انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

موسیقیِ شهر تهران

موسیقی معنای ثابتی ندارد. اصوات با چینش ها، دلایل و شکل های مختلف در کنار هم قرار می گیرند و به تناسب ذائقه‌ی شنوایی و امکانات صوتی هر قوم تعریف می شوند. منابع تولید صدا می توانند متفاوت باشند و بنابر انتخاب آنها، مجموعه‌ی اصوات نام گذاری می شوند. بسیاری معتقدند برای اینکه یک مجموعه از صداهای مختلف، موسیقی نامیده شود، باید دارای برخی ویژگی های اولیه مانند حرکت منظم نغمات و ضرباهنگ درونی و منبع صوتی تعریف شده یعنی یک ساز موسیقی باشد.

اما برخی دیگر مانند استفان فلد (S.Feld ) صدای طبیعت و صدای پرندگان را نیز موسیقی به شمار می آورند و برخی دیگر، فراتر از این، صدای اشیاء و محیط را نیز زیر مجموعه ی موسیقی می دانند و بنابراین این واژه، یعنی «موسیقی» را به هر صوتی، نسبت می دهند. در حرکت ذهنی ِ انسان مفهوم گرا به سمت انتزاعی دیدن جهان و نگریستن وجود انسان از منظری به جز زاویه و ادراک محدود به حواس پنجگانه، موسیقی نیز معنای تازه ای پیدا می کند. در این نگرش، تمام اصوات موجود در جهان، چه آنهایی که در گستره ی شنوایی انسان قابل شنیدن هستند و چه آنهایی که گوش انسان توانایی شنیدنشان را ندارد، می توانند موسیقی نامیده شوند و در همین راستا صدای شهر، طبیعت، اصوات بی معنای انسان حتی در زمان کودکی نیز می تواند نوعی موسیقی به شمار بیاید. صدای روخانه، باران، دریا، رعد و برق، سکوت برف، صدای خش خش راه رفتن روی برگها، صدای پرندگان، گریه ی نوزاد، صدای ماشین آلات و ابزار، اره، کوبیدن دو شیء بر یکدیگر و تمامی صداهای دیگر که در جهان مادی و با گوش فیزیکی قابل شنیدن است، همه و همه می توانند اصواتی موسیقایی باشند. بعضی ها از این نیز فراتر می روند، و حتی سکوت، یعنی عدم وجود صدا را نیز بخشی از موسیقی هستی و کیهان می دانند. بسیاری از دانشمندان آواز گنگ و مرموز کهکشان ها و سیاه چاله های فضایی را می شنوند و آغاز هستی را حتی به صدایی بزرگ و فراگیر نسبت می دهند… با این رویکرد، می تونیم بگوییم که مجموعه های مختلف نیز، موسیقی یا صدای خودشان را دارند و طبیعتا ترانه ی گندمزار با آواز دستگاه های صنعتی یک کارخانه ی ریسندگی دو گونه ی متفاوت از موسیقی وجودی این دو مجموعه ی با صدا، خواهد بود. در سطح دیگر، شهر و روستا نیز به عنوان مجموعه هایی متراکم و دارای ترکیبی از تمامی این صداها، موسیقی و صدای خود را دارند؛ درست مانند زمانی که سازهای یک ارکستر بزرگ با هم به صدا در می آیند.

تهران نیز مانند بسیاری شهرهای دیگر، موسیقی خود را دارد و با ریتم مخصوص خود بدون وقفه، در تمام اوقات شبانه روز می نوازد. موسیقی شهر تهران، با موسیقی تمام شهرهای دیگر متفاوت است. مثلا هیچ شباهتی به شهری دیگر در جنوب ایران، شمال، یک شهر ساحلی، یا یک شهر کویری یا جنگلی ندارد. …. درک این موضع امر پیچیده ای نیست. نیاز به اندیشه و تفحص تخصصی ندارد. کافی است شهری را که هر روز با چشم می بینیم و درک می کنیم، با گوش بشنویم، و شاید گاه لمس اش کنیم. تنها گوش نیوشایی لازم است که همت داشته باشد، جسارت کند و با چشمان بسته در گوشه ای از یکی از میدان های بزرگ شهر، در زمان های مختلف بیاستد و برای مدتی فقط بشنود.

موسیقی شهر چند بُعدی است و خواه ناخواه تحت تاثیر عوامل حسی متفاوت قرار می گیرد. به محض اینکه در گوشه ای از شهر بیاستید و چشمانتان را ببندید، خود را در فضای متفاوتی خواهید یافت. فضایی آمیخته و ترکیبی از عطرها و نور و سایه های متفاوتی که زیرکانه از پشت پلک معنای دیگری پیدا می کنند. لمس دیوارها و درختان را که برآن اضافه کنیم، جهان و هر آنچه تا به حال می شناختیم دگرگون می شود و معنا و طعم تازه ای پیدا می کند؛ و خلاصه موسیقیِ شهر، موسیقی چند بعدی ای می شود که نظیرش را نه می توانید در لحظه ای دیگر بشنوید و نه می توانید به سادگی آن را بازسازی کنید. اگر محدوده ای که در آن به شنیدن شهر نشسته اید، نزدیک یک چهارراه پرتردد باشد، نفس زدن شهر را به خوبی می شنوید : لحظه ای هجوم صدای موتور ماشین ها و گاز دادن ها و بوق زدن ها، و لحظه ای آرام و کم صدا، و دوباره و دوباره از نو. با زیاد شدن ماشین ها و در زمان های متفاوت این شنود با حرارت های متفاوتی درک می شود. پس شنیدن می تواند گویای زمان و اقلیم نیز باشد. اما این هیاهو تنها زاییده ی ماشین ها نیست… اهالی شهر، بخش دیگری از موسیقی آن را می نوازند. تُن صدای آدمها در شهرهای مختلف فرق می کند. منطقه ای که صدا از آن بیرون می آید : سر، حفره های بینی، فضای پشت دهان و صدای سینه، در کنارِ گویش افراد، بخش های صوتی متفاوتی را می آفریند. محدوده ی صوتی و شیوه ی سخن راندن تهرانی ها، با شهرهای دیگر فرق می کند. اگر در گوشه ای از این شهر که چهل تکه ای مرصع و زیباست بیاستید، در مدتی کوتاه بسیاری از گویش های ایران را خواهید شنید، و وقتی با چشمان بسته این شهر را بشنوید، می بینید که صرف نظر از لهجه ها و زبان های ایرانی، محدوده و نحوه ی تولید صوت در افراد مختلف بسیار متفاوت است. اما در گفتارِ نشانه ای آدمیزاد، محتوی وجه مهم دیگری است. .. فقط گوش بدهید… نه از سر تجسس… بدون آنکه ببینید، تنها رهگذران را بشنوید و آن وقت خواهید دید زیرِ جامه ی الوان این شهر چه ها که نمی گذرد. چه شهرفرهنگ ها که برش های کوچکی از آن با گذر یک عابر، شنیده می شود و چه دردها و شادی ها و حیرانی ها که به گوش نمی آید. مردم متفاوت گام برمیدارند، صدای قدم های کوچک و سبک کودکان، صدای دردناکِ پاشنه های بلند و شکنجه آور و سخت که بر سنگفرش ها کوبیده می شود، صدای لخ لخِ قدمهای خسته، صدای دمپایی هایی که بر زمین کشیده می شوند و خلاصه صدای پای زندگی را که در خیابان ها پرسه می زند را فقط وقتی می شنویم که از زرق و برق بصری شهر چشم بربندیم. این صدا، صدای حیات است، صدای حرکت و چرخش رقصانِ آدمی بر زمین و صدای زروان، خدای زمان که گام برمیدارد هنوز… آنقدر که قدرتمند بوده و هست.

بیایید تصور کنیم که با چشمان بسته، در گوشه ای از یک میدان بزرگ ایستاده ایم و در لحظه صداهایی را می شنویم؛ یک سمفونی واقعی و تکرار ناشدنی. ماشین ها مدام در رفت و آمدند، صدای موتورها و ترمز و گاز دادن، صدای پای مردم، صدای گفتگوی عابران، صدای دست فروشان و البته به ندرت و بسیار بعید صدای پرنده ای ممکن است به گوش برسد. چشمها را که ببندیم و به معنی واقعی سراپا گوش بشویم، آنوقت ادراک حواس دیگرمانند حس بویایی و لامسه و حتی مشاهده ی نور از پشت پلک بیشتر می شود.

صدای کفش های زنانه و مردانه

تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق

صدای پرحرفی مدام یک کودک

من می گم داره ……خودم دیدم……..

صدای گاز دادن ماشین

وووووووووو……………….ووووووو

صدای گاز دادن یک ماشین حجیم

هووووووووووووووووووووووووووووو

سوت پلیس

سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

صدای افتادن و بیرون آمدن یک ماشین

در چاله و عبور از دست انداز

تتق تتق ووووووووووووووووووووووووو

صدای دست فروشی یک کودک

خاله دستمال کاغذی نمی خای …

صدای صحبت دو مرد

آمده یا نه …خب زنگ بزن

صدای صحبت یک زن

می دونستم امروز بسته است

صدای اذان که از دور می آید

الله اکبر ………………………………

صدای مسافران

چهار راه ولیعصر….مستقیم …. مستقیم ….تق

گذر آمبولانس

نورهای رنگی و چرخان و صدای آژیر….

صدای ردیف چپ را به طور همزمان و عمودی بشنوید…یعنی صداهای تمثیلی را از اصوات موجود (تق، هوووو، سسسسس، …) در یک ثانیه بشنوید … این هیاهو نیست… این صدای ۵ ثانیه از موسیقی شهر تهران است… شهری که پرنده هایش از هراس فریادها و اضطراب گریخته اند و تنها در اندک کوچه باغ های باقی مانده در امان از برج های بلند، پناه گرفته اند. شهری که صدای آب و آرامش در آن ـ به جز چند میدانِ گذری و چند پارک معدود ـ دیگر شنیده نمی شود. شهری که در آن پوست صورت همه از دود و گرما و سرما گزگز می کند. وقتی چشم ها را می بندیم، حساسیت حواس ما بالاتر می رود و حواس در هم می آمیزد : ما مزه ی شهر را می چشیم. قدرت و جاذبه ی بینایی تا به حدی است که همیشه ادراک دیگر حواس را متاثر می کند، اما حذف چند دقیقه ای آن شهر را جوردیگری برای ما ترسیم می کند.

شنیدن شهر، ایده ی تازه ای نیست، سالهاست که نیوشاتَرانی بوده اند که شهر را به شنیدن نشسته اند. اما من اینبار از این شنود بی محابا، که سالهاست بدون برنامه و گاه و بیگاه ضبط و ثبت اش می کنم، ادراک و هدفی متفاوت دارم : شنیدن شهر، چیزهای بسیاری به من می گوید. آنچه سالها پیش ـ سال ۱۳۷۴ـ در رفت و آمد و پرسه های بسیار در راه دانشگاه الزهرا در ده ونک و روی نوار کاست ضبط کرده بودم را با پیمودن همان مسیر در بیست سال بعد یعنی امسال ـ ۱۳۹۴ ـ قیاس کردم. بیش از هر چیز آنچه محو شده است، صدای پرندگان است، کلاغ ها دیگر آنقدرها هم پرسرو صدا نیستند. صدای ماشین ها و آدم ها نیز فرق کرده است. بسیاری از دختران محدوده ی تولید صوت را از حلق به بینی انتقال داده اند و بعضی پسران با صدای اغراق شده و بم و گاه با صدای صبحگاهی حرف می زنند. صدای موتور ماشین ها کم تر شده است. صدای پای مردم فرق کرده است، دیگر کوچه ی خاکی وجود ندارد که صدای گذر از روی سنگریزه هایش را بشنویم. همه جا صدایِ حرکت، روی سطحی مسطح و سفت به گوش می رسد. محتوی کلام آدم ها… بیشتر بر سر قیمت ها و چانه زدن ها است. به این ترتیب من با در کنار هم قرار دادن دو نمونه از موسیقی بداهه و در جریانِ شهری که هربار، بسیار دوستش دارم… او را بیشتر و بهتر می شناسم…تهران از بیست سال پیش تا کنون، کوچه های خاکی کمتری دارد، پرندگان بسیاری از آن کوچ کرده اند، چرخ ماشین های به روز شده تری در این شهر می چرخد. تعداد کودکان دستفروش بسیار بیش تر از بیست سال گذشته یعنی زمانی که من ۱۹ ساله بودم شده است، در تمام ۲۴ ساعتی که در سال ۱۳۷۴ ضبط شده است، صدای هیچ کودک دستفروشی نیست، اما در نمونه ی ۱۳۹۴، در دو ساعت نخست، پنج یا شش کودک دستفروش، آوازهای غم انگیزی در وصف و اهمیت دستمال کاغذی و فال و خرید آن برای من می خوانند. همین جا است که صدا تبدیل به زبانی نشانه ای می شود که زمان، مکان، امکانات و حتی وضع افراد جامعه را به تصویر می کشد. هیاهویی خشن، مردم را مضطرب می کند… و صدای طبیعت در این شهر رو به خاموشی است. حتی باغات و تپه ها و کوه های محاط بر تهران نیز از هیاهوی اتوبان و ماشین های غران در امان نیستند، جاده را باید ساعتها پشت سر بگذاریم تا به طبیعتی بکر و هنوز به دور از پالوده شدن با صدای ماشین ها و موتورها برسیم. دیگر سفر یک روزه به لواسانات و جاده ی چالوس در هر زمانی از روز و هفته ممکن نیست و موسیقی شهر مشوش است. شنیدن یک شهر، یعنی درک دوباره ی آن، از منظری متفاوت از استدلالاتی که با چشم می بینیم و بر کاغذ می نگاریم. شنیدن هدفمند تهران بیش از هر چیز نشان می دهد که شهر زیبای ما چقدر از فضاهای طبیعی، صدای طبیعت و آرامش دور شده است و چقدر افراد خیابان گرد و درمانده در آن فراوان شده است. شنیدن موسیقی شهر، بدون دیدن و قضاوت چهره ی افراد، صورتِ دل مردمان را برای ما تصویر می کند و به گوش می شنویم که چقدر این مردم پریشان شده اند … و برای درک این موضوع تنها کافی است که چند دقیقه .. فقط چند دقیقه در کنار یکی از خیابان های تهران بیاستیم و با چشمان بسته، فارغ از جهانِ آرام و آراسته درونی خود، او را بشنویم.

شنیدن این کلان شهر بزرگ و مخملین و زرین در شب، نشانِ خصلت دیگری از آن است. موسیقی تهران در نیمه شب نیز از نواخته شدن باز نمی ایستد، این موسیقی مانند موسیقی حیات همواره در حال آفریده شدن است. اگر این صداها نباشد، شهر شوره زار می شود و این شهرِ همیشه بیدار در شب، گاه خوش می نوازد و جیرجیرک ها می خوانندش، و گاه درد را ـ درد فقر را، و درد اعتیاد و بی خانمانی را زمزمه می کند.

موسیقی یک شهر را می توانیم با دو رویکرد بشنویم، یکی به منظور آگاهی از چگونگی ِ تداخل حواس، و دیگر از دیدگاه انسان شناختی و جامعه شناختی. این موضوع را در نوشتاری دیگر دنبال خواهیم کرد.