استقبال از یادداشتی که سال گذشته به مناسبت ایام کریسمس و سال نو میلادی نوشته بودم به نام «دوست ارمنی دارید؟ کریسمس را به او تبریک نگویید»، برایم حیرتانگیز بود و از شما چه پنهان، حسابی خوشحالم کرد. این خوشحالی دو وجه داشت. یکی خوشحالی کسی بود که چیزی نوشته و کارش را میخوانند و تعریف میکنند که امری طبیعی است. امّا این خوشحالی وجه دیگری هم داشت. کامنتهایی که خوانندههای مطلب در پایان نوشته گذاشتند عالی بود. بازتاب علاقهای به گمانم حقیقی، به همزیستی فرهنگها. زیبایی حضور فرهنگهای گوناگون در کنار هم. همان گفتوگوی تمدنها امّا به شیوه ای خودمانیتر، ملموستر و واقعیتر. نه با تعارف و تشریفات و یا خدای ناکرده ادب ریاکارانه. و این همان چیزی است که حالا میخواهم چند کلمهای دربارهاش بنویسم.
با یک اعتراف شروع کنم. آن نوشته، نوشته جدیدی نبود. پنج سال پیشتر و به سفارش یک مجله عامهپسند به نام نسیم برای اولین شمارهاش نوشته شده بود. مطلبی کاملاً سفارشی که مع هذا ظاهراً چون از دل بر آمده بود، بر دلها نشست. آیا در این پنج سال چیزی عوض نشده است؟ چرا، خیلی چیزها. خانمم اولین کسی بود که اعتراض کرد به کهنه شدن اطلاعاتی که در آن نوشته بود. گفت «تو کی درخت کاج میگیری میآری خونه؟ ما که الان چند ساله یکی از این کاجهای مصنوعی گرفتهایم. برای عطرش از اسپریهایی که بوی عطر کاج میدهند استفاده میکنیم». واقعیتش هم اینه که دیگر بساط کاجهای طبیعی تقریبا دیگر برچیده شده، مشکلِ تَراز کردن درخت هم همین طور. حالا دیگر ماجرای «کج» و «کاج» هم دیگر اتفاق نمیافتد. نه این که زبان ارمنی عوض شده و صدای اَ به آن اضافه شده باشد، اما ارامنه ایران یاد گرفتهاند اَ را تلفظ کنند و دیگر مشکلی از این بابت نیست. ارامنه ایران البته همچنان لهجه ارمنیشان را دارند، هرچند خفیفتر و پنهانتر. و جالب این که نه تنها فارسی را به لهجه ارمنی حرف میزنند، بلکه ارمنی را هم به لهجه فارسی حرف میزنند. این را ارمنستانیها یا ارامنه سایر کشورها میفهمند. و باز جالبتر این که ارامنه ی تبریز و ارومیه و… ارمنی را به لهجه ترکی حرف میزنند. این یک تغییر.
نوشتههای مرتبط
امّا تغییر مهمتر این که ارامنه دارند میروند. به شدّت و به سرعت. و نه تنها ارامنه، همه اقلیتها. از خانواده چهارنفره ما هم در این چهار سال یکی رفته است؛ پسر بزرگم. و تلختر این که وقتی به دوستان قدیمی میرسم و میگویم «مارتیک رفت آمریکا». پاسخ این است که «چه خوب، شما انشاءاله کی میرید؟» میگویند «خوش به حال تان (یعنی خوش به حال اقلیتها) که راحت میتونید برید. کاش ما هم میتونستیم بچههامونو بفرستیم. این جا آیندهای ندارند».
این ماجرای رفتن یا ماندن ماجرای غریبی است. دلیل برای رفتن آن قدر زیاد است که نمیتوان کسی را سرزنش کرد بابت این که دوست دارد بکَند و برود. در ثانی یکی از مواد حقوق بشر این است که هر آدمی حق دارد محل زندگی خودش را آزادانه انتخاب کند. بنابراین هیچ گناهی متوجه کسانی که میروند نیست. امّا کسی که میرود یک جای خالی، یک حفره به جا میگذارد که هرگز پر نمیشود. یک غم جبران نشدنی از فقدان که حتی با وجود این که میدانی او هست و زندگیاش را میکند، باز زخمی است که ترمیم پیدا نمیکند. این شکل کلی ماجراست. امّا در مورد خالی شدن ایران از ارمنیها، آشوریها، کلیمی ها و … چیز دیگری هم هست که از بین میرود. شاید یک چیز مهمتر؛ و آن جامعهای با گوناگونی فرهنگی است که از بین می رود و به سمت یکدستی میل میکند.
همه نیروهای راست اعم از نئوفاشیستها و نئونازیستهای اروپایی تا سارکوزی و برلوسکونی و جناح راست حکومت آمریکا خواهان یکدستی فرهنگی هستند. از حضور فرهنگهای دیگر، آمیزش فرهنگها و همزیستی فرهنگها، احساس خطر میکنند. احساس میکنند هویت اصیلشان دارد از میان میرود. این بیش از همه به صورت نگرانی از حضور مسلمانان در کشورشان و مسأله محدودیت مهاجرت و غیره خود را نشان میدهد، که شکل دیگر خلاص شدن از دست ناخالصیهاست. شاید کسانی فکر میکنند: «بگذار ارامنه و اقلیتهای دیگر بروند. جامعه اسلامی یکدستتری خواهیم داشت». البته حکومت ایران نیست که مهاجرت ارامنه و دیگر اقلیتها را سازمان میدهد، امّا احساس من این است که شاید کسانی ته دلشان راضیاند از خلاص شدن از دست این جماعتی که حقوقشان و مسائلشان میتواند همیشه بهانهای باشد برای فشار خارجی، همان طور که نگراناند از آثار «مخرب» حضور فرهنگی این جماعت. در واقع مهاجرت را سازمانی یهودی به نام هایاس سازمان میداد که از ایالات متحده برای این کار بودجه میگرفت. آماری وجود ندارد، ولی در یک دهه گذشته احتمالا سالانه چهار پنج هزار نفر از ارامنه ایران را ترک کردهاند و اگر ماجرا با همین شتاب ادامه پیدا کند بعد ده دوازده سال تنها چند هزار نفر ارمنی در ایران خواهیم داشت و یکی از اقلیتهایی قومی و دینی که نقش مهمی در تاریخ یک صد سال اخیر کشور داشته از میان میرود. از سوی دیگر ارمنستان نیز از دیرباز ارتباط تمدنی و فرهنگی با ایران داشته. ناگفته نماند که فعلا هایاس برنامه مهاجرت اقلیتها از ایران را متوقف کرده، چون بودجهاش از سوی دولت آمریکا قطع شده است. ولی تجربه دو دهه اخیر نشان میدهد که مسیرهای دیگری جایگزین خواهد شد.
آیا میتوان جلوی این روند را گرفت؟ آیا اصلاً باید جلوی این روند را گرفت؟ گمان نمیکنم بتوان کار زیادی کرد یا اصلاً باید کاری کرد. امّا چیزی که واقعاً غریب است بیتفاوتی و سکوت عجیب جامعه ایرانی است در قبال این رویداد. میگویم جامعه ایرانی و نه حکومت. در این سالهایی که مهاجرت بیداد میکند و هر روزنامهنگار و روشنفکر ایرانی حتماً دوستانی داشته که یا خودشان یا خانوادهشان رفتهاند، هیچ مطلب و گزارشی درباره این پدیده منتشر نشده است. این را که به بعضی از دوستانم میگویم جواب میدهند که طبیعی است چون خودشان هم اگر بتوانند میروند. شاید. امّا بالاخره روزنامهنگاری گفتهاند، روشنفکری گفتهاند. روشنفکر مسأله را تنها از دید شخصی خودش نگاه نمیکند بلکه در یک نگاه کلان میبیند که فلان رویداد چه پیآمدهای اجتماعی و چه دلایلی دارد. اصولاً یکی از ملاکهای واقعی و جدّی بودن مطبوعات این است که رویدادهای زندگی واقعی چه اندازه در آن منعکس میشوند. این آن پدیده تلخی است که هضمش زیاد آسان نیست. من معتقد نیستم که اهمیت مسأله مهاجرت اقلیتهای دینی از ایران، به اندازه نسبت جمعیت این اقلیتها به کل جمعیت کشور است. آن چه در این جا اتفاق میافتد، همان طور که گفتم، نابودی گوناگونی فرهنگی است و میل به جامعهای یکدست که ابداً مطلوب نیست.
مطلب مشترک انسان شناسی و فرهنگ و دوهفته نامه “هویس” بهمن ۱۳۹۰