انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آناتومی در ایران: با نگاهی به رساله تشریح الأبدان از گنجینه کتابخانه و موزه ملی ملک

بهروز امینی

جهان بحر ژرف است و آتـش زمانه

تو را کالبد چون صدف، جانْت گوهر

«ناصرخسرو قبادیانی»

علم کالبدشناسی (Anatomy) و کالبدشکافی (Autopsy) از دیرباز مسئله جنجالبرانگیزی بوده است. اغلب ادیان پیشین، با آن به عنوان امری غیرشرعی برخورد کردهاند و حتّی پس از ظهور اسلام نیز مدّتی این وضع ادامه داشت و با کسانی که مبادرت به این امر مینمودند به شدّت برخورد میشد. علاءالدّین علی بن ابیالحزم الـقُرَشی، معروف به ابننفیس، در تفسیری که بر کالبدشناسی ابنسینا نوشته، از اینکه نمیتواند اطّلاعات دست اوّل را در اختیار خواننده بگذارد، عذرخواهی میکند و مینویسد: «ممنوعیّتی که در قوانین شرعی پیشبینی شده و احساسات محبّتآمیزی که در وجود ما نهفته است، ما را از مبادرت به کالبدشکافی مانع میشود. به این علّت است که دوست داریم معلومات خود را درباره اندامهای داخلی به آنچه پیشینیان ما گفته و نوشتهاند، محدود سازیم» (الگود ۱۳۷۱: ۳۶۸). کالبدشکافی بعد از مرگ، به منظور کشف علّت فوت، به شدّت ممنوع بود و نهایت کاری که مجاز بود، این بود که ببینند مرگ طبیعی بوده است یا غیرطبیعی. حکایت میکنند که جسد یک زندانی که در قصر بغداد به علّت بیماری سل ریوی (Tuberculosis) درگذشته بود در معرض امتحان قاضی و اطرافیان او گذاشته شده بود. آنان هم به کشیدن یکیدو تار از موهای ریش او قناعت کرده، گزارش دادند که زندانی به مرگ طبیعی مرده است (همان: ۳۶۹).

صاحب طبقاتالاطبّاء ـ که او هم از شخص دیگری به نام یوسف بن ابراهیم نقل کرده است ـ مینویسد: «یوحنا بن ماسویه، بوزینه مادهای داشت به نام حماحم و لحظهای بر فراق آن آرام نداشت. روزی مستعصم، خلیفه عبّاسی، را هدایایی آوردند که از آن جمله بوزینه نری بود. خلیفه خواست تا آن بوزینه را با حماحم تزویج کند. یوحنا از شنیدن این سخن سخت غمگین گشت و به خلیفه پیام فرستاد که نگهداری من از این بوزینه جز از برای آن است که او تصوّر فرموده؛ همانا من آهنگ آن دارم که وی را تشریح کنم و کتابی بنگارم چنانکه جالینوس در تشریح نگاشته است، تا افتخار آن کتاب، امیرالمؤمنین را باشد. چون بوزینه به جسم لاغر بود و رگها و عصبها و وریدهای آن نازک بود، امید نداشتم که تشریح آن مانند تشریح بوزینهای درشتاندام، سودمند و روشنگر باشد. بدینجهت او را نگه داشتم تا بزرگ شود و تنومند گردد و چون کار این بوزینه به ثمر رسد، امیرالمؤمنین بداند که برای وی کتابی نبشته باشم که در اسلام هیچ کتاب چونان او ننوشته باشند. یوحنا با آن بوزینه چنان کرد که خود میخواست و کتابی پدید آورد که نه تنها دوستان، بل دشمنان، زبان به آفرین وی گشودند» (الأندلسی ۱۳۴۹: ۱۷۸). غرض آن که کالبدشکافی در اوایل دوران اسلامی کاملاً مطرود بود و حدّاکثر کاری که اطبّاء میتوانستند انجام دهند تحقیق بر روی حیوانات و تشریح اعضای آنها بود که آن هم موجب انحرافاتی در این زمینه شد.

طبّ ایرانی ـ اسلامی و اطبّای مسلمان در همه رشتههای مختلف علوم پزشکی از طب داخلی، روانپزشکی، بهداشت عمومی و تغذیه گرفته تا اعمال جرّاحی بزرگ چون جرّاحی چشم، جرّاحی و ترمیم دندان، شکستن و بیرون آوردن سنگ کلیه و مثانه، جاانداختن مفاصل جابجاشده و دررفته، ترمیم استخوانهای شکسته، پیشگیری از حاملگی ناخواسته و غیره پیشرفت بسیاری کرده بودند و نهتنها طب یونانی ـ رومی را از انحطاط کامل نجات دادند و با ترجمه کتب پزشکی در دارالحـکمه مأمون عبّاسی تمام معلومات طبّی پیش از خود را حفظ کردند، بلکه با دستیافتن به کتابخانهها و گنجینههای عظیم تمدّنهای باستانی مشرقزمین مانند طب بابِلی، هندی، چینی، مصری، ایرانی، رومی و یونانی، برای نخستینبار آنها را در یک دارالعلم جهانی جمع کردند و پس از مرحله ترجمه، اقدام به تألیف آثار پزشکی کردند که حجم آنها چندین برابر کتابهای پیشین بود. از کسانی که در ترجمه این آثار به عربی سهم بسزایی داشتهاند عبارتند از: خاندان ماسِرجیس، خاندان بُختِیَشوع، خاندان حُنَین، خاندان قرّه حرّانی، خاندان کرخی، ابواسحق ابراهیم بن بکوس عشاری، عیسی بن صهاربخت (چهاربخت)، ابراهیم بن الصّلت، قسطا بن لوقا و… . دانشمندان ایرانی در پناه علمدوستی و فرهنگ پروری اسلامی مکتب علمی و پزشکی جُندیشاپور را بنا نهادند و سپس مدارس طبّی و بیمارستانهایی احداث کردند که همتای آنها جز در پنـجاه سال اخیر دیده نشده است. آنان در طی چند سده متوالی، رهبری و زعـامت طب را در بخش بزرگی از جهان بر عهده گرفتند (نک. حقّانی ۱۳۷۱؛ ابوعلیسینا ۱۳۶۷؛ الگود ۱۳۵۷ و ۱۳۷۱؛ حلبی ۱۳۶۵؛ همائی ۱۳۶۳؛ عیسیبیک ۱۳۷۱؛ فرشاد ۱۳۶۶؛ هونگه ۱۳۶۶).

بررسی و مطالعه باب تشریح از کتابهایی چون المنصوری اثر ابوبکر محمّد بن زکریای رازی (ف:۳۱۳ق)، هدایهالمتعلّمین فی الطّب اثر ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخارایی (ف:۳۷۳ق)، کاملالصّناعه اثر علی بن عبّاس مجوسی اهوازی (ف:۳۸۴ق)، ذخیره خوارزمشاهی اثر سیّداسماعیل جرجانی (ف:۵۳۰ق) و یا کتابهای مستقلّی چون تشریحالأبدان اثر منصورِ طبیب شیرازی (سده ۸ق)، بیانگر این واقعیّت تلخ و شیرین است که در زمینه تشریح درشتبینی (Macro anatomy)، اساس و اهمّ مطالب کالبدشناسی، همان است که پزشکان مسلمان ایرانی پس از تصحیح متون تشریحی بقراط (۴۶۰-۳۷۵ق.م) و جالینوس (۱۳۱-۲۱۰م) بیان نمودهاند و آناتومی جدیدی که به دست توانای وزالیوس (۱۵۱۴-۱۵۶۴م.) و استادان و شاگردان وی به قلّه رفیع امروزی دست یافته بر گرده تشریح ایرانی ـ اسلامی بنا شده است و به تبع آن جرّاحی جدید با استفاده از جرّاحی اسلامی بدین پایه رسیده است (براون ۱۳۶۴: ۱۲۲). بررسی متون تشریحی فوق نشان میدهد که علیرغم محدودیّتها و ممنوعیّتهای دینی، اخلاقی و اجتماعی که در میان ملل مسلمان وجود داشته و کم و بیش در ادیان دیگر چون زرتشتی، یهودیّت و مسیحیّت نیز موجود بوده است و یا اکراه و دوری جُستن عموم از پرداختن به کالبدشکافی که حتّی امروز هم در بیشتر جوامع (حتّی جوامع پزشکی) وجود دارد مانع از آن نبوده است که پزشکان مسلمان در همه زمانها و مکانها دست از آن بردارند. شواهد مستقیم و غیرمستقیم زیادی حاکی از آن است که برخی از آنان اجساد را در خفا تشریح میکردهاند (نک. رحیماُف ۱۳۵۹) و بعضی از مراجع دینی مانند ابنرشد (فقیه، فیلسوف و طبیب اندلسی) اشتغال به تشریح را سبب تقویت دیانت دانستهاند (حلبی ۱۳۶۵: ۲۰۱).

بدون تردید هر کالبدشناس امروزی که آثار دانشمندان گذشته را مطالعه کند، درمییابد که این همه دقّت و ظرافت در توصیف اجزاء و احشاء بدن انسان آن هم در زمانی که از وسایلی چون میکروسکوپ الکترونی، دستگاههای رادیوگرافی و … محروم بوده و تنها از حواس ظاهری و ذکاوت فوقالعاده خویش سود میجستهاند بدون کالبدشکافی مکرّر امکانپذیر نبوده و نیست. حضور جرّاحان زبردستی چون اهوازی و رازی و بهویژه ابوالقاسم زهراوی (ف:۴۰۰ یا ۴۳۶ق) و ابداع بیش از یکصد وسیله جرّاحی که هنوز هم در سالنهای تشریح و اتاقهای جرّاحی مورد استفاده قرار میگیرند شاهدانی بر این مدّعایند. افزون بر این، مطالعه و شناخت بدن انسان به عنوان مقدّمه شناخت هستی و سپس شناخت خداوند در نظر بوده است. بر پایه این نگرش شناخت بدن انسان به منزله «جهان اصغر» (کِهجَهان) و شناخت زمین و آسمان به منزله «جهان اکبر» (مِهجَهان) پیششرطِ شناخت خداوند است. بر همین اساس در تمام حوزههای درسی و برای همه دانشجویان و طلاّب رشتههای مختلف علمی، گذراندن دوره مختصری از تشریح الزامی بوده و تا همین اواخر نیز اجرا میشده است (حسنزاده آملی ۱۳۷۰: ۱۶-۳۲) و یا در بسیاری از مؤلَّفات فلاسفه و متفکّران مسلمان فصلی در کالبدشناسی انسان وجود داشته است (نصر ۱۳۶۶: ۱۷۲).

هرچند تعدادی از کتب پزشکی مانند قانون، الحاوی، هدایهالمتعلّمین فی الطّب و چند کتاب دیگر به فارسی ترجمه شدهاند، لیکن به نظر میرسد که یک سازمان مستقل میتواند در این جهاد بزرگ علمی و فرهنگی، پژوهشگران متعهّد و متخصّص را به کار گیرد و نسل جوان را با پیشینه عظیم علمی خویش آشنا سازد. باشد که روزی بر سردر دانشگاههای علوم پزشکی کشور، تندیس نخبگان و نوابغی چون طبری، اهوازی، رازی، اخوینی، جرجانی، منصورِ طبیب شیرازی و… جلوهگر شود و کتابخانههای ما در کنار آن همه کتب وارداتی و مجلاّت خارجی در شناخت، شناساندن و به کار گرفتن طبّ ایرانی ـ اسلامی قدم پیش نهاده و تمهیدات لازم جهت استقلال علمی و اتکای نفس جوانان میهن را فراهم آورند. انشاءالله.

 

منصور بن محمّد بن احمد بن یوسف بن الیاس شیرازی، معروف به منصورِ طبیب شیرازی، در خانوادهای سرشناس که علما و اطبّای برجستهای از آن برخاستـهاند، دیده به جهان گشـود و خود نیز در علوم متـداول عصر، خاصّه در طب، سرشناس و مشهور شد. او نواده مولانا جلالالدّین احمد بن یوسف و معاصـر خواجـه حافظ شیـرازی و حاجی زیـنالعطّار، پزشک مخصـوص شاهشجاع و نگارنده اختیـارات بدیعـی بود. تولّد منصـور بنـا بر قراین حدود نیمـه نخست سده هشتـم هجری و احتمالاً قبل از سال ۷۵۰هجری ـ بین سالهای ۷۲۰ تا ۷۴۰ ـ بوده است. زیرا وی کتاب کفایه مجاهدیّه را، به نام مجاهدالسّلطنه، از خاندان مظفّریـان در حدود سالهای ۷۸۶ تا ۷۸۹هجری نگاشتـه است که در این زمـان بایـد حدوداً چهـلسالـه بوده و بعیـد نیست که وی سِمَتِ پزشک مخصوص مجاهـدالسّلطنـه را دارا بوده باشد. منصور نتیجه برادرِ نجمالدّین محمود بن الیاس، طبیب و فقیه معروف شیراز، است که بیشتر با اثر خود به نام الحـاوی فی التـداوی شناخته شده و از ورزیدگان دو علم ابـدان و ادیـان و از دانشمندان فرهیخته و پزشکان معاصر با خواجه رشیدالـدّین فضـلالله همدانـی به شمار میآمده که مورد عنایت و توجّه او بوده و از مقـرّری و هدایـای او برخـوردار بوده است.

در سال ۷۹۸هجـری، منصـور رسالـه خود را در کالبـدشنـاسی به زبـان فارسـی تألیـف و به امیرزاده پیرمحمّد بهادرخان (مق: ۸۰۹ق) ـ از نوادگان تیمـور لنـگ ـ تقدیـم کرد. این کتاب در اصل بدون نام است ولی کاتبـان و نسخهپردازان آن را با نامهای تشریـح الأبـدان، تشریـح البـَدَن، تشریـح بِالتّصویر (کالبدشناسی مصوّر)، تشریـح منصـوری و رسالـه در تشریـح بدن انسان و کیفیـّت اوضـاع آن نامیدند.

نمیتوان یقین داشت که این شاهکار علم تشریح، قدیمیترین رساله کالبدشناسی باشد، ولی مؤلّف با ارائه تصاویر دقیق از استخوانها، عضلات، شرائین و اندامهای گوناگـون، کاری بیسابقه عرضه کرده است؛ چنانکه مؤلّفـان و مستشرقان اروپایی نظیر ادوارد براون و زلیگمـان را به تحسیـن واداشتـه است. زلیگمـان در اثـر معـروف خـود بـا عنـوان Studien Zur Geschichte der Medizin با چاپ تصاویر تشریـح الأبدان بر اهمیّت این کتاب در دانش کالبدشنـاسی و تشریـح تأکیـد کرد. الگـود (۱۳۷۱: ۴۱۲) نیـز دربـاره این اثر چنیـن اظهـارنظر کرده است: «اغلب ادّعـا میشود که طبقهبندیهای اضافی و بیش از حـد از خطاهای متعدّد دانشمندان عرب و مسلمان بوده است. این ادّعا اگرچه در بعضـی از مـوارد درست است، اما در مورد منصـور به هیچوجه صحیح نیست. کتاب کالبدشناسیِ وی در حقیقت با کتب جدید به طور مطلوبی منطبق است».

تشریـح الأبـدان مشتمـل است بر یک مقدّمه، حاوی بحث دینی مفصّلـی درباره حکمت خلقت نوع انسان از طرف خداوند متعال و استدلال بر این که کدام اندامهای بدن، نخستینبار در جنین شکل میگیرد، یک پیشکشنامه و مقدّمه، پنج فصل و یک نتیجه. مقدّمه و پیشکشنامه آن مطوّل است که با براعت استهـلال زیـبایی در مدح پروردگار و سپاس از آفرینـش انسان آغاز شده و با استــدلال بر این که چه قسمت از انـدامهای بـدن اوّلبـار در رحم تشکیل میشـود، ادامه مییابد.

 

فصل اول مباحث علمی از فصل اوّل آغاز میشود. این فصل شامل بحثـی مشـروح در باب استخوانهاست که مؤلّف تعداد آنها را بدون احتساب استخوانهای لامی و کنجدی دویست و چهل و هشت عدد دانسته است که این تعداد را اکثر کالبدشناسان اسلامی قبول دارند و برخی مانند غیاثالدّین اصفهانی در صحّت این عدد شک کردهاند.

 

فصل دوّم کتاب درباره سلسـله اعصـاب است. کالبدشناسان آن دوره ساختمـان اعصـاب را چیـزی شبیـه به شراییـن (سرخـرگها) و وریـدها (سیاهرگها) میپنـداشتنـد. آنـان میگفتنـد در بـدن مجموعـاً سه شبـکه سراسـری وجـود دارد که شبیـه هم عمـل میکننـد؛ شریـانها و وریـدها مجوّفاند و حاوی و ناقـل جوهر حیات و طبیعتاند. شریانها جوهر حیات را از قلب و وریـدها جوهـر طبیعت را از جگـر به تمـام بدن میرساننـد. بر مبنای این قیاس اعصاب هم باید مجوّف و توخالی باشند و چون اعصاب از مغز میآیند پس محتوای آنها جوهـر روان است. منصور در این فصل آورده است که برخـی اعصـاب مانند عصبـی که چشم را به مغز پیوند میدهـد تا عمل دیدن را انتقال دهد صرفاً لولهای شکلاند و برخی دیگر لولهای کامـل نیستند، ولی به هر صورت جوهـر روان در آنها جریـان دارد، چنانـکه آب از درون گل و روغن از لابهلای بادام میگذرد. سیستـم کلّی اعصـاب در این کتاب به خوبی تشریح شده است. از جمله اشتبـاهات این کتاب که بعدها به آن پـی بردنـد اعتقـاد به هفت جفت بودنِ اعصـاب زوج دماغـی است که رفتهرفته تعداد آنها به دوازده افزایش یافت. همچنین منصور بر این اعتقاد بود که انتهای نخاع حاوی یک رشته عصبـی است و به این ترتیب اعصـاب نخاعی را مشتمل بر سی ویک جفت عصب مشابه و یک عصب منفرد میدانست.

 

تشریح سیستم عصبی بدن انسان

برگرفته از نسخه خطی تشریح الأبدان

نوشته منصور طبیب شیرازی

متعلق به قرن ۱۳ هجری قمری

شمارۀ ثبت اثر: ۱۳۹۳.۰۴.۰۴۷۸۶

گنجینه کتابخانه و موزۀ ملّی ملک

 

 

در فصل سوّم درباره عضلات توضیح داده شده است. جنبه علمی این فصل در مقایسه با سایر فصول کمتر است. از آنجا که در آن زمـان برای عضلات هنـوز نامی تعیین نشده بود منصور نیز آن تعـداد از عضلات را که با چشم دیده میشد شرح داده و تعـداد آنها را بیان کرده است. البتـه در مورد تعداد عضلات بین کالبدشناسان آن دوره اختلاف وجود داشت، زیرا پزشکان آن زمان، به پیروی از جالینوس که ارقام متعدّدی را بیان کرده بود در شمارش تعداد عضلات اختلاف نظر داشتند. چنانـکه مجوسی اهوازی تعـداد عضلات را پانصد و پنجاه و چهار عدد و ابنسینـا پانصد و هفتاد عدد دانستهاند. برخـی نیز مانند ابنابیصادق تعداد عضلات را مبهم دانسته و صراحتاً گفتهاند که نمیفهمیدیم کدام یک از اعدادی که جالینوس در کتاب خود آورده درست است.

فصل چهارم درباره وریـدها و انشعابـات آنهاست. در آن زمـان، هنـوز سیستـم گردش خون کشف نشده بود و تصوّر میشد که خون از دو مرکز جگـر (مرکز وریدها) و قلب (مرکز شرایین) به سوی اندامهای دیگر حرکت میکند. منصور در این فصل به طور واضح، نظریات ابنسینا را بیان میکند و وریدها را مشابه شریانها فرض کرده با این تفاوت که از منشأ آنها جگر بوده بدون ضربـان هستند و برای انتقـال جوهـر طبیعت در اندامهای بدن آفریده شدهاند (ابوعلیسینا ۱۳۵۷: ۴۶). اطبـاء قدیـم معتقـد بودند که خون توسّط نیروی گریـز از مرکـز در وریدها و شریانها گردش میکند و چون به منزلـه غـذا محسوب میشود به تدریج خورده شده و مورد استفاده قرار میگیرد. در آن زمان، وریدهای سطحی شناخته شده بودند و در حجامت مورد استفـاده قرار میگرفتنـد و دربـاره وریـدهای داخلی اطلاعات چندانی نداشتند، لذا در این فصل عروق محیطی که از نظر «فصـد» و «حجامـت» اهمیّت داشتند بیشتر بررسی شدهاند. در میان عروق رگهای ریه وضعیّت خاصّی داشتند و از همان ابتدا برای کالبدشناسـی اشکالاتی به وجود آورده بود. اشکال اوّل این بود که میدیدند این رگها مضاعفاند و از هر طرف به دو قسمت منشـعب میشوند. ابنسینـا و منصـور بر آن بودنـد که علّـت مضاعفبودن رگهای ریهای این است که باید دو کار متفاوت انجام دهند: یکی بـردن خون به قلب و ریهها برای تغذیه آنها و دیگری رساندن خون به ریهها برای هواگیـری. اشکال دیگر این بود که خونِ جگر که از سمت راست به قلب میرسید در سمت چپ هم دیـده میشد. ابنسینا تصوّر میکرد که بیـن بطـنهای قلـب یک رابطـه خارجـی نیز وجود دارد، ولـی جالینـوس چنین اعتقادی نداشت و معتقد بود که این رابطه داخلی است و از بیرون رؤیتناپذیر است. سرانجام ابننفیس نادرستی این دو فرضیه را اثبات کرد و گردش خون ریَوی (گردش خون صغیر) را کشف کرد. منصور قلب را دارای سه بطن میدانست و بطن کوچک مرکزی را ـ که در حقیقت وجـود نداشت ـ دهلیـز نامیده است و نیز اظهـار داشته که رأس قلب با استخوان مخصوصی محکم میشود.

فصل پنجم این کتاب درباره شراییـن و انـواع آن است. وی در این فصل به انواع شریـان و انشعابـات آن با ذکر وظایف هریک پرداخته است. منصور چون اغلب اطبـّای پیشین اعتقاد داشت که اگرچه شریانها حاوی مقداری خون هستند، ولی وظیفه مهم و اصلی آنها انتقال هوا و جوهر حیاتی است. ضربان شریـانها را وابستـه به ضربان قلب میدانست و عقیده داشت که قلبِ جداشده میتواند مدّتی با نظم مخصوص خود بتپد. مدّتها پیش از آن، جرجانی بیان کرده است که اگر قلب یک حیوان را بلافاصله پس از مرگ خارج کننـد در خارج از بدن مدّتـی به انقبـاض و انبسـاط خود ادامـه میدهـد و از این حقیقت به خوبـی چنین نتیجه گرفته بود که عامل حیاتی جداگانـهای در درون قلب وجود دارد و همان وضـع را در مورد شرایین هم صادق دانسته بود.

تشریح انواع شریان (سرخرگ) و انشعابات آنها

برگرفته از نسخه خطی تشریح الابدان

نوشته منصور طبیب شیرازی

به تاریخ ۱۰۹۰ هجری قمری

شماره ثبت اثر: ۱۳۹۳.۰۴.۰۶۰۰۰

گنجینه کتابخانه و موزۀ ملّی ملک

فصل آخر به اعضایـی که منصـور آنها را اعضای مرکّب مینامد، اختصاص دارد. وی عضو ساده را به عضوی اطلاق میکند که کوچکترین واحد آن عیناً مشابـه آن عضو کامـل است. مثلاً یک استخـوان کوچک به هـر حال استخـوان است و انشعابـات یک شریـان هم به نام شریـان نامیده میشود. عضو مرکّب عضوی است که نمیتواند تقسیم شود؛ مثلاً قلب را میتوان به بطنها و دهلیزها تقسیم کرد، ولی هیچیک را به تنهایی و مستقلاً نمیتوان قلب نامید. بنابراین، وی در این فصل به قسمتهایی پرداخته که ما آنها را در برابر جهـاز (دستگاه)، عضو (اندام) مینامیـم. البته، چنین تمایـزی کاملاً قطعـی نیست، زیرا منصـور قسمتهای مختلف تشکیلدهنده دستگاههای ادراری و تناسلـی را در ردیف اعضاء مرکّب منظور میکند.

کتاب با مطالبی درباره بارداری و جنینشناسـی خاتمه مییابد. در آن زمان عقیـده بر آن بود که نوزادان پسر حداکثـر پس از دویست و چهـل روز و نوزادان دختـر پس از سیصد روز به دنیا میآیند. همچنین درباره علّت تولّد بچّه میگفتند که جنین پس از مدّت فوق، از غذایی که در رحم مادر است دلزده میشود و در پی یافتن غذاهای جدید، کیسه جنینی را پاره میکند و بیرون میآید. منصور هم بر آن بود که وقتی جنین به قدر کفایت قوی شد آماده به دنیا آمدن میشود و این امر پس از هفت ماهگی امکانپذیر است. وی همچنین با این عقیـده که جنیـن هشت ماهـه در مقایسه با جنین هفت ماهه شانس کمتری برای زنده مانـدن دارد، مخالف بود. وی اعتقـاد داشت که یک زن حداکثر میتواند دوازده قلو حاملـه شود. در این بخش از کتاب درباره چگونگی پیدایش جنیـن و حالات آن، جنسیّـت جنیـن، اوّلین عضـوی که شکل میگیـرد و زمان این شکلگیـری بحث شـده است. منصـور مدّعـی است که در یک سقـط در روز ششم، قلب و کبد و مغز قابل تشخیص است. ولی جرجانی (۱۳۵۲: ۱۱۰) و بیشتر پزشکان برای تکامـل جنیـن طبق مراحلی که در قرآن ذکر شده سـی روز را لازم دانستـهاند (نک. سوره مبارکه حج، آیه ۵). جنینشناسـان پس از این مرحله، از آنچه اتفاق میافتد بیاطّلاع بودنـد. منصور قلب را نخستین عضـوی میداند که قابل تشخیص است، اگرچه ناف اوّلین عضوی است که کامل میشود.

کالبـدشناسـی منصـور را میتـوان نمـونـهای کامـل از آثـار کالبدشنـاسی نویسندگان اسلامی محسوب داشت. این رشته در آن ایّام علم تلقّی نمیشد؛ بلکه چنانکه ذکر شد با توجّه به آثار مقدّس بیشتر از نظر دینی مورد توجّه قرار میگرفت. برای یک کالبـدشنـاس ایرانـی به مراتب مناسبتـر بود کـه بجای دیدن بدنش ـ آنگونـه که خود شرح میدهد ـ به بیان حکمت الهـی در خلقت انسـان بپـردازد. در واقع، توضیح این مسئـله که یک عضـو از بدن چـرا کـاری را انجـام میدهد از توضیح چگونگـی انجام آن کار مهمتر شمرده میشد. فرضیه امزجه اربعـه (مزاجهای چهارگانـه) و جوهرهای ثلاثـه بالاترین مقام را در مغز کالبـدشنـاس اشغـال کرده بود و او ناچار بود که کشفیّات و افکار خود را با آن منطبق کند.

از مزایای رساله تشـریح الأبـدان وجود تصاویر هر فصل است. برخی افراد مانند گارسیـون و زودهـوف معتقدنـد که این تصاویـر منشـأ ایرانی ندارند. گارسیون بر آن است که این تصاویر همان طرحهای ارسطو هستند که وی در تدریس تشریـح بدن انسان از آنها استفـاده میکرده و از طریق مدرسـه اسکندریّـه به ایران راه یافتهاند. زودهوف نیز معتقد بود که این تصاویر منشأ بینالنّهرینی دارند. علّت این دیدگاهها آن بود که تشابهاتی بین شیوه ترسیم این تصاویر با شیوههای یونانـی، مصـری و حتّی هندی وجود داشت و هیچ نشانی از شیوههای ترسیم ایرانی و یا عربی در آنها دیده نمیشد.

اوّلین تصویـر، استخوانبنـدی انسـان را از پشت نشـان میدهد. سر خیلی گستـرش پیـدا کرده است؛ بـه طـوری کـه صورت بـه بالا و به پشت نگـاه میکنـد و کف دستهـا رو به پشت سر است. تصویر دوّم سلسله اعصاب را نمایش میدهد. این تصویر نیز سیستم عصبی را از پشت نشان داده و سر گسترده است. در این تصویر، اعصاب اصلی به رنگ سیاه و اعصاب فرعی به رنگ قرمزند. اعصـاب مغزی نیز چنین نمایش داده شدهاند: یک جفت به بینـی میرود، یک جفت که بـه شکل علامت سـؤال (؟) است نماینـده اعصاب بینـایی بوده و یک جفت نیز به گوشها منتهی میشود. چهار جفت اعصاب باقیمانده هم به ناچار در فضای خارج از جمجمه انباشته گردیدهاند. همچنین برای این که وضع این اعصاب در مقایسه با استخوانها مشخّص باشد چند نمونه از استخوانها به صورتـی که در تصویر اوّل ترسیم شده در زمینه این تصویر نشان داده شدهاند.

تشریح استخوان¬بندی¬ بدن انسان

برگرفته از نسخه خطی تشریح الابدان

نوشته منصور طبیب شیرازی

به تاریخ ۱۱۷۰ هجری قمری

شماره ثبت اثر: ۱۳۹۳.۰۴.۰۴۵۱۷

گنجینه کتابخانه و موزۀ ملّی ملک

تصاویر سوّم و چهارم مربوط به وریدها و شریانها است. در این دو تصویر انسان از روبرو نشان داده شده که علاوه بر وریدها و شرایین، جهاز هاضمه نیز ترسیم شده است. تصویر پنجم عضلات را نشان میدهد که رنگآمیزی آن کمتر از چهار تصویر قبلی است و در این تصویر نیز انسان از روبرو نشان داده شـده است. این تصویـر فقط تعداد عضلات بخشهـای گوناگون بدن را نشان میدهد. علاوه بر این تصاویـر در برخی نسخهها (مانند نسخههای مصـوّر موجود در کتابخانـه ملّـی ملک) تصویر دیگری نیز موجود است که در آن تصویـر زن بارداری از روبرو ترسیم شـده و جنیـن در رحم به صورت خوابیده به پهلو نشان داده شده است.

کتابنامه ـــــــــــــــــــــــــــــــ کتابهای چاپی:

ابوعلیسینـا، حسیـن بن عبدالله، (۱۳۵۷)، قانـون در طـب، ترجمـه: عبـدالرّحمـن شرفکندی (ههژار)، تهران، سروش.

الگود، سیریل، (۱۳۵۷)، طب در دوره صفویّه، ترجمه: محسن جاویدان، تهران، دانشگاه تهران.

ــــــــ (۱۳۷۱)، تاریخ پزشکی ایران در سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه: باهر فرقانی، تهران، امیرکبیر.

الأندلسی، ابن جُلجُل سلیمان بن حسام، (۱۳۴۹)، طبقاتالاطبّاء و الحکماء، ترجمه: سیّدمحمّدکاظم امام، تهران، دانشگاه تهران.

براون، ادوارد گرانویل، (۱۳۶۴)، تاریخ طبّ اسلامـی، ترجمه: مسعـود رجبنیـا، تهران، علمی و فرهنگی.

جرجانـی، سیّداسماعیل، (۱۳۵۲)، ذخیـره خوارزمشـاهـی، ج۲، به اهتمـام محمّـدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران، دانشگاه تهران.

حسنزاده آملی، حسن، (۱۳۷۰)، اخلاق پزشکی به انضمام مختصری از تاریخ پزشکی، تهران، معاونت فرهنگی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی.

حلبـی، علیاصغـر، (۱۳۶۵)، تاریخ تمدّن اسلام، تهران، بنیاد.

رحیماُف، حیدر، (۱۳۵۹)،« ابنسینا و تشریح جسد انسان»، مجموعه مقالات و سخنرانیهای هزاره ابنسینا، تهران، بینا.

عیسیبیک، احمد، (۱۳۷۱)، تاریخ بیمارستانها در اسلام، ترجمه: نورالله کسائی، تهران، کنگره بینالمللی تاریخ پزشکی در اسلام و ایران.

فرشـاد، مهدی، (۱۳۶۶)، تاریخ علم در ایران، ج۲، تهران، امیرکبیر.

نصـر، سیّدحسین، (۱۳۶۶)، علم در اسلام، ترجمه: احمد آرام، تهران، سروش.

همائـی، جلالالدّین، (۱۳۶۳)، تاریخ علوم اسلامی، تهران، هما.

هونگـه، زیگفریـد، (۱۳۶۶)، فرهنگ اسلام در اروپـا، ترجمه: مرتضی رهبانی، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

 

نسخههای خطّی:

شیرازی، منصور بن محمّد، تشریح الأبدان، نسخه خطی شماره ۴۵۱۷، کتابخانه ملّی ملک.

ـــــــــ، ــــــــــــــ، تشریح الأبدان، نسخه خطی شماره ۴۷۸۶، کتابخانه ملّی ملک.

ـــــــــ، ـــــــــــــ، تشریح الأبدان، نسخه خطی شماره ۶۰۰۰، کتابخانه ملّی ملک.