انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به تولید سازهای جدید: اشیای منجمد

پیدایش سازها در فرهنگ های غیرغربی چنان با تاریخ پیدایش فرهنگ ها گره خورده است که سرچشمه بسیاری از داستانهای تاریخی درباره شکل گیری آنها، به عصر اساطیر می رسد. سازشناسی یا ارگونولوژی و یا ایکونوگرافی موسیقی به معنای علمی که درصدد شناخت و تفسیر نشانه های تصویری و نمادهای ساز است، بخش عمده ای از مطالعات خود را صرف رمزگشایی و نشانه شناسی مفاهیم مندرج در ساز؛ اعم از نام سازها و فرم و شکل و باورهای اساطیری و بومی درباره پیدایش آنها می کند. به باورهای اسطوره ای درباره سازها نگاهی بیاندازید؛داستان اساطیری پیدایش بربط و یا تنبور در فرهنگ ایرانی؛داستان اساطیری پیدایش فلوت در شمال گینه و یا شمال غربی برزیل؛روایات اسطوره ای درباره ساز کوبه ای «وینا» در هندوستان؛ تعابیر اساطیری درباره ساز زهی« کین» در فرهنگ چین و بسیاری دیگر که نشان از دیرینگی پیدایش سازها در فرهنگ های غیر غربی دارد و گویای این مطلب بسیار مهم است که کارکرد و جایگاه موسیقی و ساز در این سرزمین ها در کنار پیدایش ویژگی های فرهنگی آنها ،همچون زبان و پوشاک و آداب و رسوم معنا می یابد و همانند همه این عناصر،فاقد مولف معین است . یعنی در طول مسیری طولانی، برای تکامل خویش، حرکتی جوهری داشته و در «فرایند ناگهانی خلقت» حضور نیافته است.همانطور که رپرتوار موسیقی این سرزمین ها فاقد مولف است،سازها نیز مولف ندارند. به همین سبب است که سازها ابزار شناختی مهم و سندی بسیار ارزنده و گویا برای درک روند تکاملی فرهنگ های موسیقی هستند.چون یک نیاز جمعی و تاریخی را پاسخ داده اند و نتیجه خلاقیت شخصی و ذوق و سلیقه فردی نبوده اند..از این نظر ساز در فرهنگ های ریشه دار موسیقی و مشخصا موسیقی های غیر غربی ،روند تکاملی بسیار متفاوتی دارد و در مسیری بسیار طولانی به وجود آمده و همراه و همزمان با تکوین و تکامل رپرتوار ساز،یعنی آنچه که قرار است به عنوان دستور زبان اجرا به ساز هویت بدهد،تکامل یافته است .به عبارتی شبیه به مسیر شکل گیری زبان،پوشاک،آداب و سنن و سایر عناصر فرهنگ بومی است که مولف و مخترع ندارد. مولف «نوبات» اندلسی و «مکام» ترکی و« راگای» هندی و یا« دستگاه» در موسیقی ایرانی چه کسانی بوده اند؟ یا لباس خراسانی را چه کسی اختراع کرده و مخترع رقص کردی که بوده است؟ این پرسش ها و سوالاتی از این دست اساسا در فرهنگ شناسی شرقی جایی ندارند.

فرهنگ هایی با ریشه هایی کهن، کهن الگوهایی دارند که به نوعی به ثبات رسیده اند و حرکت در آنها بسیار جوهری و دورنی است.در برابر آنها فرهنگ های جدید که مسیر تاریخی خود را طی نکرده اند،دست به تجربه می زنند و یا موسیقی های جدید، برای خلق صداهای تازه باید ابزار تازه هم بسازند.اما نحوه طبقه بندی و برخورد فرهنگ شناختی با آن سازها به کلی با سازهای فرهنگی متفاوت است.
این در حالی است که در ایران در سالهای اخیر اختراع سازهای جدید به مثابه تلاشی برای پر کردن کاستی های موسیقی دستگاهی تفسیر شده است.اما باید بدانیم اهمیت یک ساز در قدمت آن است و صیقلی که به واسطه مواجهه با نیازهای فرهنگی های تاریخی خورده است تا بهترین پاسخ را به آن فرهنگ بدهد. نیاز تاریخی هم، نه یکباره به وجود می آید و نه یکباره از میان می رود.همانطور که بسیاری از سازها در یک مسیر طولانی از فرهنگ ایرانی خارج شده اند و در همان مسیر دور و دراز،وارد این فرهنگ شده بودند.اما ناگهان چه اتفاقی روی داده و چرا ناگهان جای خالی چند نوع صدا احساس شده است؟چگونه فرهنگی در طول حیات چند هزارساله، پاسخگوی جای خالی صداهایی در فرهنگ موسیقی اش نبوده و به یک باره در طی یکی دو دهه،حجم فزاینده سازهای تولیدی جدید، قرار است این خلا را پر کند؟اما سوالی مهمتر از این هم وجود دارد: آیا مولفه هایی ساز را به جغرافیای فرهنگی معینی متصل می کند؟پاسخ مثبت است و آن مولفه ها عبارتند از تاریخ و رپرتواری که با آن اجرا شده است،حتی نوازندگانی که با آن شناخته می شوند،تکنیک، لحن، سونوریته، دستور زبان ،رپرتوار کلامی و مجموعه نغمگی و …

سونوریته در این میان جزء بسیار مهم هویت فرهنگی در موسیقی است؛ تداعی فرهنگی ایجاد می کند و معرف زیبایی شناسی فرهنگی یک قوم،یک ملت و بازتابی از تاریخ آن است . حتی با فونوتیک زبان ارتباط معنا دار و مستقیم می یابد.

اگر دستی به ساز کوک شده در هر فرهنگی بزنید، بدون آنکه مهارت نواختن داشته باشید،صدای حاصل از یک برخورد ساده با ساز،ذهن را به جغرافیای فرهنگی آن ساز پرتاب می کند.اگر یک جانور هم از روی دوتار خراسان بپرد و صدایی از ساز بلند شود،آن صدا تداعی جغرافیا،هویت فرهنگی و لحن و زبان موسیقی خراسان را خواهد کرد.این نشان از اهمیت جنس صدا و سونوریته ساز در فرهنگ های موسیقی دارد.اما صدای سازهای جدید که فاقد این هویت مهم موسیقایی هستند،تداعی مرزهای چه فرهنگی را خواهند کرد؟

هر سازی حتی اگر در یک فرهنگ موسیقایی تعریف شود،تکنیک و قواعد فنی اجرای خودش را دارد و با همین ویژگی های متمایز است که یک ساز در یک فرهنگ موسیقی هویت می یابد و از سایر سازها در همان فرهنگ تفکیک می شود. دو ساز تار و سه تار را در نظر بگیرید.سالهاست این انتقاد وجود داشته و دارد که تکنیک و زبان اجرای ساز تار توسط نوازندگان این ساز به ساز سه تار تحمیل شده و در نتیجه لحن و بیان و ادبیات اجرایی ساز سه تار ،در معرض تغییر و فراموشی قرار گرفته است.این مطلب به آن معناست که تعمیم ادبیات اجرایی و تکنیک نوازندگی سازهای دیگر بر سازهای نوظهور،فاقد هویت موسیقایی خواهد بود.مثل این است که گیتار کلاسیک را با تکنیک سه تار بنوازیم،حتما صدایی خواهد داشت و حتما شنونده ای هم دست و پا خواهد کرد،اما آن صدا و آن اجرا در قلمرو کدام فرهنگ معنا می یابد؟غیر از قلمرو موسیقی های تجربی و جدید که عرصه بسیار فراخ و گسترده ای هم دارد؟ اما قطعا مخترع و نوازنده این سبک و سیاق،نمی تواند مدعی پر کردن خلاء صداهایی در اکول سه تار یا گیتار باشد. دستور زبان اجرای این سازهای جدید چیست؟آیا قرار است قواعد اجرایی و تکنیکی این سازها از سازهای دیگر الهام بگیرد؟

وقتی صحبت از قلمرو فرهنگ ایرانی می کنیم،حبس شدن در مرزهای سیاسی بین ممالک،بی معنی است.به این اعتبار مرزهای فرهنگی ما بسیار فراتر از جغرافیای سیاسی کنونی هویت می یابد.اینجاست که جستجو برای صداهای گم شده و یا پیوند با صداهای جدید و به تعبیر درست تر گسترش امکانات تکنیکی و تنوع صوتی و از همه مهم تر وسعت بخشیدن به رپرتوار موسیقی دستگاهی،در آشنایی و بهره گیری از سازهای سرزمین هایی است که علاوه بر دیرینگی و پیوند های مشترک فرهنگی با ما،همپای محتوای اجرایی و رپرتوار موسیقی تکامل یافته اند و دستور زبان و هویت معین موسیقایی دارند.جسد هایی بی روح و فاقد قدرت تکلم نیستند و یا قرار نیست صرفا ابزار مکانیکی جدید برای نصب تکنیک نوازندگی و رپرتوار سازها و موسیقی های دیگر باشند. یک ساز از فرهنگ ایغوری و تاجیک یا مکام و مقام و حتی نوبات… و یا سازهایی که می توان از تاریخ احیا کرد،پاسخ بهتری به نیاز فرهنگی یا توسعه فرهنگی ما می دهد.این ایده با دیدگاه لوگوژنیک که ریشه ساز و موسیقی را در زبان مشترک میداند نیز همسویی دارد. نیاز به صداهای جدید،با ورود سازهایی از فرهنگ های پیرامونی دیگر در آنسامبل ایرانی پاسخ می گیرد،چون علاوه بر ریشه مشترک ،برای هر کدام از آن سازها دستور زبان معین و تکنیک های مشخصی وجود دارد که خلا تکنیکی نوازنده را هم پر می کند.
چه چیزی هویت سازهای تولیدی را معین می کند؟نوازنده؟یا صرفا محلی که ساز در آن تولید شده است؟اگر این ساز دست نوازنده ترکی یا هندی یا عرب باشد چه هویتی می یابد؟ اختراع ساز برای فرهنگ شناس موسیقی تنها یک نشانه است،نشانه ای از تغییر ذائقه فرهنگی موسیقی دان وچه بسا بستر مناسبی برای کشف علل این تغییر ناگهانی باشد.اما در نگاهی نزدیک تر به فرهنگ؛سازی که تاریخ ندارد،ادبیات کلامی ندارد،و رپرتوار موسیقی،دستور زبان اجرایی و حتی نوازنده ندارد و در نتیجه فاقد جغرافیای فرهنگی است،اساسا جسد منجمد یا شیء جامد مرموزی است که در برخورد اولیه ،صرفا تداعی ذهنی با خانواده سازها ایجاد می کند،چون ظاهری شبیه سازهای آشنا دارد؛اما بیش از آن، تنها اثری حجمی است که در حوزه هنرهای تجسمی تعریف می شود.
این مطلب ابتدا در روزنامه روزگار منتشر شده است و برای بازنشر به انسان شناسی و فرهنگ ارائه شده است.