احتمالا بعضیها با کتاب «اخلاق صغیر»، آشنا هستند. اثر مهم اندیشمند آلمانی تئودور آدورنو (۱۹۰۳ـ ۱۹۶۹)، و از متفکران برجستهی نسل اول مکتب فرانکفورت. بدون تردید این کتاب در عصر و زمانهای که نوشته شد یکی از مهمترین آثار انتقادی در ادبیات چپ به شمار میآمد و بازگو کنندهی نگرانیهای آدورنو و برخی از معاصران وی در خصوص نحوهی بودن و اندیشیدن انسانهای عصر خویش است که به باورشان خود را به سرمایهداری وادادهاند. بهرحال کتاب با نثری روان، و به صورت پارههای فلسفی ـ اجتماعی نوشته شده است. اما پرسش این است که آیا «اخلاق صغیرِ» آدورنو، میتواند بیانگر نگرانیهای ما و مسائل عصرمان باشد؟ واقعیت این است که به نظر میرسد در عصر حاضر یعنی دومین دههی هزارهی سوم، برخی از نگرشهای مطرح شده در کتاب همچنان برایمان از قوت برخوردار است در حالیکه برخی دیگر را بسیار دور از موقعیت خویش میبینیم، شاید به این دلیل که احساس میکنیم برای مقابله با سرمایهداری ناگزیر به یافتن روشی دموکراتیکتر هستیم؛ روشی از سر معرفت به موقعیت هستیشناسانهی چیزها؛ به عنوان مثال در بحث حاضر به نقد آدورنو از «انسان مصرفی» میپردازیم، انسانی که در بحثهای آدورنو به جای روشنگری از شرایط روی آوریِ او به «مصرف»، با درکی کم و بیش غیر علمی و سلسلهمراتبی نسبت به وی مواجه میشویم. از آن قبیل نگرشیهایی که به جای دیدن ستم مشترک در جهان سرمایهداری و شرایط به وجود آورندهی آن، به محکوم کردن موقعیت ناآگاه «دیگریِ» به اصطلاح غیراصیل روی میآورند.
**********************
نوشتههای مرتبط
عصر آدورنو، عصری است که با نخستین اقدامات سرمایهداری در پروژهی فرهنگسازیِ «مصرف» و تبدیل انسان به «مصرفکننده» مواجه بوده است؛ و آدورنو پدیدهی رویآوری آدمهای عصر خود به خرید و مصرف کالاهای به اصطلاح «جدید» را اینگونه توصیف میکند:
“میل جنونزده به مصرفِ جدیدترین کالای روز، نه تنها به بارآمدن بیتفاوتی در برابر فرآوردههای فراشد تولید میشود، بلکه به آتش جفنگیات مستقر و بلاهت حساب شده نیز دامن میزند. … یکی از ضروریات پیشرفت تکنیکی این است که مردم با عزمی تنگنظرانه در نخریدن آنچه متداول نیست پافشاری کنند و به هر قیمت که شده از قافلهی خط تولید عقب نمانند، بیآنکه بیمی از این داشته باشند که هدف از آن تولید خاص چه میتواند بوده باشد” (ص۱۸۵).
گزارهی بالا، فقط نمونهای است جهت آشنایی با نگاه آدورنو به جهان، آدمها و چیزها. نگاهی که هر چند به نظر میرسد عامل به وجود آورندهی این وضعیت را که همانا سرمایهداری مصرفی و فرهنگِ ناشی از آنرا از نظر دور نداشته، اما به دلیل بیاعتنایی به روششناسی اگزیستانسیالیستی (برای درک رویآوریهای مصرفگرایانهی مردم عصر خویش به «خرید و مصرفِ» به گفتهی خودش «جنونآمیز»)، به نتایجی نا امید کننده دست مییابد. به بیانی مخاطب زمانهی وی اگر به نیّت روشنگری بخواهد با دید آدورنو به جهان و مسائل اجتماعی بنگرد جز نا امیدی و دلسردی نصیبی نخواهد داشت.
حال آنکه اگر فلسفههای اگزیستانسیالیستی (خصوصاً بیخدا) را به کار گیریم، میآموزیم موجودی به نام انسان، اساساً فاقد ماهیتِ از پیش تعیین شده است؛ منظور فاقد ماهیتِ از پیش تعیین شدهای است که بنا به فلسفهی مارکسیسم در بطن تاریخ و جهتمندیهای اجتماعی شکل میگیرد؛ اینک با توجه به «فرهنگمند» بودنِ این موجود و یا «فرهنگپروری» او که به شکل دیالکتیکی در خلال جریانهای تاریخی ـ اجتماعی ساخته میشود، در خواهیم یافت که با انسانی سر و کار داریم که به یاری فرهنگ قادر به پوشاندن بیبنیانی و بیعلتی خویش است. به بیانی میتواند تقدم وجودیِ خود را با هویتِ فرهنگی ـ اجتماعیاش سروسامان بخشد. یعنی بیبنیانی خود را پس زند و به خود معنا دهد؛ اما برای چنین کاری ناچار به عمل «رویآوری» است. رویآوری به موقعیتهایی که وی آنها را (در نهایت ناخودآگاهی اگزیستانسیالیستی) به منزلهی امکانی برای دستیابی به هویت و یا دلالت وجودی میفهمد. معنا و هویتی که حتا برای انسان غیر مدرن از طریق رویآوری به دادههای مکانی و زمانیِ پیش روی برساخته میشوند؛ لُب کلام: رویآوری به این یا آن چیز به واسطهی این یا آن موقعیت فرهنگی ـ اجتماعی، وضعیت اجتنابناپذیر انسان در جهان را تشکیل میدهد.
این سخنان بدین معنی است که با نگرشی نومارکسیست و استفاده و الهام از آموزههای فلسفهی اگزیستانسیالیستی، میتوان به جای دیدگاه نا امید و دلسرد آدورنو به این واقعیت دست یافت که «میلِ جنون آمیز به مصرف»، برای انسانی که از سوی فرهنگ سرمایهداریِ مصرفی، احاطه و پرورده شده است صرفاً یکی از شیوههای رویآوریِ غیر اصیل (بخوانیم شیءانگارانه) جهت دستیابی به معنای وجودی است. بنابراین عملی است اگزیستانسیال.
شاید بهتر باشد ماجرای این «وجودِ» به اصطلاح مدرن را از اینجا آغاز کنیم که زمانی که مدرنیته شیوهی رویآوریِ سنتی ـ دینی را از انسان عصر جدید گرفت. و در ازای آزادی متافیزیکی، او را معنا زدوده و بیهدف به حال خود رها گردانید؛ اما فقط برای آنکه بتواند کد و رمزگان خود را جایگزین کدها و رمزگان فرهنگی ـ دینی جهان سنت کند و بدین سان سرور جدید جهان شود. به بیانی میتوان گفت فرهنگ بورژوایی، به محض انحلال هویت سنتی انسان عصر جدید، از طریق بازارهایاش خود دست به کار معنادهی به او شد. یعنی از طریق جذب انرژی برخاسته از رویآوریهای وجودیِ این انسانِ به اصطلاح آزاد شده، به سمت بازار و خرید کالاهای آن شرایط زیست خود را تداوم بخشید. اکنون نیروی برخاسته از بیبنیادی وجودی انسان یکسره جذب تولیدات جهان سرمایهداری میشود. به عبارتی فرهنگ سرمایهداری ابتذال خود را در پاسخ به نیازهای رویآوریِ وجودی انسان عَلَم کرد، و بدین سان معنایی که به زندگی انسان مدرن بخشید به دلیل ابتذالِ بنیانیاش، اساساً مسئولیت گریز است.
بنابراین، انسان مدرنِ ناآگاه و غیر خلاقِ آزاد شده از قید دین و سنت، از آنجا که مسئولیت آزادی و بیمعناییِ وجودی خود را به عهده نمیگیرد (نه از سر بد طینتی، بلکه تنها به این دلیل که آموزش آنرا سرمایهداری از وی دریغ کرده است)، همواره برای جهان سرمایهداری و رونق بازارهایش به طعمه تبدیل شده است: اینکه نیروی رویآوریِ معنا بخشی خود را به سمت سبک زندگی مصرفی به گردش درآورد و روز به روز خود را تهیتر و بیمعناتر از روز پیش دریابد. یعنی چرخهی ستم و بهرهکشیهای بازار را با دست خویش به کار اندازد. اما همانگونه که گفتیم، آدورنو این تبیینِ همدلانه را از خود دریغ کرده است، از اینرو فلسفهی وی به جای مقاومت و فراخوان برای آگاهی و روشنگری، به بدبینی گرایش پیدا میکند.
اکنون وقت آن است تا اندکی هم درباره «اخلاق صغیر» عصر خود بگوییم. شاید بد نباشد بحث را از اینجا آغاز کنیم که با توجه به اینکه شرایط زیستیِ سرمایهداریِ متأخر، در گروی سیالیّت و شکنندگی مرزها و موقعیتهاست، میتوانیم در همین ابتدای بحث به این ایده نزدیک شویم که اگر هم بخواهد دیگر نمیتواند همچون سابق پروژهی یکدستسازی فرهنگ و هویتهای فرهنگی را دنبال کند؛ زیرا مهمترین ویژگی عصر حاضر نه یکدستسازی، بلکه شکستن چهارچوبهای انعطافناپذیر فرهنگها است؛ یعنی علارغم دستکاریهای فرهنگی که به واسطهی آنها تمامی جوامع (اعم از جهان سومی و یا رشد یافته) به جوامع مصرفی و رسانهای بدل شدهاند، این آگاهی در سطوح کلان سرمایهداری نئولیبرالیسیتی وجود دارد که با یکدستسازیِ فرهنگ نمیتوان سودهای کلان به جیب زد. برای این کار به رویکردهای انعطاف پذیر نیاز است. نظامی که بتواند به راحتی از یک سیستم فرهنگی به سیستمی دیگر برود و یا به تلفیق دو و یا حتا چند سیستم فرهنگی دست یازد. میتوان به چین و شیوهی زیست سیاسی و اقتصادی آن در گسترهی وسیعِ مناسباتش توجه کرد: چه در شبکههای درونیِ به شدت تحت کنترل، سانسور و وحشت و چه در روابط بیرونی آن…؛ که فیالمثل برای حفاظت از موقعیت خود در بازار ناگزیر است بدون در نظر داشتن نوع حکمرانیهای این یا آن کشور، خود را به شبکهی بسیار وسیع نظارتی ـ تعاملی در بازار و احتمالاً لابیهای سیاسی آن وابسته کند.
به بیانی در عصری که تحت سلطهی نئولیبرالیسم است، سوای ویژگیهای ثابت و پایدار متعلق به خودِ بازارهای سرمایهداری که همانا بهرهکشی، بیکاری، خشونت و سرکوب به اشکال مختلف (علنی و نهان) است، انعطاف در مراودات اقتصادی و سیاسی با دیگر کشورها اهمیت بسیاری دارد: سیالیتِ سیاستها و فراتر از هر گونه مرزِ دست و پا گیر عمل کردن، حجتی است در مناسبات. ظاهراً فقط از این راه است که میتوان از هر منبعی که تولید سود کند نهایت استفاده را برد.
بدین ترتیب با بحثِ گذر از ایدئولوژیای مواجه میشویم که ظاهراً سرمایهداری جهانی، به منظور فتح همه جانبهی جهان، خود را بدان مجهز کرده است؛ شاید در وهلهی نخست چنین وانمود شود که نئولیبرالیسم برای حفاظت از انسان و همچنین کره زمین خود را از هر گونه ایدئولوژی رها کرده است حتا برای آنکه حُسن نیتِ خود را تمام و کمال نشان دهد، به سیالیت و سازگاری روش زیستی خود با فرهنگها و ایدئولوژیهای متفاوت روی آورده است چه در چین و خاور دور باشد و چه در غرب (اروپا، آمریکا) و چه در فلان کشورهای عربی و مسلمان و یا رژیمهای به اصطلاح منفور…؛ احتمالا به دلیل همین انعطافپذیریِ به ظاهر عاری از تعصب و سیال ودگی است که برخی چنان فریفتهی روش و تکنولوژی فرا مرزیِ آن شدهاند که تولیدات نازل فرهنگی آنرا نشانهی آزاد شدگیِ عرصهی فرهنگ از قدرتهای توتالیتر و به اصطلاح تکساحتی میدانند…..
اما آیا به راستی نئولیبرالیسم در راستای آزادیِ انسان قرن بیستویک و امنیت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و زیستمحیطیِ جهان او عمل میکند؟ انکار نمیکنیم که از طریق جهان اینترنتی و ماهوارهها میتوان به انواع شبکههای فرهنگی، اعم از رسمی و غیر رسمی و یا درون مرزی و برون مرزی ارتباط یافت؛ اما آیا این به معنی آزادسازی «فرهنگ» است؟ یا آنکه میتوان محتاطتر و واقعبینتر بود و به آزادسازی فرهنگ، ابعاد جدی و تأملبرانگیزتری بخشید؛ به طوری که بُعد اصلی آزادسازی را در قلمرو عمومی جای داد و از آن جا، آن را از حاکمیت سیاسی برای همگان مطالبه کرد. یعنی به این امر توجه داشته باشیم که تکنولوژی حاضر و ماهوارههای نمایشی ـ خبری، بدون تشکلات واقعی و عینی اجتماعی با مطالبات مشخص یعنی هدفمند و روشن برای همگان، هرگز قادر به آزاد کردن فرهنگ در ساختار اجتماعی ـ سیاسیِ قلمروهای عمومی نیستند؛ از اینرو تحت شرایط حاضر که بیشتر به هرج و مرج و بیمسئولیتی فرهنگی میماند، هرگز نمیتواند نقشی آزادکننده ایفا کند.
با ذکر یک پرسش تا حدی مسئله را روشن میکنیم: آیا به عنوان مثال گسست از برنامهها و سریالهای به اصطلاح «کممایهی وطنی»، و در عوض پیوستن با سریالها و برنامههای کممایهی کشورهای دیگر، نشانهی آزادشدگی فرهنگ است؟ یا نشانهای است از قدرت تکنولوژیکیِ نئولیبرالیسم که قادر است انواعی از فرهنگهای متفاوت را در نازلترین صورتشان به عرصهی ظهور درآورد و کارناوالی مبتذل از فرهنگِ کالاییِ سرمایهدارانه به راه اندازد؛ به صورتی که با فشار روی کلیدهای کیبورد یا تکمههای کانالگیر، چارچوبهای به اصطلاح «انعطافناپذیر» فرهنگها را محو و نابود سازد!؟ شاید این پرسش پیش آید که چه اشکالی در این کار است! نکته اینجاست که نئولیبرالیسم با کالایی کردن فرهنگ است که سراغ بنیادگرایی و تعصبات فرهنگی میرود؛ یعنی در صدد حل و فصل ریشهایِ نابردباریهای فرهنگی نیست، بلکه با بیمایه کردنشان آنها را رام خود میکند؛ پس عملی که در پیش میگیرد نه برای از بین بردن خشونتهای عصر حاضر فیالمثل محو تبعیض و رویگردانی از تعصبات متحجرانه و یا اصلاح روابط بینِ جنسی، یا سنی و یا قومی در هزارهی سوم، بلکه هدفاش این است که با استفاده از فناوریهای جدید یعنی جهان مجازی (ماهوارهها و اینترنت) بتواند بازار کالاهای مبتذل خود از جمله فرهنگ شیءانگارانه را در کشورهای عقب مانده توسعه دهد زیرا به خوبی از این امر آگاه است که با خیل عظیم سرکوبشدگان سیاسی ـ فرهنگیای روبروست که مشتاقانه چشم انتظار فرهنگ مبتذل بورژوائی هستند؛ چرا که خشونت برخاسته از فرهنگ بومی، کاری با آنها کرده که ابتذال بورژوایی را نماد و نشانهی «آزادی» بدانند. غافل از آنکه سیاست سیال نئولیبرال از آنجا که قصد آزادسازی فرهنگ (عقیده، بیان، اندیشه و دین) را ندارد، در همان حال که مشغول تولید مبتذلات فرهنگی خویش است، میتواند با جریانات سیاسی بنیادگرا اعم از غربی، عربی، چینی و ….، که به نوعی حامیان مالی ـ سیاسیِ جریانهای محافظهکار نئولیبرال به حساب میآیند، ادغام و مدیریت شود. آنهم برای ساخت، طراحی و مهندسیِ جنگ و جنگافزارها، و همچنین قرار دادن پیشرفتهترین دستاوردهای تکنولوژیکیِ جاسوسی اعم از استراق سمع و … ، در اختیار آنها تا به بهترین وجه در سایههای چند لایهی دولتها، به سرکوب ملتها بپردازند…
بنابراین چنانچه ملاحظه میشود، معضل جهان معاصر در دومین دههی هزاره سوم، با وجود هولناکی دردمند آن، از آنجا که قابل تبیین و افشاء است نمیتواند ما را از داشتن امید به رهایی منصرف کند. امروزه دریافتهایم ابتذال انسان و جهان مصرفیِ پیش رو واقعیاتی ذاتمند نیستند؛ و این یعنی «اخلاق صغیر» زمانهی ما ناشی از خشونت ددمنشانهی نئولیبرالیسم است که با ساختار سیال و انعطافپذیر خویش به درون مرزهایی نفوذ کرده است که سرمایهداری مصرفیِ دورهی آدورونو خوابش را هم نمیدیده. از اینرو هیچ چیز جلودار خشونت و بیرحمی آن نیست، مگر روشنگری آگاهانهی روشنفکران زمانه در گشادهرو کردن فرهنگهای خود در پذیرش «دیگری»، برای همراهی و مبارزه علیه ساختارهای نئولیبرالیستی؛ روشنگرانی فارغ از تعصب و خودمحوری از بین تمامی ملتها و قومیتها با هویتهایی متفاوت و گوناگون (یگانه و یا چندگانه)، اعم از غرب و شرق؛ آنچه مهم است صِرف خود این اتحاد برای ایستادگی و مقاومت در برابر خشونت جهانگستر و ددمنشانهای است که در اشکال متفاوت انسان و هستی او را به اسارت خود درآورده است.
اصفهان ـ بهمن ۱۳۹۱
برای نوشتن این متن از کتاب زیر استفاده کردهام:
تئودور آدورنو، اخلاق صغیر، «اندیشههایی برآمده از زندگی ویران»؛ ترجمه حمید فرازنده، اصفهان، نقش خورشید،