انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مفهوم قوم در موسیقی‌شناسی قومی

عکس: جشنواره فرهنگی اقوام ایران در تهران

واژه  قوم، که به شکل پسوند برای “موسیقی شناسی قومی” به کارگرفته می شود، مفهومی دوگانه دارد: اول به معنی همین واژه  “قوم” است که اقلیتی محصور درجغرافیای محدودی مانند قوم بختیاری یا قوم لک را به وجود می آورند، می باشد و دوم به معنی “ملت” است که دایره گسترده تری مانند ایران و چین و هند را دربر میگیرد. هر دو برداشت ناظر بر همان مفهوم “قومیت” است که از نظر همخونی و تمایزات فرهنگی مانند زبان و موسیقی و هنر و ادبیات و مناسک و فرهنگ مادی را نیز شامل می شود.

مفهوم قوم از دیدگاه دانش انسان شناسی، جامعه شناسی و فرهنگ و حتی سیاست و تاریخ برداشت های مشترک و منحصر به فرد خود را دارد، از این جهت  ضرورت دارد در آموزش رشته موسیقی شناسی قومی، پژوهش را بر شناخت بیشتتر چند جانبه از جمله  فرهنگ و تاریخ و سیاست و اقتصاد و جامعه و هنر متمرکز سازیم. مطالعه مفهویم قوم و موسیقی در رابطه با هرکدام از این شاخه از علم موجب شناخت غنی تری برای رشته میان رشته ای موسیقی شناسی قومی است.

وقتی از دانش موسیقی شناسی قومی سخن می گوئیم در اصل نگاهمان به دو جنبه مهم از این دانش است که یکی به موسیقی شناسی و دیگر به قوم شناسی معطوف می گردد. اساساً بدون درک کافی از دانش قوم شناسی رشته موسیقی شناسی قومی بی محتوا می شود. الن مریام در فصل اول کتاب انسان شناسی موسیقی می گوید: “موسیقی شناسی قومی ترکیبی از دو بخش مجزای موسیقی شناسی و قوم شناسی است که هسته هر دو بخش را در درون خود دارد” (۱۳۹۶:۲۱)؛ و در جای دیگر تکرار می کند که: “در این تعریف تلویحاً اشاره می شود که موسیقی شناسی قومی از دو بخش موسیقی شناسی و قوم شناسی ساخته می شود. صوت موسیقایی نتیجه ی روندی برآمده از رفتارهای انسان بوده و به وسیله ارزش ها، نگرش ها و اعتقادات انسان هایی شکل می گیرد که یک فرهنگ را می سازند” (همان ۳۶). از این جهت جا دارد به صورت جامع تر به شناخت مفهوم قوم توجه داشته باشیم. در رشته موسیقی شناسی قومی، “واژه”  (یا ethnic groups)  با واژه “ملت” مترادف است و البته این ترادف کاربرد مشخص خود را دارد و هرکدام از دو واژه “قوم” یا “ملت” در شرائطی  تصریحاً یا تلویحا به کارً رفته اند.

یاب کونست،  در کتاب “اتنوموزیکولوژی” می گوید: “موضوع مطالعه در اتنوموزیکولوژی، یا همانگونه که پیشتر موسیقی شناسی تطبیقی نامیده می شد، مطالعه موسیقی “سنتی” و سازهای موسیقایی در میان تمام اقشار فرهنگ بشری است، که به اصطلاح شامل مردمان پریمیتیو تا مردمان متمدن هم می شود”(۱۹۵۹:۱). یاب کونست در همین جا توضیح می دهد که راه اتنوموزیکولوژی از راه موسیقی شناسی تتطبیقی جدا است، زیرا این علم (اتنوموزیکولوژی) به موضوع تحقیق در امر مقایسه نمی پردازد (همان).

یاب کونست از قوم به دو معنای ملت، که در برگیرنده اقوام متعدد و همچنین به معنای منفرد آن [مانند قوم کُرد، ترکمن، لک و بلوچ] است، استفاده کرده است. وی در مطالعات خود بر موسیقی اقوام و ملل نمونه هایی از این دست انجام داده که می توان به مطالعات موسیقی در گینه نو، تاثیر موسیقی فولک هلنی بر شبه جزیره بالکان و زمینه فرهنگی در موسیقی اندونزی یاد کرد. دیدگاه کونست امروز هم در اتنوموزیکولوژی، پهنای فرهنگ ملت ایران، هند و چین و مشابه آنان را قوم می داند و اجزاء سازنده آنها را در میان ملتی مانند ایران، که دربرگیرنده اقوام کرد و بلوچ و بختیاری و ترکمن است را نیز قوم به حساب می آورد.

از آنجا که رشته موسیقی شناسی قومی در آمریکا در دامن رشته انسان شناسی گسترش پیدا کرد، تاکید خود را بر موضوع قوم شناسی و انسان شناسی نهاده و موسیقی را با تعریف در پرتو این دو دانش گسترش داد. بهمین دلیل مریام می گوید که موسیقی شناسی قومی از ترکیب موسیقی شناسی و قومی شناسی ساخته می شود (به نقل قول بالا توجه شود).

به چند نمونه از آثار نوشته شده در رشته موسیقی شناسی قومی که به پژوهش در موسیقی یک ملت به مثابه قوم و هم چنین به پژوهش در موسیقی یک قوم محصور و محدود آن پرداخته، اشاره می کنیم: کتاب “سرگذشت موسیقی در شمال هند” نوشته دنییل نومان (۱۹۹۰)؛  و کتاب “موسیقی آفریقا” نوشته کوابنا ان کتیا (۱۹۷۴) دو نمونه از آثار موسیقی شناسی قومی هستند که پژوهش  این دانش را در حوزه ملت انجام داده اند. دو نمونه دیگر از نوشته های مربوط به موسیقی شناسی اقوام پراکنده یکی “بازی با صوت حلق در میان اینوییت ها و آوازخوانی با حلق در میان مردم سیبری: رویکردی تطبیقی، تاریخی و سمیولوژی” نوشته ژان ژاک ناتیه (۱۹۹۹)؛ “زاهل چیست؟ شواهد از وجود رویکردهای راگا در موسیقی سنتی گجراتی” نوشته گوردن تامپسون (۱۹۹۵) که پژوهش را در حوزه قوم به مثابه مردمان محدود و محصور در یک قلمرو کوچکتر معین انجام داده اند (برای آگاهی بیشتر از این آثار به کتابشناسی زیر مراجعه شود).

پژوهش های موسیقی شناسی قومی بیشتر تمرکز خود را بر روی موسیقی های اقوام پراکنده می گذارد تا این که بخواهد به مطالعه موسیقی یک ملت در قلمرو گسترده ای بپردازد. علت این است که با گذار از دوران موسیقی شناسی تطبیقی، که مطالعه موسیقی را در عرصه قلمروهای کلان انجام می داد، موسیقی شناسی قومی به تبعیت از روش مطالعات انسان شناسی کارهای پژوهشی خود را بر شناخته شدن موسیقی حوزه های کوچک متمرکز ساخت. هدف موسیقی شناسی تطبیقی این بود که با مقایسه موسیقی ها بتواند مسیر تکاملی موسیقی های جهان را دریابد، اما این اصل به طور کلی در موسیقی شناسی قومی مورد توجه  قرار نگرفت و اگر هم مورد توجه بود به قصد تطبیقی صورت نمی گرفت. رشته موسیقی شناسی قومی اساساً پژوهش را بر مطالعه موسیقی اقوام پراکنده متمرکز ساخت؛ این نکته را یاب کونست در پرنسیب موسیقی شناسی قومی نیز مطرح نمود (۱۹۵۹:۱) که در بالا هم به آن اشاره کردیم.

تعاریف قوم

ابتدا یک تعریف انسان شناسانه از مفهوم قوم، که در دائره المعارف بریتانیکا نوشته شده،را می آورم.  تعریفی که دونالد کیت راباتم (Donald Keith Robatham) از مفهوم قوم و قومیت در بخش “مطالعات انسان شناختی قومیت، گروه های اقلیتی و هویت” در کتاب انسان و فرهنگ (درآمدی بر انسان شناسی” در دائره المعارف بریتانیکا (ترجمه زهره دودانگه) ارائه می دهد چنین می گوید: “قومیت به هویت شناسی (identification) یک گروه، بر اساس تفاوت های فرهنگی قابل درکی که گروه را به “مردم” تبدیل می کند، اشاره دارد. تمایزات یادشده در زبان، موسیقی، ارزش ها، هنر، سبک ها، ادبیات، زندگی خانواگی، مذهب، مناسک، غذا، نام گذاری، زندگی عمومی و فرهنگ مادی تعریف می شوند. این جامعیت فرهنگی – یعنی مجموعه منحصر به فرد از ویژگی های فرهنگی که عموماً خود را به صورت شیوه های منحصر به فرد مشترک در جریان زندگی اجتماعی فرهنگی یک جمعیت نشان می دهد – مفهوم قومیت را توصیف می کند. این مفهوم صرفاً حول مفهوم “جمعیت” به عنوان یک واقعیت عددی نمی چرخد، بلکه واژه “مردم” را نیز به عنوان یک نهاد فرهنگی، که به نحو جامعی منحصر به فرد است، دربر می گیرد” (۱۳۹۹:۱۱۳).

در ادامه آمده است که : “یک گروه اقلیت، گروهی است که ویژگی های منحصر به فرد فرهنگی اش از گروه های غالب جامعه متفاوت بی نظر می رسد. این اصطلاح در انسان شناسی می تواند به گروه هایی اشاره داشته  باشد که بر اساس قومیت، نژاد، جنس یا گرایش جنسی طبقه بندی شده اند” (همان ۱۱۴). وی در ادامه می گوید که: “اصطلاح یادشده خالی از اختلاف نظر نیست”(همان).

در تکمیل مفهوم قومیت، دونالد کیت راباتم اضافه می کند که: “انسان شناسان قومیت، نژاد و گروه های اقلیت را به عنوان ساخت های اجتماعی و فرهنگی – و نه زیستی – می پندارند”(همان).

مفهوم قوم، که از دو جهت تعریف خود را تبیین می کند، همان دو برداشت امروز هم برای انسان شناسان قومی درخور توجه است. امکان این که این دوگونه برداشت از افکار دوران روشنگری اروپا (۱۶۵۰ – ۱۷۸۹) به عاریت گرفته شده باشند و یا تعدیلاتی در آنان صورت گرفته باشد، دور از تصور نیست. از این جهت برداشت موسیقی شناسی قومی (اتنوموزیکولوژی) از عنوان قوم نزدیک به همان برداشت فیلسوفان دوران روشنگری است که دو جنبه “قوم” و “ملت” را در نظر دارد.

در دوران روشنگری دربریتانیا و فرانسه و آلمان بررسی شناخت قوم و فرهنگ و قوم شناسی از موضوعات اساسی انسان شناسی بود. آغاز مراحل قوم شناسی در فرانسه با گسترش کانون های اجتماعی و موزه ها در اوایل سده نوزدهم صورت گرفت. در همین زمان شاخه های گوناگون قوم شناسی در فرانسه، که مشابه آنرا در سایر کشورهای اروپایی و آمریکا می توان بررسی کرد، رو به گسترش نهاد. در فرانسه، مانند سایر کشورها، قوم شناسی از جامعه شناسی جدا بود زیرا قوم شناسی بیشتر به موضوعات اقوام غیر اروپایی توجه داشت و بیشتر هم به جنبه های تکاملی و تلفیق نژادها و فرهنگ و زبان می پرداخت.

انسان شناسی آلمانی در دوران روشنگری با دیدگاه کانت و “یوهان هردر”، که هنوز دوران آکادمیک این رشته تاسیس نشده بود، تعلق دارد. در آثار این دو فیلسوف است که تعاریف پاره ای از مقولات انسان شناسی ارائه می شود. البته دیدگاه هگل هم در همین دوران پیرامون قوم و هنر، مخصوصاً هنر موسیقی، بی ارتباط با بخشی از برداشت موسیقی شناسی قومی کنونی نیست. او هنر و موسیقی اقوام و ملیت را با نگاهی ابژکتیو از یکدیگر متمایز می سازد  و می گوید: “همان گونه که ممکن است موسیقی آن ها به گوش ما بسیار گوش خراش بیاید، از سوی دیگر، ممکن است مجسمه ها، نقاشی ها و آفریننش های موسیقی ما نزد آن ها بی معنا یا زشت بنماید” (١٣٩١:١٢٧). این اصل بعداً در یکی از پایه ای ترین اصول دانش موسیقی شناسی قومی دیده می شود.

اضافه کنم که در سال ۱۸۶۷، “جامعه انسان شناسی برلین، قوم شناسی و مطالعات تاریخ کهن”  تاسیس شد. در همین زمان هم موزه قوم شناسی شکل گرفت که سرپرستی آن را ردولف باستین عهده دار بود. در دوران پیش از جنگ جهانی دوم، فونکسیونالیسم آلمانی، که ریچارد تورنوالد (۱۸۶۹- ۱۹۵۴) آنرا با عنوان جامعه شناسی قومی معرفی کرده بود، اهمیت و حمایت اکادمیکی بیشتری گرفت. در دوران تورنوالد چند نشریه با همین عنوان ها به چاپ رسید.  بعد از جنگ جهانی دوم، در دوران بازسازی انسان شناسی، واژه هایی مانند “فولک”، “قوم” و “توده” و همانند آن ، که بیشتر در واژه نامه انسان شناسی نازی ها به کار می رفت، بی اعتبار و از دایره مفاهیم انسان شناسی به دور ریخته شدند. واژه “نژاد” هم به همین سرنوشت دچار شد. بسیاری از نهادها مانند “فرهنگ شناسی اقوام” جای خود را به اتنولوژی داد.

شناخت تاریخی مفهوم قوم در دوران روشنگری و بعد از آن، به مفهوم پیدایش خانواده پیوند خورد.  پیدایش قوم از یک دید از رشد خانواده صورت گرفته است. موضوع پیدایش و رشد قوم از قبیله و قبیله از خانواده نکته ای پرسش برانگیز است اگرچه هگل می گوید: “نظام پدر شاهی بر پایه نظام خانوادگی استوار است و نظام خانوادگی، کهن ترین مظهر زندگی اخلاقی است که بعدها نظام کشوری که آگاهانه تکامل یافته باشد به عنوان دومین (مظهر زندگی اخلاقی) به آن افزوده می شود. نظام پدرشاهی، مرحله برزخی است که در آن، خانواده به صورت قبیله یا قوم درآمده است و از این رو پیوند خانوادگی، دیگر صرفاً پیوند عشق و اعتماد نیست بلکه رابطه ای برای خدمت مستقل افرد به یکدیگر است” (هگل ۱۳۸۵:۱۲۳). در این گفته، هگل بر این باور است که قبیله و قوم از تشکل خانواده به وجود آمده اند و این در حالی است مارکس در مورد تقدم خانواده بر قبیله، خلاف دیدگاه هگل را مطرح می کند. در بالا یاد کردیم که هگل می گوید که خانواده به قبیله و قبیله به قوم مبدل می شود؛ اما مارکس می گوید سیستم خانواده ای وجود نداشته تا به قبیله و قوم تکامل یابد. فردریک انگلس دیدگاه مارکس را چنین می نویسد: “مطالعات بسیار عمیق تر بعدی درباره ی شرایط بدوی انسان، نویسنده کتاب [یعنی مارکس] را به این نتیجه رساند که در ابتدا خانواده نبوده که به قبیله تکامل یافت بلکه برعکس قبیله شکل ابتدایی و خودجوش اجتماع بشری است که بر پایه همخونی قرار داشت، به نحوی که با نخستین تجربه ی مناسبات قبیله ای تکامل شکل های متنوع و مختلف خانواده تکامل یافت” (به نقل از مارچلو موستو ۱۳۸۹:۶۱). همین گفته در کتاب سرمایه با تغییری جزیی هم دیده می شود (۱۳۷۹:۴۲۲). این گفته از زبان فردریک انگلس در پاورقی سرمایه (۱۳۷۹ص ۴۲۲) نوشته مارکس به این صورت آمده است: “مطالعات بسیار عمیق تر بعدی درباره شرایط اولیه بشریت مصنف کتاب را به این نتیجه رساند که در ابتدا خانواده نبود که قبیله را در نتیجه تحول خود بوجود آورد بلکه برعکس قبیله شکل ابتدایی و از طبیعت روییده اجتماعات بشری است که برپایه همخونی قرار داشته است، به نحوی که درست آغاز تلاشی مناسبات قبیله ای موجب تحول بعدی اشکال متنوع و مختلف خانواده می گردد”.

با این حال، در دوران روشنگری، که انسان شناسی را از جنبه فلسفه بررسی می کردند، تعریف قوم را به ملیت های بزرگ مانند ایران و چین و هند هم تعمیم دادند. هگل از فیلسوفان دوران روشنگری نیز تصریح می کند که: “هرقومی که نماینده درجه معینی از سیر تکامل روح باشد، ملت Nation دانسته می شود؛ وضع طبیعی چنین ملتی با (چگونگی) اصل روحی (آن ملت) در سلسله مراتب صور روحی تناسب دارد” (۱۳۸۵:۲۰۷).  وی در جای دیگر می گوید: “هر ملت Nation به حکم آنکه (افرادش از یک اصل) زاده شده اند تشکیل یک قوم Volk را می دهد” (همان ۲۰۸).

در مورد تعبیر مفهوم قوم در جایگاه ملت، هگل چنین می گوید: “در حالی که چینیان و هندیان، دو قوم بزرگ آسیای دور…” (۱۳۸۵ص ۳۰۱) هستند و همانجا ایرانیان را نخستین قوم تاریخی می داند و می گوید: “با امپراتوری ایران، نخستین گام را در پهنه تاریخ پیوسته می گذاریم؛ ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛ ایران نخستین امپراتوری از میان رفته (تاریخ) است” (همان). وی یکبارعنوان قوم را برای ملت ایران تاریخی و یکبارهم برای اجزاء آن یعنی اقوام گوناگون و پراکنده و محصور در سرزمین ایران را به کار می برد. او می گوید لشکر کشی های ایرانیان: “بیشتر به کوچی می مانست، زیرا خانواده سربازان با آنان به راه می افتادند. هرقومی ویژگی ها و ساز و برگ قومی خود را نمایش می داد و به صورت گروهی رهسپار کارزار می شد” (همان : ۳۱۴). وی در جای دیگر می گوید: “… امپراتوری ایران نیز اقوام بسیار را دربر می گرفت و هریک را در خوی و منش ویژه آن آزاد می گذاشت” (همان : ۳۱۲).

در نوشته بالا مفهوم “قوم” با دو برداشت قوم و ملت تعبیر شده و کاربرد دوگانه آن با یکدیگر منافات ندارند. در حاشته این گفته هگل این نکته را اضافه کنم که برداشت وی از امپراتوری ایران که “هریک [از اقوام ایرانی] را در خوی و منش خود آزاد می گذاشت” گفته ای است قرین به حقیقت، زیرا هنوز هم بعد از هزار و چهارصد سال از فروپاشی امپراتوری ایران، همان اقوام “خوی و منش” مستقل را در قلمروهای جغرافیای فرهنگی خود نگاه داشته اند. این گفته و استمرار چنان شرایط مادی فرهنگی اقوام کنونی ایرانی به ما می گوید که بسیاری از موسیقی های آنان همچنان از اصالت دیرینه ای بهره می گیرند و سیر تکاملی کهن سالی خود را به ما می نمایانند. اکنون هم فرهنگ و زبان و سنت و موسیقی و پوشش هرکدام از آن اقوام ایرانی مانند کرد و لر و لک و بختیاری و بلوچ و گیلکی و دیلمی و غیره را در قلمرو جغرافیایی فرهنگی آنان مستقل و تاریخی می بینیم و نگاه می کنیم که هرکدام در “خوی و منش” فرهنگی خود آزاد مانده اند. از این روی، از مطالعه فرهنگ قومی ایرانیان است که می توانیم راه را به سوی شناخت ماهیت و اصالت موسیقی اقوام ایرانی هموار سازیم و از این جا به اهمیت مطالعه موسیقی در تقاطع تاریخ و قوم شناسی و فرهنگ آگاه شویم. گذشته از این، از آنجا که پایه های موسیقی دستگاهی بر ارتباط با موسیقی اقوام شکل گرفته از همین جا نیز می توان به پژوهش در مسیر قدمت و اصالت موسیقی دستگاهی پرداخت. از این جهت مطالعه موسیقی ایران از دیدگاه موسیقی شناسی قومی، با برداشتی فرهنگی تاریخی، دو جریان موسیقی اقوام و موسیقی دستگاهی را دربرمی گیرد.

موضوع بررسی و شناخت قوم از دیرباز هم مورد توجه جامعه شناسی بوده است. ابن خلدون در کتاب مقدمه بخش کوتاهی را به خصوصیات اقوام تخصیص داده و البته نگاه وی به مسئله قوم و اقوام بیشتر به مفهوم ملت و ملیت ها نزدیکتر است. وی در این مورد می گوید: “و اما مردم اقلیم های سه گانه میانی که در مناطق معتدل مرکزی بسر می برند، از لحاظ خلقت و خوی و سیرت در حد اعتدال می باشند و به کلیه شرایط طبیعی برای ایجاد تمدن و عمران از قبیل امر معاش (اقتصاد) و مسکن و هنر و دانش و فرمانروایی و کشورداری اختصاص یافته اند و اعمال ایشان بر صفت اعتدال بوده است چنانکه در میان دعوت های پیامبری پدید آمده است و به تاسیس کشورها و تشکیل دولت ها و وضع شرایع و قوانین پرداخته و دانش های گوناگون به یادگار گذاشته اند و به بنیان نهادن شهرهای بزرگ و کوچک و بناهای باشکوه و کشت و کار و هنرهای زیبا و دیگر کیفیاتی که از اندگی معتدل حکایت می کند توجه کرده اند. ملت های این گونه اقلیم های معتدل که ما به تاریخ گذشته آنان آگاه شده ایم عبارتند از عرب و روم و ایران و بنی اسرائیل و یونان و مردم سند و هند و چین”۱۵۵ و ۱۳۸۲:۱۵۴). می بینیم که برداشت هگل در جملات بالا بی شباهت به برداشت جامعه شناسانه ابن خلدون از قوم و اقوام نیست. البته هردوی آنان بر جایگاه  تمدن و فرهنگ و هنر ملت ها تاکید دارند.

ابن خلدون در مورد تفکیک و بازشناسی اقوام و ملیت ها از یکدیگر می گوید: “گذشته از این به شیوه های دیگری همچون اخلاق و صفات و مشخصات روحی نیز می توان اقوام گوناگون را از یکدیگر باز شناخت و بنابر این درست نیست نظریه کسانی را بپذیریم که می گویند مردم فلان منطقه معین خواه شمال یا جنوب چون از نسل فلان شخصیت معلوم می باشد واجد خصوصیت هایی هستند که در آن نیا [نیاکان و جد] وجود  داشته است از قبیل رنگ یا مذهب یا خطوط و نشانه های چهره.  و چنین عقیده ای را بهیچ رو نمی توان تعمیم داد چه این پندار از اغلاط  گروهی است که از طبایع کاینات و مناطق بی خبرند” (۱۳۸۲همان ص ۱۵۶). در جای دیگر می گوید: “پس آشکار شد که تشکیل زندگانی اقوام و ملت های بیابان گرد و شهرنشین بطور یکسان بر وفق امور طبیعی است و چنانکه گفتیم هرکدام بر حسب ضرورت به شیوه ای می گرایند که اجتناب ناپذیر است (۱۳۸۲:۲۲۷).

با توصیفاتی که ابن خلدون از جایگاه قوم و چگونگی معیار برای تفکیک آنان ارائه می دهد، چنین بررسی می کند که این تفکیک بر اساس نقش طبیعت و جغرافیای اقلیمی بر شیوه زندگی اقوام است. موضوع نقش جغرافیای اقلیمی و آب و هوا در مباحث موسیقی شناسی قومی، موضوعی است که مورد توجه است و ما هم در فصل “روش کانتومتریک در مطالعه موسیقی فرهنگ های گوناگون” (الن لومکس) در کتاب مردم شناسی و موسیقی به آن پرداخته ایم.

از ویژگی های دیگری که از خصوصیات قوم مطرح شده، به مطالب زیر از دیدگاه هگل نیز می توان اشاره کرد. وی می گوید: “چون از قومی سخن می گوییم باید نیروهایی را که مظهر خصوصیت (و فردیت) آن قوم اند را نشان دهیم. این نیروها دین و قانون اساسی یا نظام سیاسی و نظام حقوقی، از جمله حقوق مدنی و صناعت و پیشه و هنرها و دانش ها و نیز فنون نظامی و دلاوری هستند که (روی همرفته) قومی را از قوم دیگر ممتاز می کنند” (هگل همان ۱۲۵). وی همانجا در ادامه می گوید: “در شمار فراورده های روح قومی، دین وجز آن را نام بردیم، ولی مراحل سرنوشت و کارهای آن قوم نیز از جمله فراورده های روح اند؛ زیرا مفهوم آن (قوم را از روح) بیان می کنند. دین هر قوم و قوانین و نظام اجتماعی و وضع دانش ها و هنرها و نظام دادگستری و توانایی های خاص و صنعتی که هرقوم با آن، نیازهای مادی اش را برمی آورد و سراسر سرنوشت و روابطش با همسایگان در جنگ و صلح – همگی اینها با یکدیگر پیوستگی نزدیک دارند. این نظری است که به ویژه “منتسکیو” از آن دفاع کرده و به شیوه ای هوشیارانه، آن را بسط و توضیح داده داده است” (۱۳۸۵همان ۱۲۶).  یک یادآوری کوتاه این است که پاره ای از خصوصیات قومی را که هگل برمی شمارد کم و بیش مانند خصوصیاتی است که ابن خلدون برای قوم قائل است

توضیح و تعریفی که از مفهوم قوم (groups  ethnic) درمی یابیم این است که این مقوله هم به معنی اخص آن به اقوام پراکنده کوچک و محصور در جغرافیای معین بسته ای مانند قوم ترکمن، بختیاری، لک، لر و کلولی (در گینه نو) و هم به معنی اعم  و گسترده تر آن به معنی ملت و ملت ها نیز دلالت دارد. از این زاویه است که موسیقی مصر یا ایران و ترکیه و آسیای میانه و هندوستان را با برداشت گسترده تر از مفهوم “اتنیک” (اقوام محصور و محدود) مورد پژوهش قرار می دهند. من در “مقدمه” چاپ اول کتاب مقدمه ای بر موسیقی شناسی قومی، برداشت از مفهوم “قوم” را در قالب ملت یا ملت ها برای مطالعه موسیقی (زیر عنوان “موسیقی شناسی قومی”) مورد تردید قرار داده ام. در آنجا نوشته ام: “موسیقی راگای هند که پهنه جغرافیای هند و جمعیت یک ملیارد نفری آن را دربر می گیرد، به نادرستی زیر عنوان موسیقی قومی مطالعه می شود. این درحالی است که جغرافیای فرهنگی هند از هزاران قوم، گروه، کاست و بینش های متفاوت مذهبی و نحله های فکری تشکیل می شود. به همین ترتیب، نادرست است موسیقی نوبات اندلسی را که پهنه جغرافیای موسیقی آن بخش اعظم شمال آفریقا یعنی کشورهای لیبی، تونس، الجزایر و مراکش را می پوشاند موسیقی قومی تلقی شود” (حجاریان ۱۳۸۶:۲۰). اگرچه هنوز این برداشت را تا اندازه ای مشروع و قابل بحث می دانم با این حال، می خواستم توجه دانشجویان و پژوهشگران رشته موسیقی شناسی قومی را به این نکته جلب کنم که درهرصورت کاربرد مفهوم “قوم” با برداشتی معادل “ملت” یا “ملت ها” در کار پژوهشی موسیقی شناسی قومی چندان خارج ازعُرف این رشته نیست. ما در بالا نشان دادیم که هم دونالد کیت راباتم در دائره المعارف بریتانیکا در بالا که می گوید (“این مفهوم صرفاً حول مفهوم “جمعیت” به عنوان یک واقعیت عددی نمی چرخد، بلکه واژه “مردم” را نیز به عنوان یک نهاد فرهنگی، که به نحو جامعی منحصر به فرد است، دربر می گیرد” (۱۳۹۹:۱۱۳)” و هگل که در فلسفه تاریخ می گوید (“در حالی که چینیان و هندیان، دو قوم بزرگ آسیای دور…” (۱۳۸۵ص ۳۰۱)” \ و یا “امپراتوری ایران نیز اقوام بسیار را دربر می گرفت “(۱۳۸۵:۳۱۲)؛ و ابن خلدون که در کتاب مقدمه از این مفهوم دو برداشت “قوم” و “ملت” (“ملت های این گونه اقلیم های معتدل که ما به تاریخ گذشته آنان آگاه شده ایم عبارتند از عرب و روم و ایران و بنی اسرائیل و یونان و مردم سند و هند و چین”۱۵۵ و ۱۳۸۲:۱۵۴)” \ و هم چنین می گوید: (“گذشته از این به شیوه های دیگری همچون اخلاق و صفات و مشخصات روحی نیز می توان اقوام گوناگون را از یکدیگر باز شناخت” ۱۳۸۲:۱۵۶)” را در نظر گرفته اند، همه ناظر بر این اصل است که واژه “اتنیک” دربرگیرنده مفاهیم قوم و ملت است. در بالا هم یاد کردیم که هگل بر کاربرد دوگانه مفهوم قوم و ملت نیز تاکید نموده و چنین می گوید: “هر ملت Nation به حکم آنکه (افرادش از یک اصل) زاده شده اند تشکیل یک قوم Volk را می دهد”(۱۳۸۵: ۲۰۸). و در جای دیگر می گوید: “هرقومی که نماینده درجه معینی از سیر تکامل روح باشد، ملت Nation دانسته می شود (۱۳۸۵:۲۰۷).

درتردید از کاربرد عنوان “موسیقی شناسی قومی” برای فرهنگ های بزرگ مانند چین و هند و ایران وعرب، در جمله بالا یاد کردم: “که اگرچه هنوز آن برداشت را تا اندازه ای مشروع و قابل بحث می دانم…” دلیلم این است که دانش موسیقی شناسی قومی اکنون دیگر به این نتیجه رسیده که تمرکز پژوهش را بر روی موسیقی اقوام به مثابه اقوام کوچک پراکنده و محصور در قلمرو جغرافیایی محدود متمرکز سازد و از پرداختن به عناوینی مانند موسیقی ملت هند و چین و عرب خود داری کند. به گمان من درست تر این است که وقتی به موسیقی حوزه های بزرگ مانند چین و هند و ترک و عرب می پردازیم به واقع نمی توانیم به یک جمع بندی جامع که بتواند جزئیات فرهنگی از جمله رابطه موسیقی با زبان و دین و سنن و رفتار و سایر امور را به دقت بررسی کند. امروز دانسته شده که فرهنگ اقوام کوچک و کم جمعیت و محصور در قلمروهای پراکنده، حاوی پیچیدگی های فرهنگی اند و مطالعه دقیق آنها نباید قربانی کلی گویی  پژوهش های کم نتیجه باشد. مفهوم قوم اگرچه برداشتی دوگانه دارد، با این حال در پژوهش های موسیقی شناسی قومی باید تمرکز را بر مفهوم قوم به مثابه فرهنگ های کوچکتر و محصور آن متمرکز نمود. بازدهی پژوهشی علمی چنین بررسی های فشرده ای عمیق تر و سودآور ترند.

 

پی نویس: این نوشته نیاز به بسط و گسترش در پژوهش بیشتر دارد، زیرا شناخت و مطالعه مفهوم قوم در موسیقی شناسی قومی از اهمیت برجسته ای برخوردار است.

 

کتاب شناسی:

ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون ۱۳۸۲، جلد اول مترجم محمد پروین گنابادی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

حجاریان، محسن ۱۳۸۶ مقدمه ای بر موسیقی شناسی قومی، تهران: انتشارات سرای نیک.

حجاریان، محسن ۱۳۹۵ مردم شناسی و موسیقی گزیده مقالات (۱۸۸۸- ۱۹۹۵) گردآوری و برگردان محسن حجاریان، تهران:کارنامه کتاب.

راباتم، دونالد کیت ۱۳۹۹ “مطالعات انسان شناختی قومیت، گروه های اقلیتی و هویت” در کتاب انسان و فرهنگ (درآمدی بر انسان شناسی) دائره المعارف بریتانیکا، ترجمه زهره دودانگه. تهران: ناشر نشر انسان شناسی.

مارکس، کارل ۱۳۷۹ سرمایه، ترجمه ایرج اسکندری، تهران: انتشارات فردوس.

مریام، آلن ۱۳۹۶ انسان شناسی موسیقی، برگردان فارسی مریم قرسو، تهران:  مؤسسه فرهنگی هنری ماهور.

موستو، مارچلو  “تاریخ، تولید و روش در مقدمه ی ۱۸۵۷″، ۱۳۸۹ گروندریسه بنیادهای نقد اقتصاد سیاسی پس از ۱۵۰ سال کارل مارکس، به کوشش مارچلو موستو با پیشگفتار اریک هابسبام ترجمه حسن مرتضوی، تهران: نشر نیکا.

هگل، گ و ۱۳۸۵ \ عقل در تاریخ: ترجمه حمید عنایت، تهران: چاپ باران آگه.

هگل، گئورک ویلهلم فریدریش ١٣٩١ \ مقدمه ای بر زیبایی شناسی، ترجمه ستاره معصومی، تهران: نشر ارشام.

 

Kunst, Jaap 1955 Helenic Influence in Folk Music of the Modern Balkans. Athene, The American magazine of Hellenic Thought, Vol.xv

Kusnt. Jaap 1959 Ethnomusicology, ۳rd Edition, The Hague: Martinus Nujhoff.

Kunst, Japp 1967 Music in New Guinea, The Hague: Martinus Nujhoff.

Nattiez, Jean Jacques 1999 “Inuit Throat Games and Siberian Throat Singing: Comparative, Historical and Semiological  Approach”, Ethnomusicology Vol., 43, No 3 (Autumn 1999). Pp. 399-418.

Neuman, Daniel 1990 The Life of Music in North India, Chicago: The University of Chicago Press.

Nketia, Kwabena 1974 The Music of Africa, London:  W.W. Norton & Company.

Thompson, Gordon R. 1995 “What’s in a Dhal? Evidence of Raga-like Approaches in a Gujarati Musical Tradition”, Ethnomusicology Vol., 39, No. 3 (Autumn 1995), pp. 417-435.