در زبان نویسندگان و شاعران از گذشته تاکنون
همراه با لطایفی از تذکرههای فارسی
نوشتههای مرتبط
(۱)
کتابهای زیادی در نقد ادبی یا نقد و بررسی آثارِ برخی شعرا در دوران معاصر به قلم متخصصان نوشته شده است. اما در سرودهها و نوشتههایی از شاعران و ادیبانِ قدیم تا معاصر نیز اظهاراتی از جنسِ نقدِ شعر میتوان یافت. گردآوری این مطالب مقدمات نوعی تاریخ نقدِ ادبی در کلام شعرا و نویسندگان را فراهم میآورد. بههرحال، حتما برای اهل شعر جالب است که بدانند شهید بلخی شاعر قرن سوم به شعرِ شاعر دیگری اشکال گرفته است.
در جاهایی که شاعران و نویسندگان، و نه علما و منتقدانِ حرفهای، آثار همگنان و همکارانِ خود را نقد کردهاند، گرچه اغلب دور از اصطلاحات تخصصی و علمی، و گاه حتی غرضآلود است، اما حاویِ یک نگاه درونیست که منظرِ بیرونیِ منتقدان و متخصصان از آن خالیست. نگاه درونی یک شاعر یا داستاننویسِ خلاّق به شعر و داستانِ دیگر شاعران و داستاننویسان، با ارزش و کارآمد است، حتی اگر دور از بیانِ دقیق و علمی بوده، و تنها نظرِ ذوقیاش را در تأیید یا رد اثر دیگری اظهار کرده باشد.
نویسنده یا شاعر از درونِ گُود بازی را میبیند و منتقد حرفهای از بیرون. بدونِ اینکه بگویم نگاهِ درونی دقیقتر یا ارزشمندتر از نگاه بیرونی است، هر یک در جای خود کارآمد است. بههرحال، درکِ درونیِ یک هنرمند از اثر هنری، برآمده از تجربۀ شخصیِ اوست، گرچه دلیل نمیشود که نظر هر شاعر یا هنرمندی را دربارۀ اثرِ شاعر یا هنرمندِ دیگر صحیح و صواب بدانیم.
ضمنا از این مجموعه نقلها، در مجلۀ نوپا، مقصود ثانوی این است که مقدمّاتی برای تدوینِ تاریخ نقد ادبی در آثار شاعران و نویسندگان فراهم آید. اما مقصود اول آن است که خوانندگان مجله بدانند که شعرای برجستۀ ادبیات فارسی از آغاز تا امروز، چه حساسیتهای ظریفی دربارۀ شعر داشتهاند تا خردهگیریهای ما را در کارِ نقدِ شعر مجلّه از زمرۀ متّه به خشخاش گذاشتن به حساب نیاورند.
شاعران عصر کلاسیک یا شاعران برجستۀ پیش از انقلاب، اگر با همان دقتی که بر کار خود داشتند، به کار شاعران امروز مینگریستند تردید است که برخی را اصلا شاعر و هنرمند به حساب میآوردند. کسانی را که گاهی به نظر میآید شعر خود را بدون هیچ کوششِ هنری و زبانی، و بدون بازخوانی و اصلاح منتشر میکنند (حتی کسانی از ایشان که خود معلّم شعر و شاعری هم هستند!) شاعرِ حرفهای کسی است که علاوه بر محتوای شعر، به تک تک کلمات و ارتباط ساختاریِ آنها با ساختار شعر و موسیقیِ کلام میاندیشد، و نیز کمی هم برای نوآوری در زبان و محتوا صرفِ وقت میکند. بنابراین نمیتواند، هر روز در فضای مجازی حاضر باشد، هر ماه و سال هم به قدرِ دفتر شعری آفرینشِ هنری عرضه کند.
باری، از نقدهایی که در خلال متونِ ادب فارسی یافتهام چندی را در اینجا نقل میکنم. در این خصوص سعی بر این است که برخی نمونهها از متون کهن باشد، و نمونههایی نیز از نقد شعر در زبان شاعران معاصر ذکر شود، که علاقمندان هر دو حوزۀ شعر کلاسیک و شعر معاصر به خواندن ترغیب شوند و نفعش دو جانبه باشد.
در آخر، چندی از لطایف و ظرایفی که از تذکره گردیها حاصل کردهام، برای تفریح خاطر خوانندگان میآورم، که با دقت معلوم میشود این لطیفهها هم از نگرشِ انتقادی و نکتههایی در سیر دستمایههای ادبی خالی نیست.
تذکر آخر اینکه، نقلِ این نقدها نه به منزلۀ تأیید و موافقت، بلکه برای فراهم آوردنِ زمینۀ بحث است.
الف) نکتههای انتقادی از زبان شاعران و نویسندگان
- شهید بلخی
شاعر قرن سوم هجری
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذّت و نه چَم[۱]
معلوم نیست شهید این بیت را دربارۀ شعر کدام شاعر سروده است. اما در همین یک بیت معلوم است که نقد شهید به آن شاعرِ بینوا که خود را شاعر دهر میدانسته، هم از حیث محتوایی بوده است و هم هنری و صوری.
او شعرِ شاعرِ مورد نظرش را هم خالی از حکمت میداند، و هم عاری از ذوق و آراستگی (= چَم)؛ بنابراین شاعری مثل شهید بلخی که از اولین شعرای فارسیست و میتوان گفت اولین غزلِ غنایی فارسی سرودۀ اوست، شعرِ نیکو را شعری میداند که صورت و محتوایش پرورده و آراسته باشد و ضمنا خواننده از آن لذت هنری و ادبی ببرد، یعنی درست همان صفاتی که یک شعر خوب باید داشته باشد.
- نادر نادرپور
طفل صدساله ای به نامِ شعر نو، گفت و گوی صدرالدین الهی با نادر نادرپور، ویراستار محمدحسین مصطفوی، نشر تاک در آمریکا، تاریخ مقدمۀ صدرالدین الهی: آبان ۱۳۹۴
استاد ارجمند مرحوم احسان یارشاطر دربارۀ این کتاب در پاسخِ این پرسشِ ماندانا زندیان: «به مباحث نظری دربارۀ شعر امروز هم علاقهمندید؟» میگوید: «زمانی مقالات، مصاحبهها و بحثهای مربوط به نظریههای شعر مدرن را پیگیری میکردم. متنِ پرمایهای هست به نامِ “طفل صد سالهای بهنام شعر نو” که مصاحبهایست مفصّل که دکتر صدرالدین الهی با نادرپور تنظیم کرده و در آن کم و بیش به همۀ مکتبهای شعر فارسی و همۀ شاعران نوپرداز پرداخته است، بهترین متنی ست که من دربارۀ مسائلِ نظریِ شعر مدرنِ فارسی خوانده ام.» (احسان یارشاطر در گفت و گو با ماندانا زندیان، شرکت کتاب، لوس آنجلس، ۱۳۹۵، ص ۴۹)
لازم است بر سخنی که در آغاز این نوشته آورده شد باز تأکید شود که مقصود از نقلِ گفتههای نادر نارپور از کتاب «طفل صد ساله ای به نامِ شعر نو» نه تأیید، بلکه مطرح کردنِ انتقادات و نظرات یک شاعر در خصوص تعدادی از شاعرانِ هم روزگارش و فراهم آوردن زمینۀ بحث است، بنابراین بهجا و بلکه ضروریست که در نظراتِ نادرپور هم با نگاهِ انتقادی نگریسته شود.
تکههایی از نقدهای نادرپور بر اشعار سایه (هوشنگ ابتهاج)، یدالله رویایی، رضا براهنی، احمد شاملو و احمدرضا احمدی
۱
اگر می بینید نام کسی مثلِ هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) را با همۀ شهرتش در غزلسرایی فروگذاشتهام، از این روست که به گمان من، غزل سایه، به رغمِ اعتقاد خودش (که برای اصطلاحات قدیمِ عرفانی مانند میخانه و پیرمغان معانیِ جدید سیاسی میتراشد) دارای هیچگونه بدعتی در قالب و محتوی نیست و با غزلهای شاعرانِ استادی نظیرِ پژمان بختیاری و رهی معیری و ابوالحسن وَرزی فرقی ندارد و بنابراین، عقیده دارم که ارزش شاعرانۀ سایه را در اشعارِ نیماییِ او باید جُست. (صص ۹۴- ۹۵)
۲
آنچه من بیتردید میتوانم گفت این است که غزل سایه تقلیدِ بسیار استادانهای از کارِ غزل سرایانِ کهن و مخصوصا حافظ است و همینجا باید توضیح دهم که چنین تقلیدِ استادانهای مختص سایه نیست و نه تنها در طولِ دورانِ بازگشت، شاعرانی مثلِ نشاط و مشتاق و مِجمر و چند تنِ دیگر غزلیات سعدی و حافظ را ماهرانه تقلید کردهاند، در زمان ما نیز سخنورانی بودهاند نظیر رعدی آذرخشی، رهی معیری، عماد خراسانی و یکی دو نفر دیگر بودهاند که غزلهای بسیار استادانهای به شیوۀ سعدی و حافظ سرودهاند… اما دربارۀ سایه منصفانه میتوان گفت که چه از لحاظ کمیّت و چه از لحاظِ کیفیّت، گوی سبقت از همگان در تقلیدِ غزلِ پیشینیان ربوده است… اما عیبِ غزلیات سایه این است که سخت مقلّدانه و محافظه کارانه مینماید و نشانی از هیچگونه خلاقیّت در آنها دیده نمیشود و حتی از آنگونه تازگیها که در شیوۀ بیان یا تصاویرِ اشعار نیماییِ وی میتوان یافت اثری در تار و پودشان نیست. و تنها ادعای شاعر است که از بیرونِ شعر، معانیِ جدید سیاسی را در اصطلاحاتِ قدیمِ عرفانی به ما تلقین میکند. باری کوتاهسخن این است که سایۀ نظمگرا، در همراهی با قافلۀ شعرِ نو، مَرکبِ غزلی را میرانَد که در او پای مهارت چالاک است و پای خلّاقیت لنگ. بنابراین، داوری نهاییِ من دربارۀ این شاعر هنگامی صورت خواهد پذیرفت که با شما در قلمرو شعرِ نیمایی قدم بگذاریم. (صص ۱۲۲-۱۲۴)
۳
اگر (سایه) شیوۀ بیانِ خود را در مکتبِ نیمایی ادامه میداد و کمال میبخشید، حتی وقتی که به مضامینِ شعارگونۀ سیاسی اجتماعی میپرداخت، مقامی از آنچه امروز در غزل معاصر دارد والاتر داشت… بیگمان از آنچه میانِ آثارِ دورانِ نیماییِ شعر سایه ماندنی است همانا تغزلِ اوست که با غزلیاتِ ظاهرا عرفانی و باطناً سیاسیِ او توفیرِ فراوان دارد… و سرانجام دربارۀ بازگشتِ سایه از شعرِ نیمایی به سوی غزل باید گفت که به راستی، به خلافِ مورد سیمین (بهبهانی)، سیری قهقرایی بوده و این شاعر را از سطحِ هنرمندی خلاق به حدّ مقلّدی استاد تنزّل داده است. (صص ۱۶۴-۱۶۶)
۴
خردهای که من بر شعرِ رویایی میگیرم، به خلافِ دیگران، این نیست که چرا در شعرهای دریایی[۲] از سن ژون پرس[۳] تأثیر پذیرفته است، بلکه علاقۀ دوگانهای است که به لقبِ «مدرنترین شاعرِ ایران» و مریدانِ جوان دارد…. به اعتقادِ من «حجم» مکتبی است که با شاگردان و پیروانِ ویژهاش راهِ درستِ شاعری را در سالیانِ اخیر بر رویایی بسته، و به همین دلیل بوده است که گاه گاه (و به ویژه در سالیانِ اخیر)، قطعاتی از اینگونه سروده است:
زیرازیر
زیرِ زیر، از زیر
زیر کشتیها هواهای کشتی
با ستارههای خزنده در خزه و موج
بالابال
بالای بالا، در بالا
بالای بالها، قشرهای خاک مرطوب
که کرمهای هیجان را
به روحِ ریشهها میدادند. (ص ۱۹۶-۱۹۷)
۵
اکنون به سؤالِ شما دربارۀ شاعریِ براهنی میرسم که از گرایشِ او به صوتی کردنِ شعرش حکایت میکند و در جوابِ آن سؤال میگویم که اغلبِ کوششهای براهنی در زمینۀ نوآوری، به همان نسبت که جسورانه بوده، از ظرایفِ جمال شناختی بیبهره مانده است و به همین سبب، چه در تمایلش به صوتی کردنِ شعر و چه در مساعیاش برای آفریدنِ تصاویر بدیع موفق نبوده است:
پرنده پر زد و با پر زدن، تمامتِ خود را پراند و در پرواز…
گرفتمش که نیفتد، به جای افتادن…
چنانکه ملاحظه میفرمایید، براهنی در همین چند سطر از شعرش مرتکبِ دو خطای جمال شناختی شده است: اول اینکه، میان توالیِ حرف پ در کلماتِ مختلف (که لابد به گوشِ خیالِ او صدای پریدن است) و تکرارِ واژۀ پر در مصراعی واحد فرق نگذاشته است. دوم اینکه، پس از توصیفِ اوج گرفتنِ پرنده… ناگهان به مرحلۀ پیش از اوج گیریِ او باز میگردد و میگوید: گرفتمش که نیفتد… حال آنکه ذهنِ خواننده یا شنونده از همان مصراعهای نخستینِ شعر، پرنده را در اوجِ پرواز یافته بود…
بر روی هم، میتوانم گفت که با وجودِ اصرار و ادعای براهنی در کارِ شاعری (به عنوانِ قویترین استعداد خویش) و نیز علیرغمِ چند شعری که بهتر از «خیلیها» سروده است، اشعارِ او چیزی بر شهرتش نیفزوده و تاثیری هم بر سخنِ امروزِ فارسی ننهاده است. (صص ۲۱۰-۲۱۱)
۶
آقای شاملو در اثباتِ دو موضوع میکوشد: اول اینکه، همۀ کسانی که شعرِ موزون (تا چه رسد به مقفّی) میگویند ناظم و صنعتگرند. دوم اینکه، به تکنیک توجّهی ندارد بلکه به خودِ شعر علاقهمند است. اما، با وجودِ این علاقه، او نیست که به سراغ شعر میرود بل شعر است که به سراغ او میآید. مخلص در برابرِ این شرحِ کشاف یا این خطابۀ بلیغ یک بارِ دیگر جسارت میکنم و به عرض ایشان میرسانم که شعر، یا هنر دیگر، تنها مولود ذوق و استعداد نیست، بلکه مرهونِ فن (یا تکنیک) هم هست و یکی بی دیگری ناقص مینماید. شعر به گمانِ من و بر خلافِ عقیدۀ ایشان، باران نیست، اکسیر است و برای ساختنِ اکسیر، علاوه بر مواد و مصالح، دانش و آگاهی لازم است. اگر قریحه و استعدادِ شاعرانه فطری و غریزی است، فن یا تکنیکِ شعر آموختنی و اکتسابی است…
کسانی هستند که برای توجیه کردنِ بیبند و باریِ خود، عقیدۀ برخی سورئالیستهای فرانسوی را شعارِ خود ساختهاند و میگویند: کارِ شاعری باید آن قدر آسان شود که همه کس قادر به سرودنِ شعر باشد. و من میپرسم این کار چه لزومی دارد. دنیا به این همه شاعر نیازمند است؟ مگر همۀ مردم میتوانند که مثلاً نقاشی یا نجّاری یا خیّاطی کنند؟… شاعری آسانتر از نجّاری یا بنّایی نیست و مهارت و ممارستی که لازمۀ آن است کمتر از کاردانیِ نجّار یا بنّا نمیتواند بود…
احمد شاملو شعرش را، به خیالِ خود، از دامِ وزن و قافیه درآورده و به چاهِ تکلّفاتِ قصیدتی فروافکنده است… برهانِ احمد شاملو در ترکِ وزن و قافیه، نه از روی منطق، که از سرِ ناتوانی است و این ناتوانی را در اکثرِ اشعارِ موزون و مقفّایی که به سبکِ کلاسیک یا حتی به شیوۀ نیمایی سروده است میتوان دید… به شما میگویم که او تبلیغاتچیِ بزرگی است که در کارِ شاعری استعدادی متوسط دارد، و مایۀ شهرت او، گذشته از شعبدهبازیهای سیاسی و اشعارِ فولکلوریکش، توفیقِ نسبی در سرودنِ قطعاتِ کوتاهی است که ندرتاً موزون و غالباً منثور بودهاند. (صص ۳۰۹-۳۱۷)
۷
هیچیک از عناصرِ ضروریِ شعر، مانندِ ساختمانِ درونی (یعنی ترکیبِ درست احساس و اندیشه) و ساختمانِ برونی (یعنی تلفیق رسای کلمات)، در شعرِ احمدرضا احمدی وجود ندارد و طنز که، به گمان من، و بر خلاف عقیدۀ بیژن جلالی، لزوما نشانِ مدرن بودنِ شعر یا شاعر نیست، جانشینِ آن عناصر شده است…
مدرن بودن در شعر، نه با نفی و انکارِ سنتهای شاعرانه ملازمه دارد و نه با طنزی که از آن نفی و انکار برمیخیزد، بلکه مدرن بودن به معنیِ سخنی ویژۀ شخصِ خود و زمانِ خود گفتن است و این تعریف بدان معنی است که اگر سخنِ شاعری از لحاظِ بیان و زمان با سخنِ شاعرانِ ماقبلش متفاوت باشد و ویژگیهای وجود و عصرِ او را نشان دهد، مدرن است… احمدرضا احمدی، همیشه و در طولِ تمام آن سالها، بهنظرِ من شخصی دوست داشتنی و صاحب استعداد بوده است اما گرایشِ دوگانهای که از ابتدای کارِ شاعری به سوی طنز و شطحیات داشته، مانعِ آن شده است که رشحاتِ طبعش از حدّ لطیفه یا هذیان درگذرد و تا سطحِ شعر صعود کند. (صص ۳۲۹-۳۳۳)
***
ب) لطایف و ظرایفی از تذکره گردی ها
- از تذکرۀ نصرآبادی
محمدطاهر نصرآبادی، تصحیح محسن ناجی نصرآبادی، انتشارات اساطیر، چاپ اول، ۱۳۷۸
جواب خدا را چه خواهی گفت؟
ملاّ زمانی یزدی، شاعر زبردستی بود، اگرچه دیوانِ او دیده نشد، اما از اشعارِ او ظاهر میشود که خیلی قدرت داشته، مشهور است که دیوان خواجه حافظ را جواب گفته، به خدمتِ شاه عبّاس برده، گفت: «خواجه حافظ را جواب گفتهام.» شاه فرمود که: «جواب خدا را چه خواهی گفت؟»[۴]
*
- از تذکرۀ مجمع النفایس
سراج الدین علی خانِ آرزو، تصحیح میرهاشم محدث، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۸۵
از قدیم ترین اطلاعات در خصوص کشف آمریکا نزد شرقیان و ورودش به شعر عاشقانه
از کم سخنیست، کس چه گوید
این حرف فتاده بر زبانها
هر روز شوند عاشقان نو
کوی تو شدهست «ینگه دنیا»
بدان که «ینگ مفتوح، و سکونِ نون، و کاف فارسی، دنیای نو و تازه است. و این ظاهراً زبانِ فرنگ است، چه در این ایام پیشِ ایشان جزیره ای زیرِ زمین (!) پیدا شده که سابق، ارباب هیئت را از آن اطلاع نبوده و آن را موسوم به «ینگه دنیا» کردهاند.[۵]
[۱] اشعار پراکندۀ قدیمیترین شعرای فارسی زبان، به کوشش ژیلبر لازار، انستیتو ایران و فرانسه، ص ۳۱ (چم: سامان، آراستگی، از چمیدن)
[۲] نام مجموعه شعری از رویایی است.
[۳] Saint-John Perse
[۴] ج ۱، ص ۳۴۹
[۵] ذیلِ سخن از قزل باش خانِ امید، ص ۴۶