انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گزارش سخنرانی: نقش نخبگان در سه انقلاب مشروطه ایران، میجی ژاپن و سویاتسن چین

سخنرانی گروه علمی تخصصی جامعه شناسی صنعت انجمن جامعه شناسی ایران تحت عنوان ” بررسی نقش نخبگان در سه انقلاب مشروطه ایران، میجی ژاپن و سویاتسن چین “؛

سخنران: غلامرضا عظیمی

سخنرانی گروه علمی تخصصی جامعه شناسی صنعت انجمن جامعه شناسی ایران تحت عنوان ” بررسی نقش نخبگان در سه انقلاب مشروطه ایران، میجی ژاپن و سویاتسن چین “؛

سخنران: غلامرضا عظیمی دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹ گروه علمی تخصصی جامعه شناسی صنعت انجمن جامعه شناسی ایران جلسه ای را تحت عنوان ” بررسی نقش نخبگان در سه انقلاب مشروطه ایران، میجی ژاپن و سویاتسن چین ” برگزار کرد. در این جلسه که در ادامه سلسله بحث هایی تحت عنوان ” کشاورزی تجاری” صورت گرفت، غلامرضا عظیمی به توضیح ترکیب درون و بین نخبگان در سه انقلاب مذکور و تاثیر این وضعیت بر پیامدهای هر سه انقلاب پرداخت.

غلامرضا عظیمی در ابتدای سخنرانی خود، به بررسی مفهوم نخبه در ادبیات جامعه شناسی پرداخته و در این رابطه به تفکر وبری از مدرنیته و توسعه اشاره می کند که بر اساس آن می توان برای توسعه سطوح و ابعاد مختلفی قائل بود و انواع تئوری های توسعه را بر مبنای آن از هم تفکیک نمود. در این ارتباط در سطوح خرد توسعه بحث بر سر کنشگران است که وبر از آن ها تحت عنوان “حاملین مدرنیته” نام می برد. نخبگان در واقع یکی از این کنشگران هستند که در روند توسعه اثرگذار می باشند. به این ترتیب سخنران با تمرکز بر مفهوم “نخبه” به واکاوی نظری این مفهوم در ادبیات کلاسیک و متاخر جامعه شناسی پرداخته و در این زمینه از تئوری نظریه پردازانی همچون پاره تو، موسکا، میکلز، میلز، باتامور، گی روشه و چلبی نام برد که در نهایت با استفاده از تئوری چلبی در این زمینه، یک تئوری تلفیقی از بحث نخبگان را بازسازی کرده و با استفاده از آن نقش نخبگان را در هر سه انقلاب مشروطه ایران، میجی ژاپن و سویاتسن چین مورد بررسی قرار داد.
عظیمی با اشاره به نظر ارسلان، جامعه شناس ترک دو ویژگی مهم برای نخبه به کار می برد که یکی قدرت و دیگری نفوذ است. بر این اساس نخبه کسی است که قدرت داشته باشدبه این معنا که منابع ارزشمند را که در جامعه بر سر آن رقابت وجود دارد، در اختیار داشته باشد. این منابع ارزشمند می تواند ثروت، قدرت و یا منابع شخصی همچون کاریزما باشد. از سوی دیگر نخبه باید دارای نفوذ بوده یعنی بتواند اثرگذار باشد.
در بررسی تئوری نخبگان، هر یک از نظریه پردازان مورد بحث، دسته بندی های خاصی را از نخبگان مطرح کرده اند. برای مثال در تعریف پاره تو از مفهوم نخبه، عوامل روانشناختی اهمیت دارد و بر اساس منبع قدرت، دو نوع نخبه حکومتی و غیر حکومتی را از هم تفکیک می کند. پاره تو معتقد است جامعه ای می تواند پیش رود که گردش نخبگان در آن امکان پذیر باشد و نخبگان امکان طرح ایده های نو را داشته باشند.
غلامرضا عظیمی در بررسی نظری مفهوم نخبه به آرای موسکا و میکلز اشاره می کند. موسکا در تئوری خود از گروه نخبگان نام می برد و میکلز نیز بحث نخبه را در قالب سازمان های توده ای چپ مطرح می کند.
میلز از دیگر نظریه پردازان در بحث “نخبه” است. او با نگاهی تقلیل یافته از مفهوم طبقه، “طبقه نخبگان حکومتی” را دارای نوعی تناقض در کلمه می داند. از نظر وی در حالی که “طبقه” اصطلاحی اقتصادی است، “نخبگان حکومتی” را یک اصطلاح سیاسی و حکومتی می داند. میلز از سه نوع نخبه در جامعه آمریکایی نام می برد که عبارت از روسای شرکت ها، رهبران سیاسی، و فرماندهان نظامی هستند.
عظیمی در ادامه بحث خود از نظریه پردازان جدید در این حوزه نام می برد و به آرای باتامور در رابطه با سنخ شناسی نخبگان اشاره می کند. او از پنج گروه نخبه نام می برد که عبارتند از نخبگان خاندانی، طبقه متوسط، روشنفکران انقلابی، حکام استعمارگر و رهبران ملی گرا؛ و معتقد است این ها عامل صنعتی شدن هستند.
غلامرضا عظیمی در بررسی نظری مفهوم نخبه بر این نکته تاکید می کند که در تئوری های مطرح در این زمینه، بحث بر سر منابع ارزشمندی است که نخبگان یک جامعه در اختیار دارند و بر اساس آن ها طبقه بندی می شوند. وی در این رابطه به مفهوم سازی چلبی از انسان و نیازهای او اشاره می کند. بنا بر نظر چلبی، انسان چهار دسته نیاز اساسی دارد که بر اساس آن ها چهار نظام پاسخگو هم شکل گرفته است. این نیازها که عبارتند از نیاز مادی، نیاز به شناخت، نیاز به امنیت و نیاز به رابطه اجتماعی، منجر به ایجاد چهار نظام اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی برای پاسخگویی در هر زمینه می شوند. در این ارتباط نخبگان نیز دسته بندی می شوند که هر کدام یک منبع را در اختیار داشته و به تولید یک کالا و محصول خاص می پردازند؛ به این معنا نخبگان اقتصادی منبع ثروت را در اختیار دارند و ثروت مادی را تولید می کنند؛ نخبگان سیاسی منبع ارزشمندی به نام قدرت را در دست دارند و به تولید و بازتولید آن می پردازند. نخبگان فرهنگی اطلاعات اندیشه را در اختیار داشته و به تولید ایده می پردازند و در نهایت نخبگان اجتماعی از طریق گزینه های رابطه ای بسیار به تولید و مدیریت احساس در جامعه می پردازند. به این ترتیب چلبی با ارائه یک مفهوم چهار بعدی از نخبگان، از آن ها تحت عنوان “طبقه ممتاز” یاد می کند و آن ها را یک طبقه ساختاری می داند. وی معتقد است هر چه قدر میزان تجانس اجتماعی بیشتر باشد، امکان وفاق نخبگان بیشتر است که این خود منجر به کاهش بی ثباتی در جامعه می شود و در نتیجه امکان توسعه در معنای عام افزایش می یابد.
عظیمی پس از مرور نظری مفهوم “نخبه” در ادبیات جامعه شناسی با اشاره به این نکته که انقلاب مشروطه ایران در ۱۹۰۵، انقلاب میجی ژاپن در ۱۸۶۸ و انقلاب سویاتسن چین در ۱۹۱۱ از پیشروترین انقلاب ها در کشورهای غیر اروپایی بودند، به تشریح وضعیت نخبگان و مصادیق آن ها در هر سه جامعه ایران، ژاپن و چین در دوره تاریخی مورد مطالعه خود پرداخت.
وضعیت نخبگان در جامعه ژاپن:
نظام حاکم بر جامعه ژاپن در قرن ۱۹ شوگان های توکوگاوا نام داشت. حکومت آن ها به شکل فئودالیستی بود که سلسله مراتبی از قدرت در آن وجود داشت. در این جامعه رابطه بین گروه ها مبتنی بر تعهد متقابل بوده وهمچنین بر خلاف دو کشور چین و ایران، در ژاپن قانون ارث بری پسر ارشد وجود داشته که در نتیجه آن برای سال های طولانی زمین در اختیار یک خانواده قرار داشته و از این رو زمینداران در چنین سیستمی امنیت داشتند.
غلامرضا عظیمی نخبگان ژاپن را در آن دوره بر اساس طبقه بندی چلبی، به چند گروه تقسیم کرد. در این ارتباط در بخش نخبگان سیاسی این جامعه شوگان، دایمیو و سامورایی ها بودند. شوگان ها در سیستم ژاپن توکوگاوا بعد از امپراتور در مقام دوم تصمیم گیری قرار داشتند. دایمیوها هم اشراف زمین دار بزرگ بودند که رابطه آن ها با شوگان ها بر اساس اعتماد و احترام متقابل بود. سامورایی ها هم در واقع نیروی نظامی در خدمت دایمیوها بودند. نخبگان فرهنگی را نیز در جامعه ژاپنی روشنفکران تشکیل می دادند. از سوی دیگر تجار و دایمیوها (به واسطه زمین دار بودنشان) دو گروهی بودند که نخبگان اقتصادی را تشکیل می دادند و در نهایت ترکیبی از این گروه ها نخبگان اجتماعی را شکل می دادند.
سیستم فئودالیته در ژاپن یک سیستم دارای امنیت به همراه نظم بود و ژاپن را به یک جامعه پراکنده منضبط تبدیل کرده بود. این جامعه در مواجهه با نظام جهانی در سال ۱۸۶۸ از حالت پراکندگی خارج شد. بر اساس نظر عظیمی از آن جا که در جامعه ژاپن استبداد وجود نداشت، لذا این جامعه در دوران انقلاب میجی بر خلاف دو جامعه دیگر، به دنبال دموکراسی نبود. از سوی دیگر در این انقلاب بر خلاف دو انقلاب دیگر، نخبگان علیه امپراتور متحد نشدند و نیز هیچ گروهی با نیروها و قدرت های خارجی برای سرکوب گروه های داخلی متحد نشدند. در این جامعه همه نخبگان خواستار حفظ استقلال ژاپن و عزت و عظمت کشور بودند؛ به طوری که نخبگان فرهنگی می خواستند تحت رهبری امپراتور بتوانند دانش جدید را کسب کنند. دایمیوها نیز خواستار رابطه با نظام جهانی و گسترش تجارت بودند. حتی سامورایی هایی که در این انقلاب ضربه خورده بودند نیز با امپراتور همراه شدند و به هیچ قدرت غربی گرایش نداشتند. به این ترتیب عظیمی تاکید می کند که استبدادی نبودن سیستم در ژاپن موجب شد تا هیچ نیروی گریز از مرکزی در بین نخبگان این جامعه وجود نداشته باشد.
وضعیت نخبگان در جامعه چین:
عظیمی در ادامه سخنرانی، به بررسی وضعیت نخبگان در جامعه چین می پردازد. او بر این نکته تاکید می کند که برخلاف ژاپن، در جامعه چین، تمرکز قدرت بالا بوده و امپراتور همه کاره بود. در این جامعه امپراتور پسر آسمان محسوب می شد که مردم نمی توانستند به طور مستقیم به او نگاه کنند. بعد از امپراتور طبقه ژانتری ها قرار دارند. این گروه مهم ترین طبقه جامعه چینی بودند که تحت نفوذ امپراتور بوده و اداره کل جامعه چین را به دست داشتند. ژانتری ها از طریق امتحان دیوانی انتخاب شده و هر سه سال یک بار هم عوض می شدند؛ از این رو نمی توانستند در بلند صاحب منصب باشند. آن ها حدود ۲% از جامعه چین را تشکیل می دادند در حالیکه ۲۵% درآمد چین به آن ها اختصاص داشت. اشراف و تجار نیز یا از همین طبقه بودند و یا کسانی بودند که ژانتری ها آن ها را تعیین می کردند. دیگر نخبگان را در چین طبقه روشنفکران تشکیل می دادند. طبقه روشنفکر در این جامعه یک جمعیت متکثر بودند زیرا چین بر خلاف ژاپن با نظام جهانی برخورد و رابطه داشت.
غلامرضا عظیمی با اشاره به وضعیت نخبگان در نظام استبدادی چین به بررسی انقلاب سویاتسن پرداخته و بیان می کند که در این جامعه بین نخبگان وفاق وجود ندارد و درون و بین گروه های نخبه به لحاظ عینی و به لحاظ فرهنگ سیاسی تشتت و درگیری وجود داشت و بر خلاف جامعه ژاپن که روابط مبتنی بر اعتماد متقابل و فداکاری بود، در این جا اساس روابط بر ترس استوار است. به این ترتیب در زمان انقلاب سویاتسن همه گروه ها در چین به دنبال سقوط امپراتور و برقراری دموکراسی بودند و این که بعد از آن چه اتفاقی بیفتد برای آن ها چندان اهمیت نداشت. در این جامعه نه در درون و نه بین نخبگان وفاق وجود نداشت و از این رو بعد از انقلاب تا چند سال آشوب حکمفرما بود و پس از آن یک حکومت استبدادی روی کار آمد؛ در حالیکه در ژاپن نخبگان یک طبقه بودند که پس از انقلاب به نوسازی ژاپن پرداختند.
وضعیت نخبگان در جامعه ایران
در ایران انقلاب مشروطه در ۱۹۰۵ شکل گرفت. در آن زمان نخبگان سیاسی کشور را شاه و سران قبایل تشکیل می داند. در ایران نیز همچون جامعه چین و بر خلاف ژاپن قانون ارث بری پسر وجود نداشت. شاه همه کاره مملکت بود. او فرد مستبدی بود که نخبگان را در حکومت دخالت نمی داد و در این سیستم تعهد متقابل وجود نداشت. همچنین در این ایران نیز سران قبایل همچون ژانتری ها در چین هنگامی که حکومت مرکزی قوی بود سکوت می کردند و هنگام ضعف حکومت مرکزی موجب آشوب می شدند. تجار نیز که اقتصادی جامعه را تشکیل می دادند، خود دارای دسته بندی های مختلفی بودند که از لحاظ دسته بندی سیاسی با هم هماهنگی نداشتند. زمینداران نیز از جانب شاه تعیین می شدند که مسئولیت آن ها گرفتن مالیات و دادن آن به شاه بود. از سوی دیگر روشنفکران ایرانی نیز دارای آرای مختلفی بودند و در همین راستا روحانیون نیز به عنوان نخبگان اجتماعی، چند دسته می شدند. برای مثال از یک طرف آخوند خراسانی را داریم که به دنبال مشروطه بوده و از طرف دیگر شیخ فضل الله نوری که مشروطه مشروعه را می خواهد.
در زمان انقلاب مشروطه ایران نیز همچون چین، تمام گروه ها بر سر یک چیز توافق داشتند و آن این که شاه برود و حالا بعد از شاه چه پیش خواهد آمد، مهم نیست.
به این ترتیب غلامرضا عظیمی با مقایسه این سه انقلاب و تشریح وضعیت نخبگان در آن به طرح ادعای نظری خود می پردازد و نتیجه می گیرد که هر چه قدر که یک جامعه بسته باشد، میزان نفاق نخبگان در درون و بین خودشان بالاتر می رود و در این صورت سیستم راهبردی جامعه در جهت عکس منافع ملی حرکت می کند و در چنین جامعه ای امکان نیروی گریز از مرکز نخبگان بالاست. آن ها کار می کنند اما نه برای آن جامعه بلکه در خدمت نظام جهانی هستند. در نتیجه سیستمی می تواند سعادتمند باشد که نخبگان در آن دارای وفاق حداقلی باشند.