جهان در غیاب آرمانشهرها ، زهره روحی ، انتشارات جهان کتاب ، ۱۳۸۸
وقتی می گوییم انسانِ مدرن جهان را به تصرف خود درآورد ، منظور فقط سفرهای مارکوپولویی و تصرف سرزمینهای بومیان امریکایی و استرالیایی نیست ، بلکه از آن بیشتر ، نوع نگاه (جهان بینی) انسان مدرن پس از اعلام مرگ خدا و نشاندن جهان شناسی ، به جای خداشناسی است : شیوه ای که مایل است همه چیز را (بدون انتساب به خدا ) شناسایی و تعریف کند. یا به بیانی دیگر ، از تمامی رازهای موقعیت های خودش در جهان پرده بردارد و جهان های نا آشنا (جهان درون ، جهان طبیعت ، جهان اجتماعی و …) را به اصطلاح اهلی کند. و بدین ترتیب با هر اهلی کردنی (به لحاظ شناختی) ، آن چیز را به تصرف خود درآورد…. ساخت ِ «آرمان شهر» به منزله «رویایی برای زندگی بهتر» ، یکی از شیوه های «اهلی کردن » جهان به شمار می آید . در خصوص ادیان میتوان گفت ، با وجودی که تمامی ادیانِ الاهی وعده ی جهانی بهتر را میدهند ، اما جسات عملی کردن این وعده ، آن هم بر پایه ای مادی و در همین جهان ، تنها از عهده ی پروتستانتیسم برآمد ؛ آیینی که نه تنها از آمادگیِ باروری و تولد «فردیتِ » مدرنیته بهره مند بود ، بلکه از ظرفیت « آزاد سازیِ» آن نیز به تدریج برخوردار گشت… و از نشانه هایش «گریز از رنج» است . گریزی که به یقین قوی ترین محرک بشر برای ساختن هرگونه آرمان شهری است . از آنجا که رنج ، وضعیتی بشری است و انسان موجودی تاریخی و اجتماعی است ، پس نمی توان انتظار داشت و همواره در یک چارچوب ثابتِ مفهومی ـ ادراکی قرار بگیرد .
نوشتههای مرتبط
به بیانی ، نمی توان همواره رنج را به رنج از «گرسنگی» و یا بلایای ناشی از بیماری های اپیدمی و یا بلایای طبیعیِ انسانهای اولیه تقلیل داد . همزمان با رشد اجتماعیِ بشر در بستری تاریخی ، نه تنها چیزی از رنج های بشری کاسته نشد ، بلکه با توجه به سبک و نحوه زندگی ، به نوعی بر آن نیز افزوده شد . چرا که با پرورش یافتگیِ ذهن و روح ، انسانِ تاریخی علاوه بر رنج از گرسنگی ، به رنج از «نابرابری و تبعیض» نیز مبتلا گشت . و در خصوص آرمان شهر پروتستانتیسم میباید افزود که از این منظر خیزشی است تاریخی علیه رنج های اجتماعی …؛ هنگامی که با نگاهی فاصله دار تاریخ تمدن و تاریخ اندیشه را از نظر میگذرانیم ، یکی از شگفتی های آن تلاش پیگیر انسانها در مطابقت دادن یا بهتر است بگوییم نزدیک کردن و یا همجنس سازیِ جهان اجتماعی خود با نحوه ی هستی شناسیِ آنها از جهان است. به این معنا که نه تنها جهان و انسان هر دو با طرحی از پیش تعیین شده به عرصه ی حضور (وجود / هستی ) درآمدند ، بلکه به انسان ـ به عنوان موجودی خاص و نظر کرده از سوی پروردگار ـ این بشارت داده شد که هستی موقت اش در جهان ، به لحاظ غایت شناسی ، در حکم آزمون رستگاری است تا بدین طریق مستعد هستیِ جاودانه گردد…
و در خصوص آرمان شهر مارکسیستی شاید بتوان گفت ، این که مارکس به لحاظ نظری بر اقتصاد سیاسیِ مبتنی بر « از خود بیگانگی» غلبه کرده است ، به معنای محو این کژی و انحراف از هستی اجتماعی نیست. چنان که به لحاظ تاریخی شاهد بوده ایم ، به واقع هنوز هیچ انقلابی در مفهوم اصیل مارکسیستی رخ نداده است. انقلابی که قادر باشد پس از پیروزی ، قدرت سیاسی را به جایگاه اصلی و حقیقی آن ، یعنی قلمرو اجتماعیِ خارج از مدار قدرت حکومتی بازگرداند… از این رو میتوان گفت که بزرگترین نشانه ی غیر مارکسیستی بودن ِ رژیم های شوروی سابق و اروپای شرقی ـ که منجر به شکست شان هم شد ـ در از خود بیگانگیِ نهادهای فرهنگی و سیاسیِ قدرت مدارِ این حکومت ها با هستی اجتماعی و تعاملی مردم بود. نقد مارکسیستی از اقتصاد سیاسی و جامعه بورژوازی ، نقد انحراف و بیمارِ جوامع سرمایه داری از خاستگاه اجتماعیِ روابط تولید است . مارکس بر اساس اهمیت عینی و واقعی بودن هستیِ اجتماعی ، به منزله ی مبنای تفکر دیالکتیکی میگوید : « آدمی در آگاهیِ نوعی خویش ، زندگی واقعی اجتماعیِ خویش را تکرار میکند. » (مارکس ، دستنوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴) بنابراین شاید بتوان گفت هر قلمروی که هستیِ اجتماعی اش را فراموش کند و بخواهد از آن منتزع شود ، در سایر قلمروها با وضعیت از خود بیگانه مواجه میگردد .
حال اگر فرض بر این باشد که تاریخ هر عصر و دوره ای تحت تأثیر قوی ترین پارادایم های موجود زمانه اش شکل میگیرد ، باید پذیرفت که هستیِ اجتماعیِ جهان حاضر ( هزاره سوم) ، با تأثیر از نگرش های پست مدرنیستی نیز ساخته و پرداخته میگردد. اکنون باید دید پست مدرنیسم چیست ؟ آیا جنبشی فکری ـ فرهنگی است ؟ و یا جنبشی اجتماعی ـ سیاسی ؟ و یا پدیده ای تاریخی است که در تک تک قلمروهای فلسفی ، فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، هنری و … به ظهور رسیده است ؟ اگر چنین باشد ، پس ما با نوعی «جهان بینی» رو به رو هستیم : نگرشی که قادر است در قلمروهای متفاوتِ جهان اجتماعیِ انسان معاصر ، دیدگاههای مشخص و خاصی از آنِ خود داشته باشد و آنها را تحت تأثیر قرار دهد. آن چنان خاص و مشخص که بتوان آنرا از غیر خودش ـ فرضا مدرنیستی ـ تشخیص داد.
اما برای این چنین تأثیرگذاریِ خاص و مشخص به مثابه جنبشی تاریخی ، حداقل باید در بدو امر با چهره و هیبتی انقلابی ظاهر شده باشد : اتخاذ رویکردی نقادانه از وضع موجود . بنابراین قبل از آن که بخواهیم ماهیت انقلابی این رویکرد را بشناسیم ، می باید بدانیم با کدام « وضع موجود » در ارتباط است . به بیانی ، پست مدرنیسم ، کدامین وضع موجود را به نقد و چالش میگیرد ؟
با توجه به تاریخ و مکان وقوع این جنبش (دهه ۱۹۶۰ و شورش ۱۹۶۸ در غرب ) ، پیشاپیش ـ یعنی حتی قبل از آنکه از محتوای آن چیزی بدانیم ـ متوجه میشویم که این جنبش ، حداقل در زمان تولدش ، ساختارِ وضعی غرب را به چالش گرفته است . یعنی جایی که «جهان نوین» تماماً در آن جا خلق شده است. جایی که نه تنها به یاری فرآیندی از جنبش های انقلابی تاریخیِ پیشین خود ، زایش های جدیدی در عرصه های اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، و فردیِ جامعه ی بورژواییِ اروپایی و امریکای شمالی به وجود آورده ، بلکه همزمان با توسل به انقلابات صنعتی و علمی خود ، دریچه ای کاملا باز به آینده گشوده است. جایی که مفهوم «آینده» ، به گونه ای متفاوت تجربه شده است . از نظر انسان مدرنِ قرن هفده تا اواسط قرن بیست ، آینده نیز همچون تمامی قلمروهایی که میبایست به تصرف درآید ، چیزی است که باید بر آن چیره شد ، به چنگ اش آورد و مطابق با آرزوها ، ساخته و پرداخته اش کرد… پس به لحاظ هستی شناسیِ ساختار مدرن ، شگفت نیست وقتی می بینیم ، تمایل به « آینده » و تسخیرِ پیشاپیشیِ آن (برای شکل ـ بخشی اش) در تمامی قلمروهای فکریِ مدرن ، حضوری بنیادین و پایدار دارد . برای مدرنیته «آینده» ، همان بستر زمانی و مکانی ای بود که آرمان شهرهایش را می بایست در آن برپا دارد .
با چنین تفسیر و تأویلی ، می توان گفت شورش ۱۹۶۸ ، پیش از هر چیز نمایانگر عصیان نسل جوانی است که نه به آینده ، بلکه به «امرِ بی زمان» چشم دارد ؛ نه به رشد دموکراتیکِ انسان اجتماعی ، بلکه به «فردیتِ بی بنیان » نظر دارد ؛ نه به « فرهنگ و تمدن » که به «اصل لذت و اروس » باور دارد : تو گویی قدرت لیبیدوییِ «من» است که زنجیر گسیخته ، به انتقام برخاسته است …. و دهه ۱۹۶۰ در تاریخ غرب ، زمانه ی بررسی انتقادیِ مدرنیته از پدیده ی فاشیسم و دولت های توتالیتری است که مدرنیته ناخواسته در دامان خود پرورانده بود . اما به تدریج حیطه ی بررسی از شرایط اجتماعیِ اقتصادیِ به وجود آورنده ی فاشیسم فراتر رفت و با طرح مسئله «سلطه» و «سلطه گری» ، جریان انتقادی جدیدی شکل گرفت که این بار خودِ مدرنیته را نشانه گرفته بود …
فهرست :
کلام نخست
فصل اول : ماهیت اجتماعی و خلاقانه ی جهان مدرن :
آرمان شهر پروتستانتیسم
آرمان شهر روشنگری
انقلاب به مثابه آرمان شهر
آرمان شهر پرولتاریایی
غلبه بر از خود بیگانگی جامعه بورژوازی
پنهان شدن هستیِ اجتماعی ، در غلبه ی از خود بیگانگی
فصل دوم : ظهور پست مدرنیسم ؛ آرمان گسست از آرمان شهرها
مقدمه
زمینه های اجتماعی و فرهنگی جنبش دانشجویی
«هنجار» به مثابه اقتدار
پست مدرنیسم : تئوریزه شدن جنبش ۱۹۶۸
امکان های « دیگرِ » وجود : غیریّت و «تفاوط»
فصل سوم : نئولیبرالیسم ، مهمان ناخوانده ی پست مدرنیسم
مقدمه
زایده ی نئولیبرالیستی
«جهان رها شده » و انسانِ حاشیه ای
کلام آخر
محل فروش کتاب ، انتشارات جهان کتاب و کتابفروشی های وابسته