سبک نوشتار ویتگنشتاین، به خصوص بعد از رساله منطقی فلسفی، یکی از دلایل اصلی وجود تفسیرهای بسیار متفاوت از نوشتههای وی است. نوشته های منتسب به او پس از رساله منطقی فلسفی، یا حاصل یادداشت برداری دانشجویانش در کلاس درس بوده اند و یا متن هایی که ویتگنشتاین آنها را نوشته ولی از نظر خودش نسخه نهایی مطلوب چاپ نبوده اند. نوشته های موجز او نوعی گفت گو بین دو صدای درونی ویتگنشتاین است که این دو صدا معمولا با خطی تیره در هر شماره از هم متمایز شده اند. تفسیرهای موجود از فلسفه متاخر ویتگنشتاین شامل تفسیرهای پدیدارشناختی، واقع گرایانه، شک گرایانه، نسبیت گرایانه، درمانی و ضدفلسفی و .. است. با این حال بیشتر مفسران ویتگنشتاین بر غنای نوشته های ویتگنشتاین تاکید می کنند؛ هرچند عدهی کمی این تنوع تفسیر را نه به علت غنای فلسفه ویتگنشتاین بلکه بنا به دلایلی دیگر می دانند. به عنوان مثال مارشال (۱۹۹۰) می نویسد که یکی از بزرگترین معماهای سده بیستم این است که چگونه یک موجز نویس وینی به عنوان فیلسوفی بزرگ شناخته می شود که توانست دو بار مسیر فلسفه را تغییر دهد، مردی که حتی توسط دانشجویانش نیز فهمیده نمیشد. این دغدغه گاهی اوقات به بررسی شخصیت و سلامت روان ویتگنشتاین نیز انجامیده است، به عنوان مثال فیتزجرالد (۱۹۹۹) با بررسی نوشته های ویتگنشتاین، و خاطرات باقیمانده از او به این نتیجه می رسد که ویتگنشتاین اختلال آسپرگر داشته است. اسمیتیز (۱۹۹۱) پا را از این حد فراتر گذاشته، و سبک نوشتار ویتگنشتاین را شیزوفرنیک بر می شمارد که این توانایی او را با برخی افرادی که شخصیت شیزویید دارند مشترک میداند. از نظر او پرت و پلاهای ویتگنشتاین مانند هگل و هایدگر پشت سپر غیرقابل نفوذ زبان آلمانی پنهان شده است.
با این حال، نظرات ویتگنشتاین همچنان در فلسفه مهم تلقی میشوند و میزان قابل توجهی از مطلبی که به چاپ میرسند به بررسی نظرات و سوالاتی که وی طرح کرده بود میپردازند. تفسیر ضدفلسفی از آرا ویتگنشتاین که بر پایه نگرش درمانی به فلسفه بنا نهاده شده است، امروزه یکی از مهجورترین تفسیرهای موجود از وی به شمار میآید (باید در نظر داشت که نگرش درمانی با نگرش ضدفلسفی، به رغم شباهت هایی که دارند الزاما یکسان نیستند). این تفسیر که در واقع به نوعی مصادف با مرگ فلسفه است، بیشتر با رساله منطقی فلسفی گره خورده است و در بین علاقهمندان ویتگنشتاین متاخر چندان جایی پیدا نکرده است. یکی از آخرین تلاش ها برای احیای این تفسیر توسط پل هرویچ، در کتاب «فرافلسفه ویتگنشتاین» صورت گرفته است، این کتاب در سال ۲۰۱۲ به چاپ رسیده است.
نوشتههای مرتبط
پل هرویچ در این کتاب به بررسی فلسفه از منظر ویتگنشتاین می پردازد. از نظر او مهم ترین خدمت ویتگنشتاین به فلسفه این است که آن را از نظریه پردازی بر حذر داشته و آن را به یک فعالیت درمانی محدود کرده است. این درمان موجب می شود ذهن ما که مملو از سردرگمیهای زبانی است بتواند از این وضعیت رهایی یابد. بنابراین از نظر هرویچ، فلسفه نمیتواند معرفتی بر ما بیفزاید، بلکه صرفا میتواند به درمان سردرگمیهای زبانی ما بپردازد. او فلسفه هایی که به ساخت نظریه می پردازند و سعی در پاسخ دادن به مسائل پیشینی را دارند فلسفه T می نامد (این نام گذاری به این دلیل است که این نوع فلسفه ورزی با بنیان نهادن تئوری یا نظریه سر و کار دارد، که از این پس آن را فلسفه نظریهپرداز می نامیم) و این نوع فلسفه ورزی را نمونهی بارز سردرگمی زبانی و اتلاف وقت بر میشمارد. او نقد خود نسبت به فلسفه نظریهپرداز را به علت عدم موفقیت این شاخه در ارائه پاسخی قابلقبول مردود نمی داند بلکه چهار دلیل برای آن ارائه میکند. اول اینکه از نظر او فلسفه نظریهپرداز به دنبال وحدت و سادگی است در حالی که قلمرو پیشینی پیچیده و سردرگم کننده است. دوم، فلسفه نظریه پرداز با تقلید از علوم تجربی، به دنبال قوانین بنیادین و ساده می گردد، ولی از نظر او تمام نظریههای پیشینی قراردادی و دسته بندی هایی سطحی از بی نظمی موجود در قلمرو پیشینی است. سوم، از نظر او دلیلی برای درستی یک گونه فلسفه نظریه پرداز یا برتری این گونه بر گونه ای دیگر وجود ندارد. و دلیل چهارم اینکه فلسفه های نظریه پرداز هیچ ارزشی ندارند، چرا که نه به معرفت ما می افزایند و نه در عمل کمکی به ما می کنند. از نظر هرویچ این چهار مسئله در تعمیم دادن و اغراق های غیر عقلانی توسط فیلسوف های این طیف از فلسفه ریشه دارد.
او به بررسی مفاهیم اعداد، زمان، حقیقت و خوبی نزد فیلسوفان نظریه پردازد اشاره می کند. از نظر او همه فیلسوفان این طیف با یک توقع علمی مبنی بر سادگی و وحدت بررسی این مفاهیم را شروع می کنند، و پس از قیاس به تعمیم بخشیدن می پردازند. هرویچ این پدیده را یکی از مهم ترین مشکل های فلسفه می داند، چرا که پدیده های چند وجهی و پیچیده را با یک نظریه پردازی ساده و تعمیم یافته تفسیر میکنیم و نتیجه این کار تناقضی است که آغاز سردرگمی های فلسفی به حساب می آید، چرا که قانون کلی حاصل از این تعمیم نمیتواند موارد جزئی را تبیین کند. از نظر او تنها راه بیرون رفتن از این آشفته بازار فلسفی روی آوردن به فلسفه درمانی است، تا ذهن خود را متوجه تعمیم و قیاسهای بی اساس موجود در این نظریههای فلسفی کنیم و از آن ها رهایی یابیم.
از نظر هرویچ فلسفهورزی ویتگنشتاین تنها برای نشان دادن بی ثمر بودن فلسفه است و تفاوت فلسفه و علم در این است که علم نوعی کنجکاوی نسبت به پدیده های ناشناخته است ولی فلسفه نوعی سردرگمی است. بنابراین برای حل معضلات فلسفی به جای پاسخ دادن به آنها باید منبع سردرگمی را از بین ببریم. از این منظر، فیلسوف بیماری ذهنی است که مدعی معرفت و دانش قابل توجهی است، در صورتی که نیاز به درمان دارد. هرویچ بر این باور است که ویتگنشتاین تمام مشکلات فلسفی را به یک شکل می دید، تمام آنها محصول خارج کردن یک گزاره از زمینهاش و وارد کردن آن به زمینهای فلسفی حاصل می شوند. به عنوان مثال، وقتی ما مفاهیمی همچون زمان، حرکت، واقعیت و علیت را از زبان عامیانه خارج می کنیم و به بررسی فلسفی آنها می پردازیم، مشکلات و سوتفاهمهای فلسفی خلق می کنیم. هرویچ مثالهایی عجیب برای نشان دادن ماهیت سردرگمی فلسفی به کار می برد. یکی از این مثالها اشتباه محاسباتی در پرداخت صورت حساب هتل است که بین چند دوست اتفاق میافتد. سردرگمی های موجود در این مثال و دیگر مثالهای از این قبیل ناشی از عدم دقت است و نه «تفکر نادرست»، در حالی که هرویچ فلسفه نظریه پرداز را متهم به پرورش تفکر نادرست میکند.
انتقادهایی که هرویچ به فلسفه وارد میکند، بر علم نیز وارد است. قیاس و تعمیم بخشیدن به واقعیت پیچده، نیل به سادگی و وحدت، در علم نیز وجود دارد و صرف تجربی بودن علم، آن را از اشکالات حاصل از این رویکردها مبرا نمیکند. جالب است که ویتگنشتاین به خاطر همین تعمیم به نظریه تکامل داروین و روانکاوی فروید انتقاد میکند. (بوورس ۱۹۹۵) هرویچ ویتگنشتاین را به گونه ای تفسیر میکند که در موارد زیادی با متنهای موجود ویتگنشتاین در تعارض است، البته او این مسئله را به عجیبترین شکل حل میکند، از نظر او در مواردی که ویتگنشتاین برخلاف این تفسیر سخن گفته باشد باید به عنوان اشتباه به آنها نگاه شود. (هرویچ ص ۶۲) در مواردی دیگر وی سعی در توجیه مواضع ویتگنشتاین با توجه به تفسیر ضد فلسفی خود دارد، به عنوان مثال، هرویچ اظهار میکند که هنگامی که ویتگشنتاین می گوید «معنی، کاربرد است»، او نظریه معناشناختی ارائه نمی کند، بلکه سعی دارد به ما بگوید که چگونه زبان می آموزیم و چگونگی معنی داری عبارات ما را مشخص میکند. از نظر او این یک تعریف حداقلی و لاجرم است. با این حال مشخص نیست چرا یک نظریه معنی حداقلی نزد ویتگنشتاین از نظر هرویچ محکوم نمی شود و چرا امکان نظریه های فلسفی در زمینه های دیگر با این خصوصیت را باید مردود دانست.
علاوه بر این، باید در نظر داشت که ویتگنشتاین به طور کلی هنر و دین را برتر از علم و فلسفه می دانست، برخلاف هرویچ که تلاش میکند تا فلسفه را بمیراند تا راه برای علم هموار کند، گویی از نظر ویتگنشتاین علم از فلسفه برتر است. رابطه نه چندان خوب ویتگنشتاین با علم در موارد زیادی در نوشته هایش نمایان می شود تا جایی که هیلاری پاتنم، ویتگنشتاین را علم ستیزد می نامد (نائوکو، ۲۰۱۴) . علاوه بر این می توان به واکنش های او به عزیز شماردن علم و دانشمندان اشاره کرد. هنگامی که او عکس فروید، داروین و اینشتین را در ویترین یک مغازه دیده بود عصبی شده و گفته بود عکس سه هنرمند باید در اینجا نصب شود. (مانک ۱۹۹۰، ص ۲۹۹) او نسبت به برخی گونه های علم نیز به طور خاص بدبین بود، و این بدبینی محدود به گونه هایی از فلسفه نمی شد. به عنوان مثال به دو نمونه می توان اشاره کرد. ویتگنشتاین با اینکه روانکاوی فروید را جالب توجه می دانست آن را علم حساب نمی کرد، این در حالی است که اعضای حلقه وین که علم گرا بودند علاوه بر اینکه نسبت به روانکاوی رویکردی مثبت داشتند علت اصلی رفتن آنها به وین این بود که بتوانند روانکاوی شوند، و کارناپ به عنوان مثال به مدت بیست سال روانکاوی می شد. (بوورس ۱۹۹۵ ص ۷) علت توقف همکاری ویتگنشتاین با کارناپ و حلقه وین این بود که در کتابخانه کارناپ کتابی در مورد فراراون شناسی نوشته شرنک نوتزینگ یافته بود، از نظر ویتگنشتاین خواندن چنین کتاب هایی اتلاف وقت هستند هرچند از روی کنجکاوی علمی انجام انجام شوند. (بوورس ۱۹۹۵ ص ۴۴)
با این حال، نکته ی قابل توجه تفسیر ضدفلسفی هرویچ یادآور این مهم است که فلسفیدن در جایی که مجاز نیست می تواند به سر درگمیهایی منجر شود که تنها با توقف فلسفیدن و فعالیت درمانی می توان از آنها رها شد، نکته ای که تقریبا همه شارحان ویتگنشتاین با آن موافق هستند. ولی مسئله این است که این حیطه چه مشخصاتی دارد، حیطه مجاز فلسفیدن خود یکی از سوالات فرافلسفی است که همچنان مورد بحث و اختلاف نظر است و این سوال و جواب آن همچنان ماهیتی فلسفی خواهند داشت. و در نهایت، به رغم تفسیر پذیری بالای آرا ویتگنشتاین به خاطر خصوصیات نوشته هایش که در ابتدای این نوشتار نیز به آنها اشاره ای شد، تفسیر ضد فلسفه از اندیشه ویتگنشتاین حداقل به شکلی که هرویچ آن را ارائه میکند چندان قابل دفاع نیست.
دانشجوی دکتری فلسفه، دانشگاه وین
رایانامه m.z.bagheri.noaparast@gmail.com
منابع
Bouveresse, J. (1995). Wittgenstein reads Freud: The myth of the unconscious. Princeton University Press.
Fitzgerald, M. (2000). Did Ludwig Wittgenstein have Asperger’s syndrome?.European child & adolescent psychiatry, 9(1), 61-65.
Horwich, P. (2012). Wittgenstein’s Metaphilosophy. Oxford University Press.
Marshall, J. C. (1990). Unscientific postscript. Nature 347, 435-435.
Monk, R., & Wittgenstein, L. (1990). the Duty of Genius. London: Jonathan Cape.
Interviewed by Naoko, Hillary Putnam (2014). Saito and Paul Standish. Journal of Philosophy of Education, 48(1).
Smythies, J. R. (1991). Wittgenstein’s paranoia. Nature 9-9
پرونده ی «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/9132
پرونده ی «دانشگاه» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/6448
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139