انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقد نظریه‌های توسعه‌نیافتگی ایران

نقد نظریه‌های توسعه‌نیافتگی ایران و مقایسه با کشورهای سنتیِ صنعتی شده موج دوم

کتاب “صنعت بر فراز سنت یا در برابر آن؟ انسان‌شناسی توسعه‌نیافتگی و واگیره پیشرفت پایدار و همه‌سویۀ فرادادی و فتوتی در ایران” تالیف دکتر مرتضی فرهادی(استاد دانشگاه علامه طباطبائی) شامل ۱۰ فصل و ۱۲۵۷ صفحه است که در ۲ جلد در اواخر اسفندماه ۱۳۹۷ انتشارات دانشگاه علامه طباطبائی آن را به زیور طبع آراسته است.

برخی از استادان و پژوهشگران ما اغلب مسئله و پروژه فکری خاصی ندارند و بسته به مد روز یا اتفاق، طرح پژوهشی یا مطالعاتی یا پایان‌نامه‌ای را می‌پذیرند و مدتی علاقه پژوهشی خود را حول آن سامان می‌دهند و تا اتفاق بعدی ادامه می‌دهند. همین از شاخه به شاخه پریدن‌ها سبب می‌شود که تجربیاتشان در یک حوزه مشخص انباشت نشود و عمق و پیشرفتی در آن حوزه فراهم نیاورند. در ضمن تفاوت بسیار است بین پژوهشگری که منبع انگیزه‌هایش درونی است با پژوهشگری که منتظر انگیزه‌ای بیرونی است؛ و برای هر کاری منتظر قرارداد و …است. انگیزه‌های بسیار عمیق و در نتیجه دیرپای درونی«پژوهشگر خویش‌فرما» (۱) کجا و انگیزه های«پژوهشگر منتظر کارفرما»(۲). اما در این میان دکتر مرتضی فرهادی استاد تمام حوزه مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی توسعه دانشگاه علامه طباطبائی از معدود پژوهشگران حوزه مردم‌شناسی، فرهنگ و علوم انسانی در ایران است که در طول نزدیک به ۵۰ سال جهد و تلاش پژوهشگرانه و «خویش‌فرمای» (۳) خود، معدود پروژه‌های فکری مشخص و جزء مسائل اصلی کشور را پیگیری کرده است.

این کتاب (۴) شامل مقدمه و ده فصل است که لازم است به گونه فشرده‌ای به مهم‌ترین مطالب در هر فصل، اشاره شود.

در مقدمه مفصل ۱۶۷ صفحه ای کتاب به اهمیت و پیشینه مشکلات منظومه ای توسعه پایدار در ایران پرداخته شده است.در بخشی از مقدمه، نویسنده می گوید:ما در شرایط اضطراری فعلی، به شاعر و مستند ساز خاکی،به مردم شناس،جامعه شناس، اقتصاددان و روان شناس اجتماعیِ خاکی و ریشه در خاک این سرزمین نیازمندیم و سرانجام به فیلسوف خاکی نیازمندیم که سخنان این خاکیان وطن را بخواند و بر دیده نهد و بسیار متواضعانه بر خاک وطن و سرزمین سوختۀ خود و کشورهای نظیر گام بردارد و بداند که بدون خواندن تاریخنگاری ها ، مردم نگاری ها ، جامعه نگاری ها ، اقتصادنگاری ها و سیاست نگاری های کمیاب کشور خود و کشورهای نظیر و صرفا پرداختن به مباحث و دغدغه های فلسفۀ غرب و دانش شرق شناسانه و اروپامحورانۀ آنان؛ دردی از ستم دیدگان کشورهای مستعمره و نیمه مستعمرۀ دیروز و امروز درمان نخواهد شد. همچنان که تا امروز نشده است و برخلاف پیش بینی ها هر روز فاصله شمال و جنوب و مرکز و پیرامون بیشتر می شود و نه کمتر.

فصل نخست کتاب(راه ها و چاه ها و چاره ها) که در حدود ۶۰ صفحه است بیش از همه درباره‌ماهیت تکنولوژی و پسامدهای آن از دیدگاه اندیشه‌ورزان جهان و ایران است اعم از فلاسفه ودانشمندان غالباً علوم اجتماعی که موضع نویسنده را دراین‌میان و با آن دیدگاه‌ها روشن می‌سازد. چراکه به‌نظرمی‌رسد بدون توجه به‌مسئله تکنولوژی نمی‌توان تکلیف توسعه پایدار فرادادی فتوتی‌ِمنظورنظر نویسنده را روشن ساخت.
در این فصل دو مسئله دیگر که با توسعه از سمتی و با تکنولوژی از سوی‌دیگر درگیر اند موردتوجه و تحلیل قرار گرفته اند که یکی از آن‌ها موضوع دوگانگی و دوگونگی فرهنگ و تمدن غربی است و دیگری نظام سوداگری در غرب ،توسعه و تکنولوزی و تبعات آن. طرح‌این‌مسئله به چند دلیل بوده‌که مهم‌ترین آن‌ها برای گریز از برخی نظریات فلسفی است که می‌کوشند در راستای‌تکامل‌گرایی و کارکردگرایی و همراهی پنهان با “مکتب نوسازی (۵)” به‌ویژه “نوسازی متقدم”، کشورهای نظیر ما را متقاعد کنند که راهی جز راه غرب برای توسعه یافت نمی‌شود و ماناگزیریم که یا فرهنگ و تمدن غرب را در تمامیت آن، که حالت سیستمی دارد و نظام‌مند است، بپذیریم یا از آن به‌طورکلی دست بشوییم. مؤلف برای نشان دادن این اندیشه اشتباه‌آمیز که برای‌جهان توسعه‌نیفتاده خطرناک است و ستیز با نوعی جبرگرایی از نوع تکامل‌گرایی صلب وسخت داروینیستی و داروینیسم اجتماعی در فلسفه و علوم اجتماعی به این‌مسئله پرداخته است. خوشبختانه هرازگاهی بخش زیرسلطه و اکثریتی و انسانی غرب در حوادث مهم جهان امروز باوجود حجم عظیم آوار آوازه‌گری‌های نظام سوداگری در توجیه جنایت‌هایش نسبت به مردم‌جهان از جنگ ویتنام تا جنگ غزه خود را نشان داده‌اند و درستی نظر نویسنده را در این دوگونگی ودوگانگی اثبات کرده‌اند؛ اما فلاسفه ما و جامعه‌شناسان چنان در فواصل بعیدی از واقعیات‌زمینی قرار دارند که انگار این حوادث را نمی‌بینند، چه می‌شود کرد؟
گفتنی است که سیاست با اقتصاد همسایه دیوار به دیوارند؛ به‌عبارت‌دیگر هر پدیده سیاسی، اقتصادی و هر پدیده اقتصادی، سیاسی نیز هست. گفتیم که نظام سوداگری از علوم و تکنولوژی‌و از فلسفه و هنر و حتی از دینی که قاعدتاً بایستی در جایگاه مقدس خود از دستبرد اقتصاد وسیاست مصون باشد به‌عنوان پوششی استتاری برای تجارت ـ که همان لحاف ملانصرالدین‌خود ما است که همه دعواها بر سر آن است ـ سود می‌جوید. یکی از راه‌های ابزاری برای‌رسیدن به این هدف مغلطه‌هایی در علوم اجتماعی است که بتوان از طریق آن خواسته‌های‌نامحدود آدمی را به‌عنوان نیازهای بنیادی و حیاتی معدود محدود آدمیان قلمداد کرده وبدین‌ترتیب پیوسته بر آتش مصرف و مصرف‌گرایی آدمیان‌دمید. آتشی که بقای نظام سوداگری ـاستعماری به آن آتشکده وابسته است. پس رفاه و دولت رفاه و آرمان شهر جامعه مصرف وجامعه مصرف انبوه و جامعه یک بار مصرف و فرامصرف به‌عنوان غایت جامعه و توسعه ومصرف به‌عنوان شاهراهی برای سعادت آدمی و رسیدن به آبادی و آزادی و برابری و برادری! ترفندی مخ زن برای اهالی محترم کره خاکی و به‌ویژه برای دوشیدن گاوهای شیرده کشورهای دارای ذخایر ثروتمند جهان است.
نویسنده در فصل نخست به تفاوت بین “خواسته” و “نیاز” که با توسعه کشورهای توسعه‌نیافته درپیوستگی نزدیک قرار دارد ‌ نمونه‌ای مطرح و معرفی نشده در علوم اجتماعی ایران‌پرداخته است که به‌نظرمی‌رسد نمونه‌ای عالی از عمق نظام دلالی در لباس علم و فلسفه و هنراست.

فصل دوم: (توسعه پایدار، دانشگران و دانشگاه‌های ما) فصلی در نقد عملکرددانشگاه‌های ما به‌ویژه دانشکده‌های علوم اجتماعی عام و خاص ما در پیوند با توسعه و توسعه‌پایدار است که به نقد از آموزش و پرورش و آموزش عالی ما منجر شده است و این که چرا خانواده‌ها و آموزش و پرورش و آموزش عالی ما نمی‌توانند، به‌شکل بنیادی و به‌جای یاد دادن این یا آن اندیشه، اندیشیدن را به فرزندان این آب و خاک بیاموزند. چرا این آموزش نمی‌تواند، منتقل کننده فرهنگ کار و تولید چند هزار ساله این سرزمین بوده و برعکس، آموزش دیدگان رابه سمت‌ِ تنبلی تن و زبونی ذهن و به‌سمت مصرف و اوقات فراغت منفعلانه و زمان‌کش‌می‌کشاند؟
چرا پژوهشگران و استادان و آموزش یافتگان ما ـ حتی هنگامی‌که در خارج از این سرزمین‌آموزش‌های خود را به پایان رسانده‌اند ـ قادر نیستند، در بازگشت به ایران وضعیت‌دانشکده‌های ما و جو حاکم بر دانشگاه‌های ما را به‌ویژه دانشگاه‌ها و دانشکده‌های علوم‌انسانی و اجتماعی ما را تحت‌تاثیر خود قرار داده و دگرگون سازند؟ و گاه دیده می‌شود که با پایان تحصیلات انگار به پایان راه علمی و پژوهشی خود رسیده‌اند و در این بازگشت و پس‌از ورود، خود به پیشاهنگ تبدیل می‌شوند!
به‌عبارت دیگر، این مرداب اندیشه‌گریز و اندیشه‌برافکن چگونه می‌تواند، سیلاب‌های‌ورودی را این چنین موفقیت‌آمیز در خود حذف و محو کند؟ نویسنده کوشیده است در این نوشته به‌این جواب بنیادین و دلایل این ناکامی‌ها نزدیک شود. فصل دوم سراسر، طرح مشکلات‌نهادهای آموزشی و پرورشی و کارگزاران آن و طرح این پرسش است که: «چرا علوم‌اجتماعی(۶) ما آبستتن پرسش‌های دربایست و بنیادی و بُن‌لادی کشور ما نیست و درنتیجه‌انگار در حالت بی‌وزنی به‌سرمی‌برد؛ یعنی آزاد از کشش‌های واقعیت‌های پرژرفای‌اجتماعی و همچون حباب آب در سطح و ساحل باقی‌می‌ماند!

فصل سوم: صنعت بر فراز سنت یا دربرابر آن طلیعه جنگ رویاروی و چالش با نسخه‌واحد جهان‌شمول مکتب نوسازی و به‌ویژه “مکتب نوسازی متقدم” است که بر این باور است‌که راه رهایی از توسعه‌نیافتگی همه کشورهای جهان، ترک فرهنگ ملی و پیروی از نه تاریخ‌توسعه واقعی غرب، بلکه پیروی از نسخه‌هایی است که بخش مسلط و در قدرتِ غرب ‌ و در آخرین‌ویراسته نسخه دولت‌های پیروز آمریکایی پس از جنگ دوم جهانی است.
این فصل قدیمی‌ترین فصل این کتاب و به تنهایی حدود ۱۵۰ صفحه است و عصاره تجربیات‌فراوان از مطالعات میدانی و تجربه زیسته مؤلف افزون بر کار کتابخانه‌ای را به همراه داشته ودارای فشردگی و عطر و بوی خاصی است.
اولین جمله پیشانی نوشت این فصل نیز با نظریه‌ای اروپامحورانه و شرق شناسانه است که ازبس تکرار شده است کاملاً بدیهی به‌نظرمی‌آید. نظریه‌ای که پس از انقلاب اسلامی نیز، به‌نظرمی‌رسد محلی برای موضع‌گیری‌های پنهان و ارزان سیاسی شده است. هر چند پیش‌ازآن‌نیز در دیده اغلب صاحب نظران کشورهای دارای ذخایر زیرزمینی جایگاهی نظیر “وحی مُنزَل”داشته و هنوز هم دارد. لازم بوده که نویسنده منظورش از این عنوان را برای مخاطب توضیح داده و ناچارشده ‌ که به نقد “تقابل سنت ـ صنعت”، (سنتی / صنعتی) که بُن مایه جامعه‌شناسی غربی‌است پرداخته و برای شروع کار با طرح اهمیت طبقه‌بندی در علوم و ازآن‌جمله در علوم‌اجتماعی، با مصالح آشنا و موجود پیشین، طبقه‌بندی متفاوتی از کشورهای جهان بر پایه و باملاک و میزان توسعه پیشنهاد کند که به کار اهل توسعه بیاید، تا با کاست و افزودهای کوچک، معنای پیشین را به‌شکلی نامنتظر تصحیح کنید. نویسنده در گام نخست کشورهای جهان را به‌کشورهای “سنتی‌ِ صنعتی‌شده” و کشورهای “سنتی‌ِ صنعتی ناشده” تقسیم کرده است. اضافه‌نمودن تنها یک صفت سنتی به این طبقه‌بندی مانند یک نورافکن در تاریکی، خواننده را به‌چشم‌اندازی فکر ناشده، اما بدیهی متوجه می‌سازد و پرسش‌های جدیدی را در ذهن متبادرمی‌کند. آیا کشورهای توسعه‌یافته و صنعتی اروپایی امروز، روزگاری سنتی نبوده‌اند؟ و اگر سنتی‌بوده‌اند پس چگونه بر فراز سنت اروپایی خود رشد کرده و بی‌هیچ نمونه‌ای در خارج از اروپا به‌صنعتی مبدل گشته‌اند؟ اگر به فرض گفته شود کشورهای اروپایی بر پایه نمونه کشور انگلیس‌صنعتی‌شده‌اند، آیا این کشورها با وجود “تقرب فرهنگی” آیا همه سنت‌های قریب به اتفاق‌خود را از یادبرده و برای صنعتی‌شدن، فرهنگ انگلستان را دربست پذیرفته‌اند؟(۷) و یا این تقلید واقتباس بیشتر در حوزه تکنولوژی و اقتصاد بوده است؟ پس این همه اختلافات فرهنگی در اروپاو به‌ویژه با انگلستان از کجا ریشه گرفته است؟ و اگر خود سنتی بوده‌اند و صنعتی‌شده‌اند، پس‌چگونه کشورهای خواهان توسعه را به حذف سنت‌های ملی خود دعوت می‌کنند؟ یعنی ضدکاری که خود کرده‌اند و روندی که خود پیموده‌اند برای دیگران سفارش می‌دهند؟
مهم‌تر از همه خود انگلستان، که پیشگام انقلاب صنعتی در اروپا و جهان بوده است آیا ضدسنت‌ترین و سنت ستیزترین کشور اروپایی بوده است؟ و یا سنت‌گراترین آنها؟
طبقه‌بندی نویسنده از کشورهای جهان بر پایه توسعه، طبقه‌بندی راهگشایی برای کشورهای‌توسعه‌نیافته جهان می‌تواند باشد و دربردارنده منطقی است که تأمل برانگیز و برای پژوهشگران‌و مردمان کشورهای توسعه‌نیافته روشنگر است.
این فصل افزون بر طبقه‌بندی کشورها بر پایه توسعه و توسعه‌نیافتگی، دارای جدولی است که‌مهم‌ترین عوامل بیرونی و درونی توسعه و توسعه‌نیافتگی را بین کشورهای توسعه‌یافته موج اول‌و تفاوت‌های بنیادی و مهم این دو گروه را در خود فشرده کرده و در شرح جدول توضیح داده است.
دراین‌فصل ‌ نمونه‌هایی از نظریات نظریه‌پردازان مکتب نوسازی، در حوزه‌های گوناگون علوم‌اجتماعی نقل و سپس نقد شده‌اند (۸)
این فصل از جنبه‌های دیگر نیز قابل توجه است و ازآن‌جمله اینکه در این بازه ربع‌قرنی، در این‌مقاله مطالبی مطرح شده است که نشان می‌دهد مؤلف هم‌زمان و یا پیش از برخی از اقتصاددانان‌جهانی، با اصطلاحات خاص خود “اقتصاد بادآورده” و “معاش بی‌تلاش” و “خوابیدن‌زیر سایه دکل‌های نفت” و… با بیماری‌های اقتصادی که در این مدت با نام‌های “نفرین‌منابع”، “آزار هلندی” و “نفرین نفت” و “معمای فراوانی” نام‌گذاری شده‌اند، آشنابوده است. این مسئله نشان می‌دهد که ایرانیان این بیماری و پیامدهای آن را در اقتصاد و جامعه‌و فرهنگ ـ با نام‌ها و اصطلاحات خود ـ قبل از برخی از اروپاییان شناسایی داشته‌اند(۹)
“اقتصاد بادآورده” اصطلاح کلی نویسنده برای همه این نام‌ها بوده است و مترادف با اصطلاحاتی نظیر”نفرین منابع” و “معمای فراوانی” و “معاش بدون تلاش” است و آزار “خوابیدن در زیر سایه‌دکل‌های نفت” برابر با “آزار هلندی” و “نفرین نفت”. جالب‌تر آنکه کسانی دیگر از ایرانیان‌همچون استاد باستانی پاریزی و جلال آل احمد نیز هر کدام با ادبیات خاص خود و به‌شکل‌پراکنده در آثار خود به این آزارهای اقتصادی و نفتی اشاره کرده‌اند، اما مسئله “اعتبار منبع” (چه‌کسی می‌گوید) اجازه شنیده شدن چنین سخنانی را نداده است.
نویسندگان اولین کتاب مستقل و با عنوان بیماری هلندی در اقتصاد ایران، در فصل دوم کتاب وذیل مدخل تحقیقات داخل کشور در جدولی این تحقیقات را خلاصه کرده و در ۵ صفحه آن‌هارا گزارش کرده‌اند که شامل کارهای غالباً از دیدگاه اقتصادی صرف در این زمینه است که البته‌همین هم بسیار غنیمت است. بر پایه این جدول نخستین کار در این‌زمینه مربوط به سال ۱۳۸۱ می‌باشد.
اهمیت نفت در توسعه و توسعه‌نیافتگی چنان زیاد بوده است که نویسنده در طبقه‌بندی یادشده، جوامع سنتی کهن‌فرهنگ را به دو دسته دارای ذخایر سرشار نفت و بدون منابع نفت تقسیم‌کرده است؛ اما همان‌گونه که اشاره شد، پیامدهای “اقتصاد بادآورده” و انواع آن در نتایج نزدیک‌اقتصادی آن متوقف نمی‌شود و همچون آب در لانه مورچگان، همه سطوح جامعه را می‌آشوبد.

فصل چهارم: (مکتب نوسازی متقدم، “دبلیو دبلیو روستو” و توسعه گلایدری ما و کشورهای‌نظیر)
در طبقه‌بندی نویسنده از جوامع جهان بر پایه توسعه‌یافتگی به معنای امروزی، جوامع کهن‌سنتی (کهن‌فرهنگ) به دو دسته دارای ذخایر سرشار نفت و بدون ذخایر سرشار نفت تقسیم‌شده‌اند (نمودار ‌ ۵ در صفحه ۳۱۹ کتاب)، نویسنده بر کشورهای سنتی‌ِ صنعتی‌ناشده و دارای “اقتصاد بادآورده” و ظاهراً درحال توسعه، نام “کشورهای درحال توسعه‌گلایدری” را نهاده است.
این فصل در واقع نقد مکتب نوسازی با مصداق “نظریه توسعه روستویی” است. مکتبی که‌اگرچه از قبل از این تاریخ نیز وجود داشته اما پس از جنگ جهانی دوم مجدداً در “اتاق فکر”کاخ سفید و همراه با کوشش‌های آمریکا پس از جنگ جهانی دوم برای تئوریزه کردن مجددنظریات و مصالح موجود، بازتولید شده است.
نویسنده در این فصل پس از معرفی این آخرین پاگرد و مهم‌ترین نظریات در مکتب نوسازی به شرح‌نظریه و مراحل “والت ویتمی روستو” در حوزه نوسازی اقتصادی پرداخته و واقعیت روند توسعه این دسته از کشورهای توسعه‌نیافته و به‌شکل موردی نمونه ایران و کشورهای نظیر (۱۰) را درپیوند با این تئوری بررسی و نقد کرده است
گفتنی است که این نظریه یکی از قوی‌ترین و واقع‌گرایانه‌ترین نظریات اقتصادی در میان نظریات”مکتب نوسازی متقدم” است. نظریه‌ای که بستر و رویشگاه آن نیز در بهترین حالت فرهنگ وروحیه آمریکایی از هر نظر بوده است. آمریکایی که خود هنوز طعم استعمار انگلیس را درذائقه فکری و تاریخی خود داشته و ملت آمریکا در آن زمان با مردمان استعمارزده بیش از هرزمانی احساس همدردی داشته است و همچنین برای جنگ ایدئولوژیک با نیروی نوظهوردیگر جهان، اتحاد جماهیر شوروی از سویی و ناسیونالیسم زنده و پرانرژی کشورهای زیر ستم‌کشورهای استعمارگر کهن اروپا، شدیداً به‌دنبال جذب کشورهای جهان در کوران شرایط جدیدو تثبیت جایگاه خود در نظام جدید جهانی بوده است که می‌بایستی بهترین چهره خود را به‌جهان نشان دهد. دانشمندان آمریکا و ازآن‌جمله روستو نیز در چنین شرایط مساعد واحساسات و آرزوهای آرمانی، چنین نظریه‌ای را طرح کرده است. در فضای پر از یاس جهان وروشنفکری اروپایی، آمریکای پیروز در خوش بینانه‌ترین شرایط تاریخی، خوش‌بینانه‌ترین نظریه‌را می‌تواند برای آبادانی و پیشرفت کشورهای جهان‌سوم و ملت‌های ستم دیده آنان ارائه کند! نظریه‌ای که بیش آر همه بعداً به‌وسیله حکومت و دولت‌های خود آمریکا تضعیف‌و تحریف می‌شود، تا مبادا نتیجه‌بخش شود! نویسنده در این فصل کوشیده است غیرممکن بودن رسیدن‌به “مدینه فاضله” و “دقیقه فاضله” (ناکجا آباد و ناچه گاه آباد) روستویی، یعنی جامعه مصرف‌انبوه و جامعه وفور و عواقب آن برای توسعه پایدار کشورهایی همچون ما و حتی خود اروپا رابه‌تصویر بکشد و تفاوت آن نظریه خیال‌پردازانه و خوش باورانه روستو، که شاید با حسن نیت‌نیز همراه بوده است را با واقعیت‌های ایران و واقعیت‌های هیئت حاکمه آمریکا و برنامه‌های‌اصل چهار آن‌ها و تحریف در عمل و پیوند این نظریه با “اقتصاد بادآورده” و زیرگونه‌های آن‌همچون آزار هلندی را بازگو نماید
قوانین علمی اگر به‌درستی کشف و تبیین شوند، درشرایط متعارفی تعمیم‌پذیرند. دانستن‌اینکه ما در جهان تنها نیستیم، واقعیت کمک کننده‌ای است که ما را از چسبیدن به عوامل‌دست دوم و چندم و نشانی‌های غلط مکتب نوسازی به‌اندازه زیادی دور نگاه می‌دارد و دایره‌اثربخشی نظرات ما را گسترده‌تر کرده و سبب نزدیکی ملت‌ها و کشورهای هم درد، جایگزینی همکاری و همدردی و هم حسی بین آن‌ها به‌جای رقابت و ستیزه می‌شود. مانندآنچه که ما در سال‌های اخیر شاهد آن در کشورهای عضو اوپک بوده‌ایم. آنگاه برخی کشورهای‌اوپک بر سر ارزان‌تر فروختن نفت با هم رقابت نمی‌کنند. این امیدواری وجود دارد که فهم درد ویا دردهای مشترک، سبب هم‌افزایی بین نیروهای هم جهت و پیدایش و افزایش انواع مبادلات‌گرم متقارن و انواع یاریگری (همیاری، خودیاری و دگریاری) بین ملت‌های زیر ستم گردد.
در پایان این فصل به نشانه‌ها و مختصات “اقتصاد بادآورده” و زیرگونه‌های آن همچون‌آزارهلندی، در بستگی آن با نظریه روستو پرداخته و نتایج مضحک آن برملا شده است واشتباه های نظری و عملی دولت‌های ما در فهم و کاربست این تئوری و دخالت‌ها وسنگ‌اندازی‌های پنهان و آشکار دولت‌های آمریکایی بر تحریف مراحل نظریه خیر روستونتایج و تاثیرات آن مورد بررسی قرار گرفته است. پیشتازی و افزونی مصرف بر تولید که‌بیماری مزمن و برملا شدۀ بیش از یک قرنی ایران است، پسرفت در تولید و پسرفت‌ِ مستمردر فرهنگ‌ِ تولیدی و فرهنگ کار و سرانجام به‌تاثیر یارانه‌های پنهان و آشکار مصرفی ووام‌ها و تسهیلات غیرتولیدی و به‌ویژه اثرات یارانه‌های نقدی پرداخته شده است.

فصل پنجم: (آزار هلندی‌الاسم ایرانی الاصل! و پسامدهای غیراقتصادی آن در ایران) یکی ازمهم‌ترین فصل‌های این کتاب است که در حدود ۷۰ صفحه است، که جای آن و گونه‌های دیگرآن در اغلب کتاب‌های دانشگاهی و نظریات‌اقتصادی، توسعه‌ای خالی است. خوشبختانه در یکی دو دهه اخیر و البته با تأخیر زیاد که‌حکایت از تدبیر بسیار کشورهای مرکز برای منافع ملی خودشان را دارد! اندک مقالات و اخیراًکتابی که به آن اشاره شد با این عنوان و صرفاً با نگاه اقتصادی و نه نتایج روانی و اجتماعی وسیاسی این آزار، به چاپ رسیده است. البته این منهای هشدارهای نویسندگان علوم اجتماعی‌ایران از پنجاه سال پیش و البته نه با عنوان آزار و یا بیماری هلندی می‌باشد و قرار هم نبوده که ما به نوشته‌ها و نظریات “آستین کهنه‌های‌ِ” وطنی گوش فرا دهیم! ما که باشیم، که قبل از اعلان‌غرب، چنین پدیده‌هایی را کشف کنیم؟ و از مراجع گروهی و رهبران معرفتی خود پیش‌بیفتیم! حتی اگر کشته چند صد ساله و نخستین کشته اقتصاد بادآورده جهان و آزار هلندی بوده‌باشیم!
نویسنده در این فصل‌ِ به آزار “اقتصاد بادآورده” و ازآن‌جمله زیرگونه آن؛ “آزارهلندی” تنها از دیدگاه صرف‌ِ اقتصادی نگاه نکرده است، بلکه پیامدهای آن را در حوزه‌های‌گوناگون پی‌گرفته است. این بیماری اگرچه در آغاز ممکن است از اقتصادسرچشمه بگیرد؛ اما هرگز در اقتصاد متوقف نمی‌شود، زیرا ماهیتی دارد که همه ارگانیزم رادرگیرکرده و همچون سرطان، دائم، اندام‌ها و دستگاه‌های سالم را نیز به تصرف خود درمی‌آورد، که خطرناک‌ترین‌ِ آن، درگیری سلسله اعصاب و اُفت سطح هشیاری موجود درمورد توسعه و هر مسئله مهم و نوعی زوال عقل‌ِ جمعی می‌شود!

فصل ششم ـ پیامدها و پسامدهای غیراقتصادی اقتصاد بادآورده، اقتصاد بادآورده تنها تن را تنبل نمی‌کند، ذهن را نیز به کاهلی می‌کشاند. تنها در اقتصاد خرابکاری نمی‌کند، بلکه زیر موتورمحرکه و عقبه فرهنگ و “پتانسیل فرهنگی” آن نیز نارنجک کار می‌گذارد، به بازار و”ابغض‌البلاد” اکتفا نمی‌کند او همه حوزه‌های مقدس یک جامعه و “احسن‌البلاد” آن را نیز درمحاصره دکان و دکانداری و پرسه و پاساژ خفه می‌کند! این بیماری، که ظاهری اقتصادی و مادی و عینی دارد به‌زودی‌روح و روان و ذهن را به روان‌نژندی و روان‌پریشی می‌کشاند. “اقتصاد بادآورده” تنها سبب‌به‌آب‌رفتن و لاغری و تحلیل تولید در بخش کشاورزی و یا صنعت و یا تورم نمودهای بدخیم و رشد نامتوازن و نامتقارن و پیش افتادن نابهنگام بخش خدمات و ساختمان، از بخش‌صنعت و کشاورزی و دانش‌آفرینی نمی‌گردد؛ این آزار فرهنگ تولید و فرهنگ کار را نشانه‌می‌گیرد و از نفس می‌اندازد و ارزش‌های والا را پست و ضد ارزش‌های پست را، بالا می‌کشد.
این آزار، تابلوهای شگفت و بسیار متنوع از خود به نمایش می‌گذارد. کاری می‌کند که ما بتوانیم‌حتی با میل سُرمه‌کشی، چشم آهوانی ایرانی و پر سلامت خود را کورکنیم و اگر توانستیم کلاً، ازکاسه در بیاوریم! و به‌جای پرت کردن انفرادی خود به رودخانه و خودکشی‌های دردناک ووحشتناک‌ِ تک نفره و بدون سود که سبب کم‌شدن مصرف و درنتیجه کاهش تولید می‌شود!”اقتصاد بادآورده” و زیرگونه‌های آن، همچون “آزار هلندی” و “آزار مَکل مَکل مَکینگی” و “آزارکوکناری” و… کاری می‌کند که میلیون‌ها نفر با کارد و چنگال و البته گاه با ابزارهای پیشرفته‌ترو آوازه‌گری‌های “جان کیجی” و در کمال لذت و اشعار طربناک خیام‌وار و شعارهای‌پپسی‌کولایی‌ِ “در لحظه زندگی کن” دست به خودکشی جمعی بزنند!
البته این، همه ماجرا و شیوه‌های مصرف مرگ نیست. برای رسیدن به مرگ هزاران راه وجوددارد. آزار کلان اقتصاد بادآورده و برخی شعبه‌های آن “آزار هلندی”، انواع مدرن و نوین وامروزین متجددانه و معاصر و آنلاین! غرق در روزمرگی حماسی امروزین! زندگی در عیش و”مردن‌ِ در خوشی”! را به ملت‌های جهان‌سوم، بدون هیچ مزد و منت و چشم‌داشتی آموزش‌داده و آن‌ها را یاری می‌دهند(۱۱).!
در این فصل افزون بر نسخه‌های نظری “مکتب نوسازی متقدم” و نظریه روستویی، به عملیات‌توسعه‌ای آمریکا در بنگاه خاور نزدیک و اصل چهار ترومن و اصلاحات ارضی و سپاه صلح وغیره اشاره شده است؛ البته چه در این فصل و چه در سراسر کتاب نقد مکتب نوسازی و نقدسخن‌ها و نوشته‌های طرفداران بی‌شمار آن در ایران ادامه یافته است؛ طرفدارانی که ممکن‌است خود ندانند که ریشه این مکتب از کجا آب می‌خورد و سرشاخه‌ها و میوه آن برای چه‌کشورهایی سودآور خواهد بود؟

فصل هفتم: (جامعه “فرامصرف” و “فروتولید”و”اندک تلاش” و عودِ علائم”اقتصاد بادآورده” و زیرگونه‌های نوفزود آن)
فصل هفتم ‌ یکی از طولانی‌ترین فصل‌های این کتاب است که به غفلت‌های تحصیل‌کردگان و روشنفکران ایرانی از پندآموزی از تجربیات مهم تاریخی ایران‌به‌ویژه در ۱۵۰ سال گذشته و جهان و ازآن‌جمله غفلت از تجربیات واقعی و نه القایی انقلاب‌صنعتی انگلستان و عملکرد آنان دراین‌زمینه می‌پردازد. همچنین طرح برخی شگردهای نظام‌سوداگری ـ فرااستعماری نولیبرالی در شگردهای بازارسازی، آوازه‌گری‌ِ تجاری، فراخصوصی‌سازی “تاچری”! و ثروت انقلابی “تافلری”! و بازاریابی چریکی! و مسائل مربوط به‌صادرات و واردات و ظرافت‌هایی که عالماً و عامداً نادیده گرفته می‌شوند و راز و رمز ترقی وپیشرفت همه‌جانبه دیگران و پسرفت ما در تولید و فرهنگ تولیدی و پیشرفت خارِق العاده ما درمصرف و فرهنگ مصرفی و مقایسه‌هایی در این زمینه است.
این‌فصل ملات مصالح نویسنده است و در پایان با اشاراتی به همسایه جنوبی‌مان، کویت؛ ذهن خواننده برای پرداختن به سه مصداق اصلی و برخی مصادیق فرعی در سه فصل آخر کتاب آماده‌می‌شود. سه فصلی که از کشورهایی سخن می‌گوید که نویسنده بر آن‌ها نام کشورهای “توسعه‌یافته‌موج دوم” را نهاده است.

فصل هشتم: (ژاپنی چه کرده و ما چه می‌کنیم). در حجمی ۲۶۰ صفحه‌ای و خود به تنهایی‌کتاب جیبی کوچک و پر منبعی است. امروزه به‌نسبت در ایران در زمینه مقایسه ژاپن و ایران، نوشته فراوان است، اما ویژگی این فصل پرداختن به منابع و مباحثی است که از زاویه نسبتاًجدیدی به توسعه ژاپن نگاه می‌کنند که با نگاه‌های پیشین مکتب نوسازی متقدم به آن، بسیارمتفاوت است.
در منابع مربوط به توسعه ژاپن غالباً از این توسعه به‌عنوان مصداقی برای اثبات درستی مکتب‌نوسازی متقدم استفاده شده است، درحالی‌که نویسنده در این فصل ُمفصل از زاویه‌ای کاملاً متفاوت واسناد متفاوت و تحلیل‌های متفاوت سود برده و نشان داده که تا چه اندازه این توسعۀ‌شگفت‌آور، با فرهنگ ژاپنی در ارتباط نزدیک بوده؛ بنابراین فرهنگ و توسعه ژاپن، گنجینه‌ارزشمندی برای رد نظرات شرق ِشناسانه و اروپا محورانه و توسعه کاخ سفیدانه و مکتب‌نوسازی متقدم شده است.
بنظر نویسنده ایران و کشورهای نظیر، کمینه از برخی جهات، می‌توانند از این روحیه و تفکرات و کردارهای‌ژاپنی (۱۲) برای توسعه سرزمین خود سود بجویند و از این تجربه پیشروانه برای نقد “مکتب‌نوسازی و به‌ویژه بخش متقدم” آن و رهایی از آن بهره‌برداری کنند.

فصل نهم: (چینیان چه چاره کرده‌اند و ما چه می‌کنیم)
این فصل یکی از مصادیق کشورهای‌توسعه‌یافته موج دومی و درباره کشوری است که با نظام اجتماعی و به‌ویژه سیاسی بسیارمتفاوتی از ژاپن توسعه را آغاز کرده است و یکی از کهن‌فرهنگ‌ترین کشورهای جهان است که‌نمونه‌ای از فرهنگ و مختصات فرهنگی و تمدنی شرق دربرابر غرب فرهنگی می‌باشد. کشوری که به همان اندازه قدمت و فرهنگ سازنده‌اش، با مصائب جغرافیایی و در سده‌های‌اخیر، با مصائب استعماری و ازآن‌جمله جنگ تریاک! روبرو بوده است.
گزینش چین در کنار کشورهایی نظیر ژاپن و هند، یکی برای آن بوده است که نشان دهد برخلاف تصور غالب، این نظام سیاسی یک کشور نیست که می‌تواند جامعه را به توسعه‌راهبری کند یا نکند و آنچه که از هر چیز برای توسعه، مهم‌تر است، فرهنگ تولیدی وفرهنگ کار و درکل فرهنگ و هویت ملی و تاریخی و میزان وطن‌خواهی یک جامعه است که‌حرف اول را در هر چه و ازآن‌جمله در نظام سیاسی و اقتصادی توسعه‌پذیر می‌زند.
فصل دهم: (هندیان ـ نیک‌تر برادران دور ما ـ چه کرده‌اند؟ ما چه می‌کنیم؟ بلکه چمچاره‌کنیم!)
این فصل که آخرین فصل ‌ کتاب است، درباره پسرعموهای خلف ما ایرانیان(۱۳) ‌ وملتی هم ریشه و هم زبان و هم فرهنگ ایران است، که قرن‌ها پیش از تجزیه هندوستان از پاکستان، ـ باتمهیدات درازمدت پسرعموهای ناخلف(۱۴) ‌ انگلستانی و نادانی جناح‌های تجزیه طلب پاکستانی وبنگلادشی که نتایج آن را هم‌اکنون می‌توانید ملاحظه کنید ـ همسایه دیواربه‌دیوار ما بوده وویژگی‌های مشترک فراوانی با ما دارد و به‌قول نویسندگان امروزی و به‌نسبت ژاپن و چین دارای‌قرب فرهنگی بیشتری با ما است و درعین‌حال مردمان آن شبیه مردمان استان‌های کرمان، یزد و سیستان و بلوچستان و هرمزگان؛‌ انسان‌های ویژه‌ای با خصایل اخلاقی عالی‌می‌باشند. هند و چین راه‌های نرفته و پیش‌بینی نشده‌ای را برای انقلاب و توسعه خودپیموده‌اند. این سه کشور با نظام‌های سیاسی کاملاً متفاوت در ویژگی‌ها و مختصات فرهنگی‌ای‌شریکند که محور اساسی و رمز اصلی و نخستین‌ِ توسعه در این سه کشور با رژیم‌های سیاسی‌کاملاً متفاوت و گاه متضاد است.

در رساله تمدن پرنس میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله سراسر کتاب نقد و سرزنش دولت و ملت‌ایران است و کارهای ضدتوسعه‌ای آن‌ها و حماقت‌های آنها، اما حتی تنها در یک سطر ازنقش منفی و بازدارندگی استعمار روس و انگلیس در ایجاد و تداوم چنین شرایط اسفناکی‌سخن به‌میان نمی‌آید. همین وضعیت پس از یک صد و اندی سال، باز در اغلب کتاب‌های‌امروز توسعه و توسعه‌نیافتگی ایران و دلایل عقب‌ماندگی ایرانیان تکرار شده است؛ البته‌این به معنای معصومیت و بی‌گناهی و بی‌عیب و نقصی حکومت‌ها و دولت‌ها و مردم ما نیست. در یک کار واقع‌بینانه و مسئله بسیار ییچیده ومیان‌معرفتی همچون توسعه، تنها فهرست کردن موانع و مشکلات و نقایص و مسائل دردسترس و قابل لمس و نسبتاً جزئی و بی‌خطر و گذر از دیوارهای کوتاه کافی نیست، بلکه‌درجه‌بندی و اهمیت مسائل و پیوند آن‌ها با یکدیگر و در زنجیره مسائل و تاثیرات علت ومعلولی آن‌ها بر هم مهم است و شاید مهم‌تر از هر چه، راه حل‌ها و پیشنهادهایی باشد که‌به‌شکل صریح و یا ضمنی از کل کار برمی‌خیزد و تاثیراتی است که یک نوشته می‌تواند درجلب نظر مخاطبان خود با همراه سازی آنان در جستجو و کشف موارد و مناظر و مرایای‌فراموش شده و یا کمتر توجه شده بگذارد و مهم‌تر از دادن اندیشه‌های نو، خوانندگان را به‌اندیشیدن وادارد.

پاورقی‌ها:
۱. در سال ۱۳۸۹ کتاب واره آقای دکتر فرهادی برگزیده چهارمین دوره جشنواره بین المللی فارابی شد که دبیر جشنواره از ایشان درخواست ارائه طرح پژوهشی نمودند.ایشان در پاسخ به این پیشنهاد ،نامه ای برای دبیر جشنواره نوشتند که تصویر نامه در آخر این نوشته(در گالری تصاویر) آمده است.

۲. اگر علم سفارشی و قراردادی می‌توانست مشکلات جوامعی نظیر ما را حل کند، در این سال‌ها و بااین‌همه طرح‌های پژوهشی درون و برون دانشکده‌ای و دانشگاهی و وزارتخانه‌ای و در سطح ملی و غیره و این‌همه پژوهشکده‌ها و اندیشکده‌ها و همایش‌ها و تالارهای “از تهی سرشار” فکر (اتاق‌ها و حتی گاهی تالارهای فکر)! می‌توانست کاری بکند، اکنون نه ما و نه کشورهای ثروتمندتر همچون برادرانِ در خوابِ عرب آل نزولی و لیبیایی یارانه بگیر دیگر نمی‌بایستی مشکل علم‌الاجتماعی و “اقتصاد منزلی” و میهنی و توسعه‌ای داشته باشند! و ما در ایران اکنون باید شاهد کارهای برجسته و اصیل و توصیفات عمیق و دقیق و “تعریف خیزِ” “گونه شناسی ساز” و “مفهوم پرداز” و “تبیین بار” و نظریه آفرین باشیم (فرهادی،۸۵:۱۳۹۴)
۳. اما متاسفانه در سیستم پژوهشی کشور ما جایگاهی برای پژوهشگران خویش فرما در نظر گرفته نشده است و گویی پژوهش فقط پژوهشی است که فلان وزارتخانه و ارگان عناوین را تشخیص داده و به جامعه علمی فراخوان داده اند.اگر در کشور ما گوهرشناسِ در مسند وجود داشت که تفاوت کارهای عمیق ملی را با کارهای سطحی و بازاری درک کند و اگر دکتر فرهادی حاضر می شد این کتاب را بصورت پروژه ای با وزارتخانه ای قرارداد ببندد،شاید عدد قرارداد کمتر از یک میلیارد تومان نمی شد.اما در حالت عادی کاری که از سال ۱۳۷۲ آغاز شده و در سال ۹۷ به پایان رسیده است ، عدد حق التالیف برای ۴۰۰ نسخه چاپ اول آن، اندکی بیش از حقوق یک ماه مولف در سال ۹۷ بوده است.در همین مدت اگر دکتر فرهادی ۲۰ درصد زمانی که صرف این کتاب نموده اند را بصورت حق التدریس کلاس گرفته بودند،باز هم عدد حق الزحمه کلاس ها با عدد حق التالیف کتاب،تفاوت بسیار فاحش می داشت.گزافه نیست اگر این حالت را سَندرُمیا نشانگان”فراموشی پژوهشگرانِ با دغدغه های ملی” بشمار آوریم.
۴. لازم است که در این جا از رییس محترم دانشگاه علامه طباطبائی جناب آقای دکتر حسین سلیمی و مجموعه معاونت پژوهشی و معاون پژوهشی پیشین دانشگاه جناب آقای دکتر حمیدرضا علومی یزدی و مدیر سازمان انتشارات دانشگاه و معاون پژوهشی فعلی دانشگاه جناب آقای دکتر امیر زند مقدم؛ هم بدلیل تلاش شبانه روزی_کارکنان زحمتکش چاپخانه دانشگاه_ در جهت رساندن کتاب به نمایشگاه کتاب و مهم تر از آن، بدلیل لطف و مساعدت در خصوص اهدای این کتاب به اندیشمندان و متخصصان حوزه توسعه در ایران، بصورت ویژه سپاسگزاری نمایم.
۵. مکتب نوسازی مخصوصاً مکتب نوسازی متقدم می‌گوید که اگر می‌خواهید توسعه پیدا کنید سعی کنید که فرش سنت را از زیر پای خودتان جمع کنید. این حضرات از زمان نگارش «خلقیات ما ایرانیان» محمدعلی جمال‌زاده تا امروز در راستای اثبات این سحن هستند که فرهنگ‌های بومی عامل عقب نگاه‌داشته شدن جوامع هستند. بله می‌شود از طریق فرهنگ و خلقیات و حتی ضرب‌المثل‌ها و ادبیات شفاهی یک جامعه عناصری پیدا کرد که به نوعی یاری‌دهنده یا یاری‌گیرنده امر توسعه باشند و یا به کمک پیشرفت بیایند یا مانع آن شوند. منتها اینجا اغلب این عناصر از طریق نادرست معرفی و نقد می‌شوند (مصاحبه دکتر مرتضی فرهادی با خبرگزاری ایبنا، ۸/۲/۹۸)
۶.علوم اجتماعی ما مانند کری است که دارد به سوال‌هایی پاسخ می‌دهد که کسی از او نپرسیده‌است!
۷. نویسنده معتقد است که اگر ایران می‌خواهد مسیر توسعه را طی کند باید به مدلی از توسعه بومی برسد که بر شانه‌های سنت ایرانی تکیه دارد. یکی از نکاتی که در مسیر توسعه بدیهی انگاشته می‌شود مانع بودن فرهنگ سنتی است. اما باید توجه داشت که جوانه‌های جامعهٔ صنعتی از دل همان جوامع سنتی سربرآورده است. این نکته باوجود همۀبدیهی بودنش مورد غفلت واقع می شودو جوامع سنتی چنین فکر می‌کنند که برای قدم نهادن در مسیر توسعه باید جامعۀسنتی و تمام داشته‌هایش را فراموش کنند….
۸. اگر کسی حوصله و یا زمان خواندن همه کتاب را نداشته‌باشد، توصیه مؤلف آن است که حداقل این فصل را با دقت بسیار مطالعه کند.
۹. برای مثال “ریچارد اوتی” در سال ۱۹۹۳ (۲۵ سال پیش) از “نفرین منابع” و “آزار هلندی”و “نفرین نفت” سخن گفته است. و “تری لین کارل” در سال ۱۹۹۷ (۲۱ سال پیش) اصطلاح “معمای وفور” را به کار برده است.
۱۰. منظور نویسنده از کشورهای نظیر، کشورهای کهن‌فرهنگ و صاحب تمدنی در قاره‌های‌مختلف جهان است که دارای منابع سرشار ارزشمندی می‌باشند مانند کشورهای دارای ذخایرنفت و گاز که با وجود شرایط‌بسیار مناسب برای توسعه، در این مسیر درجا زده و یا حتی عقب گرد کرده‌اند؛ اعم از آنکه درکجا باشند و دارای چه زبان و فرهنگ و نژادی باشند.
۱۱. در پایان کتاب به برخی از روش‌هایی اشاره شده است که کشورهای بدون ذخایر سرشار نفت وگاز، چگونه با خرید نفت و گاز از کشورهایی همچون ما، نه‌تنها از این آزار بدور مانده‌اند، بلکه‌از چنین نعمت‌هایی که برای ما نقمت می‌شوند، برای پیشرفت و توسعه جامعه و کشورشان وشکوفایی فرهنگشان سود برده‌اند، تا جوانان این مرزوبوم بدانند که: “ره چنان رو که رهروان‌رفتند”.
۱۲. در ضمن درباره ‌ سه مصداق ژاپن، چین و هند باید در نظر داشت که این سه‌مصداق گزینش‌نویسنده در سه دهه پیش بوده‌اند و در آن زمان اگرچه ترقیات ژاپنی‌ها تا اندازه‌ای‌برای جامعه ما ملموس بوده، اما درمورد چین و به‌ویژه هند، طرح این مصادیق در نخستین‌مقاله نویسنده از این کتاب در ربع‌قرن قبل بسیار ناشیانه و غیرقابل قبول به نظر می‌آمده و طبق معمول‌موجب انتقادهای شفاهی فراوان به مؤلف شده است.
۱۳. اصطلاح نویسنده برای هندیان است.
۱۴. اصطلاح نویسنده برای انگلیسی‌ها است.