چکیده: توسعه و تمامی رویکردهای مشتق اار آن ،از زمانی که بر اصل فرهنگ جهت مطالعه و شناسایی جوامع و مسائل مرتیط با آن ها ،تاکید ورزیدند،پیوندی تنگاتنگ با حوزه ی انسان شناسی به شکل عام و انسان شناسی توسعه به طور خاص یافت که سبب گشت نگرشی جدید نسبت به موضوع توسعه ترسیم گردد.در این مقاله سعی شده است تا به مرور شکل گیری این روتد از خلال بررسی برخی صاحبنظران بویژه آرتور اسکوبار پرداخته گردد.
واژگان کلیدی:انسان شناسی،توسعه،فرهنگ
نوشتههای مرتبط
مقدمه
خاستگاه آغازین انواع رویکردهای توسعه درا می توان انقلاب صنعتی و اقتصاد سیاسی کلاسیک انگلستان دانست.با این حال تردیدی نیست که توسعه به عنوان یک رشته و حیطه در داخل حوزه ی علوم اجتماعی محصول تفکرات و اندیشه های اجتماعی و اقتصادی تحول طلب در قرن بیستم است..توسعه پایدار از جمله رویکردهایی است که با طرح اندیشه های لیبرالیستی و نئولیبرالیستی در راستای توسعه ی انسان محور و یا محیط زیست گرا ،با بنیان عملگرا بروز یافت.(زاهدی،۱۱۰:۱۳۸۲).فرایند توسعه به حسب تجربه تاریخی تحقق آن بیش از هر چیز با دو مفهوم عملیاتی “صنعتی شدن ” و “رفاه اجتماعی” پیوستگی دارد. اگرچه توسعه ی یا نوسازی به معنی لغوی کلمه جنبش به شمار نمی آید ولی این ظرفیت و قابلیت را داراست که به لحاظ حیطه ی دگرگونی های ملازم با آن ،ماهیت بازگشت ناپذیر بسیاری از دگرگونی ها و میزان بی سابقه ی وقوع این نوع دگرگونی ها به مثابه ی یک جنبش پرداخته و نیز شاخص یک دوره ی متمایز و نوین در تاریخ تمدن یشر بازشناخته شود.فرایند توسعه در ذات خود به مفهوم گذتار از شرایط و ساختارهای قدیمی به شرایط و ساختارهای نوین است.(زاهدی،همان:۱۱۱).اهمیت به آسایش تمام تمام شهروندان و داعیه ی برابری اجتماعی از جمله خط مشی های این شبه پارادایم محسوب می شود.این در حالی است که ناکارآمدی و تعارض هالی ذاتی الگکوهای توسعه ،مبنی بر عدم تحقق اهداف فوق و حتی تشدید نابرابری ها به شکل متناقضی ،سبب شد تا مسیر نوینی با تاکید بر شرایط اجتماعی-فرهنگی جوامع،ترسیم گردد.در حقیقت ،فرهنگ به مثابه ی یک مجموعه ی پیچیده که تعیین کننده ی نگرش ها ،ارزش ها و رفتارهای افراد است ،موجب نوعی بازاندیشی نسبت یه تغییر شکل در برنامه های قبلی گردید.در واقع ،حوزه ی توسعه به شکل عام ،احساس نیاز وافری نسبتن به توجه مطالعات مردم شناختی با رویکرد فرهنگی نمود و این امر سبب شکل گیری حوزه ی “انسان شناسی توسعه”به عنوان بخش مهمی از طراحی |پروژه هال و نهادینه شدن نقش انسان شناسان گردید.
نگاهی اجمالی بر آراء “اسکوبار”
“آرتور اسکوبار” در کلمبیا پرورش یافت .او دانشگاه کرنل و کالیفرنیا در برکلی آموزش یافت.اکولوژی سیاسی . جنبش های اجتماعی و تکنولوژی از حوزه های مورد علاقه ی او محسوب می شود.از نظر اسکوبار ،انسان شناسی می تواند با بازنمایی اصول و برنامه های مدرن مسلط با بازتابی از زمینه ی تاریخی اشان و گذار از رویه های سنتی گذشته ،به عنوان ابزاری انتقادی در دوره ی مدرن باقی بمالند.توسعه مکانیزمی است که تفاوت ها به درستی از بین ببرد.این پویایی بازشسناسی از تفاوت ها ،یک ویژگی ضروری از توسعه است.لذا انسان شناسی توسعه یک مفهوم پروبلماتیک –هم از نظر مسئله و هم شکل-است که مورد پذیرش صاحب نظران سیاست است.در دهه ی اخیر یک بحث فعال و مولد از موضوع توسعه که دال بر فهم ذات توسعه و رویه های اجرای آن است،رخ داد.در اواخر دهه ی ۹۰،دو مکتب فکری وسیع شکل گرفت؛ یعنی:
۱-فعالین نهادهای توسعه با رویکرد توسعه ی درون زا و انتقالی
۲-نقد رادیکال نسبت به استقرار توسعه
از نظر اسکوبار لازم است تا به آنالیز کاری انسان شناسان فعال در میدان های مختلف و تعریف شده در انسان شناسی توسعه(فعالین در نهادهای توسعه و دپارتمان های انسان شناسی)و نیز نقد به توسعه و انسان شناسی توسعه از اواخر دهه ی ۱۹۸۰ با رشد انسان شناسان طرفدار تئوری های پساساختارگرایی مطرح شد،پرداخته گردد.انسان شناسی توسعه با طرح تقابل هایی نظیر کشورهای شمال-جنوب،بالا-پایین و … و رهیافت های منشعب از اقتصاد و ارزیابی مجدد ابعاد فرهنگی و اجتماعی توسعه در دهه ی اول ۱۹۷۰،رخ داد که برای انسان شناسی فرصت های مقدمی را گشود.یکی از مباحث مطرح در این حوزا اینست که لازم است وسیعا فاکتورهای اجتماعی-فرهنگی در فعالیت های توسعه ای و نگرش جدید پیرامون آن ها در رابطه با نتایج فقر و تقابل ربالا-پایین،تکنولوژیو مداخلات سرمایه داری ،بازشناسایی شوند.لذا با طرح این مباحث ،”فرهنگ”بخش مهمی از تئوری ها ،طراحی ها و پروژه ها شد موجب نهادینه شدن نقش انسان شناسان گشت.پایه های نهادی مشخص و مرتبط با انسان شناسی توسعه ابتدا در اروپا و امریکای شمالی شکل گرفت.برای مثال در ایرلند شمالی یک کمیته ی انسان شناسی توسعه در سال ۱۹۷۷ایجاد شد تا ورود آن را به جهان سوم رواج دهد.از سویی دیگر نیز همزمان با تغییرات محتوایی ،تغییرات روش شناختی نیز با طرح موضوعاتی نظیر اهمیت تحقیقات کاربردی –بنیادی و لزوم تحقیقات طولانی ترو… رخ داد که همگی بیانگر تشریح این نکته است که انسان شناسی داعیه ی ایجاد یک تفاوت و تمایز را در این حوزه ی کاری داشته است.(ن.ک.به:اسکوبار،۱۹۹۷:۴۹۷-۵۰۰).
نقطه ی شروع انسان شناسی توسعه
انسان شناسی توسعه به واسطه ی سوال از مفهوم توسعه و مباحث مرتبط با آن در قالب پساساختارگرایی شروع شد؛به این صورت که اگر ما قصد فهم توسعه را داریم ،نیازمکند این تخمین هستیم که چگونه و طبق چه دیدگاهی توسعه از نظر تاریخی فهمیده می شود؟این دیدگاه،چه اصول مهمی را دربردارد و با چه نتیجه و اهمیتی و برای چه گروه هایی از مردم فهمیده می شود؟
مولفه های انسان شناسی توسعه
به تعبیر “اسکوبار”،حوزه ی” انسان شناسی توسعه “،به دلیل توجه به مولفه هایی نظیر شرایط اجتماعی-فرهنگی ،اتخاذ دیدگاه امیک،اعتماد به دانش،قدرت و توانمندی مردم،استفاده از دیدی کل گرایانه و هولستیک نسبت به فرهنگ ،البته با سبکی جدید و به دور از انگارش ها و مفروضات اتنوسنتریک یا قوم مدارانه ،توانست به صورت کاربردی با توسعه،پیوند خورد.(اسکوبار،همان:۵۰۰).در نتیجه شاهد نوعی آنالیز فرهنگی نسبت به سیستم های انگیزشی –ذهنیتی و متعاقبا نظام رفتناری افراد ،از سوی انسان شناسان در مواجهه با “واقعیت اجتماعی” هستیم؛آنالیزی که مبتنی بر برجسته سازی معنا از طریق گفتمان و زبانی طبیعت گرایانه است.
به رغم ادعای پروژه های توسعه مبنی بر کاهش تفاوت ها و نابرابری ها و اجرای برنامه های توسعه ای متعدد در کشور های مکختلف جهان ،اما غرب محوری آن ها بخصوص در مورد مسائل مرتبط با آسیا،افریقا و امریکای لاتین در حوزه های اقتصادی ،صنعتی،تکنولوژی،کشاورزی،جهانی شدن و… سبب نقد رادیکالی به این تیپ برنامه ها شد.از اواخر دهه ی ۸۰ ،نقش انسان شناسی توسعه برای بازنمایی تغییرات فرهنگی واقعیات اجتماعی با استمداد از گفتمان و زبان خاص آن تجلی یافت.لذا به تدریج،جایگاه آن هم بعنوان یک رشته و هم یک حرفه نهادینه شد.در کل می توان سه پارادایم را در ترسیم خط سیر تکاملی الگوهای توسعه ای مشاهده نمود:
۱-واقع گرایانه ی گذشته نگر:که هدف از توسعه در این جا،صرفا تشریح واتقعیات است.
۲-مولد پردژه های نوآورانه که در این مرحله ،نقش انسان شناسی بعنوان الگویی اتنوگرافیک به چشم می خورد.
۳-دانش تخصی:بتدریج شاهد حرکت نقش انسان شناس توسعه به سمت تبدیل شدن به تکنسین های اجتماعی هستیم.از نظر “فرگوسن،،طراحی آشکار دانش-قدرت در این مرحله است. در این مرحله کارهای در حال توسعه ی آنها مشهود شده نقش انسان به مثابه ی مولدان فرهنگ تعیین می گردد.(ن.ک.به:اسکوبار،۱۹۹۷ و فرگوسن،۱۹۹۰). .به این ترتیب ،توسعه به مثابه یک شاخص درست واقعیت و یک زبان طبیعی که بدون زیان ،کاربردی شود،تلقی گشت که اهداف مختلفی را طبق منشا سیاسی و هستی شناختی اش در حوزه های متنوعی نظیر اقتصاد سیاسی ،علم سیاست،جامعه شناسی ،هقتصاد و … در بر گرفت.(ن.ک.به:اسکوبار،همان:۵۰۱).
نتیجه گیری
در این مقاله تلاش شد تا به اهمیت نقش انسان شناس بعنوان نوعی از دانش اجتماعی که طرفدار قدرت بخشی به بومیان است، و جایگاه او در ترسیم فرایند تولید ارزش ها و پیوتد دانش-قدرت پرداخته گردد که بخصوص پس از شکل گیری حوزه ی انسان شناسی توسعه -که با روشن شدن جایگاه فرهنگ در پروژه های توسعه ،مشخص شد–این امر روشن شدبه این ترتیب شاهد رشد روز افزون و البته موثر حوزه ی انسان شناسی توسعه ای به شکل نهادی و حرفه ای که دارای روش شناسی خاص خود است،می باشیم که توانست در جوامع مختلف با پتانسیل ها و شرایط خاص اشان ،پیاده سازی و اجرا گردد. الته آنچه که در اینجا از اهمیت بسزایی برخوردار است انطباق الگوهای توسعه با پتانسیل های هر جامعه است ؛در واقعه آنچه که حاءز اهمیت است توجه به این موضوع است که زمانی میتوان نتیجه ی مطلوب را از اجرای این مکانیزم داشت که که به موقعیت ها و بافت متنوع انسانی و طبیعی نیز توجه گردد تا خروجی همچون توسعه ی یک جامعه که مد نظر و دلخواه ساکنین باشد نیز حاصل گردد.
منابع
-Escobar Arturo (1997 ) ,”Anthropology and Development” ,Published by Blackwell Publishres.
-FERGUSON, J. 1990.”The Antipolitics Machine ,Development ,Depoliticizaation and Bureaucrayic Power in Lesotho” .cambridge University Press.
-زاهدی،محمدجواد(۱۳۸۲)”توسعه و نابرابری”،تهران:مازیار