صادق هدایت با مرگ طبیعی نمرده است. خودکشی کرده است. خودکشی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ بستگی دارد با چه رویکردی این مساله را نگاه کنیم.
به نظر می رسد وقتی می خواهیم با پدیده ی خودکشی روبرو شویم ما را با ابهام داشتن اراده ی بشر روبرو می کند و این ترسناک و اضطراب آور است. بنابراین می توان ترجیح داد از خلال نگاهی ارزش گرا خودکشی را تقبیح کنیم و در پی درک مفهوم آن نباشیم که انسان می تواند مرگ خویش را در دست داشته باشد و هر وقت اراده کند بمیرد. هنگامی به سوژه عاقل و معرفت اندیش باور داشته باشیم می توانیم از خلال ذهنیت بگوییم انسان بهتر است زندگی را به مرگ ترجیح دهد. اما آیا مرگ و زندگی دو سوی یک پیوستار هستند؟ آیا مرگ خارج از انسان وجود دارد که به هر حال روزی بر او فایق می شود؟ یا نه، مرگ همیشه از همان تولد در انسان وجود دارد؟ هدایت کسی است که به شرایط اجتماعی ایران انتقاد دارد و حتی برای چاپ کتاب هایش به کشورهای دیگر سفر می کند. به هر حال جامعه ی ایران به دلیل ورود مدرنیته ی اجباری رضاشاه دچار آشفتگی است. و دیگر افراد نه به راحتی می توانند بر اساس سنت ها و عرف زندگی کنند و نه توان دارند روش شناسی غربی را برای رسیدن به علم با توجه به ساختارهای جامعه ی خویش به کار ببرند. تحصیل کرده های ایرانی از جمله هدایت خواهان حفظ استقلال خویش همراه درک فرایند تفکر هستند که به سهولت به دست نمی آید. در این جا می توان از خلال رویکرد دورکیم که اجتماعی است خودکشی هدایت را آنومیک در نظر گرفت. باید این نکته را در نظر گرفت که هدایت با توجه به آثارش دچار سوالات فلسفی و وجودی است. آیا می توان با توجه به رویکرد دورکیم خودکشی کسی مانند هدایت را که فکر می کند و سوالات وجودی دارد از آن جا که در یک کشور آنومیک زندگی می کند نوع خودکشی اش را در دسته ی آنومیک قرار داد. اما ظاهرا رویکرد اجتماعی دورکیم نمی تواند پیچیدگی این مساله را به لحاظ انسان شناختی آشکار کند. پایه و اساس رویکرد اجتماعی، یک اخلاق جمع گراست که خدمات بشردوستانه را بر بشردوستی ارجحیت می دهد. در حالی لکان برای آنان که به نام عشق به همنوع یا عشق به آزادی و آزادی بخشی مانع رشد و شکوفایی دیگران در مقام فاعل نفسانی می شوند، ارزش چندانی قائل نیست (پیرکِلِرو، ۱۳۹۴). به هر حال در یک جامعه ی آشفته نیازهای اولیه ی افراد در یک چارچوب منسجم برآورده نمی شوند و این موضوع می تواند منجر به آسیب های اجتماعی از جمله خودکشی بعضی افراد شود. آیا می توان گفت همه ی جوامع توان دارند سوالات وجودی و فلسفی داشته باشند. در این شکی نیست که انسان به طور کلی خواه ناخواه دچار سوالات وجودی می شود اما پروراندن این نوع سوالات و به دنبال پاسخ آن ها بودن شرایط اجتماعی خاصی را می طلبد. ظاهرا شرایط اجتماعی ایران در زمانی که هدایت زندگی می کرده به دلایل آشفتگی های اجتماعی – اقتصادی اجازه پروراندن سوالات وجودی را به افراد نمی داده است. درگیری های ذهنی تحصیل کرده ها بیشتر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده است که مطمئنا فردی مانند هدایت را هم تحت تاثیر قرار می داده با وجود این که هدایت درگیر سوالات وجودی بوده است. در غرب شرایط اجتماعی بعد از رنسانس به گونه ایی بوده که افراد رفته رفته توانستند فرایند تفکر را در همه ی ابعاد زندگی بشر تمرین کنند. تفکر دارای یک ساختار اجتماعی است که می توان بُعدهای متفاوتش را در علوم تخصصی پی گیری کرد. هنگامی خودکشی هدایت را در یک سو و شرایط آشفته ی ایران را در آن دوران از سوی دیگر داریم و در این بین هدایت سوالات وجودی داشته است شاید بحث کردن درباره ی اراده ی انسان در رابطه با خودکشی گزاف به نظر رسد. در اینجا چاره ای گویی نیست از خلال رویکرد اخلاقی یا اجتماعی خودکشی هدایت را تقبیح کنیم و بگوییم که ایشان در رابطه با جامعه و آزادی که آن روزها درباره اش زیاد سخنوری می شده، هیچ مسوولیتی نداشته است. هدایت در نوشته هایش از ورطه ی هولناکی که بین خودش و مردمی که دچار زندگی اقتصادی هستند حرف می زند چرا؟ چون دچار سوال است و فرد به راحتی نمی تواند در یک جامعه آشفته در گوشه تنهایی بنشیند و به تفکر بپردازد، تفکر نیاز به شکل گیری ارتباطات منسجم بین نه تنها افراد بلکه ابعاد متفاوت جامعه دارد. آیا خودکشی هدایت انتقام گرفتن از جامعه ی ایران است؟ اما به نظر می رسد در طول تاریخ هر زمان انسان دچار سوالات اساسی بشر شده است به عقب خویش نگاهی انداخته و مفاهیم گذشته ی خویش را مورد بازاندیشی قرار داده است همان طور که غربی ها بعد از رنسانس این کار را انجام دادند. اما وضعیت جامعه ی ایران در دوران مشروطه فرق دارد. گویی مفاهیم و تکنولوژی غربی منجر شده است تحصیل کرده های ایرانی دچار سوالات به ظاهر فلسفی شوند. این مقایسه بین تفکر غرب و سنت ایرانی ظاهرا بازاندیشی مفاهیم گذشته را به تاخیر انداخته است. حالا می بینیم هدایت با داشتن سوالات وجودی بیشتر دچار طبعی نازک اندیشانه که دیگران درکش نمی کردند تا بازاندیشی مفاهیم گذشته شده است. طبیعی است که صادق هدایت به شعارهای اخلاق گرا و آزادی خواه توجه نکند و با اراده و اختیار تن به خودکشی دهد وقتی موانع زیادی در برابر شکوفایی فردیت او وجود دارد. هدایت همراه با سوالات وجودی اش توان دارد که جامعه و خودش را از دور ببیند هر چند آن قدر توانایی ندارد که در خلوت و تنهایی به بازاندیشی مفاهیم گذشته ی ایرانی ها بپردازد. در این جا او مطمئنا آزادی خویش را آن قدرها درک می کرده است که از سرزنش های اجتماعی نترسد و درباره ی نوع مرگ خویش تصمیم بگیرد. دور شدن از نگاه اجتماعی در رابطه با خودکشی ما را به سوالات وجودی و فلسفی نزدیک می کند که نمی توان به معنای فردی اخلاق به راحتی بی توجه بود. در نزد لاکان میان آرزومندی و نیاز تمایز وجود دارد. درست است لاکان تحت تاثیر هگل آرزومندی را همواره بر آرزومندی غیر می داند اما غیر را به معنای همنوع خود نمی گیرد بلکه آن را محل رمزی و اشاری یعنی سمبلیک قانون می داند. غیری که قابل تاویل به من نفسانی و مسلط ما نیست. لاکان در تقابل کانت که احساس گناه را به قانون نسبت می دهد، آن را مربوط به آرزومندی انسان می داند. آیا مبحث آرزومندی به این ارتباط ندارد که انسان همواره خواهان این است سوالات وجودی را در هر لحظه از اول طرح کند تا بازاندیشی را بارها تکرار کند تا به قانون دست نیافتنی واقعیت نزدیک تر شود. اما گویی در این بین برآورده نشدن نیاز، انسان را آنقدر رنجور می کند که توان پروراندن سوالات وجودی را به راحتی در یک جامعه ی آشفته نخواهد داشت. پس در این جا می توان قانون خواهی یا آزادی خود را با به شکلی منفعلانه نشان داد؛ خودکشی!