هر چند در برخورد با پدیده های مختلف، حس بینایی فعال تر از حواس دیگر به نظر می آید، واقعیت این است که ادراک بصری با حواس دیگر انسان مرتبط است و در شناخت یک پدیده یا یک فضا، این حواس مختلف، به طور ناخودآگاه یکدیگر را تکمیل و تقویت می کنند. بنابراین شناخت ما از محیط پیرامون، حاصل همسویی ادراکات حواس مختلف ما است. شناخت ما نیز از فضایی که در آن زندگی می کنیم، ثمره ی همین همسو شدن حواس است : شهرمان را می بینیم، می شنویم، می بوییم و آن را با شاخصه های دریافتی به وسیله ی این حواس شناسایی می کنیم و به خاطر می سپاریم. اما در اینجا قصد داریم که فضای یک شهر را بدون دخالت حواس دیگر، و تنها از منظر دریافت شنیداری تجزیه کنیم و بشناسیم.
از منظر موسیقی شناسی و جامعه شناسی، اصوات را می توان با رویکردهای مختلفی تحلیل کرد، که یکی از آنها مربوط به پدیده ی همحسی (Synesthesia) یعنی تداخل ادراک انسان از حواس مختلف و یا ادراکات میان حسی انسان در شناخت جهان است. پدیده ی همحسی در شکل کلی خود در حوزه ی روان شناسی قرار می گیرد و نوعی پدیده ی ادراکی به شمار می آید. از منظر تاریخی، روان شناسانِ پیرو گشتالت با تاکید برالگوهای سازماندهی تجربه، بیشترین توجه را به این موضوع داشته اند، و آن را دربرگیرنده ی روابط درونی تمامی حواس انسانی می دانند. ما زمانی همحسی را تجربه می کنیم، که مثلا دریافت خود از یک پدیده ی صوتی را با واژه ای مربوط به حسی دیگر به جز حس شنوایی، توصیف کنیم؛ مثل زمانی که صدای تار استاد جلیل شهناز را با واژه ی «شیرین» وصف می کنیم : یعنی ادراک مان از یک پدیده ی صوتی را با واژه ای مربوط به دامنه ی حس چشایی بیان می کنیم. در مورد شنیدن صدای یک شهر نیز ما با همین پدیده روبرو هستیم. وقتی در شناختِ شنیداریِ شهر، به شکل آگاهانه دخالت حواس دیگر را محدود کنیم، وجه صوتی صداها شکل متفاوت و برجسته تری پیدا می کند. حال چه می شنویم؟ اگر بدون دیدن و بدون قضاوت بصری شهر را درک کنیم، آنچه در لایه ی زیرین دریافت دیداری ما پنهان بوده است، چه چیز را روایت می کند؟
نوشتههای مرتبط
در نوشتار پیشین (anthropology.ir/node/29421) از شنیدن صداهایی گفتیم که در شهرها به گوش می رسند و مجموع آن ها، گونه ای موسیقی انتزاعی و بداهه، به نام موسیقی شهر را شکل می دهد. در شنیدن شهر، با چند دسته صدا مواجه هستیم که حضور مادی و صدای انسان یکی از مهم ترین و نشانه ای ترین بخش های آن است. در موسیقیِ بدونِ سکوتِ شهرهای بزرگ، ناگفته هایی وجود دارد که تجزیه ی عناصر مختلف آن می تواند وجه دیگری از یک شهررا به ما بشناساند.
حضور انسان مساوی با ایجاد صدای حرکت اندام او در فضا و مکان، صدای نفس کشیدن، فریاد زدن، خندیدن، اعتراض کردن، آواز خواندن، سوت زدن، گریه کردن و مهم تر از همه صدای گفتگوی انسان ها با خویش یا با دیگری است. در مجموعه های بزرگ انسانی ای که شهر نامیده می شود، انسان ها در کنار همدیگر حرکت می کنند، نفس می کشند، حرف می زنند و گفتگو می کنند و بنابراین حضور پر تراکم آنها بخش مهمی از صدای یک شهر را شکل می دهد. با این حساب چشمها را که بر قیافه ی بیرونی شهر ببندیم، صدای حضور انسان ها را می توانیم بهتر بشنویم. هر چند آنچه موسیقی شهر نامیدیم مجموعه ای از صدای انسان و انواع ماشین و موتور و هیاهوی تراکم است، اما همانطور که گفتیم در اینجا تنها به بخش کوچکی از صداهای تولید شده توسط انسان ها می پردازیم. برای شناخت صداهای انسانیِ موسیقی یک شهر، اجزای آن را با چند رویکردِ متفاوت، شاملِ محدوده ی تولید صدا و حجم آن، لحن سخن گفتن ها و محتوی کلام رهگذران به طور بسیار خلاصه تجزیه و تحلیل می کنیم.
مورد اول مربوط به منطقه ی آناتومیک تولید صدا در میان ساکنان تهران است. با استناد به نمونه های ضبط شده از رهگذران خیابان های تهران در دو دهه ی گذشته، محدوده ی تولیدِ صوت به هنگام سخن گفتن در میان ساکنان این شهر، با درصد قابل توجهی از محدوده ی حلق و سینه و شکم، به منطقه ی سر، پشت بینی و دهان انتقال پیدا کرده است؛ البته طبیعتا این موضوع در قیاس با شهرهای مختلف و فرهنگ ها و گویش های مختلف، تناسبات فرهنگی ـ زبانی متفاوت و تثبیت شده ای دارد که در اینجا به آن نمی پردازیم. اما در تهران این جابجایی منطقه ی صوتی را با درصد قابل توجهی می توانیم بشنویم.
در شنیدن موسیقی این شهر بزرگ، علاوه بر درصد بالای تغییر محدوده ی تولید صوت، حجم (volume) صدای افراد نیز به شکل محسوسی بیشتر شده است. امروزه بعید است که روزی را در خیابان ها سر کنیم و بالاخره از جایی صدای فریاد یا گفتگوهای پرخاشگرانه ی رهگذران را نشنویم. چرا محدوده ی مرسوم تولید صوت تغییر کرده است؟ چرا در صدای شهر ما، اینقدر تشنج و خشم را در خود جای داده است؟ چرا در ایستگاه تاکسی ها، صدای کوبیده شدنِ در ماشین، و گاه ناسزا شنیدن فردی از دیگری به کرات شنیده می شود؟ این آمار حتی اگر درصد بسیار کمی از جامعه را نیز به خود اختصاص بدهد، موسیقی روزمره ی شهر را به سادگی مخدوش می کند و بنابراین باید به عنوان یکی از موضوعات مهم اجتماعی به آن پرداخته شود.
اما نکته ی آخری که در مورد صدای رهگذران شهر ـ و در اینجا کلان شهر زیبای تهران ـ می توانیم به آن اشاره کنیم، توجه مستقیم به محتوی (contenu) گفتگوی افراد ست. اگر از قضاوت در مورد صورت بیرونی آدمها صرف نظر کنیم، و فقط به منظور پژوهش ـ بدون جسارتِ تفحص در گفتگوهای شخصی ـ رهگذران را بشنویم، صورت دیگری از حضور آنها را درک خواهیم کرد؛ صورتی سوای صورت ظاهری که می تواند بسیار گویاتر از آن باشد که فکر می کنیم. سختی، زمانی نرم می شود که آن را خوب بشناسیم و شنیدن یک شهر، بدون قضاوت، بدون دیدن، و بدون پرداختن به چهره ها و آراستگی ها که در تمامی جهان امری کاملا شخصی است، می تواند معضلاتی را مطرح کند، که با نگریستن با چشم سر، مشاهده و درک نمی شوند. محتوی آنچه مردم می گویند و پیدا کردن شاخص های مورد بحث در گفتگوهای روزمره ی افراد، می تواند یک مطالعه ی بسیار مهم در شناخت یک جامعه باشد. علاوه بر فحوی کلماتی که در فضا نوسان دارند، حالت و سرعت سخن گفتن رهگذران نیز می توانند گویای چیزهای بسیار باشد. استفاده از واژگان غیر فارسی، لهجه های معلول و مُعَوَج، بُرهان ِ وجود نوعی بی هویتیِ گفتاری است که امروزه به شدت رایج شده است و گاه نشان فخر به شمار می آید. این را نیز تنها زمانی می توان به خوبی شنید که چشم از ظاهر الوان شهر بربسته باشیم و از وجه بصری آن گذر کنیم. به دنبال پی بردن به دلیل غایی این ویژگی ها کُنه این ویژگی نیز، دوباره باید به پرسشی دیگر در یافتن چرایی این ها پرداخت، که البته خود حدیث بسیار مفصلی است. چرا داشتن لهجه ای پالوده به گویش غیر پارسی مایه ی مباهات است؟ و چرا در شهر اینهمه آن را به کرات می شنویم؟ در میان صدای خوانندگان موسیقیِ امروزِ شهر تهران، صداهای بیمار، شاکی رنجور و به آرامشی ناراستین آراسته بسیار است، باید چاره ای اندیشید، چرا که شادی اکسیر حیات است و فقدان آن آغاز اندوه.
سوای بخش گفتاری موسیقی تهران، موضوع دیگری که در شنیدن صدای این شهر احساس می شود، غیبتِ بسیار محسوسِ صدای طبیعت است. … در صدای روزمره ی شهر تهران، انعکاس طبیعت به روشنی، خاموش است. به جز چند پارک و گذرگاه که صدای ریزش فواره ها و گاه پرنده ها را در آنها می شنویم و شاید کوه پایه های شمال تهران، این شهر در مکان های عمومی، محیط های کار، محیط های آموزش و … بهره ای از صدای خوش و موسیقیِ طبیعت نمی برد. البته این موضوع به هیچ روی منحصر به شهر تهران نیست و طاعونی است که بسیاری از کلان شهرهای جهان را بلعیده است.
با اشاره به همین چند نکته، می بینیم که صدای این شهر، تنها صدای بی مفهوم یک ازدحام سرسام آور نیست که بی تفاوت از کنار آن بگذریم بلکه مطالعه ی عناصر متفاوت آن می تواند پرسش های جامعه شناختی بسیار مهمی را به چالش بکشاند. شنیدن موسیقی شهر باورهای مردم را در خود باز می تاباند. موسیقی ماه محرم، ماه رمضان و دیگر اعیاد مذهبی، در صداهای روزمره ی شهر آمیخته می شود و به آن غنای آیینی منحصر بفردی می بخشد و نشان می دهد که چگونه و تا چه اندازه باورهای دینی در تار و پود موسیقی این شهر تنیده شده اند. در کنار این، موسیقی شهر ما، وجوه مشوش و پر اضطراب دیگری را نیز دارد که شاید موسیقی های آرام، موسیقی های آیینی، صدای طبیعت و اصوات آرامش بخش بتواند اینهمه اضطراب و ناهنجاری صوتی را تلطیف کند.
در شنیدن شهر، ناگفته های بسیار زیادی وجود دارد. ناگفته های صوتی ای که با تجزیه و تحلیل آنها و با رویکردهای مختلف، می توانیم بسیاری از فراز و فرودها و نقصان های جامعه را بشناسیم، مطرح کنیم، به آن بپردازیم و اگر اهمیت داشته باشد، راه حلی برای آن بیابیم. غیبت صدای طبیعت، بالارفتن حجم صدای شهر، تغییر محل تولید صوت در افراد، محتوی کلام و گفتگوهای رهگذران شهر، و در کنار همه ی اینها صدای مهیب و آزارنده ی ماشین ها و اتوبوس ها و موتورها، یعنی آنچه موسیقی شهرهای بزرگ را می سازد، نشان از پریشانی دارد. اما بنابر همان چیزی که در مورد پدیده ی همحسی گفتیم، ناهنجاری های صوتی شهر، در کنار وجه بصری آن تلطیف می شود. برای برخورداری از حظ بصری بیشتر و لطافت بخشیدن به دریافت دیداری مان از یک شهر، مجسمه، حوض، درخت، حجم های زیبای سبز و رنگین و باغچه های پر گل بسیاری را در گوشه و کنار میدان های بزرگ شهر و اتوبان ها می گذاریم و به این ترتیب شناخت بصری خود از شهر را به شکلی زیبا تعریف می کنیم، اما چرا برای زیباتر ساختن دریافت صوتی و شنیداری شهرها کاری انجام نمی شود ؟ آیا دریافت صوتی نسبت به دریافت بصری از اهمیت کمتری برخوردار است؟ آیا همانطور که با دیدن یک مجسمه یا یک باغچه ی آذین بندی شده در شهر چشمان ما و ادراک دیداری ما آرامش پیدا می کند، نیاز نداریم که از طریق شنیداری نیز این آرامش را درک کنیم؟ اهمیت تمام این پرسش ها زمانی معلوم می شود که تنها چند ساعت در یکی از مکان های پر تردد شهر بنشینیم و فقط گوش بدهیم، به صدای پای رهگذرانی که گاه کشان کشان و گاه با خشم بر زمین راه می روند، نفس می کشند، حرف می زنند، بسیار فریاد می کشند و به ندرت آواز می خوانند… و این در حالی است که صدای پرنده و آب و آرامش خاموش است و صدای موسیقی شهر مشوش است.
این جابجایی صوتی، در شیوه ی صحبت کردن، بدون شک، عوامل اجتماعی بسیاری دارد که با شناخت آنها می توان به پاسخ های مهم تری دست پیدا کرد، مثلا پرسش اصلی ما این است که دلیل اصلی این جابجایی چه عواملی می تواند باشد که در نهایت به ایجاد تحول در ذائقه و دریافت زیبایی شناختی افراد از صدایِ زیبا منجر شده است.
لااقل در تهران، این طور به نظر می رسد که یکی از دلایل مهم این امر، اِعمالِ جراحی زیبایی در مناطق مختلف صورت است که مستقیما و به شکل کاملا فیزیکی بر شکل و شیوه ی تولید صوت تاثیر می گذارد. این پدیده را در سطح بزرگتری می توانیم نگاه کنیم و به چراییِ فراگیر شدنِ جراحی های زیبایی در ناحیه ی صورت و بخصوص بینی بپردازیم، و این پرسش را مطرح کنیم که دغدغه ی اصلی صاحبانِ صورت هایِ زیباتر شده به واسطه یِ جراحی، چه چیزی می تواند باشد؟ آیا انطباق یافتن با معیارهایِ کلیشه ای شده ی زیبایی به بهای دور شدن از زیبایی طبیعی، می تواند دلایل اجتماعی، تاریخی، فرهنگی داشته باشد؟ یا صرفا همسو شدن با جریانات فراگیرِ اجتماعی است ؟ … با مقایسه و شنیدنِ گفتگوهای رهگذران و البته قضاوت نکردنِ شکل ظاهری افراد و محکوم نکردن ظاهر آنها، و تنها با گوش فرادادنی هوشیارانه و هدفمند به اینان که بخشی از هویت صوتی شهر هستند شاید پاسخ این چرایی را پیدا کنیم.
عکس : مجید جمشیدی