رویکردهای نظری در انسانشناسی پزشکی را نمی توان جدا از تاریخچه ظهور ، افول و یا اقبال چشم اندازهای مختلف نظری در بستر رشته انسانشناسی به طورکلی ، در نظر گرفت . همچنان که نقدهای وارد آمده بر این رویکردها نیز، همواره با در نظر گرفتن این شرایط قابل بررسی هستند. انسان شناسی پزشکی از زمان پدید آمدنش بعنوان زیرشاخه ای از انسان شناسی بوسیله چندین چشم انداز نظری هدایت شده است . اگرچه مرز میان آنها را نمی توان به صورت دقیق و مشخص ترسیم نمود. لذا این عدم توافق که کدامیک از این رویکردها برای مثال در یک برهه زمانی نقش مرکزی را درتحقیقات و مطالعات داشته است ، همواره وجود دارد .
نوشتههای مرتبط
این بحث در مورد توافق بر سر شناسایی انواع این رویکردهای نظری نیز صادق است . برای مثال گود[۱](۱۹۹۴) در کتاب « پزشکی ، عقلانیت و تجربه : یک چشم انداز انسانشناختی[۲] » از چهار چشم انداز تجربه گرا ، شناختی ، معنی محور(تفسیری) و انتقادی نام می برد . مک الروی و تاونسند[۳] (۱۹۹۶) نیز در کتاب « انسانشناسی پزشکی در چشم انداز بوم شناختی [۴]» از چهار رویکرد بوم شناسی ، تفسیری ، اقتصاد سیاسی یا انتقادی ، و بوم شناسی سیاسی نام می برند . . بائر ، سینگر و سوسر[۵] (۲۰۰۳) نیز در کتاب «انسانشناسی پزشکی و نظام جهانی [۶]» از سه رویکرد بوم شناسی ، تفسیری و انتقادی نام می برند
سوبو[۷](۲۰۱۱) ، چشم اندازهای نظری در تاریخ انسانشناسی پزشکی را به طور کلی به دوگرایش نمادین/تفسیری و مادی گرا ( بوم شناسی و اقتصاد سیاسی ) تقسیم می کند .کاراسکو[۸] (۲۰۰۸) نیز پنج رویکرد تفسیری، بوم شناسی ، اقتصاد سیاسی سلامت ، انتقادی و رنج اجتماعی در انسانشناسی پزشکی را مورد بررسی قرار می دهد . در اینجا نیز سعی می شود چهار رویکرد نظری بوم شناسی پزشکی ، تفسیری ، اقتصاد سیاسی سلامت و انتقادی به اجمال معرفی شوند .
رویکرد بوم شناسی پزشکی [۹]
در سال های دهه ۷۰ قرن بیستم ، زمانیکه انسانشناسی پزشکی بعنوان یک زیر شاخه از انسانشناسی در حال تحدید و تدقیق خود بود ، انسانشناسان پزشکی که جهت گیریهای زیست فرهنگی داشتند ، یک مدل بوم شناختی از بیماری را به کار می گرفتند . چشم اندازهای بوم شناختی و تکاملی ، انسانشناسی پزشکی را از تمرکز سنتی اش بر روی جنبه های فرهنگی سلامت و درمان و مطالعات تطبیقی نظامهای پزشکی به سمت چالشهای نظری و تحقیقی گسترده تری سوق داده است . این مدل درابتدا از اپیدمیولوژی مشتق شده بود و بعنوان میانکنش میزبان ، مهاجم و محیط چارچوب بندی می شد . در واقع بررسی میانکنشهای ویژه انسان – محیط در جاییکه بیماری و یا دیگر تنشهای زیستی ( از مالاریا تا شرایط سخت آب و هوایی و یا غذایی وحتی تنشهای روان اجتماعی و غیره ) مد نظر بودند ، شالوده کار این محققان را تشکیل می داد . همچنین این مدل یک چارچوب نظری هم برای بررسی فرگشت بیماری و فرآیندهای بیماری در جمعیتهای انسانی معاصر توسعه داد (گذرهای اپیدمیولوژیک[۱۰]).در واقع بوم شناسی پزشکی با به کارگیری مفاهیمی همچون ترومای تاریخی (برای مثال انتقال بین نسلی مشکلات عاطفی و روانشناختی تحت تاثیر استعمار از والدین به فرزندان)و در نظر گرفتن توزیع فضایی و اجتماعی بیماری در دوران معاصر با توجه به عوامل تاریخی حوزه مطالعاتی اپیدمیولوژی را گسترش داده است .
کانون ثقل مدل بوم شناختی مفهوم بوم سازگان یا اکوسیستم است : مجموعه ای از روابط میان ارگانیسمها درون یک محیط مشخص که هم فرصتها و هم محدودیتهایی ایجاد می کند و سلامتی یک جمعیت در واقع کارکرد این اکوسیستم و آن سازوکارهای تطبیقی است که بوسیله جمعیت مذکور به کارگرفته می شود تا جایگاهش را درون اکوسیستم ابقا کند . گو که این تطابق همواره به معنای رسیدن به سلامتی بهینه نمی باشد . در واقع می توان مبنای این رویکرد را در پذیرش مفهوم انطباق[۱۱] دانست که بعنوان تغییرات زیست شناختی یا رفتاری در سطح فردی یا گروهی تعریف می شود که بقاء در یک محیط مشخص را تضمین می کنند . از این چشم انداز سلامتی نیز بعنوان مقیاسی برای انطباق با آن محیط در نظر گرفته می شود .
در مدل بوم شناختی ، میزبان می تواند یک فرد و یا یک گروه باشد . محیط ترکیبی از شرایط زیست-جغرافیایی و آب و هوایی و همچنین اجتماعی و فرهنگی است . مهاجمان (عوامل بیماریزا ) نیز در گستره ای از انگلها تا مقوله های تهاجمی وسیع تر همچون خشونت فیزیکی ، تنشهای روان اجتماعی وسموم و آلودگیهایی که از خلال فعالیت انسانها تولید می شوند[۱۲] ، در نوسان می باشند . قدرت چنین مدل یکپارچه ای در انسانشناسی پزشکی ، بسیاری را به این باور رساند که انسانشناسی نظریه ای مناسب که همبستگی قلمروهای فرهنگی ، بوم شناسی و زیست شناسی رانشان می دهد ، بدست آورده است . اما اگرچه چشم اندازهای بوم شناختی پزشکی پذیرش قابل ملاحظه ای بدست آورند ، اما محدودیتهای آنها نیز به تدریج مورد توجه قرار گرفت . شیوه فهم زیست شناسی و رفتارانسان بعنوان مجموعه ای از میانکنشهای انطباقی با چالشهای اجتماعی و بوم شناختی ، برای بسیاری از انسانشناسان پزشکی مهم می باشد . اما در همان حال ، پرسشهای بسیاری هم درباره این رویکرد مطرح شده است .برای مثال از نظر گود( بر مبنای رویکرد تفسیری ) ، در مطالعات پزشکی بوم شناختی ، بیماری در اغلب اوقات ابژه ای طبیعی در نظر گرفته می شود که کم و بیش به صورت کامل در تفکر علمی و بومی بازنمایی می شود . بیماری لذا ابژه ای است جدا از آگاهی انسان و در برگشت نیز کارکرد نظامهای پزشکی بعنوان پاسخهای اجتماعی سودمند به بیماری مورد توجه هستند . در چنین معادله هایی فرهنگ درون طبیعت جذب شده است و تحلیل فرهنگی نیز شامل اثبات اثربخشی همان انطباقهایی می شود که در رویکرد بوم شناختی یک پیشفرض اساسی است . امری که در اینجا نادیده گرفته می شود برساخته های فرهنگی / نمادین انسان از جهان اطراف خود می باشد . پاسخ و تفکر جوامع انسانی به بیماری هیچگاه به صورت یک واقعیت مادی خارجی و مستقل از دلالتها و ارزشهای فرهنگی نبوده است .
در واقع در ایتجا مفهوم سازی این رویکرد از ناخوشی[۱۳] و رابطه اش با بیماری[۱۴] مورد نقد قرار گرفته است . بازنماییهای ناخوشی در رویکرد بوم شناختی بعنوان “باورهای فرهنگی ” فهم می شود . فرهنگ در این چشم انداز یک نقش تطابقی در ارتباط با بیماری بازی می کند . نظامهای پزشکی درون رویکرد بوم شناختی بعنوان مجموعه ای از استراتژیهای تطابقی اجتماعی-فرهنگی معرفی می شوند ، در حالیکه فرهنگ نیز بعنوان مجموعه ای از پاسخهای تطبیقی به بیماری تصور می شود . تحت لوای این نگرش تمایز مابین بیماری و ناخوشی قلمروهای مجزایی می شوندکه بر مبنای آبشخورهای متفاوت نظری موجودیت می یابند .
مدلهای بوم شناختی از یک طرف بعلت نظامهای بسته و جهت گیریهای بشدت کارکردی و هومواستاتیک و از طرف دیگر بعلت ارتباط واضح با مدلهای زیست پزشکی بیماری عموما مورد مناقشه قرار گرفته اند .
شاید مهمترین چالش در به کارگیری رویکرد بوم شناختی ، بیگانه سازی ارگانیسم انسانی و محیط باشد . عدم توجه به عاملیت انسانها در ساخت محیطی که در آن به ایفای نقش می پردازند و این امر که گویی مردم منفعلانه به نیروهای محیط خارجی خود واکنش می دهند ،موضوعاتی بودند که در نقد این رویکرد سهم به سزایی داشتند . از طرف دیگر، در حالیکه ملاحظه ارتباط میان گوناگونیهای زیست شناختی با برخی از تفاوتهای اجتماعی-اقتصادی امری عادی به نظر می رسید ، اما به ندرت به این بسترها و زمینه های اجتماعی –اقتصادی بعنوان متغیرهای تاثیرگذار ارجاع داده می شد . از نظر سینگر [۱۵](۱۹۸۹) که از منظر پزشکی انتقادی به این مساله نگاه می کند در بوم شناسی پزشکی گویی نقش روابط اجتماعی در منشاء سلامتی و ناخوشی چندان مورد توجه نیست. نگاه به بوم شناسی پزشکی بعنوان رویکردی محافظه کارانه جنبه های مثبتی نیز داشته است . برا ی مثال می توان به تلفیق این رویکرد و اقتصاد سیاسی سلامت اشاره کرد که باعث شکل گیری بوم شناسی سیاسی سلامت شده است .
رویکرد تفسیری [۱۶]
نقطه عزیمت شناخت شناسیک رویکرد تفسیری متفاوت ازرویکرد بوم شناسی است . مفهوم مدلهای تبیینی ناخوشی[۱۷] که بوسیله کلاین من[۱۸] (۱۹۷۸) برای در نظر گرفتن چشم انداز بومی مطرح می شود یک تغییر منظر اساسی در فهم رابطه میان قلمرو فرهنگی و قلمرو بیماری می باشد . از نظر کلاین من بیماری یک موجودیت در خود نیست ، بلکه یک مدل تبیینی است . بیماری در این میان به فرهنگ و بویژه به فرهنگ تخصصی شده پزشکی تعلق دارد و فرهنگ تنها وسیله ای برای بازنمایی بیماری نمی باشد ، بلکه در برساخت آن بعنوان یک واقعیت انسانی ضروری است . از نظر کلاین من مقوله بندیهای ما در ارتباط با بیماری که سعی می کنند آن را امری متعلق به نظام طبیعت در نظر بگیرند ، صحیح نیست و همین مساله است که سبب می شود بیماری را به اشتباه برتر ، پست تر و یا عمیق تر از فرهنگ در نظر بگیریم . این مدعا پایه و اساسی برای تحقیقات تجربی و نظریه پردازی گسترده ای در این سنت تفسیری شد . برای گود فهم بیماری بعنوان یک مدل تبیینی یک مواجه ایده الیستی نسبت به تقلیل گرایی زیست شناختی نیست ، بلکه باید از دید برساختگرایانه ای به این مسئله نگاه کرد و این امر را در نظر داشت که برساخت و همچنین شناخت پذیری بیماری تنها از خلال این نگاه تفسیری قابل پیگیری می باشد . در واقع از خلال میانکنشهای زیستی ، کردارهای اجتماعی و چهارچوبهای معنایی بدست آمده از فرهنگ است که واقعیتهای بالینی برساخته می شوند . بر طبق نظر بائر[۱۹](۱۹۹۷) انسانشناسی پزشکی تفسیری نشان داده است که چگونه تخصصهای متنوع زیست پزشکی نتایج متفاوتی از یک موقعیت و اپیزود بالینی بدست می آورند . سنت تفسیری ، برساخت تفاسیر در بسترهای اجتماعی متفاوت را در نظر می گیرد و می خواهد این پرسمان را مطرح کند که چگونه معانی و کردارهای تفسیری با فرآیندهای روانشناختی ، اجتماعی و روان اجتماعی میانکش دارند تا اشکال متمایز ناخوشی ایجاد شوند . براین مبنا و بر اساس سنت تفسیری ، گود (۱۹۷۷) تحلیلی از شیکه های معنایی در ارتباط با ناراحتی قلبی[۲۰] در ایران و امریکا انجام می دهد . از خلال این مطالعه ، سعی شد فهم چگونگی ضمیمه مندی معانی و نمادها بر علائم بیماری و بازتاب آن بر تجارب ناخوشی و روابط اجتماعی بدست آید .
. نگرش تفسیری با مشکلاتی همچون بازنمایی مناسب ناخوشی ، رنج و تجربه در شرح مردم نگارانه مواجه است . همچنین رابطه میان تجربه با اشکال فرهنگی همچون روایتها و بسترهای چنین تجاربی در جهانهای اخلاقی محلی موضوع چالش بر انگیز دیگری است.. اگرچه شاید مهمترین نقیصه چشم انداز تفسیری را باید در عدم توانایی ان برای برخورداری از یک نگاه انتقادی دانست .در اینجا عدم توجه این نگرش به نقش روابط قدرت نامتقارن در برساخت واقعیتهای بالینی مشابه مد نظر است . درواقع ان واقعیتهایی که از خلال فرآیندهای بازنمایانه وتفسیری بر ساخته می شوند به طور گسترده ای بعنوان اجماع و وفاقی در نظر گرفته می شوند که معمولا در واقعیت این چنین نیستند . از نظر بائر (۱۹۹۷) این نفش اقتصادسیاسی است که با انکه در شکل گیری فعالیتهایی که از خلال انها ناخوشی برساخته می شود و سوژه دانش می شود و همچنین در تجربه مستقر می شود ، اهمیت دارد ، به طور گسترده ای نادیده گرفته می شود .
در کل می توان گفت که از منظر نگرش تفسیری فهم بهتری ار ناخوشی بعنوان یک تجربه تفسیر شده بین الاذهانیتی بدست می آید . اگرچه همانطور که اشاره شد ، تاکید بیش از اندازه بر تجارب فردی ناخوشی بهمراه عدم توجه به نقش نیروهای جامعوی و تعین های ساختاری نقدهایی هستند که بر این نگرش وارد شده اند .
رویکرد اقتصاد سیاسی سلامت[۲۱]
در رویکرد اقتصاد سیاسی توجه به ساختارهای اقتصادی و سیاسی در سطح کلان مد نظر است که بر تولید اجتماعی ناخوشی و یا میزان شیوع یک بیماری در یک گروه و یا یک جامعه تاثیر می گذارند . به کلام دیگر می توان مولفه های اصلی این نگرش را در انتقادی بودن ، تحلیل در مقیاس کلان و همچنین توجه به بعد تاریخی برای تحلیل میزان شیوع بیماریها و خدمات بهداشتی تحت لوای نظامهای اقتصادی ، و در نهایت اثرات روابط اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی درون نظام اقتصاد جهانی دانست .
اگرچه همواره نظامهای اقتصادی گوناگونی وجود دارد ، اما کانون اصلی توجه این نگرش بر فرآیند توسعه و گسترش نظام جهانی سرمایه داری و شیوه های است که زیست پزشکی درون این بسترعمل می کند . گویی هر دو این نظامها( سرمایه داری و زیست پزشکی) از منطق همسانی پیروی می کنند . رسیدن به سود هر چه بیشتر سبب شده است که زیست پزشکی همواره در استفاده از تکنولوژیهای پیشرفته ، استفاده گسترده از داروها و تمرکز خدمات درمانی جهت گیریهای مشترکی با نظام سرمایه داری پیدا کند . در واقع بازشناسایی گسترش نظام سرمایه داری بوسیله نگرش اقتصاد سیاسی سلامت بعنوان شاخص ترین فرآیند در شکل گیری زندگی اجتماعی در نظر گرفته می شود . بعلاوه ، طرد و در حاشیه قرار گرفتن گروهای اجتماعی در امنیت ، دسترسی و استفاده از منابع و خدمات درمانی که متاثر ازنظام سرمایه داری می باشد ، موضوعی است که در اینجا مطرح می شود .
این نگاه به بحث بهداشت و سلامت از منظر اقتصاد سیاسی و تحلیلهایی که بدین وسیله ارائه میشوند ، بسیار مفید بوده اند ، اما کاستیهای درون این رویکرد ،مخصوصا کاربردپذیری آن در تحلیل انسانشناختی را نمی توان از نظر دور داشت . تاکید این رویکرد بر نیروهای کلان جامعوی باعث شخصیت زدایی سوژه ها در انسانشناسی پزشکی و چشم پوشی از محتوای سابژکتیو ناخو.شی ، رنج و درمان بعنوان رویدادها و تجارب زیسته افراد می شود . در سطح دیگر نیز امکان درک و شناخت نظام جهانی به صورت تجربی و مفهومی موضوعی است که بحثهایی را درانسانشناسی به دنبال داشته است . برای مثال از نظر مور[۲۲] (۲۰۰۴) نظام جهانی یعدی فرار است که انسانشناسان در بررسی آن به صورت محسوس و عینی با مشکل مواجه هستند . اگر چه مور این نگاه را به طور کلی منتفی نمی داند و دیدگاههای متمرکز بر نظام جهانی را در فضایی از مفاهیم انتزاعی ، فرایندها ، تجارب و ارتباطات در جهان در نظر می گیرد که نه تنها برای محققین علوم اجتماعی مهم می باشد ، بلکه اکنون بخشی از تجربه و تصور انسانهای بسیاری نسبت به جهان(ها) شده است .اما از طرف دیگر همانطور که مور به آن اشاره می کند ، یکی از معضلات انسانشناسان در مواجه با چشم اندازهای جهانی این مساله است که در اغلب اوقات فرایندها ، تجارب و ارتباطات در گیر در آن ، میانکنشهای صورت به صورت را شامل نمی شود و جریانهای سرمایه و تراکنشهای مالی و … در زمان و فضا گسترده می شوند . در یک اجماع کلی در علوم اجتماعی اما ، چشم انداز جهانی در عدم تضاد و در ارتباط متقابل با چشم انداز محلی قرار می گیرد . اگرچه برای تحقیق انسانشناختی ، سطح تحلیل کمتر قابل بحثی را پیش روی می گذارد . این نقدها مشمول تلاشهای انسانشناختی در تحلیل سلامتی و ناخوشی از منظر اقتصاد سیاسی نیز می شود . همین امر باعث بسط یک رویکرد جدید نظری در سطح میانه(رویکرد پزشکی انتقادی) شده است . از نظر لیندنباوم [۲۳](۲۰۰۵) این نگرش در تلاش است که در تحلیل خود ، از یک طرف ارزشهای فرهنگی و باورهای در حال تغییر و از طرف دیگر جبرگرایی اقصادی-سیاسی را در کنارهم قرار دهد . در واقع در اینجا ما با تحلیل نیروهای مادی و عوامل اقتصادی و سیاسی در رابطه با جهت گیریهای فرهنگی و سابژکتیو مواجه هستیم. به طور خلاصه ، از جایگاه انسانشناختی، نقیصه های نگرش اقتصاد سیاسی سلامت را می توان در عدم توجه کافی بر تجارب فردی-سابژکتیو و تقلیل بحث فرهنگ در آن دانست . این کمبودها از مواردی هستند که باعث شکل گیری رویکرد انتقادی در انسانشناسی پزشکی شد.
رویکرد انتقادی در انسانشناسی پزشکی[۲۴] :
رویکرد انتقادی در انسانشناسی پزشکی بعنوان یک مفهوم سازی نظری متمایز ، به دو دلیل عمده قابلیت ظهور پیدا کرده است . اول ، بعنوان نقدی بر رویکرد تفسیری و دوم بعنوان تلاشی برای جهت دادن تحلیلها در انسانشناسی پزشکی به سمت ابعاد اقتصادی و جامعوی وسیع تر که از این بابت می توان سمت و سوی آن را در راستای نگرش اقتصاد سیاسی سلامت دانست . در واقع رویکردی که بعدها رویکرد انتقادی در انسانشناسی پزشکی نامیده شد بوسیله مرسی[۲۵] در سال ۱۹۷۹ در مقاله ای با عنوان « حلقه گمشده در انسانشناسی پزشکی :اقتصاد سیاسی سلامت [۲۶]» معرفی شد . این یکی از اولین تلاشهایی بود که تحلیل اقصاد سیاسی سلامت را درون چشم انداز انسانشناختی وارد می کند . هدف از این تلاش نظری غلبه بر نقیصه های ذاتی .نگرش پهن دامنه و گاها تک بعدی اقتصاد سیاسی سلامت بود . ده سال بعد ، مرسی(۱۹۹۰) با تاکید بر ویژگیها و تفاوتهای انسانشناسی پزشکی انتقادی با اقتصاد سیاسی سلامت ، به نوعی راهنمایی بر بسط دیدگاه انتقادی فراهم می کند . انسانشناسی پزشکی انتقادی نیز بر رابطه میان سلامت و نیروهای اجتماعی و اقتصادی تاکید بسیاری دارد . اگرچه این تاکید ورای تمرکز محض بر نظام سرمایه داری مدرن و گسترده می رود و جوامع پیشا سرمایه داری بومیان و حتی جوامع با دولتهای سوسیالیستی را هم در بر می گیرد . از طرف دیگر توجه به افراد و ارتباط میان کنشهای فردی و تعینات ساختاری/اجتماعی و فهم این کنشها بعنوان میانکشهایی که مابین کنشگران اجتماعی و روابط اقتصاد سیاسی در یک بستر فرهنگی مشخص صورت می گیرد ، موضوعاتی هستند که در این رویکرد مهم می باشند . فرهنگ در اینجا بعنوان نظامی از نمادها در نظر گرفته می شود . تفسیر این نمادها باید در ملاحظه همزمان آن بستر سیاسی که این نمادها درون آن حک می شوند ، انجام گیرد .لذا فرهنگ در ارتباط با موضوعاتی همچون قدرت ، کنترل ، مقاومت و اعتراض که در حول درمان ، بیماری و سلامت در جریان هستند ، فهم می شود. توجه به ابعاد محلی و تاریخی نظامهای بهداشت و سلامت هم در این نگرش جایگاه ویژه ای دارد . در واقع این بستر محلی است که در تحقیق مردم نگاری حائز اهمیت می باشد .
عاملیت و مقاومت از مفاهیم کلیدی در رویکرد انتقادی انسانشناسی پزشکی هستند . در تحلیل انتقادی ، بازتشخیص نقش قدرتمند نیروهای اجتماعی و اقتصادی بر این امر دلات نمی کند که افراد موجوداتی منفعل و ابژه هایی شخصیت زدایی شده هستند . .اهمیت توجه به عاملیت آنانیکه تجاربشان بوسیله گفتمان زیست پزشکی غالب بیگانه سازی می شود در نگرش انتقادی همواره مورد بحث است . درون نگرش انتقادی اصطلاح مقاومت دال بر اشکال فرهنگی و فعالیتهایی هستند که تلاش دارند بر گسترش پزشکی سازی زندگیها ترمزی بگذارند .
مطالعات بر مبنای رویکرد انتقادی بر نیاز به در نظرگرفتن تجارب رنج دیدگان پافشاری می کند. این تجارب را نمی توان جدا از نیروهای اقتصادی و اجتماعی که آنها را تعین می بخشند ، مورد بررسی قرار داد .تجربه فرد رنج دیده ، یک محصول اجتماعی است ، چیزیکه در قلمرو کنش مابین معنا (سطوح مختلف معنا که در جامعه شکل می گیرند ) و نیروهای اقتصادی – سیاسی برساخته و دوباره برساخته می شوند و بستر زندگی روزانه را شکل می دهند.
به طور خلاصه می توان گفت رویکرد انتقادی سعی می کند از کاستیهای موجود در نگرشهای تفسیری و اقتصاد سیاسی سلامت گذر کند . در نتیجه گویی فهم جامع تری از ناخوشی ارائه می کند .درو اقع جایگاه شناخت شناسیک نگرش انتقادی در همان حال که فهم تفسیری از ناخوشی را در نظر می گیرد، در تحلیل ورای این چارچوب می رود و به روابط قدرت و میانکنشهای اجتماعی که در آنها تجارب ناخوشی استقرار می یابند ، توجه دارد .
منابع :
Baer. H ,Singer.M , Susser.I (2004) .Medical Anthropology and the world system(2nd ed) .Westport : Praeger
. Núnez-Carrasco L, (2008). Living on the margins: illness and health care among Peruvian migrants in Chile. First ed. Leisden: Leiden University Medical Centre;
-Singer,M &Erickson P(eds)2011 .A Companion to Medical Anthropology . Malden, MA: Wiley-. Blackwell-
–
[۱] Good,Byron
[۲] Medicine ,rationality , and experience : an anthropological perspective
[۳] Anna McElroy & Patricia Townsend
[۴] Medical anthropology in Ecological perspective
[۵] -Hans Baer, Merril Singer & Ida Susser
[۶] Medical Anthropology and the world system
[۷] Sobo,elis
۷. Núñez Carrasco,lorena
[۹] Medical ecological approach
[۱۰] Epidemiological transition
[۱۱] adaptation
[۱۲] anthropogenic
[۱۳] illness
[۱۴] disease
[۱۵] Singer, Merril
[۱۶] Interpretive approach
[۱۷] Explanatory models of illness
[۱۸] Kleinman ,Arthur
[۱۹]Baer,Hans
[۲۰] Heart distress
[۲۱] Political economy of health approach
[۲۲] Moore
[۲۳] Lindenbaum
[۲۴] Critical approach in medical anthropology
[۲۵] morsy
[۲۶] The missing link in medical anthropology : the political economy of health