ادبیات داستانی مدرن ژانری است که هنگام آشنایی با دنیای غرب با آن مواجه شدیم. این آشنایی هم از خلال ترجمه ی آثار نویسندگان بزرگ غربی اتفاق افتاد هم با خلق داستان توسط نویسندگان خلاقی چون هدایت. هدایت یکی از موثرترین نویسندگانی است که ادبیات معاصر ایران را تحت تاثیر قرار داده است حالا این تاثیر می تواند هم جنبه ی مثبت داشته باشد و هم جنبه ی منفی. آثار زیادی در رابطه با نوشته ها و خود هدایت نوشته شده است هر چند این نوشته ها اکثرا با رویکردی ارزشی همراه هستند. عده ای از هدایت بت ساخته اند و عده ای او را نویسنده ای سیاه می دانند که ادعا دارند نباید آثارش را خواند چون ممکن است مخاطب دچار افسرده گی شود. حالا اگر خواسته باشیم به یک شناخت انسان شناختی در رابطه با ادبیات معاصر برسیم ناچاریم نه تنها آثار بنیان گذاران ادبیات معاصر ایران را به دور از تعصب بررسی کنیم بلکه باید تاثیر آن را نیز در رویکرد نویسندگان امروزی هم جست و جو کرد. این امر به این راحتی اتفاق نخواهد افتاد مگر این که جامعه ی ایران را به لحاظ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در دورانی که نویسنده زندگی می کرده بشناسیم. بنابراین باید نگاهی به تاریخ اجتماعی ایران داشته باشیم که چگونه و با چه نگاهی با دنیای غرب وارد ارتباط و آشنایی شده است که مطمئنا ذهن نویسنده را تحت تاثیر قرار داده است. و در حال حاضر ارتباط ما با دنیای غرب به کجا رسیده و نگاه مان به خودمان و غرب چگونه و بر چه اساس تغییر کرده است. در رویکرد علوم اجتماعی این دیدگاه که نویسنده تنها از خلال نبوغ خود آثارش را توسعه می دهد مورد نقد قرار گرفته است. در همین بین سوالاتی هم در رابطه با ادبیات معاصر ایران پیش می آید آیا ما توانسته ایم به شناختی ساختاریافته از ادبیات مدرن دست پیدا کنیم؟ یا این که تنها تلاش نویسندگان این است که صرفا احساس خود را در قالب داستان ارائه دهند؟ شاید قبل از آن باید پرسید آیا ما توانسته ایم بعد از روبرو شدن با دنیای غرب هویت خود را ساختاریافته بشناسیم که حالا توقع داشته باشیم هنگامی آثار ادبی نویسندگان ایرانی را در دست می گیریم بتوانیم موقعیت فرد را در جامعه و جهان متصور شویم؟
امروزه ما می بینیم آثار زیادی در ژانر ادبیات داستانی وارد بازار کتاب می شوند با این وجود منتقدان ادبی هنوز بوف کور را به عنوان یک اثر برگزیده در ادبیات داستانی ایران نام می برند و مدعی هستند در حال حاضر تعداد رمان های خوب به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد. مطمئنا سوال اساسی در این جا پیش می آید چرا ادبیات داستانی ما عقیم مانده است. آیا می توان گفت نویسندگان امروزی در خلق آثارشان از آن جا نمی توانند تفکر را بیاموزند چون قدم اول خود را به هنگام آشنایی با آثار نویسندگانی چون هدایت محکم برنمی دارند. هنگامی آثار هدایت را می خوانیم با دنیای آشنا می شویم که فرد جامعه را در مقابل خود درک می کند و نمی تواند در برابر آن کاری انجام دهد. شاید بتوان گفت یادگیری تفکر هنگامی صورت می گیرد که نویسنده قادر باشد ارتباط منسجم خود را با جهان و جامعه اش درک کند در غیر این صورت نویسنده ایی باهوش هم قادر خواهد بود فقط احساس خود را بیان بکند. این در حالی است در آثار ادبی غرب ما می توانیم با سوالات اساسی انسان در حوزه های فلسفه، دین، اجتماع، سیاست و … روبرو شویم این سوالات در صورتی در ذهن ایجاد می شوند که فردیت در رابطه با جامعه شکل گرفته باشد. شاید بتوان گفت از لحاظ سیاسی اولین تلاشی که نخبگان جامعه ی ایران برای رسیدن به فردیت انجام دادند در چارچوب رویکرد مشروطه بود؛ دورانی که صادق هدایت به دنیا آمد و پرورش یافت. مشروطه به گفته ی کاتوزیان قانون خواهی مردم ایران بود که می خواستند با امنیت زندگی کنند و بتوانند از لحاظ اجتماعی، اقتصادی و فکری رشد کنند. در این موقعیت بود که ایرانی ها متوجه اختلافات شدید خود شدند و فهمیدند با تفاوت های قومی، زبانی و دینی به این راحتی نیست در چارچوبی به نام قانون کنار هم قرار بگیرند؛ از آن جا که قانون در چارچوب مشروطه بر اساس قوانین جوامع غربی تعریف شده بود. حالا در این راستا نویسنده ای چون هدایت به فردیت چگونه فکر می کند؟ هدایت در سال ۱۳۰۳ هنگامی فقط ۲۲ سال داشت رباعیات خیام را در تهران به چاپ رساند. کاملا روشن است هدایت خواهان این است فلسفی فکر کند و به فردیت از خلال رویکرد وجودشناسی اهمیت دهد. گویی برای نویسندگان ایرانی که در جامعه ایی با اختلافات قومی، زبانی و دینی زندگی می کنند تنها چاره شان این است که رویکرد وجودشناسی را برای ارتباط برقرار کردن با یکدیگر که شاید بتوانند یک صنف منسجم تشکیل دهند، انتخاب کنند. رویکردی که می توان آن را هم در ادبیات عرفانی کلاسیک ایران و هم در آثار نویسندگانی چون سارتر، کافکا، کامو و … دید. دقیقا هدایت برای ترجمه ادبیات غرب نویسندگانی چون کافکا و سارتر را انتخاب می کند. اما سوال اساسی که در این جا می توان طرح کرد این است که آیا می توان بدون در نظر گرفتن ساختارهای جامعه سوال های فلسفی در رابطه با وجود انسان پرسید؟ آیا نویسنده بدون این که ارتباط فرد با جامعه اش را درک کند می تواند برای رسیدن به پاسخ سوالاتی فلسفی و وجودی به جوابی منسجم برسد که بتواند علاوه بر ارتباط برقرار کردن با مردم هویت ایرانی را بشناسد؟ در این نوشته که در بخش های متعددی در سایت انسان شناسی به انتشار خواهد رسید سعی می شود با نگاه به زندگی و آثار هدایت با رویکردی اجتماعی و انسان شناختی آسیب شناختی ادبیات معاصر ایران را نیز در نظر داشت.