انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به فیلم‌های پانزدهمین دوره جشنواره حقیقت، ۱۴۰۰

امسال نیز همچون پارسال جشنواره حقیقت به صورت آن‌لاین برگزار شد، قطعاً فواید زیادی دارد مانند اینکه هر کسی از هر جای ایران و حتی جهان می‌تواند این فیلم‌ها را مشاهده کند. اما حضور در جشنواره نیز فواید خاص خودش مانند آشنا شدن با کارگردان‌ها و اساتید حوزۀ مستند را دارد که امیدواریم سال آینده جشنواره را هم به صورت حضوری و هم مجازی داشته باشیم. در زیر چند فیلم از فیلم‌های امسال را معرفی می‌کنم:

بازگشت بی‌پرواز

یکی از فیلم‌های جشنواره حقیقت را که موفق به دیدن آن شدم، «پرواز بی‌بازگشت» بود. فیلمی در حوزه مهم محیط زیست. در زمانه‌ای که وضعیت محیط زیست نه تنها در ایران که در کل جهان به شکل مسئله‌ای بحرانی درآمده است، به ساخت چنین فیلم‌هایی از این دست بیش‌ از پیش نیازمندیم. میانکاله در جنوب‌شرقی دریای مازندران، در ۱۲ کیلومتری شمال شهر بهشهر قرار دارد. منطقۀ حفاظت‌شده‌ای که پناهگاه حیات وحش، تالاب بین‌المللی است. اواخر اسفند ۹۸ بیش از ۴۰ هزار پرنده مهاجر که اکثرشان فلامینگو بودند تلف شدند. میانکاله تا آن زمان چنین حجم تلف‌شدگی را نداشت. در ابتدای امر به شکارچیان مضنون قرار می‌گیرند که این موجب خشم آنها می‌شود. اما از آنجائیکه موجودات دیگر مانند ماهیان دچار این سرنوشت نشدند به‌مرور این فرضیه باطل می‌شود. نهایتا آنچه که سازمان دامپزشکی اعلام کرد رشد باکتری و به‌وجود آمدن سم بوتولیسم بود. خود جمع کردن لاشه‌ها از میان تالاب به دلیل کمبود نیروهای انسانی محیط زیستی و موقعیت خاص تالاب مدت‌ها به طول انجامید. میانکاله با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند، اطراف این منطقه زمین‌های کشاورزی است و اهالی دخل و تصرف در این منطقه دارند. پساب شهری بندرترکمن مستقیماً وارد تالاب می‌شود. راوی فیلم در انتهای فیلم می‌گوید مسئولان به ظاهر خیلی نگران آینده و تکرار این اتفاق نبودند. در انتهای فیلم نیز این نوشته ثبت شده است:

یک سال پس از این حادثه، در بهمن و اسفند ۹۹ میانکالا دوباره تلفات می‌دهد. این بار با ۱۸ هزار پرنده و با هم سم بوتولیسم عامل این تلفات اعلام شد.

گویی در این سرزمین مدیریت بحران لقلقه زبانی بیش نیست چرا که حتی برای بحران‌هایی که به کرات رخ می‌دهند و عللشان را می‌دانیم هم آمادگی نداریم. تصاویر لاشه‌های فلامینگوهای زیبا در گل‌و‌لای هر انسان خردمندی را به فکر فرد می‌دارد جز مسئولان را. فیلم روی موضوع بسیار حساسی دست گذاشته بود و جا داشت که عمیق‌تر این مسئله را موشکافی کند، فیلم مصاحبه‌محور بوده است و این مصاحبه‌ها خیلی بیشتر می‌توانستند باشند. مصاحبه‌ها با افراد ذی‌ربط برای نشان‌دادن تقابل‌ علل چنین مسئلۀ بحرانی بسیار می‌تواند کمک‌کننده باشند. کمبود بودجه در حوزه حفظ محیط زیست و نیروی انسانی در ایران از دغدغه‌های مهم فعالان محیط زیست است. البته در کشوری که از اصلی‌ترین امکانات برای نجات انسان هم محروم است و شاهد فاجعه‌ای مانند پلاسکو هستیم، شاید انتظار زیادی باشد که برای حفظ محیط زیست دل بسوزانند و بودجه‌های لازم را در اختیار بگذارند!

برفگیر

یکی دیگر از فیلم‌های جشنواره حقیقت امسال، فیلم «برفگیر» به کارگردانی مرتضی قاضیان و کیارش اشراقی بود. فیلم در تلاش برای شناخت علل حادثه تاثربرانگیز جمعه سیاه ۵ دی سال گذشته است. جمعه‌ای آفتابی بعد از بارشی سنگین برف کوهنوردان و طبیعت‌گردان عاشق را وسوسه کرد و به سوی خود کشاند. اما طبیعت جلوه‌های گوناگون دارد و وای از روزی که قهر و قدرتش را به رخ بخواهد بکشاند. فیلم مصاحبه‌محور است و از افراد زیادی مانند رئیس فدراسیون کوهنوردی، رئیس تلکابین توچال، رئیس هلال احمر، امدادگران، اهالی روستای آهار و خصوصاً کوهنوردانی که در آن روز به سمت قله‌های کوه‌های شمال تهران- توچال، کلکچال، دارآباد، منطقه آهار- رفته بودند مصاحبه شده است. در میان این مصاحبه‌ها از تصاویری که در آن روز توسط اشخاص مختلف گرفته شد استفاده کردند. از ساعت ۸:۳۰ اسکی‌بازان گزارش دادند که هوا در حال تغییر است و از ساعت ۱۱ باد شدیدی بالغ بر ۱۰۰ کیلومتر در ساعت و کولاک شروع شد. به دلیل سرعت باد، تلکابین را بستند و حدود ۷۰۰ نفر در ایستگاه ۵ برای چندین ساعت ماندند. اشتباه بزرگی که در آن روز اتفاق افتاد این بود که شدت باد از سوی سازمان هواشناسی به درستی اعلام نشده بود. در واقع نمی‌توان انگشت اتهام را صرفاً به سوی کوهنوردان و اسکی‌بازان و غیره گرفت، چرا که بسیاری از آنها افراد حرفه‌ای و باتجربه‌ای بودند که با چک کردن سایت‌های معروف بین‌المللی کوهستان آن روز صعود کردند. اما با این وجود آنهایی که تجهیزات زمستانی مناسب مانند عینک طوفان همراه داشتند بهتر توانستند در آن شرایط جان سالم به در برند. آنهایی که جان خود را از دست دادند با آن شدت باد و کولاک فریز شده بودند. رئیس فدراسیون معتقد بود چیزی شبیه هیمالیا و آلپ اتفاق افتاد. آن روز به اندازه یک سال کوهنوردی تلفات داشته است: ۸ کشته در کلکچال، ۲ کشته در دارآباد، ۱ کشته در توچال، ۱ کشته در آهار. تهمتن‌زاده از کوهنوردان حرفه‌ای بوده است که در آن شرایط جان چند نفر را نجات داد و آنها را با خود پایین آورد که در آخر فیلم می‌گوید: «یک گروه عاشقان هستند که به زندگی برنمی‌گردند و یک گروه هم کسانی که می‌جنگند. کوهنورد هر دو آنها است. از خانواده‌های کشته‌شدگان می‌خواهم به انتخاب عزیزانشان باور داشته باشند و احترام بگذارند. هرکس به شیوه‌ای می‌میرد. کسی در کوهستان یخ می‌زند و کسی سرطان می‌گیرد و کسی هم در خیابان  تصادف می‌کند. اینها همه بهانه‌ای است برای پایان زندگی ما و ورود به مرحله دیگر.»

گالش منزل

یکی دیگر از فیلم‌های جشنواره حقیقت امسال فیلمی بود به نام «گالش منزل» به کارگردانی علی شهاب‌الدین که در طی ۵ سال از ۱۳۹۵ تا ۱۴۰۰ فیلمبرداری شده بود. این فیلم را به خاطر موضوعش که وابسته به اقلیم مازندران بود برای دیدن انتخاب کردم. کارگردان به مسئله گالش منزل بپردازد شعبانعلی طالبی را محور فیلم خود قرار داده است. پیرمردی از معدود باقی‌ماندگان سنت گالش منزل. گالش‌ها از صد‌ها سال قبل در جنگل‌ها شمال اسکان داشتند و دام‌ها خود را برای چرا در جنگل رها می‌کردند در دولت‌های پیشین به منظور ‌حفظ جنگل‌های شمال کشور طرح خروج دام را دارند اما داستان به همین سادگی نیست. شعبانعلی طالبی با اینکه سرطان دارد به تنهایی در جنگل است و به دام‌های خود مهربانانه عشق می‌ورزد. او معتقد است که دامداران بهتر از دولت از جنگل حفاظت می‌کنند، چرا که مامور دولت همیشه در جنگل حضور ندارد اما ما مرتع خودمان را مثل باغ خودمان دوست داریم. فیلم سرشار از نماهای زیبا از طبیعت و جنگل و زندگی طالبی با دام‌هایش است و زندگی سخت گالشی را مخصوصا در زمستان که تا زانو در برف می‌روند را به تصویر می‌کشد. فرزندانش به او سر می‌زنند و هوایش را دارند. او در میانه فیلم از دنیا می‌رود. بچه‌ها در ابتدا در تلاش هستند تا وضعیت گالش منزل را حفظ کنند. اما بعد از مدتی به دلیل اینکه همۀ آنها شهرنشین هستند و رفت‌و‌آمد و رسیدگی به دام را در توان خود نمی‌بینند نظرشان عوض می‌شود. انتهای فیلم فرزندان می‌آیند به کمک دو کارگری که برای پدرشان هم کار می‌کردند گالش منزل چوبی با عمری زیاد را خراب می‌کنند و مرتع را تحویل جنگل‌داری می‌دهند. تمام گله را سمت نیسان‌ها سوق می‌دهند و آنها را به زور سوار نیسان‌ها می‌کنند. صحنه غم‌انگیز آخر فیلم نیز سگ گله است که تنها و بی‌هدف در کنار جاده رها است. فیلم دغدغه مهمی دارد و در طی چند سال صبورانه سعی کرده است به این دغدغه وفادار بماند و رهایش نکند. در انتهای فیلم آمده است:

امروزه بعد از گذشت سه دهه از اجرایی شدن طرح خروج جنگل‌نشینان و دام از جنگل، اگرچه قرار بر این بود این طرح در جهت حفظ حفاظت از جنگل‌ها اجرا شود؛ اما به دلیل عدم حمایت و تدبیر دولت‌ها در ساماندهی مناسب و متوازن دامداران و غوطه‌ور شدن گالش‌ها در زندگی شهرنشینی، زیست گالشی به عنوان یک میراث فرهنگی و معنوی به سرعت در حال از بین رفتن است.

احتضار

این فیلم به کارگردانی حجت طاهری جسورانه به مسئلۀ محیط زیست پرداخته است. محمد یزدان‌پور از فعالان محیط زیست است که جانانه برای حفظ جنگل‌های زاگرس از خود مایه می‌گذارد. بخش زیادی از فیلم به جدال میان محافظان داوطلب و زغال دزدان رخ می‌دهد. عنوان فیلم اشاره‌ای است به دو مسیری که محمد در حین فیلم همزمان طی می‌کند. محمد اخلاق مراقبت بالایی دارد و تیماردار است، او از سویی از پدر پیر و بیمارش پرستاری می‌کند، به او رسیدگی می‌کند، داروهایش را می‌دهد و تعویضش می‌کند و از سوی دیگر مرتب در گشت برای حفظ جنگل‌های زاگرس از جام مایه می‌گذارد. صدالبته در ساخت این فیلم عوامل فیلم نیز همراه با او جان خود را به خطر انداختند. چراکه بارها این ماموران محیط زیست با افراد خاطی درگیر می‌شوند و دوربین همچنان در حال ضبط است. فیلمبرداری «احتضار» قابل تحسین است و نماها به پیشبرد روایت داستان کمک می‌کند و به مخاطب را برای ادامه فیلم مشتاق‌تر می‌سازد. اما کسانی که به قاچاق چوب برای زغال رو می‌آورند ابتدا مردم عادی هستند که برخی از سر فقر و نداری به این کار روی آورده‌اند. چگونه می‌توان صحنه‌ای از روستایی را هضم کرد که مردمانش نه تنها از داشتن گاز لوله‌کشی برخوردار نیستند حتی در صف نفت با پیت‌هایی به دست برای نوبت به جان هم می‌افتند و یکدیگر را کتک می‌زنند آن هم در مملکتی که بزرگترین صادرکننده نفت است! هر جایی که محمد به مردم اعتراض می‌کند که چرا درختان سبز را قطع می‌کنند می‌گویند بیا خانه و زندگی ما را ببین! یکی از آنها می‌گوید پیامبر گفتند هرکس معاش دارد، معاد دارد. دیدن زنانی که تا کمر در کوه دولا شده‌اند و تلی از هیزم  را بر دوش حمل می‌کنند محمد را به فکر وا می‌دارد که آخر چه می‌توانم به اینها بگویم. البته این فقط یک روی قضیه است و آسیبی که این مردمان عادی می‌توانند به جنگل وارد کنند در مقابل کله‌گنده‌ها هیچ است. حیرت‌انگیز آن است که ادارۀ جنگل را به دست وزات کشاورزی داده‌اند و هرساله با افتخار معتقد هستند که به اراضی کشاورزی افزودند درواقع بخشی از جنگل‌ها را از بین می‌برند و آن را تبدیل به زمین کشاورزی می‌کنند. محیط‌بانان از کمترین حقوق و حمایت با توجه به حساس بودن کارشان برخوردار هستند و حتی متعرض بودند که گاهی قاضی هم از آنها حمایت نمی‌کند. جنگل‌های زاگرس از مهم‌ترین منابع طبیعی ایران محسوب می‌شود این در حالی است که ماموران حتی از داشتن چند ماشین مناسب هم محروم هستند.

در میانۀ فیلم پدر محمد فوت می‌کند و محمد زین پس علاوه بر غم‌خواری زاگرس باید غم‌خوار و تیماردار مادرش باشد.  این فیلم جایزه بهترین تدوین جشنواره را هم از آن خود کرد.

آقای صیاد را ول کنید!

این فیلم به کارگردانی مریم ملک مختار به زندگی محمد صیاد عکاس مستند و خبری می‌پردازد که در طی سال‌های سخت در ایران که با کمترین امکانات تصاویر ماندگاری را به یادگار گذاشته است. او که اصالتاً اهل گیلان است و از نوجوانی به تهران آمده بود و شغل‌های متفاوتی را تجربه کرده بود تا اینکه به مغازه آقای اسفندیاری رسید. زندگی عکاسی او از آنجا شروع شد تا عروسی مرحوم تختی که با صالح‌یار سردبیر روزنامه آیندگان و بعد از آن با مسعود بهنود، هوشنگ وزیری، سیروس علی‌نژاد، فیروز گوران عضو هیئت تحریریه بودند آشنا می‌شود، در بحبوبحۀ انقلاب با کاوه گلستان دوست می‌شود و این دوستی سالیان به طول می‌انجامد. هر دوی آنها حضوری فعال در عکاسی از انقلاب داشته‌اند. آنچه که بیشتر از همه صیاد را اذیت می‌کند آن است که بعد از انقلاب که آرشیو روزنامه را در حیاط سوزاندند. حاصل سال‌ها کار من. او معتقد است «عزیزترین کس من آرشیو من بود.» او همچنین از عکاسانی بود که سهم به سزایی در ثبت عکس‌های جنگ داشته است. صیاد فردی جسور است و حرفش را خیلی رک می‌زند و در بسیاری از مکان‌ها هم برای اینکه بتواند جای مناسبی برای عکاسی گیر آورد با همکارانش درگیر می‌شد. این فیلم علاوه بر اینکه یک شخصیت عکاس را که در ثبت تاریخ تصویری این مرز و بوم نقش داشته است معرفی می‌کند اهمیت عکاسی در این حوزه‌هایی مثل درگرگونی‌های اجتماعی مانند انقلاب‌ها و جنگ‌ها را به تصویر می‌کشد، هر چند عکاسان ایرانی در آن زمان از کمترین امکانات برخوردار بودند. صیاد بر این باور است که دوربین اسلحۀ آنها بود، مجبور بودند برای تحویل عکس‌ها به تهران بیایند و باز به جبهه برگردند. فیلم‌های پرتره بسیار به شناساندن افرادی که حق بزرگی در فرهنگ و تاریخ و علم و غیره دارند بسیار می‌تواند مهم باشد، آن‌قدر فضای جامعه ما پر از سلبریتی‌ها که بزرگان در گمنامی فرو رفته‌اند.

چهره‌پرداز

فیلم چهره‌پرداز به کارگردانی جعفر نجفی به زندگی مینا می‌پردازد، مینا دختری روستایی و با اصالتی عشایر است. مینا قبل از ازدواج با شوهرش شرط کرده بود که ادامه تحصیل دهد و حالا شوهرش مخالف است و درواقع کل فیلم بر این مسئله می‌چرخد. مینا حاضر است شوهرش همسر دیگری بگیرد تا در مقابل به او اجازه دهد که به دانشگاه برود. مینا به رشتۀ چهر‌پردازی علاقه دارد. شوهرش علت مخالفتش را زندگی برادرش می‌داند که برادر زنش از وقتی رفت دانشگاه اختیار دار شد و برادرش هم معتاد. این فیلم نمونه‌ آشکاری از شکاف بین زندگی سنتی و مدرن است که گاه در تقابل هم هستند. گل محمد گله‌دار است و مرسوم است که زنان همراه با مردان در دامداری و کوچ گله کار می‌کنند. طبیعتا در چنین جوی اکثر اطرافیان مانند مادرشوهر هم مخالف این تصمیم مینا هست. اما مینا سرسختانه ایستاده است تا به هدفش برسد حتی اگر مجبور باشد کسی به هوو را تحمل کند. گل محمد ترجیح می‌دهد با دختر‌خاله‌اش ازدواج کند و مینا مخالف این موضوع است. طبیعت زیبایی که آنها در آن زیست می‌کنند باعث شده است از تنش بگومگوهای فیلم کاسته شود. کلیشه‌های جنسیتی در فیلم زیاد است و مینا چاره‌ای ندارد در جهت مخالف فیلم حرکت کند، مادر شوهرش بر این باور است که اگر شوهرش را دوست دارد باید به حرف او گوش بدهد. مینا تا آخر فیلم بین دو راهی رفت به دانشگاه و کار کردن و به ازدواج دوباره همسرش مانده است، نگران پسر کوچکش است که زیر دست نامادری بیفتد اما مرتب اطرافیان مخصوصاً همسرش به او هشدار می‌دهند که اگر پسرش را دوست دارد قید دانشگاه را می‌زند و درواقع مهری است بر همان کلیشه اسطوره مادری که مادر خوب یعنی مادر فداکار و از خود گذشته. مادرشوهر نه تنها مخالف این ازدواج دوم نیست که می‌گوید «شوهرهای ما ۴ زن می‌گرفتند. هوو بهتر از خواهر است.» انسان‌ها گاهی ازدواج می‌کنند که ازدواج کرده باشند، مینا و گل محمد دو دنیای متفاوت دارند اما در آن فضا قاعدتاً پسری که به لحاظ فکری به مینا نزدیک باشد نیست. البیته فیلم سعی کرده است بی‌طرفانه عمل کند و از اغراق جلوگیری کند.

آشیانه خالی

فیلم آشیانه خالی به کارگردانی فریبا عرب در مورد چند سالمندی است که در خانۀ سالمندان زندگی می‌کنند. اما باعث تعجب بود که چرا اصلا نام این فیلم «آشیانه‌خالی» گفته می‌شود. حتی عبارتی که کارگردان در ابتدای فیلم و البته بدون منبع آورده است نه تنها نتوانسته این عنوان را توجیه کند که نامرتبطی این عنوان را بیشتر کرده است: «در روان‌شناسی به آن می‌گویند سندرم آشیانه خالی. نشانه‌هایش؟ اندوه، تنهایی، ناگهان بی‌هدفی. احساس تلخ فراموش شدگی و افسردگی.» پایان‌نامه کارشناسی ارشد من در حوزه آشیانه خالی بوده است و تاکید بیشتر زمانی است که فرزندان خانه را ترک می‌کنند و پدر و مادر در خانه تنها می‌شوند نه اینکه پدر و مادر راهی خانه سالمندان شوند. درواقع، پدر و مادر (مخصوصاً مادر) با رفتن فرزند دچار بحران می‌شوند چرا که نقش والدینی آنها تغییر یافته است و هویت آنها با هویت فرزندانشان گره خورده است و این مسئله بیشتر به دلیل رابطه عاطفی قوی که با فرزندان دارند اتفاق می‌افتد این در حالی است که این فیلم دقیقاً قصد داشته است عکس این موضوع را نشان دهد که چقدر فرزندان این افراد بی‌عاطفه هستند و آنها را رها کرده‌اند. کارگردان خیلی رسمی و خشک و کلیشه‌ای از یک آقا و دو خانمی که ساکن آن خانه سالمندان بودند مصاحبه می‌کند. سئوالات فاقد پشتوانه روان‌شناختی و جامعه‌شناختی هستند و به پیشبرد فیلم کمکی نمی‌کنند. این مصاحبه‌ها برای شش سال پیش هستند و کارگردان اذعان دارد اکنون بعد از شش سال به سراغ آنها رفته‌ است و هر سه آنها فوت کرده‌اند و با خانواده‌های آنها تماس گرفت تا این تصاویر را به آنها بدهد برخورد خوبی از آنها دریافت نکرد و فقط ترس از سرنوشت این فیلم را داشتند. در انتهای فیلم می‌پرسد: «در این وانفسای زندگی آیا این پدر و مادر سالمند هستند آلزایمر گرفتند یا ما به‌عنوان فرزندان؟» اما مسئله اینجاست که چرا سعی داریم همیشه از خانه سالمندان چهرۀ سیاهی را نشان دهیم؟ این فیلم شبیه مصاحبه‌هایی است که از تلویزیون پخش می‌شود. مهم‌ترین اشکال فیلم این است که فرزندان وجود ندارند و نمی‌دانیم از درون بچه‌ها چه می‌گذرد. درواقع نیمی از شخصیت‌ها غایت هستند و ما نشناخته آنها را مورد قضاوت قرار می‌دهیم. برای من جای تعجب داشت که این فیلم به جشنواره راه یافته بود چون حرف تازه‌ای برای گفتن نداشت.‌