برای بررسی زمینه ی شکل گیری هر تفکری در ابتدا ما باید مقوله ی فکر کردن را فرایندی تاریخی فرض کنیم. برای همین آشنا شدن با محیط زیستی – فرهنگی که فرد در آن زندگی کرده اولین مرحله ی نزدیکی به شناخت تفکرش است. همان طور که می دانیم شکل گیری زندگی جمعی انسان ها فرایندی انعطاف پذیر است؛ ما نمی توانیم در طول تاریخ با جامعه ایی که توانسته دوام خود را بدون ارتباط با جوامع دیگر حفظ کند، روبرو شویم. وجود ارتباط دائمی و پویایی جوامع از خلال این مقوله باعث می شود که ما نخواهیم شناخت خود را از هر پدیده یا هر فرد، بر مبنای مفاهیم مطلق خاص هر جامعه بگذاریم. ناچارا” هنگام شناخت هر فرهنگ ما باید جهان را آن هم نه فقط بعد اقتصادیش بلکه کلیت آن را مد نظر داشته باشیم؛ در غیر این صورت گفتگو را که اگر هدف هر شناخت بدانیم از دست داده ایم. در این راستا اگر ما خواسته باشیم زمینه ی تفکر ساعدی را بشناسیم مجبور می شویم علاوه بر سیر تفکری که جامعه ی ایرانی تا دوره ی ساعدی داشته به این نکته که جهان، امروزه هر چه سریعتر از خلال ارتباطات در حال گسترده شدن است، هم توجه کنیم. جامعه ی ایرانی چیزی حدود هزار و چند صد سال شدیدا” تحت تاثیر اسلام است؛ اما جامعه ی ایرانی بر اساس فرهنگ ساختار یافته ی گذشته اش اسلام را تفسیر کرده است؛ همان طور که امروز بعضی نخبگان دوست دارند اسلام را در راستای تفکر مدرنیته تفسیر کنند. به نظر میرسد هنگام شناخت فرهنگمان ما باید این نکته را هم مد نظر داشته باشیم؛ چرا هر جامعه ایی که می خواهد فرهنگ دیگری را بپذیرد در ابتدا سعی می کند آن را با فرهنگ خود به گونه ایی تطبیق دهد که دچار چالش هایی اساسی در ذهن نشود…؟؛ یعنی هیچ جامعه ایی وجود ندارد که توانسته باشد خود را از فرهنگ گذشته اش به طور مطلق، هنگام رودرو شدن با جامعه ی دیگر، جدا کند. اما برای رسیدن به تفکری جدید هر جامعه ایی نیاز دارد تا اندازه ایی دچار چالش هایی در ذهن هنگام رودررویی با فرهنگ دیگری شود؛ در غیر این صورت وجود فرهنگ دیگری در آن جامعه به صورت مکانیکی در کنار فرهنگ خود باقی می ماند. هنوز افرادی در ایران وجود دارند که معتقدند گسست ایران از گذشته اش باعث شد ما مغلوب فرهنگی عقب افتاده تر از خودمان شویم و تمدن دوران ساسانی را از دست بدهیم. در گذشته ما افرادی داشتیم چنان مغلوب تفکر اسلام شدند که حتی نوشته های خویش را به زبان فارسی نمی نوشتند؛ امروز هم ما افرادی داریم که از فرهنگ غرب همین گونه سخن می گویند: «سالیان دراز رسم بر آن بوده که غالب نویسندگان ما تجدد و نوسازی و غرب گرایی را با هم مترادف بدانند و بر آن ها بتازنند، یا آن که از برتریهای غرب سخن بگویند و فرهنگ ملی را ناچیز انگارند بی آن که در هر دو مورد از سرگذشت تجدد خواهی در ایران و نیز از آنچه در جهان می گذرد آگاهی درست داشته باشند»(بهنام، ۱۳۸۶، ص ۱). همان طور که گفته شد ایرانیان، اسلام را بر اساس مفاهیم خودشان تفسیر کردند. ایرانیان قبل از پذیرش اسلام تحت تاثیر اساطیر خود و دین زرتشت بودند.
اساطیر ایرانی و دین زرتشت
نوشتههای مرتبط
اساس اساطیر ایرانی ثنویت است. در این اساطیر در یک سو اورمزد پاک قرار دارد و در سوی دیگر اهریمن ناپاک. جنگی بین پاکی و ناپاکی و حق و ناحق به وجود می آید. مبنای ثنویت اساطیر ایران رویکرد شکل گرفته ی ما را در ارتباط با شناخت جهان نشان می دهد. دین زرتشت هم استوار شدن خویش را بر همین مبنا قرار داد. انسان برای ساخت زندگی اجتماعی خویش ناچار به پذیرفتن چنین رویکردی در کل بوده است. بدن در یک سو نماد پلیدی، بیماری و گناه و ذهن/روح هم در سوی دیگر نماد پاکی و نقطه ی رسیدن به حقیقت یا خدا قرار می گیرد. این رویکرد شناخت جهان، از خلال مفاهیم زبان به نشان می دهد انسان به راحتی نمی تواند خود را از سیطره ی قدرت آن برای رسیدن به رویکردی دیگر بیرون کشد. آثار ساعدی این دو انگاری را به خوبی نشان می دهند. ایرانیان به راحتی اسلام را از خلال این رویکرد درونی شده شان تفسیر کردند. آثار ساعدی به خوبی تاثیر اساطیر ایران را در درک مفاهیم اسلام نشان می دهد. در آثار ساعدی اغلب به این اشاره دارد که مردم با در دست داشتن “علم” به نیروهای ماورائی پناه می برند تا بتوانند از شر بدی ها نجات پیدا کنند. ساعدی برای پروراندن آثارش درست است از خلال این رویکرد دو انگاری جهان را می نگرد اما گویی ساعدی دوست دارد به رویکردی متفاوت برسد که این خواسته اش را هم در نوشته هایش به صورتی گنگ و نامفهوم نشان می دهد.
اسلام و هویت ایرانی
همان طور که گفته شد ایرانیان دارای فرهنگی ساختاریافته بودند که با اسلام رودرو شدند؛ کربن شرق شناس هم در همین رابطه به یک نوع شکل گیری اسلام ایرانی اشاره می کند. در خود همان عربستان هم که مبدا اسلام دانسته می شود ما می بینیم که آن ها یکباره نتوانستند ساختارهای شناختی خود را بر مبنای مفاهیم وحی تغییر دهند. به نظر می رسد انسان برای اینکه بتواند در متن زندگی کنش خود را ساختارمند کند، در ابتدا باید از خلال زبان ایده ی آن را در ذهن بپروراند؛ این دقیقا” دوپاره گی بین کنش و ذهن را نشان می دهد. «به طور مثال: در جامعه اسلامی قرون اول و دوم با وجودیکه تمدن و جامعه پیدا شدند و امپراطوری و تشکیلات وسیع حکومتی ساخته شدند، و اجتماعی را میسازد، اما این اجتماع تازه و جوان است و در داخل آن دسته بندی های کاملا” دور از هم و متخاصم که بر اساس قبیله است وجود دارد…»(شریعتی، ۱۳۷۸). جامعه ی ایرانی هم به راحتی نمی تواند خود را از ساختارهای درونی شده ی فرهنگ خویش با پذیرش اسلام یکباره دور کند. البته هر جامعه ای هنگام رودرو شدن با تمدن دیگری آن را بر مبنای ساختارهای فرهنگ خویش تفسیر می کند؛ مثلا” ممکن است در اینجا یک سوال پیش بیاید؛ چرا ایرانیان مذهب تشیع را پذیرفتند…؟ آیا تشیع بیشتر با ساختارهای گذشته ی فرهنگشان سازگاری داشت و در نتیجه آن ها را کم تر دچار چالش در ذهن می کرد….؟ ایرانیان با ورود بیگانگان نه تنها تمدن عظیم خود را از دست دادند، بلکه زبان، مذهب و به طور کلی فرهنگ آن ها به مبارزه طلبیده شد. همان طور که می دانیم این سال ها «دو قرن سکوت ایرانیان» نامیده شده است. شاید حمله های متعددی که قبل از آن به ایرانیان شد به این شدت نبود؛ مثلا” اسکندر نتوانست زبان و فرهنگ ما را این گونه مورد حمله قرار دهد. در نوشته های ساعدی می توان توجه اش را به اسلام دید. ساعدی حتی نام بعضی از شخصیت های داستان خویش را «اسلام» گذاشته است؛ این شخصیت در داستان ها نقش کلیدی دارد؛ به بقیه شخصیت ها مشاوره می دهد. در داستان های ساعدی مهم ترین مسئله توسل کردن شخصیت داستان ها به نیروهای ماورائی هنگام رودرو شدن با مشکلات است؛ شخصیت داستان ها علم بر می دارند، روضه می خوانند. در اینجا به یکی از داستان های ساعدی به نام «گدا» می توان اشاره کرد که درباره ی پیرزنی است که به خاطر شکل گیری زندگی مدرن، بچه هایش او را رها کرده اند، و گویی دیگر مثل گذشته پیرها حرمت گذاشته نمی شوند. در این داستان ما پیرزن را می بینیم که مجبور است تن به گدایی بدهد: «دیگه کاری نداشتم، همهش تو خیابونا و کوچهها ولو بودم و بچه ها دنبالم میکردند، من روضه میخوندم و تو یه طاس کوچک آب تربت میفروختم، صدام گرفته بود، پاهام زخمی شده بود و ناخن پاهام کنده شده بود و میسوخت، چیزی تو گلوم بود و نمیذاشت صدام دربیاید، تو قبرستون میخوابیدم، گرد و خاک همچو شمایلو پوشانده بود که دیگه صورت حضرت پیدا نبود، دیگه گشنهم نمیشد، آب، فقط آب میخوردم، گاهی هم هوس میکردم که خاک بخورم، مثل اون حیوون کوچولو که وسط برهها نشسته بود و زمین را لیس میزد. زخم گندهای به اندازهی کف دست تو دهنم پیدا شده بود که مرتب خون پس میداد، دیگه صدقه نمیگرفتم، توی جماعت گاه گداری بچههامو میدیدم که هروقت چشمشون به چشم من میافتاد خودشونو قایم می کردند. شب جمعه تو قبرستون بودم، و پشت مرده شور خونه نماز میخوندم که پسر بزرگ سید مرتضی و آقا مجتبی اومدند سراغ من که بریم خونه. من نمیخواستم برم. اونا منو به زور بردند و سوار ماشین کردند و رفتیم و من یه دفعه خودمو تو باغ بزرگی دیدم. منو زیر درختی گذاشتند و خودشون رفتند تو یه اتاق بزرگی که روشن بود و بعد با مرد چاقی اومدند بیرون و ایستادند به تماشای من. پسر سید مرتضی و آقا مجتبی رفتند پشت درختا و دیگه پیداشون نشد، دو نفر اومدند و منو بردند تو یه راهروی تاریک. و انداختنم تو یه اتاق تاریک و من گرفتم خوابیدم. فردا صبح اتاق پر گدا بود و وقتی منو دیدند، ازم نون خواستند و من روضهی ابوالفضل براشون خوندم»(ساعدی، در سایت نعلبندیان). ما به کرات در داستان های ساعدی بدبختی شخصیت های داستان و توسل آن ها را به امامان و ولیان شیعه می بینیم.
تجدد خواهی ایرانیان و مدرنیته ی جهانی
حدودا” ۱۵۰ سال پیش بود که ایرانیان با فرهنگ غرب رودرو شدند. آیا برخورد ایرانیان با فرهنگ غرب متفاوت از برخوردشان با اسلام بود…؟ در اینجا می توان به نوع تفاوت برخورد ایرانیان با این دو فرهنگ متفاوت اشاره کرد. با ورود اسلام به ایران، ایرانیان بر اساس ساختارهای شکل گرفته خود از خلال محیط زیستی – فرهنگی گذشته شان دین جدید را تفسیر کردند و آن را پذیرفتند. شاید بتوان به یک تصور در رابطه با پذیرفتن راحت تر اسلام نسبت به غرب توسط مردم رسید که اسلام یک مذهب بود و این فرصت را به ایرانیان می داد که خدایی قوی داشته باشند تا بتوانند به وسیله ی خدای جدیدشان در مقابل قدرتمندان حاکم قرار بگیرند. روابط ایران با غرب با پایان جنگ های ایران و روسیه آغاز شد. در همین راستا غرب با هدف استعمار و آبادانی کشورمان به ما نزدیک شد؛ بزرگان ایران هم برای رسیدن به تکنولوژی آن ها نه تنها منابع اقتصادی را در اختیار آن ها گذاشتند بلکه رفته رفته ایرانیان نیز خودشان را برای پذیرفتن فرهنگ آن ها آماده کردند. همان طور که می دانیم مدرنیته ادعای دور شدن از رویکرد متافیزیک را برای شناخت واقعیت دارد؛ چیزی که ایرانیان به راحتی نمی توانند به خاطر ساختارهای درونی شده ی مذهبشان قبول کنند. اما کسانی که در ایران پیشرفت غرب را تحسین می کردند بر اساس مفاهیم ادعا شده ی غرب بدون در نظر گرفتن نبود انطباق بین گزاره های زبانی و واقعیت عینی فکر می کردند می شود تمامی مفاهیم در حیطه ی مذهب را به فراموشی بسپرند. و این در حالی است که: «دو مشخصه ی اصلی ارده ی شناخت جهان و ارده ی تسلط بر آن بود و این حاصل فرهنگی بود که اروپاییان پس از پایان قرون وسطی – دورانی که، بر خلاف مشهور، از لحاظ تکوین اندیشه ی اروپایی آنقدر ها هم بی ارزش نبوده است- بر اساس حکمت یونانی، کشورداری روم، و معنویت مسیحی پدید آوردند»(بهنام، ۱۳۸۳). گویی ایرانیان هنگام رودرو شدن با فرهنگ غرب بدون چالش در ذهن برای شکل گیری تفکر، واژگان مطلقی را با واژگانی دیگر جا به جا کردند. ساعدی از جمله پیشکسوتان وام گیری متد داستان نویسی مدرن است. همان طور که در بررسی آثار ساعدی اشاره شد اثر ادبی، بر خلاف متون روشن علمی و فلسفی، خواهان کنشی متاثر بین نویسنده و مخاطب است. بنابراین وجود آثار ادبی شدیدا” ارتباط به شکل گیری مخاطب در جامعه را دارد؛ و مخاطب هنگامی شکل می گیرد که فرد حاضر به ایجاد چالش در ذهن در راستای مفاهیم مطلق نگری باشد؛ و گرنه نویسنده، به عنوان شخصی تصور می شود که در حال آموزش دادن به کسی است که مخاطب نوشته هایش قرار می گیرد. شاید به همین دلیل است که ما هنوز نتوانسته ایم ادبیاتی به معنای مدرن آن در جوامع توسعه یافته، داشته باشیم. البته ما نه می توانیم تلاش کسانی همچون مترجمان در راستای آشنا کردن ما با فرهنگ غرب را نادیده بگیریم و نه تلاش کسانی همچون هدایت، ساعدی، جمال زاده و.. که توانستند متدهای جدید نوشتن ادبیات را به ما یاد بدهند. اما چه فن ترجمه و چه وام گیری متدهای جدید نوشتن نمی توانند به معنای این باشند که ما توانایی فکر کردن را پیدا کرده ایم. شاید مهم ترین اصلی که هنگام رودرو شدن با فرهنگ دیگری مد نظر است، ایجاد چالش در ذهن برای شکل گیری تفکر با رویکردی جدید باشد نه فقط صرف یادگیری فکر آن ها.