انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

میتوس و لوگوس

مارتین لاینر ترجمه و تلخیص بهار مختاریان

۱- میتوس (Mythos) به عنوان واژه

بنا بر نخستین نوشته های یونانی میتوس به معنی «واژه، فکر، روایت» و نیز به معنی «بیان، پیام، داستان و گزارش» است. از همان کهن ترین شواهد تفاوت ظریفی میان لوگوس (Logos) و میتوس دیده می شود، اما هر دو به معنی «سخن، واژه» هستند. چگونه می توان این تفاوت ظریف را میان این دو روشن کرد؟

۱- میتوس (Mythos) به عنوان واژه

بنا بر نخستین نوشته های یونانی میتوس به معنی «واژه، فکر، روایت» و نیز به معنی «بیان، پیام، داستان و گزارش» است. از همان کهن ترین شواهد تفاوت ظریفی میان لوگوس (Logos) و میتوس دیده می شود، اما هر دو به معنی «سخن، واژه» هستند. چگونه می توان این تفاوت ظریف را میان این دو روشن کرد؟

۲- میتوس به عنوان واژۀ قدرتمندان
اگر گفته ی سوسور را دنبال کنیم که معنا پیش از از هر چیز بر اساس تفاوت ها ساخته می شود، پس نشان دادن تفاوت میان لوگوس و میتوس اهمیت ویژه ای می یابد. از نوشته های هردوت (۴۹۰-۴۳۰ پ.م.) به این سو میتوس مفهوم متضاد لوگوس به شمار می رفت. این که بتوانیم چگونگی تطور این دو مفهوم تقریبا همسان را به مفاهیمی متضاد بفهمیم، نیاز به درک درست و دقیق تفاوت ظریف بنیادین میان لوگوس و میتوس از کهن ترین شواهد داریم. از متون کهنی که به هومر و هسیود منسوب است، شکاف کوچکی میان این دو مفهوم دیده می شود که می تواند سرنخی برای تضاد بعدی به شمار آید.
یکی از مهمترین موارد منابع کهن یونانی که تفاوت میان میتوس و لوگوس را نشان می دهد در ادیسه (۱/۳۵۸) است که تلماخوس (Telemachos) مادر خود پنلوپ (Penelope) را با این واژه ها دور می سازد: «میتوس موضوع مردانه است، همه چیز من، زیرا که مال من در خانه قدرت است». در این نمونه نمی توان به جای میتوس از لوگوس استفاده کرد. لوگوس نزد هومر به معنی « واژه های چاپلوسانه، خوشایند و شادی بخش » است. لوگوس در کهن ترین منابع تنها به صورت جمع به کار رفته است، یعنی به صورت Logoi ، و به معنی واژه های افرادی که هنوز پایگاه اجتماعی ندارند تا واژه ی میتوس را به کار برند، گفته می شود. از همان دوران کهن این عبارت که “مرد است و حرفش (میتوسش) و زن است وحرفاش (Logoi اش)” کاربرد داشته است. به عبارتی میتوس واژه ای است که دارای قدرت است ، واژه ی قدرتمندان، واژه ی قدرت. سوای معانی دیگری که میتوس نزد هومر دارد، میتوس به معنی حرف خود را به دیگران رساندن، زیرا واقعیت این گونه ساخته شده بود تا این واژه خود را به کرسی بنشاند. این کاربرد کهن راهی به کاربرد متاخر پیدا می کند و عظمت خاصی با ویژگی تک گفتاری می یابد: هرچه قدرتمندترین بگوید، میتوس اش، به دیگران قبولانده می شود. ادامه ی این باور را نزد آلفرد روزنبرگ (Alfred Rosenberg) می بینیم که در اثر خود «اسطوره ی قرن بیستم» همه جا بحث می کند که تنها نژاد مسلط قدرتمند می تواند اسطوره ها را تبلیغ کند. «نمادهای باور کهن ساقط شده اند. حتی پرچم سیاه سپید سرخ افراشته ی هزاران ساله ی نبرد پایین آورده شد. دشمنان آلمان می دانستند با این کار چه می کنند. اما آن چه که می توانستند انجام دهند، تجارب ۱۹۱۴ میتوس های درونی شان را غارت کرد. اما نماد تازه ای، صلیب شکسته، برافراخته شد و با دیگر نمادها درافتاد. اگر این نشانه گسترده شود، تمثیلی برای میتوس کهن-نو است».

۳- به سوی تضاد میان لوگوس و میتوس
با توجه به عبارت نقل شده از ادیسه امکان شکل گیری تضاد میان لوگوس و میتوس را می توان نشان داد. در حالی که میتوس واژه ی قدرتمندان را تعیین می کند، لوگوس در دوران پساهومری، واژه هایی است که برای نمونه متهم بر زبان می راند، فرضا λογον διδοναι به معنی رد بازخواست در برابر دادگاه است و این نشان می دهد که لوگوس از سوی کسی بیان می شود که واژه ی قدرت برای صدور حکم را ندارد. لوگوس از سوی زیردست بیان می شود. این واژه نزد هراکلیت (Heraklit) به سوی ارزش خاصی رفته است، بی آن که میتوس معنای ضمنی منفی به خود بگیرد. نزد هراکلیت لوگوس معنایی دموکراتیک و مثبت از خود نشان می دهد. او (۴۸۰پ.م.) می نویسد: «دریافت چیزی همگانی است. خود شناسی و معقول بودن به همه ی انسانها بخشیده شده است». در جایی شاکی است: «بی توجه به این امر مسلم که لوگوس چیزی همگانی است، افراد جوری زندگی می کنند که انگار دریافتی خصوصی در اختیار دارند». اما کسی که از لوگوس استفاده می کند، هیچ ابزار قدرتی جز خود واژه ندارد که واژه اش را بر مسند نشاند. از این رو از قرن پنجم پ.م. لوگوس به معنی «دلیل خوب، منطقی بودن و منظور» استنباط شد. اما از آنجا که لوگوس بر اساس سروران و ابزار قدرت شکل نگرفته بود، پس نیاز به استدلال هایی از سوی خودش داشت. لوگوس برخلاف میتوس با گفتگو پیوند خورده است، آری لوگوس نخست بر اساس گفتگو شکل گرفت.
قویترین اعتبار برای یک استدلال انطباق آن با واقعیت تجربه شده ی همگانی است. این گونه بود که شکاف اندیشه های اسطوره ای از طریق رفتار تجربی-عقلانی ایجاد شد. در همین زمان لوگوس معنای «شماردن، حساب و تسویه حساب» هم به خود گرفت در حالی که میتوس معنای «خبر ناباورانه، داستان کهن، افسانه و قصه» از آن خود کرد.

اسطوره ها به عنوان داستان بغان

پس از بیان چگونگی تحول معنایی میان لوگوس و میتوس که در بالا یاد شد، به روند شکل گیری کاربرد امروزی مفهوم میتوس برمی گردیم. معنای خاصی که میتوس به دست آورد «داستان بغان» است. این تعریف از آغاز سده ی بیستم در تمامی مدارس دینی شناخته شده بود.
اما مفهوم داستان بغان به سمت شمار زیادی داستان نیمه بغان، قهرمانان و دیوان و ارواح نیاکان گسترده شده است و امروزه در تمام دنیا این گستره ی معنایی درباره ی میتوس بسط یافته است. پیش از هر چیز دربرابر داستان بغان چه در معنای اخص و یا بسط یافته ی آن نقدهای روشنگری، چه از قرن ششم پ.م. در یونان و چه در قرن هفدهم و هیجدهم میلادی در اروپا رواج داشته است. این هر دو جنبش روشنگری از علوم طبیعی و اخلاق در نقد خود بهره می گرفتند. با این همه، محدود شدن به نقد علمی یا اخلاقی میتوس، موشکافی ایدئولوژیک روندی متصل و پیچیده را ایجاد کرد. این نقد دینی با آمیزه ی درون زا و استعالی بود که علم نقد و اخلاق را ممکن ساخت.
در یونان باستان و اسرائیل و نیز دیگر ادیان متعالی باستان، همانگونه که پاول تیلیش (Paul Tillich) با خوشبختی بیان کرده است، اسطوره به سه جهت شکست خورده است:
۱- به دلیل تاکید بر خدای متعالی: «زمان و مکان بغانه ی تصور شده در میتوس و استعارات انسانی از طریق تدین پیامبری به نبرد کشیده شد و فلسفه آنچه را که میتوس ارائه می کرد بی ارزش شناخت». از این رو کم کم میتوس شکست خورد.
۲- به دلیل نقد اخلاقی و رفتار غیراخلاقی بغان: «میتوس های کهن پر از نیروهای شرور فعال است که به نقد میتوس در دوران های متاخر نقاط حمله ی مناسبی می دهد. فروریزی میتوس هنگام پیامبری به نام عدالت صورت گرفت.
۳- از طریق بررسی های مستقل درونزا: «وقتی خودآگاهی استعالی میتوس، از طریق دین فرومی ریزد، خودآگاهی درون زای آن از طریق علم فرومی ریزد». در چنین شرایطی روشن می شود که بغان در پدیده های جهان مدام دخیل نیستند و فضا آماده می شود تا به دنبال ارتباط های درونی نتایج جستجو کنیم.
با توجه به این سه عاملی که مطرح شد، هنوز در ذهن امروزی ما عوامل تعیین کننده ای وجود دارد که گرچه خود را پسااسطوره ای تعریف می کنند، اما در فرهنگ و دانش ما بسیاری از عناصر ذهنیت اسطوره ای موجود است. در دوران معاصر واژه ی میتوس با کاربرد زبانی خاصی روبه رو شده است که کل میتوس را غیرواقعی و دروغ می شناسد. این تا آنجا پیش رفته است که در کاربرد عام روزمره نیز آنچه که میتوس خوانده می شود ارزش اعتقادی ندارد و باید به دور انداخته شود.
همین کاربرد در اواخر دوران باستان و در عهد جدید نیز مسلط است و در آن اسطوره ها ضد آموزه های مسیحی و حقیقت معرفی می شوند. یا آن که آنها آفریده ی دست بشری و متمایز از واژه ی حقیقی الهی معرفی می شوند. همین اتفاق درروشنگری قرن ۱۷ و ۱۸ در اروپا بر سر خود باورهای مسیحی می آید. در این دوران روایت های کتاب مقدس نیز اسطوره خوانده می شوند. آنها اسطوره هایی متفاوت از اقوام دیگر تلقی می شوند که از لحاظ تاریخی مانند دیگر اسطوره ها ارزش اعتقادی ندارند. نقد روشنگر اسطوره ها و مسیحیت تا همین امروز نیز ادامه دارد. برای حل چنین مشکلاتی فیلیپ گابلر (Philipp Gabler) در قرن ۱۹ و رودلف بالتمان (Rudolf Bultmann) در قرن ۲۰ راه حل هایی ارائه کرده اند. بالتمان می گوید:« بیهوده است که در کل جهان از بالا و پایین سخن بگوییم. ما دیگر نمی توانیم صعود مسیح به ابرها را دنبال کنیم. ما عادت یافته ایم که پدیده های کیهانی را چون پدیده های طبیعی درک کنیم». به همین جهت کوشیده می شود که جهان تصویر شده ی کتاب مقدس اسطوره زدایی شود. این ادعاهای تصویر شده ی کتاب مقدس باید تسلیم می شدند. تنها از طریق ترجمه ی آنها در زبان فلسفی اصالت وجودی اظهارات کتاب مقدس معنایی ماندگار به خود می گرفتند. با تفسیر اصالت وجودی بالتمان اسطوره خود بعد معنایی دیگری به خود می گیرد.

شکل گیری راه سوم: نقد اسطوره ای

پس از نقد روشنگری هرکسی که به دنبال درک لفظی میتوس باشد باید تنها از طریق تفسیر اسطوره ها آن را انجام دهد. تنها از طریق حشر ونشر هرمنوتیک با اسطور هاست که می توان از برگشت به خود اسطوره ها یا گسستن از آنها رها شد. خود افلاطون در پلیتیا (Politeia) ی خود بر این باور است که اسطوره ها در تعلیم و تربیت فایده ای چون نمایش تصویری امرمسلم فلسفی دارند. گرچه او معتقد بود که اسطوره ها حقیقتی را بازنمونی می کنند که مطمئنا از طرق دیگر می توان به آن رسید، پس از او نوع دومی از هرمنوتیک اسطوره شکل گرفت که سرانجام به این ختم شد که اسطوره ها تنها راه ممکن و از این رو راه رسیدن بی جانشین به شناخت حقیقت متعالی هستند.

اسطوره ها به عنوان بازنمایی نادیدنی ها

در آرای نوافلاطونی اواخر دوران باستان میتوس نمایش تصویری امر حقیقی نادیدنی تلقی می شدند. نخست باید اعتراف می شد که اسطوره ها واقعیت متعالی را نه آنگونه که هست نمایش می دهند. اسطوره ها حقیقت جاودان را در دو روش تغییر می دهند: ۱- حقیقت بی تصویر را در تصاویر نمایش می دهند و آن را روایت می کنند، ۲- حقیقت همیشه موجود و جاودان را در داستان متوالی زمان دار بیان می کنند. دلیل چنین امری دمساز و سازگار بودن آنها با مردمان است. اسطوره ها حقیقت متعالی را بازنمایی می کنند، چون ما انسانها نیاز به بازنمایی داریم. اسطوره ها حقیقت را در توالی زمان دار بیان می کنند، چون روح انسان ها جاودانگی را به یکباره درک نمی کند، بلکه به طور معمول در زمان های مختلف پی در پی آن را مجزا می سازد. سالوست (Sallust) نوافلاطونی در نوشته های خود درباره ی بغان و کیهان می نویسد: «آنچه که اسطوره ها روایت می کنند، هرگز روی نداده است، اما همیشه است؛ ذهن همه چیز را به ناگهان می بیند، اما روایت بخشی را نخست و بخشی را بعدا بیان می کند». این گونه بود که نوافلاطونیان شماری از اسطوره ها را در آثار خود به کار گرفتند.

مطرح شدن این شیوه ی تفسیر در ایده آلیسم آلمانی

در ایده آلیسم آلمان این که روایت های اسطوره ای کتاب مقدس را به عنوان نمایش واقعیت متعالی نادیدنی تلقی کنند، معمول است. به همین دلیل اغلب به هر دو نوع تفسیر اسطوره در دوران باستان ارجاع می دهند. بنا بر ایمانوئل کانت اسطوره ها فلسفه ی خود را دارند. برای مثال وقتی حضرت آدم سیب را می گیرد به این معنی است که انسان همواره فرمان خدا را بر اساس امر بی چون و چرا دنبال نمی کند، بلکه انسان به تحریکات نفسانی خود نیز برای رفتارش توجه دارد.
میتوس بازنمود حقیقت فلسفی یا روان شناختی از نادیدنی هایی است که شناخت آنها آسان نیست. برای بالتمان میتوس بازنمایی حقیقت فلسفه ی وجودی است؛ برای یونگ (Jung) و درورمان (Drewermann) این حقیقت، حقیقت کهن الگوها، یعنی الگوهای بنیادی نادیدنی روحی ناشی از تجارب و رفتارهاست. برای این که شیوه ی انواع هرمنوتیک اسطوره ها را دریابیم، به پرسش
بالتمان توجه می کنیم: «اغلب گفته می شود که دین وو باور مسیحی نمی تواند از گفتار اسطوره ای بی نیاز باشد. چرا نمی تواند؟ دلیل آن این است که چنین تصاویر و نمادهایی واقعا معنایی نهفته دارند و تفکر فلسفی و الهیات وظیفه دارند، چنین معنایی را روشن کنند. البته برای این کار نیاز به بازگشت به زبان اسطوره ای نیست». البته به این زبان غیر اسطوره ای که بالتمان ادعا می کند انتقادهایی شده است، برای نمونه حتی واژگان تفاسیر اصالت وجودی درباره ی امور متعالی نمی توانند به صورت دیگری بیان شوند. از آنجا که انسان در این دنیا همیشه غیرمستقیم از خداوند سخن می گوید هر نوع سخنی از خدواند نمادین و اسطوره ای است. یک ذهنیت واقعا غیراسطوره ای وجود ندارد. و در هر هر نوع آفرینش دینی و فرهنگی، حتی در دوران معاصر، اسطوره های نهفته متجلی می شوند؛ شاید هربار کمتر نمادین یا بیشتر عقلانی، اما در هر حال آنها میتوس باقی می مانند.

– این نوشته ترجمه و تلخیص بخشی از مقاله ی : Leiner, Martin,” Mythos-Bedeutungsdimensionen eines unscharfen Begriffs”, in: Die Wirklichkeit des Mythos, 1998, pp.30-55.