهی او از انواع شناخت مورد بررسی قرار داد. همانطور که او میان علایق عملی ـ تفسیری و علایق انتقادی و رهاییبخش تمایزی قایل میشود، در روششناسی نیز بر دو روشی که لازم است توأمان در شناخت واقعیت مورد توجه قرار گیرند، تأکید میکند. او همچون تفسیرگرایان، هرمنوتیک را روشی ناگزیر در شناخت واقعیت اجتماعی میداند چرا که همانطور که گفته شد واقعیت اساساً در زبان اتفاق میافتد، اما دلبستگی هابرماس به هرمنوتیک تحتالشعاع اعتراضی بنیادین به این روش قرار گرفته است. او قبول دارد که معقول است زبان را نوعی فرانهاد به شمار آورد که همهی نهادهای اجتماعی به آن وابستهاند. چون کنش اجتماعی تنها از طریق ارتباط کلامی شکل میگیرد با این حال از نظر هابرماس هرمنوتیک به اندازهی کافی پیش نمیرود. با ورود به واقعیت عینی تنها از طریق درک متقابل، نمیتوان به شناخت جامع دست یافت.
مسئله اساسی این است که زبان نیز واسطی برای قدرت و سرکوب است. زبان دارای بعد ایدئولوژیکی است. حتا صمیمانهترین تلاشها برای درک هرمنوتیکی غالباً در خدمت تحکیم سلطهی ایدئولوژیکی در انتساب نقشها و مسئولیتها قرار میگیرد. روابط مبتنی بر قدرت در زبان نهادینه شده و به صورت ارتباطی که به شیوهی سیستماتیک تحریک شده است بر ما فرود میآید. بنابراین یک نظریهی انتقادی دربارهی جامعه باید علاوه بر روش هرمنوتیکی متضمن تبیینهای عینی از واقعیت اجتماعی باشد که از بیرون متن مورد بررسی به درون آن حرکت میکند. مشکل هرمنوتیک این است که بر «حقانیت» سنت به بهای نادیده انگاشتن بازاندیشی (reflection) صحه میگذارد. پس روش مرجح هابرماس در شناخت واقعیت اجتماعی به کار بردن توأمان تفسیر و تبیین علی است. این تبیین علی میتواند با شناسایی منشأها و علل تسلط ایدئولوژیک قدرت بر کنشهای انسانی، زمینهی شناختی انتقادی از واقعیت را نیز فراهم کند.
دموکراسی در نظریهی هابرماس
فهم نظریهی هابرماس در باب دموکراسی و ارتباط آن با فرایند جهانی شدن اقتصاد، متضمن توجه به نظریهی کلیتر او در خصوص وضعیت کنونی جامعهی غرب است. او به منظور تبیین وضعیت جامعهی اروپا بین دو مفهوم «سیستم یا نظام» و «زیستجهان» تمایز قایل میشود.
هابرماس اقتصاد و سیاست را به عنوان اجزای اصلی نظام طبقهبندی میکند و معتقد است که قدرت و پول عناصر اساسی آن را تشکیل میدهند او از تمایز بین نظام و زیست جهان برای انتقاد از جامعهی معاصر استفاده کرده و استدلال میکند که در عصر سرمایه داری پیشرفته حوزههای وسیعی از زیست جهان در درون نظام مستحیل شده و بر حسب سیستم اقتصادی و نظام قدرت بازسازی شده است. نظام همان فرایند عقلانیت ابزاری است که حوزههای عمدهای از زیست جهان را تسخیر کرده است. سلطه نظام بر زیست جهان بازتولید فرهنگی و سمبولیک جامعه را به خطر میاندازد و جامعه را بیمار میکند. حاصل وضعیت فعلی سلطه نظام بر زیست جهان، از دست رفتن معنا، تزلزل هویت جمعی، بیهنجاری، بیگانگی و شیءگونگی است.
چنین فرایندی در دیدگاه هابرماس به استعمار زیستجهان توسط سیستم میانجامد. میان عقلانیت زیست جهان و نظام نوعی تضاد وجود دارد. عقلانیت زیست جهان متضمن رشد معقول شدن کنش ارتباطی در جهت دستیابی به توافق متقابل است که از طریق زبان به انجام میرسد. پیچیدگی بیش از حد نظام «چنان قدرت بیش از اندازهای به الزامهای نظام میبخشد که فراتر از پذیرش زیست جهان است و در نهایت به جای آنکه زبان در سطح زیست جهان کنش را هماهنگ کند، پول و قدرت (رسانههای نظام) این کار را انجام میدهندکه باعث میشود زندگی خصلت پولی و دیوانسالارانه به خود بگیرد. (ریتزر، ۱۳۷۴: ۷۳۹)
هابرماس در کتاب جهانیشدن و آیندهی دموکراسی به وجهی دیگر از گسترش سلطهی نظام اقتصادی بر زیستجهان اشاره میکند. از نظر او این فرایند که با جهانی شدن اقتصاد همراه است منجر به تضعیف قدرت دولت ـ ملتها شده و شرایطی را به وجود آورده است که در آن دموکراسیها در سطح دولت ـ ملت توان کنترل نظام اقتصادی و جلوگیری از حاکمیت منطق آن بر زیستجهان را ندارند.
در اینجا لازم است بین دو بعد «اثباتی» و «هنجاری» در نظریهی هابرماس تمایز قایل شویم. در بعد اثباتی هابرماس میکوشد با تبیین شرایط واقعاً موجود و سازوکارهای حاکم بر جامعهی کنونی اروپا، مهمترین آسیبها یا مشکلاتی موجود در آن را شناسایی کند. مهمترین آسیبی که وی تشخیص میدهد، استعمار زیستجهان توسط سیستم است.
اما در بعد هنجاری، نظریهی هابرماس در پی آن است که «باید»ها یا راهحلهای برونرفت از بحرانهای پیشآمده را شناسایی و ارایه نماید. به طور کلی، راه حل هنجاری هابرماس در خصوص مسئلهی استعمار زیستجهان، گسترش توان و نفوذ کنش ارتباطی از طریق بسط عقلانیت ارتباطی در زیستجهان و متعاقب آن مهار سیستم توسط زیستجهان است.
دموکراسی میتواند بخشی از پروژهی هنجاری هابرماس باشد. دموکراسی در اندیشهی او برآیند کنش ارتباطی و گفتگوی آزاد در سطح زیستجهان و تجلی آن در سطح سیاست است. به مدد دموکراسی است که عقلانیت ارتباطی میتواند بر فرایند گسترش بیمهار عقلانیت ابزاری چیرگی یابد.
اما هابرماس بر آن است که در شرایط اقتصاد جهانی شده که در آن نظام اقتصادی بسی فراتر از قدرت دولت – ملتها گسترش یافته و صاحب سلطهی بیسابقهای شده است، دموکراسیها در سطح دولت ـ ملت دیگر قادر به کنترل اقتصاد نخواهند بود. در چنین شرایطی راه حل نظری او شکلگیری دموکراسیهای بینالمللی است که با قدرتی فراتر از محدودهی دولت ـ ملتها بتوانند سلطهی بیرویهی منطق اقتصاد بر جهان را کنترل کنند. به عبارت دیگر هابرماس معتقد است همانطور که اقتصاد گسترش یافته و جهانگیر میشود، دموکراسی نیز باید به عنوان نیرویی که نقش مهارکنندهی اقتصاد و نظام بازار را بر عهده دارد، در قالبی فراتر از دولت ـ ملتها شکل بگیرد.
پیوست: