انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

من در این آبادی، پی یک بیشه نور

گفت‌وگو با  دکتر منصوره اتحادیه

برخی معتقدند که گذشته‌گرایی و حس افراطی نوستالژی باعث توقف جامعه‌ی ما و عدم پیشرفت آن شده. نظر شما به‌عنوان یک استاد تاریخ چیست؟

من اعتقاد ندارم، دچار گذشته‌گرایی و نوستالژی افراطی هستیم. نوستالژی بله ولی نه افراطی. چرا باید فکر کنیم افراطی است. از آن طرف در همه‌ی جوامع گروه‌هایی هستند که نوستالژی گذشته را دارند. لباس پوشیدن و آرایش مو و حتی تزئین خانه‌هایشان را به سبک گذشته برمی‌گردانند. به نظر من این حس و این کشش خاص جامعه‌ی ما نیست. در هر دورانی عده‌ای فکر می‌کنند که زمان پدر و مادرهایشان بهتر بوده. چون همیشه بخشی از مسایل را در نظر می‌گیرند، مثلا هوا تمیزتر بوده، جمعیت کمتر بوده و … اما به این فکر نمی‌کنند که اگر آن زمان قرار بود دندان بکشند باید بدون بی‌حسی این کار انجام می‌گرفت و چه‌قدر دردناک بود. بعضی افراد قسمت‌های منفی گذشته را نمی‌بینند. به نظر من اصولا بشر دوست دارد دوران‌های گذشته را ایدآلیزه کند و در وضع آرمانی ببیند بخشی از این تفکر هم ناشی از کم دانستن و عدم شناخت گذشته است.

اما در برخی مقاطع تاریخی ما این حالت را در ایران شدیدتر میبینیم.

شاید این درست باشد. ولی ما آن‌قدر از روحیات مردمان گذشته نمی‌دانیم که به‌طور قاطع بتوانیم نظر بدهیم. آن‌چه ما از این نوع تفکر در گذشته می‌دانیم از طریق خاطرات، شعر و ادبیات است و محدود است به اقشار با سواد جامعه آن زمان که از خود نشانی گذاشتند. از تفکر عامه چه می‌دانیم؟ ولی برگردیم به این دوران، شاید جوانان ما در جست‌وجوی چیزی هستند که واقعا نمی‌شناسند، سهراب سپهری نوشت «من در این آبادی پی چیزی می‌گشتم، در دل من چیزی است، مثل یک بیشه‌ی نور، مثل خواب دم صبح«…

امروز عده‌ای از جوانان علاقمند به تهران قدیم شده‌اند و سعی دارند آن چه باقی ماند را از دست بساز بفروش‌ها نجات دهند. این فقط نوستالژی نیست، آگاهی است، از آن طریق هویت خودمان را جست‌وجو می‌کنیم. شاید هم فرار از امروز است، از همه‌ی ناکامی‌ها و گسست‌هایی که جوانان با آن روبرو هستند.

در بعد وسیع‌تر این تفکر که «قدیم بهتر بود» یک تفکر اجتماعی و سیاسی غالب است که در گذشته‌های دور هم ردپایش هست. مثلا دوران مشروطه که ظاهرا مردم برای گام برداشتن رو به جلو و داشتن عدالت‌خانه قیام کردند. در اشعار بسیاری از شعرای اجتماعی و در روزنامه‌های آن زمان این علاقه به گذشته را می‌بینیم. ما از دکوراسیون، زیورآلات گرفته تا عادت‌های اجتماعی همواره حسرت گذشته را می‌خوریم. همین الان یک گلدان شمعدانی و یک حوض که مثلا نمادی از دوران قدیمی و سنتی ماست بسیار مورد توجه قرار می‌گیرد. از این نکته‌ی کوچک تا مسایل بسیار بزرگ‌تر همواره ما را در گذشته نگه می‌دارد و کمتر نگاهمان به روبرو است.

من شخصا احساس نوستالژی را بد یا و‌اپس‌گرا نمی‌دانم، گاه به دلیلی انسان احساس نوستالژی می‌کند، شاید بیشتر یادی است از زمانی که جوان‌تر بودیم. این زیاد ربطی به نگاه به جلو ندارد، چون آن‌چه در جلوی ما است ناشناخته و مجهول است ولی گذشته تغییر نمی‌کند و احساس گرمای آشنا دارد. ولی این که روشنفکران الگوی غربی را گرفته‌اند کاملا درست است، الگوی ما غرب بود چون غرب با ما سروکار داشت با ما جنگید از ما استفاده کرد، ما را شکست داد و ما برای این که بتوانیم با آن مقابله کنیم رفتیم سراغ شیوه‌هایی که به زعم ما باعث پیشرفت غرب بود. ولی فکر نکردیم که این‌ها چه راهی را برای پیشرفت پیموند تا به این‌جا رسیدند. یک برداشت ناشی از تفکر سطحی. ولی باید اضافه کنم که هر چه زمان می‌گذرد من بیشتر به این مسئله اعتقاد پیدا می‌کنم که جبری در تاریخ هست. کشور ما دارای شرایط خاصی است از لحاظ جغرافیا آب و هوا و غیره و آن‌چه را که انجام می‌دهیم و هر تصمیمی که می‌گیریم، تا حد زیاد تحت شرایط و موقعیت خاص قرار دارد، هیچ‌وقت صددرصد آزاد نیستیم که خودمان تصمیم بگیریم. حتی طرز تفکر ما نیز تحت شرایط خاصی به وجود آمده و شکل گرفته است.

در دوره‌ی مشروطه روشنفکران به عمد و با سیاست خاص، دوران باستان را دوران شکوفایی ایران جلوه دادند که رژیم روز را بکوبند. کشفیات در تخت‌جمشید و خواندن کتیبه‌های هخامنشیان و غیره علاقه به ایران باستان را تشدید کرد. مسئله‌ی دیگری هم بود که یک قائده‌ی کلی است، در هر انقلابی علاقه به تاریخ جهش می‌یابد و متفکرین به کنکاش گذشته برمی‌گردند تا حال را بهتر بفهمند. و این اتفاق هم در دوران مشروطه و هم انقلاب اسلامی افتاد. ولی البته این با مسئله‌ی نوستالژی ارتباطی ندارد. چون به هر حال نوستالژی یک جنبه‌ی رمانتیک دارد، مثلا از شنیدن یک آهنگ شما ممکن است به زمان بچگی یا نوجوانی برگردید و خوشحال یا غمگین شوید و لااقل به فکر آن زمان بیفتید.

مسئله‌ی تزئینات و گلدان شمعدانی و حوض که برای ما نماد قدیمی و سنتی شده، مانند آهنگی است که ما را به گذشته برمی‌گرداند. ولی فکر نمی‌کنم ما را در گذشته نگه ‌دارد. من فکر می‌کنم بخشی از این نوستالژی که صحبتش را می‌کنیم از تقلید سرچشمه می‌گیرد. ما اصولا آدم‌های مقلدی هستیم. کافه‌ای با کاشی آبی باز میشود. روبروی آن کافه دیگر شبیه به آن باز می‌شود.

جوانی که در یکی از این کافه‌های جدید، به اصطلاح سنتی، که خیلی هم سنتی نیست، نشسته و گلدان شمعدانی را در کنار حوض نگاه می‌کند در دستش موبایل دارد و زیر چشمی پیام‌های روزش را می‌خواند و به آن فکر می‌کند. آن‌چه ما را از نگاه به روبرو باز می‌دارد چیز دیگری است.یک نکته‌ی دیگر را هم اضافه کنم. تاریخ نگار وقایعی را می‌گزیند در آن‌باره سخن می‌گوید. آن‌چه را که شما روایات شیرین پدران و مادران ما می‌نامید هم گزینش است. آن‌چه خوب بود را به یاد می‌آورند نه آن‌چه دردناک و بد بود.

 

پس شما معتقدید نوستالژی آن عامل اصلی نیست که قرن‌ها ما را در گذشته نگاه داشته؟

عقب‌ماندگی ما علل بسیار متعددی دارد. ولی ربطی به نوستالژی و یاد گذشته ندارد. باید ریشه‌ی مشکلات جامعه را جست‌وجو کرد. این واقعیت دارد که جوانان ما مأیوسند، سرخورده‌اند، امید به آتیه ندارند. شاید هم این دلیل فرار به عقب است. البته باید مسئولین توجه کنند و به وسایل مختلف این نیرویی را که خلاق و بسیار سازنده است درست هدایت کنند، تا جوانان بتوانند در هنر، ورزش، فرهنگ و غیره شکوفا شوند، موثر و مفید و به آتیه امیدوار باشند و کشور را ترک نکنند این خلاقیت را در این‌جا به کار گیرند. البته این ها همه حرف است. باید آگاهانه برنامه‌ریزی درست کرد. تا این ناامیدی جوانان را چاره کنیم.

شرایط امروز با گذشته تفاوت کرده. اگر به علل عدم پیشرفت در گذشته فکر کنیم، مطمئنا متوجه می‌شویم که شرایط با امروز فرق داشت. امروز ما با جهان در ارتباطیم، اطلاعات با سرعت منتقل می شود و امکان مقایسه می‌دهد و انتظارات تغییر می‌کند.

 

سوال این است، چرا؟ چرا هیچ وقت فاصله‌ی حکومت‌های ما با مردم کم نشده و همیشه رفت و آمدها و تغییرات فقط انسان دست و پا بسته‌ی ایرانی را در یک حالت معلق نگه داشته؟

من مورخم. نگاه من به گذشته معطوف است، تا ببینیم با گذشته‌ای که پشت سرداریم امروز چه می‌توانیم انجام دهیم. هر قومی یک سری تجربیات تاریخی مشترک دارد. مثلا ما که در این دوران زندگی می‌کنیم انقلاب اسلامی را تجربه کرده‌ایم. فشار آمریکا و انگلستان را تحمل کرده‌ایم. این تجربیات باعث برخی عکس‌العمل‌ها می‌شود. مثلا عدم اعتماد به دیگری و سوءظن. اگر ما تاریخ را بهتر بشناسیم ریشه‌های وقایع را بهتر درک خواهیم کرد و بهتر می‌توانیم تجزیه و تحلیل و برای آتیه برنامه‌ریزی کنیم. به همین دلیل است که همه باید تاریخ بدانند. وقتی تاریخ بدانیم جواب بسیاری از این پرسش‌ها را خواهیم دانست. جامعه‌ی خودمان را بهتر خواهیم شناخت. من فکر می‌کنم باید تاریخ بیشتر مورد توجه قرار گیرد. اصل و پایه‌ی ماجرای توجه به گذشته نه تنها تحقیق بلکه نجات گذشته است. خوشبختانه در نسل جدید ما این میل بسیار زیاد شده. این‌ها به دنبال ریشه‌ها می‌گردند که ستودنی است و آموزنده.

این یک روی سکه است، سکه‌ای که روی دیگر آن بسیار محو است. مثلا در جامعه‌ی انگلستان از چای بعدازظهر به سبک انگلیسی گرفته تا اتوبوس‌های دو طبقه و کیوسک‌های قرمز رنگ تلفن و هزار رسم و رسوم دیگر، در کنار پیشرفت‌های تکنولوژیک در این کشور وجود دارند. اما در کشور ما این نشانه‌ها و ریشه‌هایی که دایما حسرتش را داریم حفظ نشده و فکر نکردیم که حفظ یک سنت در گرو حفظ حقله‌ی قبلی و قبل‌تر آن است، تا به امروز برسد. و یک سنت ریشه‌دار بماند و نه فقط یک باسمه از آن بماند. منظور این است که نه آن طرف را داریم و نه آن پیشرفت را و فقط حرف می‌زنیم و قربان صدقه‌ی همان گذشته‌ای می‌رویم که خودمان با دست خودمان بخش‌هایی از آن را به بهانه‌ی حرکت به سوی مدرنیته‌ای که درست نمی‌شناختیم از بین بردیم.

من فکر می‌کنم که یکی از دلایل مهم این مسئله، جدی نگرفتن دنیایی است که در آن زندگی می‌کنیم. این در اشعار و عرفان و دین ما ریشه دارد. در تفکر ایرانیِ مسلمانِ سنتی این وجود دارد که این دنیا گذراست و آن‌چه مهم است. دنیای دیگر است. نشانه‌ی آن را در مقبره‌هایی می‌بینیم که در گذشته می‌ساختند. قبرهای باشکوه برای کسی که شاید خانه‌ی محقری هم داشت و تا چند نسل این قبرها را نگهداری می‌کردند، ولی خانه‌ی پدری را خراب می‌کردند.

البته این نکته خیلی کلی است و سطحی. اگر تاریخ انگلستان را در نظر بگیرید جالب توجه است که سنت برایشان چه جایگاهی دارد، قوانین آداب و رسوم اعتقادات و غیره همه دارای معنی و دلایل خاصی دارد که در عین حال که همیشه پیشرفت کرده‌اند، سنت‌ها را هم نگه داشتند. واقعا این سرِّ موفقیتشان است که هیچ کشور دیگر حتی فرانسه یا آلمان هم از این نظر به پای انگلستان نمی‌رسد.

ولی ما اصلا نه به سنت و گذشته اهمیت نداده‌ایم و نمی‌دهیم و قدرش را ندانسته‌ایم و کوشش نکرده‌ایم که آن را نجات دهیم. شما به همین آشپزی ما ایرانی‌ها توجه کنید، کلا آشپزی قدیمی ایرانی که گذشته بسیار قدیمی و ارزشمندی دارد، دیگر برای کمتر کسی آشنا است. فقط یک مثال بزنم در رستورانی (لغت فرانسوی) برای دِسِر (لغت فرانسوی) یخ در بهشت سِرو (لغت فرانسوی) می‌کردند. با خوشحالی و نوستالژی (لغت فرانسوی) آن را سفارش دادم. یخ در بهشت مادربزرگ من مخلوطی از آرد برنج، نشاسته، گلاب،  شیر و شکر بود، آنچه در این رستوران دادند یخ خرد شده و شربت آلبالو بود که مبداء آن آمریکا است. می‌گویند غذا مثل زبان مادری است از یاد انسان نمی‌رود، ولی غذاهای ما دارند از بین می‌روند و جوانان ما کمتر شناختی از آن دارند. درباره‌ی این مسئله خیلی حرف‌ها هست که باید در جلسه‌ی دیگری از آن صحبت شود.

انگار ما همیشه عادت داریم راه‌های دم دستی و کوتاه را انتخاب کنیم و از همان گذشته‌ای هم که شیفته‌اش هستیم درس نگیریم. در همین ارتباطمان با روسیه به راحتی می‌توان این مسئله را دید. ما در طول تاریخ بارها و درست در بزنگاه‌های خاصی از اعتمادمان به روسیه ضربه خورده‌ایم و باز هم این اعتماد کردن را تکرار می‌کنیم…

واقعیت این است که هیچ‌وقت پست‌های دولتی در دست متخصصین قرار نداشت. مسئولین به دلیل روابطشان انتخاب می‌شدند و نه علم و تخصص و همان اشتباهات بارها تکرار می‌شد، در ایران ما نتوانستیم یک قانون ماندگار و قواعد محکم تدوین کنیم، طی تاریخ معاصر حساب کنید چند بار قوانین ما تغییر کرده. بعد از فروپاشی صفویه همواره درگیر انقلاب‌ها، جنگ، دولت‌های غاصب، حکام بی‌کفایت و غارت‌گر بودیم. در چنین شرایط اعتقاد و اعتباری باقی نمی‌ماند. مردم خودشان را از حکومت جدا دانستند چون نقشی در تصمیم‌گیری‌ها نداشتند.

نصرت‌الدوله وزیر خارجه دوران احمدشاه، چهار زبان خارجه می‌دانست و در اروپا تحصیل کرده بود و دانشگاه رفته بود. طرف او لرد کرزن بود که سرتاسر ایران سفر کرده بود و سال‌ها فرمان‌فرمای هند بود، علاوه بر آن وزارت خارجه‌ی بریتانیا با همه‌ی متخصصان سیاسی کمک و مشاور او بود. واضح است که نصرت‌الدوله حریف لرد کرزن نبود. همیشه همین‌طور بوده، البته شرایط امروز وخیم‌تر است. ما باید یک دانشکده‌ی روس‌شناسی داشته باشیم، یک دانشکده‌ی آمریکاشناسی، باید اروپا و بقیه‌ی کشورها را بشناسیم. همان‌طور که غربی‌ها درباره‌ی ما شناخت دارند ما نیز آن‌ها را بشناسیم. ضربه‌هایی را که می‌خوریم از ندانستن و نشناختن است. اشتباه می‌کنیم، باز هم اشتباه می‌کنیم و البته لازمه‌ی بهبود همه چیز علم و آزادی است.

همیشه یک سِری فرمول از دبیرستان تا دانشگاه به ما تدریس می‌شود و اصلا آن روحیه‌ای که بتواند تجزیه و تحلیل صحیح کند پرورده نمی‌شود. واقعیت این است که همین امروز وضع علوم، ریاضی و مهندسی به مراتب بهتر از علوم انسانی است، چون علوم انسانی به سیاست ربط پیدا می‌کند و اساس آن بحث و تفکر است و احتیاج به بستری آزاد دارد، تربیت متخصص در این زمینه لازمه‌ی پیشرفت است. ما به متخصص احتیاج داریم که هیچ‌وقت نداشته‌ایم زمان قاجار هم همین‌طور بوده. بعد می‌پرسیم مگر می‌شود؟ بله، می‌شود.

دانستن امکان تفکر و شناخت گذشته را می‌دهد، باید اضافه کنم که نباید فقط به تاریخ ایران بسنده کرد، بلکه باید کشورهای دیگر ادوار دیگر، قاره‌های دیگر، را نیز شناخت. همه تاریخی که ما در دانشگاه می‌خوانیم محدود به ایران است.

کشورهای اروپایی، بعد از جنگ جهانی دوم – نه فقط به لحاظ تکنولوژی – بلکه از نظر فکری و اجتماعی به کل متفاوت شدند، یعنی بنیان‌های فکری و فرهنگی اروپا پس از جنگ متحول شد. از این طرف ما در طی این یکصد و چند سال در مقاطع تاریخی تحولات بزرگی تجربه کردیم، مشروطه و ۲۸ مرداد ۳۲، انقلاب اسلامی، جنگ هشت ساله و … اما هنوز خواسته‌های اساسی امروز ما با پدربزرگ‌هایمان یکسان است. در بطن جامعه‌ی همان آرزوهایی را می‌بینیم که صد سال پیش هم وجود داشته، همان حسرت‌ها و … قبول ندارید که این یک عارضه است؟

اول باید ببینیم این مقایسه را با کدام کشور باید انجام داد. توجه داشته باشید که ایران یک کشور خاص و منحصر به فرد است. با تجربیات خاص خودش، البته هر کشور خاص و منحصر به فرد است. من معتقدم هیچ زمانی ایستا نیست و مدام تحول رخ می‌دهد. این که ما به این‌جا رسیده‌ایم، لابد قابلیت ما  همین بوده. کسی ما را عقب نگه نداشته. اروپا توانست دشمنی‌های قرن‌ها را پشت سر گذارد. چون دید جنگ غیرممکن شده و بشریت را تهدید می‌کند. ولی درباره‌ی اروپا نباید غلو کرد. آن‌ها هم مسائل بسیار بزرگی دارند که شاید نتوانند همه را حل کنند، مهاجرت اقوام نامتجانس، نژادپرستی که از نو سر بر آورده، نارضایتی از اتحادیه‌ی اروپا که رو به افزایش است و رابطه‌ی ناهمگون با آمریکا و غیره، این‌ها مسائلی هستند که من تصور می‌کنم در آتیه تشدید می‌شود و به آسانی حل نخواهد شد.

یک نکته‌ی اساسی را نباید فراموش کرد این که ما در خلأ قرار نداریم، انقلاب اسلامی دشمنی‌های بسیاری را برانگیخت که از بدو تولد جمهوری اسلامی در صدد تخریب آن برآمدند و ناچار در چندین جبهه جنگیدیم و هنوز هم می‌جنگیم. از نظر من این حسرت‌های امروز نه تنها یک عارضه نیست بلکه با آن‌چه صد سال پیش مدنظر و آرزو بود تفاوت دارد.

علت این فقدان قابلیت در حد مطلوب چیست؟ ماندن در گذشته؟ صدمات تاریخی دایمی؟ قصد کشورهای بزرگ برای عقب نگه‌داشته شدن ما؟ یا همه‌ی این‌ها؟

من از فقدان قابلیت صحبت نکردم، منظور من فقدان نیست. فراموش نکنیم ما یک انقلاب و جنگ و همه گونه تحریم را پشت سر گذاشته‌ایم که جوانان امروز به یاد نمی‌آورند. حال هم با بدتر از آن مواجه هستیم، این فقدان قابلیت نیست، آن‌چه ما امروز داریم به اصطلاح با چنگ و دندان توانستیم به دست آوریم همین است. من منظورم این است که با شرایط موجود به این‌جا رسیده‌ایم. از طرف دیگر ما جماعت همیشه غر می‌زنیم و کمتر راضی هستیم.شناخت درست از شرایط نداریم و حاضر هم نیستیم کمی عمیق بشویم و فکر کنیم. مسائل را تجزیه و تحلیل نمی‌کنیم. ولی با کلی‌گویی به جایی نمی‌رسیم و مسائلمان حل نمی‌شود و این عادت را هم متاسفانه داریم که تقصیر را به گردن این و آن بیندازیم چون آسان‌ترین راه است.

این خصوصیات براساس تجربیات قومی مشترک به وجود آمده، اما انگار قرار نیست اصلاح بشود؟

تصور من این است که وقایعی را که تجربه کردیم می‌بایست اتفاق می‌افتاد، در هر صورت اتفاق می‌افتاد. ما از دوران مشروطه با این مسئله درگیر بودیم که حکومت به کدام سو می‌رود و چون از همان زمان علما جزو سردمداران مبارزه بودند، وقوع این انقلاب حتمی بود. به نظر من این انقلاب ادامه‌ی انقلاب مشروطه است. انقلاب مشروطه کار روشنفکرها و تجار و کسبه بود. ولی علما محرک آن بودند. آن‌ها بودند که گوش مردم را در اختیار داشتند و می‌توانستند مردم را به قیام وادارند. ولی خیلی زود لیبرال‌ها – چپی‌ها و لائیک‌ها جلوی نفوذ علما را گرفتند. دار زدن شیخ فضل‌الله‌نوری یا ترور مرحوم بهبهانی اتفاقات ساده و بدون پشتوانه‌ای نبود. این‌ها همه هدفمند بود. به نظر من وقوع انقلاب اسلامی اجتناب‌ناپذیر بود – به محض استقرار جمهوری اسلامی عراق به ما حمله کرد، یعنی عراق و همه‌ی کشورهای اروپایی و آمریکا روبه‌روی ما قرار گرفتند. خودشان بارها گفته‌اند که همه از آن جنگ تحمیلی استفاده‌ی بردند. ایران در خلاء نیست، دنیا ما را به حال خودمان نمی‌گذارد. مجموعه‌ی این وقایع می‌شود تجربیات مشترک یک قوم که منحصر به همان قوم است.

بعضی‌ها معتقدند به دلیل وجود نفت و شرایط خاص ایران هیچ‌وقت فرصت سرپا ایستادن و خود بودن و به آینده نگریستن به ایران داده نشده.

این حرف درست نیست، خیلی کشورها نفت دارند، نفت خیلی نقش مثبت در اقتصاد این کشور داشته و هنوز دارد. مشکلات سیاسی ایران که سابقه‌ی تاریخی و ژئوپلیتیکی دارد، قبل از نفت هم وجود داشت. ما باید نسبت به مسائلی که داریم عمیق‌تر فکر کنیم و علت‌یابی کنیم، حسرت خوردن دوران گذشته‌ یک احساس منفی است. اخیراً بعضی از کانال‌های تلگرام شروع کرده‌اند به القای این حسرت خوردن گذشته، باید پرسید اگر همه چیز قدیم خوب بود پس چرا انقلاب شد!

آیا این نارضایتی دایمی ثمره‌ی وجود نفت نیست؟ این که ما از یک مقطعی به بعد همواره چون نفت داشته‌ایم و خودمان را کشور ثروتمندی می‌دانیم مدام متوقع بوده‌ایم که دولت همه‌ی کارها را انجام دهد و ما فقط غر بزنیم و هیچ مسئولیت اجتماعی را بر عهده نگیریم.

این سوال خوبی است. با داشتن نفت خودمان را ثروتمند حس کرده‌ایم. ولی باید اذعان داشت که اصولا ایرانی خودش را برتر از خیلی جوامع دیگر می‌داند، مصداقش هم این ضرب‌المثل «هنر نزد ایرانیان است و بس» که خیلی‌ها قبول دارند. این که ما غُر می‌زنیم و از دولت انتظار همه چیز داریم و هیچ مسئولیتی را بر عهده نمی‌گیریم کاملا درست است، ولی ربطی به نفت ندارد. قبل از کشف نفت هم ایرانی حس مسئولیت و شهروندی نداشت، امروز هم ندارد، و البته این وظیفه‌ی دولت است که مسئولیت را بیاموزد تا مردم هم حس کنند برای بهبود زندگی بهتر وظایفی دارند. این حس نوستالژی که جوانان دارند باید به سوی درستی هدایت شود و به مطالعه‌ی گذشته و یافتن ریشه‌ها سوق داده شود تا مثمرثمر گردد. به نظر من ریشه‌ی اصلی مشکلات جامعه‌ی ما دست کم در صد سال اخیر از زمانی نضج گرفت که بین نسل‌ها گسست افتاد، از زمانی که دانشجو به خارج اعزام کردیم.

چرا؟

ناصرالدین‌شاه مخالف بود که جوانان برای تحصیل به خارج بروند، می‌گفت چشم و گوش جوان‌ها باز می‌شود. اما از دوران مظفری و بعد از جنگ جهانی اول که جوان‌ها به اروپا رفتند و بعد از جنگ دوم هم که خانم‌های جوان برای تحصیل به خارج از کشور رفتند ما با گذشته یک گسست جدی پیدا کردیم. از همان زمان دیگر نه حافظ را درست می‌فهمیدیم و نه مولوی را و نه شکسپیر را. از آن زمان ما دیگر برای جامعه و آن‌چه داشتیم کمتر و کمتر ارزش قایل شدیم.

اما این اجتناب‌ناپذیر بود.

قطعا. چاره‌ای نبود. ولی از آن زمان ما برای خودمان ارزش قایل نشدیم. و مدام در مورد جامعه‌ی خودمان انتقاد و آن را تخطئه کردیم. یک نکته را باید اضافه کنم، در آغاز رابطه با اروپا، مورخین و متخصصین آن‌ها در مورد ایران و کلا کشورهای شرقی به تحقیق پرداختند و کتاب‌ها نوشتند که بسیاری اوقات با یک دید اوریانتالیستی همراه بود، ما هم ساده‌انگارانه نظریات آن‌ها را درباره‌ی خودمان پذیرفتیم و خودمان را از دیدگاه آن‌ها سنجیدیم و نظریات آن‌ها را تکرار کردیم. ما ایرانی‌ها این‌طور هستیم، ما ایرانی‌ها آن‌طور که البته همیشه منفی بود. ملکم‌خان متفکر عهد ناصری حرف خوبی زده. می‌گوید: «ما برای این که قرآن بخوانیم، احتیاج به عینک فرنگی داریم» او راست می‌گفت ما همیشه به تکنولوژی غربی احتیاج داریم و در آن راه سنت‌ها و گذشته خودمان را از دست دادیم. شاید اجتناب‌ناپذیر بود. ولی من فکر می‌کنم این گسست در جامعه‌ی ما بسیار مخرب‌تر از واپس‌گرایی و حتی علت آن است.

درواقع ما در برابر این گسست وا دادیم، نخواندیم، ندانستیم، فکر نکردیم در نتیجه درجا زدیم.

بله. و به همین دلیل وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد، همه اول به فکر فرار افتادند. من به خودم می‌گفتم در جریان جنگ دوم جهانی که روزانه ۳۰۰ هواپیمای جنگنده آلمانی لندن را بمباران می‌کرد، مردم در شهر می‌ماندند و فرار نمی‌کردند. ولی ما یک موشک که در بیابان می‌خورد به دماوند و طالقان پناه می‌بردیم.

گسستی که درباره‌اش صحبت کردید درواقع باعث شده ما حلقه‌ی قبلی سنتمان را به بعدی وصل نکنیم و هر جا دیدیم که شرایط سخت است هم قانون و هم شرایط کلی را دور می‌زنیم و راهمان را عوض کنیم.

حلقه‌ی سنت را باید به حلقه‌های بعدی وصل می‌کردیم ولی همان‌طور که اشاره کردید، ما این کار را که نمی‌کردیم. متاسفانه سنت‌های ما تقریبا از بین رفته‌اند فقط تقلیدی باقیمانده که معنی درستی ندارد. آن‌چه ما سنت می‌گوییم به نظر من مخلوطی است از آداب و رسوم که ریشه‌ی آن معلوم نیست. ولی واقعا ارزش دارد که افرادی که علاقمند به گذشته‌اند عمیقاً در این باره پژوهش کنند و آن‌چه را که از سنن گذشته باقی مانده  نجات دهند.

این گفتگو در مجله آزما منتشر و برای بازنشر از طریق دفتر نشریه بر اساس یک همکاری رسمی و مشترک در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.