محسن حافظیان
تا همین چندی پیش، به شرط این که به تاریخ و تحولات آن و ریشه یابی مناسک و اسطوره هایش کاری نداشتی، از نوروز نوشتن کار سختی نبود. از سر زدن به انبانِ انباشتۀ خاطرات هم همیشه چیزهایی دستگیرت می شد که به جوان ترها بگویی یا برایشان بنویسی؛ از عاشق شدنت در یک بعد از ظهر نوروزی، از دو بار عیدی گرفتنت از پدربزرگی که حافظه اش تحلیل رفته بود و نه مهربانی اش، یا از مشقهای نوروزی بر زمین مانده ای که تلاش خانواده ای را می طلبید که در بعد ظهر سیزده بدر به انجام برسد. می توانستی از آب شدن برفها و جاری شدنش در جوی کوچه و یا چکه کردنش از سقف خانۀ کاهگلی خانۀ پدری ات بگویی، از خرید لباس عید و نو نوار شدن سالی یک بار خودت و بچه های در و همسایه، از لباسهایی که عمر نوبودنشان به مانند عمر نوروز کوتاه بود و گذرا.
نوشتههای مرتبط
امروزه از نوروز گفتن بسیار دشوار شده است. نخستین دست اندازِ راویِ بهار، به آن گروه از مخاطبان داخلی برمی گردد که دیگر پا در زمین و زمان پیرامونشان ندارند و به لطف ابزارهای رسانه ای امروزین به پریشان گویی واگیردار جهانی وصل شده اند و کمتر گوش شنیدن خاطره دارند که کهنه اند و نوناشونده. خواندن دو سه خط در بارۀ کوتاهترین، بلندترین، پولدارترین، زیباترین و دیگر «ترین»های جهان روی صفحۀ گوشیِ همراه البته جذابند. رنگ و لعاب کریسمس و آن کاجهای نورانی شده اش هم دیگر مجالی نمی گذارد که به چلچراغ گل نوروزی خیره شوند (۱) یا به جلوۀ معصوم شمع در آیینۀ سفرۀ هفت سین. و اگر هم بخواهند ارج این سنت دیرینه را نشانت بدهند عکس و خبر رئیس فلان کشور قداره بند را روی گوشی همراه نشانت می دهند که به ایرانیان نوروز را تبریک گفته است.
برای مخاطبان غربت نشین (حداقل آنجایی که ما روزگار می گذرانیم) هم تکلیف کم و بیش روشن است. با سرماهای زیر صفر درجه، در نبود جوانه و غنچه ای بر درخت، در حسرت نسیم بهاری و در نبود تعطیلاتی که حداقل روز نوروزت را به تو ببخشند، نه از تو بر می آید که از نوروز بگویی نه از مخاطبت کششی که از نوروز تو بشنود و چهچهۀ بلبلان سرمستش.
برای این هر دو گروه، البته آیینهایی که هنوز از هجوم بی وقتان و بی بختان عالم امروزین جان به در برده اند، هم گوینده و هم مخاطب را از گفتگو بی نیاز می کنند. مثلا تا کنون هیچ ندیده ام که جوان برومند ایرانی خارج نشین، از «سینهای» نمادین و پیوندشان با تاریخ دوران باستانمان بپرسند. در داخل هم یا این پرسشها طرح نمی شود چون درون این آیین می زیند و یا پاسخگویی را به فرهیختگانی سپرده اند که به طرفه العینی پیوند سیر و سماق و سنجد را تا «امشاسپندان» برسانند.
البته در غربت حاشیۀ کم عرضی می ماند که بتوانی در بارۀ نوروز بگویی و آن هنگامی است که مهمانی فرنگی را بر سر سفرۀ هفت سینت دعوت می کنی. ده دقیقه ای تاریخ اینترنتی خواندن و نیم ساعتی وقت گذاشتن برای پیدا کردن و حفظ کردن معادلهایِ فرنگیِ سنجد و سیر و سمنو راهگشایت می شوند که بتوانی برای مهمان از عظمت تمدن باستانی ات و نمادهای سفره هفت سین بگویی واگر در این میان نام دو فرهیختۀ نام آشنای غربی را هم یادت بیاید که درازنا و پهنا و ژرفنای تمدن کُهَنت را وجب کرده اند، دیگر می شود نور علی النور. فقط آن چه بی توضیح می ماند آن ماهیِ کوچکِ سرگردانِ سرخ رنگِ داخلِ تُنگِ آب است که هنوز معلوم نیست از کِی وارد سفرۀ هفت سین ما شده است و این که چرا چنین مجدانه، تا آخرین روزهای پیش از وارونه خوابیدنش روی سطح آب، در پی برون رفتی است.
در واقع، از نوروز گفتن و از نوروز شنیدن کسانی را شایسته بوده است که ضرب آهنگ بازگشت سبزینۀ حیات را در زمینِ زیرِ پایشان حس می کرده اند و زمان را با طلوع و غروب خورشید و ماه در می یافته اند انتظارشان برای بهار انتظار سرازیر شدن رحمتی بوده است که در درازنای شبهای تیرۀ زمستان آرزویش را می کرده اند. این انتظار بوده است که از آغاز بهار نوروز ساخته است یعنی تمنای روزگار نو.
برای ما دیگران از نوروز یاد کردن، یا در آویختن به هویتی است که هر روز به ترفندی زیر پایش را می روبند، یا گریز از جبر ابزارهای خودپرداختۀ توانمندی است که به جز به چاه قیروان راهبریمان نمی کند و یا شرکت در نمایشِ شادبودنی است که دیگر پیوندی با زمان جای شرکت کنندگانش ندارد.
[۱] بهار آمد آن کیمیاساز باغ کز او بوته ٔ گل شود چلچراغ . از طغرا (آنندراج – دهخدا)
این مطلب در ویژه نامه نوروز ۱۳۹۷ و سالگرد انسان شناسی و فرهنگ منتشر شده است.